شکوه میرزادگی – هویت مجموعهای مادی و غیرمادی است که، به هر فرد و گروه و ملتی، شکل و شخصیتی خاص میبخشد. در ساده ترین کلام، هویت شناسنامهی هر فرد و ملتی است؛ شناسنامه ای که یک فرد یا یک ملت بدون آن ناشناس و ناشناخته میماند.
در جهان امروز هویت یک روی سادهی «اجتماعی» دارد و یک روی پیچیدهی «فرهنگی» که عمری به درازای چند صد قرن از آن میگذرد؛ و برخی از جامعه شناسان معتقدند که «هویت ملیِ» پدیدار شده در قرن بیستم تحول یافتهی همین «هویت فرهنگی» است و میتوان از آن یکی با ذکر این دیگری یاد کرد، من اما بیشتر دوست دارم که در این جا از همان عنوان «هویت فرهنگی» استفاده کنم.
در رویه سادهی اجتماعی، مواد هویتی منِ ایرانی مساوی است با مواد هویتی همهی مردمان کشورهای دیگر: نام، نام خانوادگی، محل تولد، روز و ماه و سال تولد، و کشوری که تابعیت آن را دارا هستیم.
در حال حاضر که همهی کشورهای جهان دارای مرزی شناخته شدهاند که از نظر قانون بین الملل رسمیت دارد، من یا شما، با هر ملیت و طرز فکر و مذهب و اعتقاد و عقیده و زبان و نژاد و جنسیتی که داشته باشیم، وقتی برای داخل شدن به جامعه ای میزبان پا به هر مرزی میگذاریم باید، برای اثبات هویت، سندی فقط در ارتباط با رویهی اجتماعی هویت خود داشته باشیم. تقریباً در تمامیکشورهایی که با قوانین دموکرات اداره میشوند از من یا شما نمیپرسند که ترک هستی یا کرد، تفکرات راستی داری یا چپی، لیبرال هستی یا سوسیالیست، مسلمان هستی یا مسیحی. سیاه هستی یا سفید. نمیپرسند افتخارات ملی ات چیست؟ یا در چه سیستم حکومتی زندگی میکنی؟ چند سال تاریخ داری؟ یا زبان مادری ات چیست؟
در مورد مسایل دیگر، مثل رفتن به دانشگاه و گرفتن شغل و باز کردن حساب بانکی، گرفتن گواهینامه رانندگی، اجازه نامهی کارهای بازرگانی، خرید و فروش املاک و غیره نیز همین کارت شناسایی هویت کفایت میکند.
اما رویه دیگر، یعنی هویت فرهنگی، که برخلاف شناسنامه اجتماعی بسیار پیچیده و گسترده است، اگرچه میتوانیم، به سبک فرهنگهای لغت، بگوییم که هویت فرهنگی عبارت است از «شخصیت، جوهر وجود، و هستی»، اما وقتی بخواهیم همینها را بشکافیم باید به بسیاری از مسایلی بپردازیم که بتوانند حقیقت وجود و هستی ما را توضیح دهند. یعنی باید به مجموعه ای مادی و غیر مادی بپردازیم که ربطی به امروز و دیروز ندارند و برخی شان قرنهای قرن با ما بودهاند.
من که زادگاه و وطن اصلیام ایران است و دیروز از آمریکا، که محل زندگی کنونی و وطن دومم شده، به آلمان آمده ام، با همان شناسه یا هویت سادهی اجتماعی ظرف چند دقیقه از مرز عبور کرده ام اما اگر امروز در یک میهمانی در برابر یک آلمانی قرار بگیرم که کنجکاو باشد مرا بشناسد باید برای او از هویت فرهنگی ام بگویم؛ یعنی از سرزمینی که در آن زاده شده ام، از جغرافیای آن، از آب و هوای آن، از ریشهی خانوادگی ام، از زبان مادری ام و… و…
از آنجا که هویت فرهنگی از تک تک مواد پویایی که در مفهوم «فرهنگ» وجود دارند گرفته میشود، خودبخود میتواند، همچون موجودی زنده، در طول زمان رشد کند، تکامل یابد، گسترده شود و یا، بر عکس، از نفس بیفتد، ضعیف شود و حتی از بین برود.
همچنین، باز هم مثل یک موجود زنده، اثرات رنجها و شکستها، شادمانیها و پیرورزیها بر جان اش مینشیند، مثل یک موجود زنده از ادبیات و هنر تغذیه میکند، و این مجموعه سلیقههای او را شکل میدهند و، مثل یک موجود زنده، مذهب یا مذاهبی عقاید، رفتارها و روشهای او را تغییر میدهند. مثل یک موجود زنده فرهنگهای واپس گرا و یا پیشرفته در جهان بینی او اثر میگذارند. و او در بسیاری از موارد میتواند آنچه را که دوست ندارد پس زده و آنچه را که دوست دارد با چنگ و دندان نگاه بدارد.
چرا ما قربانی کردن در مقابل خدایان را از هویت فرهنگی خودمان دور انداخته ایم اما نوروزمان، یلدایمان، مهرگان مان و پریدن از آتش را، و بسیاری چیزهای دیگر را ـ با همهی چوبهایی که چند صد سال است خورده ایم – نگاه داشته ایم؟ و چرا اکنون میتوانیم با سربلندی بگوییم که در هویت فرهنگی ما خرد و شادمانی فراتر از بی خردی و اندوه جای دارد؟ چرا حتی سخت ترین و تندخو ترین و ظالم ترین حکومتها نتوانستهاند اینها را از ما بگیرند؟ و چرا اکنون که دیگر باره حکومتی فرهنگ ستیز میخواهد تا آنها را از ما بگیرد بیش از همیشه برای از دست ندادن شان تلاش میکنیم؟
معنای این پرسشها آن است که «هویت فرهنگی» میتواند با مخاطرات بسیار روبرو شود. و ما نیز، در طول تاریخ، با همهی پست و بلندها و جنگها و ضایعات طبیعی و غیرطبیعی، که در مورد هویت فرهنگی هر مردمیپیش میآید، زمانهایی – هرچند اندک – بودهاند که هویت فرهنگی خود را در خطر دیده ایم. به نظر من، این گونه بحران هنگامیپیش آمده که ما با رخدادی روبرو شده ایم که نتوانسته ایم با آن – در چهارچوب هویت فرهنگی خود – هیچ گونه ارتباط عاطفی یا عقلانی پیدا کنیم؛ حادثه ای که نمیتوانسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، با حسها و منطق ما خوانایی داشته باشد.
و آیا اکنونِ ما یکی از آن زمانها نیست؟ چگونه است که این روزها این جمله را که «هویت فرهنگی ما در خطر است»، یا «هویت ملی ما در خطر است» را مکرر میشنویم؟ و چرا؟ کدام رخداد است که ما را متوجه چنین خطری کرده؟
خیلیها فکر میکنند که تنها وقتی آثار تاریخی ما را ویران میکنند، وقتی خلیج فارس مان را خلیج میگویند، وقتی که به بزرگان فرهنگی یا تاریخی مان ناسزا میگویند، وقتی آب و هوا و خاک مان را آلوده میکنند، و..، یا وقتی ترکیه مولانا را، جمهوری آذربایجان مهستی گنجوی را، و افغانستان جامیرا از آن خود میدانند هویت فرهنگی ما در خطر است. اما من فکر میکنم که رخداد کنونی نتایجی عمیق تر از اینها دارد. زیرا این مسایل از آنجا که قدمتی چند صدسالهی تاریخی دارند قابل اثبات و قابل جبران است اما شاید حواس مان نیست که وقتی شادمانی را – که در قلب هویت فرهنگی ما قرار دارد – نشانه میگیرند، وقتی به ما میقبولانند که گریه ثواب دارد، وقتی خردی را که مهمترین رکن هویت فرهنگی ما بوده با خرافاتی شرم آور به بازی میگیرند، هویت فرهنگی ما بیش از هر تخریبی در خطر افتاده است. واقعیت آن است که وقتی زنان ما را از حقوق خود محروم میکنند، وقتی کمونیست و درویش و دگراندیش را به جرم اهانت به مقدسات به زندان میاندازند، وقتی همجس گراها را شلاق میزنند یا وادار به جراحی جنسیتی میکنند، هویت ما در خطر افتاده است. وقتی حقوق بشر را به هیچ میگیرند، وقتی بهایی را به دانشگاه راه نمیدهند، وقتی کتابهای غیر شیعی و غیر مذهبی را میسوزانند، وقتی کرد و ترک را از آموزش زبان مادری اش محروم میکنند، و…و … هویت فرهنگی مان به خطر افتاده است.
هویت فرهنگی تنها به مسایلی کهن، که از قرنها پیش با ما بودهاند، ربط ندارد. در واقع، هر دست آورد حقوق بشری، علمی، فرهنگی، یا ادبی که بصورت نتایج پیشرفت انسان از سرزمینهایی دیگر به سرزمین ما آمده و از آن ما شدهاند نیز جزو هویت فرهنگی ما شناخته میشوند. مهم نیست که فرضا آزادی پوشش از هزار سال پیش جزو هویت فرهنگی ما بوده و یا همین هشتاد سال پیش با زور رضا شاه برای زنان میسر شده است. مهم اینکه شواهد آشکارا نشان میدهند که دیگر این ازادی جزیی از هویت ما است و ما برای حفظ اش تلاش میکنیم. یعنی، وقتی قبل از انقلاب اسلامی میلیونها زن بدون زور و فشاری بی حجابی را انتخاب کردهاند، و وقتی که، با همهی خشونتهایی که جمهوری اسلامی نسبت به بی حجابها روا میدارد، هنوز زنان بی شماری پنهانی بی حجاب ظاهر میشوند، میفهمیم که آزادی پوشش زنان هم جزو هویت فرهنگی ما شده است.
اثر سکولاریسم بر هویت فرهنگی
تاریخ کلاً نشان از آن دارد که – علاوه بر جنگهایی که بر مردمان تحمیل شدند، یا خشمهای طبیعی چون زلزله و آتشفشان، توفان و غیره، یا خشک سالیهای مداوم – عامل اصلی آنچه هویت فرهنگی ملتی را تهدید میکند، و ممکن است موجب شود که، فراتر از هویت فرهنگی، ملت و سرزمینی نابود و از روی نقشه پاک شود، دیکتاتوری و فاشیسم است. این نوع حکومتها علاوه با تحقیر و سرکوب انسان، او را به سوی انحطاط اخلاقی میکشانند؛ انحطاطی که همچون یک بیماری خطرناک و مسری به جان ملتی میافتد.
جهانیان نمونهی روشن این نوع حکومتها را در همین آلمان و به وسیلهی حکومت هیتلر شاهد بودهاند: مردمانی چنین با فرهنگ و بزرگوار که میبینیم این روزها مرزهاشان را به روی میلیونها انسان آواره و جنگ زده و گریخته از دیکتاتوری گشودهاند، در زمانی نه چندان دور به چنان وضعیتی گرفتار آمده بودند که جلوی چشمهاشان یهودی و کمونیست و مخالفان حکومت را به زندانها و کورههای آدم سوزی میبردند و آنها دم نمیزدند.
اما نوع دیگری از فاشیسم، یعنی فاشیسم مذهبی، همین انحطاط اخلاقی را چنان مشروعیت میبخشد که مردمان ساده و ناآگاه نه تنها از این که به آن آلوده شوند ابایی ندارند، بلکه در داشتن اش احساس رضایت هم میکنند.
وقتی جوان بودم در جایی نوشته ای از لویی آراگون خواندم که گفته بود بدترین نوع حکومتهای فاشیستی حکومتهای مذهبی اند.
این سخن آن زمان برای من تعجب آور بود زیرا فکر میکردم آنها که زهر فاشیسم نژادپرستانهی هیتلر، یا فاشیسم انحصار طلبانهی استالین را چشیدهاند، چگونه فاشیسم مذهبی را بدترین نوع آن میدانند؟ شاید خیلی از هموطنان ما هم چنین تصوری از فاشیسم مذهبی نداشتند. زیرا از آنجا که قرنها بود که در سرزمین ما مذهب قدرتی برای اجرای تمامیفرامین خود نداشت کسی با چهرهی قادر و قاهر او چنین آشنا نبود که اکنون هست. ولی اکنون که این چهره را به طور ملموس میبینیم میتوانیم بفهمیم که به راستی بدترین نوع حکومت، حکومت فاشیستی مذهبی است؛ حکومتی که نه تنها قدرت اجرای فرامینی را دارا است که برچسب «آسمانی» دارند بلکه توانایی آن را نیز دارد که بر خانههای مردمان و زندگی شخصی شان حکمرانی کند.
ساده ترین خبر که مربوط به همین ده دوازده روز پیش است فرمان آیت الله خامنه ای به روسای قوای سه گانه است که طی آن از آنها میخواهد تا زنان مجرد را تشویق به ازدواج و زایمانهای پی در پی کنند. و برای مردان امکاناتی فراهم آورند که نان آور خانواده باشند. فرمان آیت الله به معنای واقعی یعنی: زنان را به خانه بفرستید برای خانه داری و زایمانهای پشت سرهم و مردان را پر و بال دهید و امکانات اقتصادی دهید برای کنترل بیشتر زنهایشان. و این یعنی سرآغاز یک انحطاط اخلاقی بزرگ که اگر فرصت بود میشد در این جا یک یک آنها را بررسی کرد.
اما برای مقابله با حکومتهای فاشیستی راههای متفاوتی وجود دارند که بیشتر شان را جهانیان تجربه کردهاند. همین تجربه نشان داده است که راه نجات از شر حکومت فاشیستی مذهبی چیزی نیست جز تلاش برای برقراری سکولار دموکراسی. سکولار دموکراسی همچون نوشدارویی است که میتواند اثرات زخمها و دردهای پنهان و آشکاری را، که یک حکومت مذهبی بر جان هویت فرهنگی ملتی زده، التیام بخشد و حتی آنها را به سلامت بازگرداند. همانگونه که دوران سیاه حکومتهای مذهبی اروپا با سکولاریسم به دوران نوزاییهای بسیار منتهی شد.
در این جا من، به عنوان یک کوشندهی فرهنگی، باور دارم که رسیدن به سکولار دموکراسی در سرزمین ما، مستلزم تلاشی بزرگ و فراگیر است؛ تلاشی که تک تک انسانها باید در آن شرکت داشته باشند. هر کسی به سهم خود باید که تکه ای از زندان سیاه فاشیسمیرا که هویت فرهنگی ما را اسیر کرده بر کند و بدور بیندازد.
این تلاش از جمله میتواند از نوع همین جمع شدنهایی باشد که به نام سکولار دموکراسی برگزار میشوند و میتوانند شامل گفتن و نوشتن و توضیح دادن به مردمان ناآگاهی باشند که به آنها از سکولاریسم آدرس غلطی میدهند و آنها را میترسانند.
کسانی هستند که به مردم تلقین میکنند که سکولاریسم یعنی دشمنی و نفرت از دین و مذهب و نمیگویند که سکولاریسم یعنی جدایی مذهب از حکومت و از آموزش و پرورش دولتی. با آنها باید از راه افشاگری و تعلیم واقعیت مبارزه کرد. همچنین میتوان مقابل کسانی که نادانسته یا فریبکارانه میگویند که برای رسیدن به سکولاریسم باید صبر کنیم و از طریق همین حکومت مذهبی به آن برسیم، ایستاد و توضیح داد که این راه، حتی اگر با حسن نیت هم باشد، هرگز به سکولاریسم ختم نمیشود، کما این که نزدیک به چهل سال صبوری و مدارای برخی از مردمان نشان داده است که این حکومت فقط عبوس تر و تندخو تر و فربه تر شده است.
من فکر میکنم یکی دیگر از تلاشهای ما میتواند در جهت آفرینش اتحادی بزرگ و فراگیر باشد بین اهل سیاست و اهل فرهنگ. لازم نیست که این اتحاد به معنای تغییر روشها گرفته شود اما لزوماً باید کوششی برای رسیدن به درکی گسترده و یافتن راهکارهایی تازه باشد.
عدهای معتقدند که وقتی قرار است حکومتی سکولار داشته باشیم کار باید به دست اهل سیاست باشد؛ عدهای نیز میگویند چون سیاستمداران نتوانستهاند تا کنون کاری کنند بهتر است که اهل فرهنگ دست به کار این چالش شوند. ولی من باور دارم که هیچ کدام از این دو به تنهایی امکان بوجود آوردن تحولی در جهت رسیدن به سکولار دموکراسی در ایران را ندارند و اتفاقا اگر به نوع تلاشی که مردمان در ایران دارند نگاهی کنیم متوجه میشویم که آنها به طور خودجوش، و نه حتی برنامه ریزی شده، بخشی به شکلی سیاسی و بخشی به شکلی فرهنگی در حال مبارزهاند و گاهی ارتباط تنگاتنگ این دو نوع مبارزه را میتوانیم به روشنی مشاهده کنیم؛ اما به نظر میرسد که در خارج کشور سعی بر این است که این دو نوع مبارزه را از هم جدا کنند.
نباید فراموش کنیم که هویت فرهنگی ما، مجموعه ای است از همهی آن چههایی که زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما را شکل میدهد و لذا برای نجات آن نمیتوان فقط یک بخش از آن را چسبید و بخشهای دیگر را رها کرد.
در انتها سپاسی دارم از هیئت اداره کنندهی کنگرهی سالانهی سکولار دموکراتهای ایران؛ و حامیان این کنگره که بدون هیچ چشم داشتی هر ساله ما سکولارها را دور هم جمع میکنند تا این افتخار را داشته باشیم که به سهم خود مشعل سکولاریسم را روشن نگاه داریم.
از نظر من، مهم نیست که وقتی این مشعل به سرزمین مان میرسد و آن را روش میکند، من زنده باشم. مهم روشنای مشعلی است که بالاخره سیاهیها و تاریکیها را از هویت فرهنگی ما پاک خواهد کرد.
*سخنرانی در کنگره چهارم سکولار دموکراتهای ایران
سپتامبر ۲۰۱۶ ـ هامبورگ