شهبانو فرح: می‌خواهم نسل‌های آینده مرا به عنوان کسی بشناسند که ملت‌اش را بیش از همه‌ چیز و هر چیز دوست می‌داشت

- هنگامی که با شاه عروسی کردم متوجه شدم که تا چه اندازه حمایت از فرهنگ، از بناهای تاریخی و هنرمندان جوان ضروری است
- می‌ترسیدم کلکسیونی که از هنر معاصر گردآوری کرده بودم به‌ وسیله‌ی انقلابیون ویران شود
خوشبختانه رئیس موزه آقای کوثر به این فکر افتاد که تمام تابلوها را در صندوق بگذارد و به زیرزمین‌ها منتقل کند
- انقلابیون تابلویی را که اندی وارهول از من کشیده بود با چاقو پاره کردند
- روزی نمی‌گذرد که به ‌یاد و فکر لیلا و علیرضا نباشم
- در کنار رضا احساس می‌کنم پشتیبان دارم

چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۵ برابر با ۱۴ دسامبر ۲۰۱۶


چندی پیش مجله فرانسوی Point de Vue   گزارش مفصلی دربارۀ خانوادۀ سلطنتی ایران و به ویژه شهبانو فرح پهلوی منتشر کرد که روی جلد آن نیز به شهبانو و چهار نوۀ ایشان اختصاص داشت.

این مجله همراه با انتشار مصاحبه‌ای طولانی با شهبانو نوشت: «برای نخستین بار، ملکه فرح ما را همراه با چهار نوه‌اش می‌پذیرد.»

پرسش: علیاحضرتا،  شما که در سال ۱۹۷۹ ایران را ترک کردید امروز چگونه با این واقعیت که مظهر ایران به شمار می‌روید، زندگی می‌کنید؟

پاسخ: هم‌‌میهنانم حتی آنان که جوانتر هستند با وجود تبلیغات و شایعات نادرستی که دربارۀ خانواده‌ام و من از زمان وقوع انقلاب به وجود آورده‌اند با من مکاتبه می‌کنند و پیام‌هایی پر از احساس محبت برایم می‌فرستند. این پیام‌ها واقعاً دلنشین هستند و به من نیرو و توان می‌دهند. مهر ملت‌ام هر روز به من این توانایی را می‌بخشد که ادامه دهم. می‌بینم که نسل جوان کشورم رشد می‌کنند و متوجه می‌شویم که بذر این گیاهان که با عشق کاشته شده هرگز خشک نمی‌شود و نمی‌میرد.

– درباره شاه از چه چیز احساس کمبود می‌کنید؟

ــ حضور پادشاهم هر روز بزرگترین کمبود زندگی من است. به ‌لطف اشخاصی که هنگام یاد کردن از او، برق محبتی در دیدگان‌شان دیده می‌شود، او همواره نزد من و نزدیک من بوده و هست. خوشبختانه با وجود سالیان درازی که گذشته و می‌گذرد و برای مردم ایران دشوارتر می‌شود که ندانند شاه کیست و چقدر کشور و مردم کشورش را دوست داشت، بسیاری از ایرانیان که از نظر سیاسی طرفدارش نبودند، امروز با عزمی راسخ نزد من می‌آیند و می‌گویند که انقلاب  ۱۹۷۹ اشتباهی بزرگ بود.

– شاه به‌عنوان پدر و همسر چگونه آدمی بود؟ بزرگترین صفات او برای یک مرد سیاسی چه بود؟

ــ شاه نسبت به فرزندان‌اش بسیار مهربان بود. وقتی فرزندان‌اش در اطراف‌اش بودند دیگر نظم خاصی در میان نبود. بچه‌ها روی تخت می پریدند و هنگامی که چیزی از او می‌خواستند به اتاق و دفترش می‌پریدند و شلوغ می‌کردند. شاه مردی بسیار نزدیک به خانواده‌اش بود و شما می‌توانستید او را هنگامی که ما برای تعطیلات کنار دریای خزر  و سواحل خلیج فارس می‌رفتیم، ببینید. بچه‌ها به بودن با او، عشق می‌ورزیدند. شاه واقعاً مهربان‌ترین موجودی بود که من در تمام عمرم دیدم. وی مردی واقعاً با توجه بود که صفت یک جنتلمن واقعی است ولی از همه بیشتر وی آدمی با قلبی بزرگ بود. هنگامی که من ازدواج کردم چون دختر جوانی بودم او به من کمک فراوان کرد. همواره در کنارم بود برای آن که مرا راهنمایی کند. علاوه بر آنکه پدری بی‌نظیر بود، راهنمای بزرگی هم بود. شاه مردی بود که کشورش را بیش از همه چیز دوست می‌داشت. من همواره از دید صائب او، در امور دنیا در شگفت بودم.

– آیا در  دور از دسترس‌ترین رویای خود هرگز گمان می‌بردید که روزی ملکه ایران شوید؟

ــ من هرگز لحظه‌ای را که شاه از من خواست که همسرش بشوم، از یاد نمی‌برم. در حالی که با نگاهی عمیق مرا می‌نگریست، اظهار داشت: «هنگامی که ملکه‌ی من شدید، وظیفه‌ی خطیری نسبت به هم میهنان‌تان خواهید داشت و آنچه شما را به کار روزانه تشویق خواهد کرد، محبت هم‌میهنان‌تان نسبت به شماست که به شما نیرو خواهد داد که بدون وقفه فعالیت کنید.» نخستین خاطره‌ی من از شاه به دوران کودکی‌ام باز می‌گردد که مادرم مرا روی دست بلند کرد تا شاه را که از مقابل ما می‌گذشت، ببینم. من هرگز گمان نمی‌کردم که چند سال بعد همسرش خواهم بود و همراه او با ‌عنوان ملکه‌ی ایران راه خواهم رفت.

– نخستین دیدارتان با شاه چگونه گذشت؟

ــ من شاه را در سال ۱۹۵۹ در یک میهمانی در سفارت ایران در پاریس دیدم. در آن زمان من دانشجوی جوانی بودم که در رشتۀ معماری تحصیل می‌کردم و روزی که کارت دعوت به دست‌ام رسید با او ملاقات کنم، به یاد دارم که به مادرم نوشتم که به دنبال تهیۀ یک پیراهن قشنگ هستم. هنگامی که در برابر او قرار گرفتم، خود را خوشبخت‌‌‌ترین زن دنیا می‌دیدم. ما چند دقیقه‌ای صحبت کردیم و شاه از این که من در رشتۀ معماری تحصیل می‌کنم تحت تأثیر قرار گرفت. آنچه در خاطرم مانده چشمان غمناک‌اش بود. بعداً دوستان‌ام به من گفتند هنگامی که من از سالن خارج می‌شدم، با نگاه‌اش مرا تعقیب می‌کرده است.

– هنگامی که درست یک هفته بعد، تقاضای ازدواج با او را شنیدید چه احساسی داشتید؟

ــ یک هفته پس از اولین دیدار، شاه مرا به خانه‌ی دختر ارشدش والاحضرت شهناز دعوت کرد. پس از یک شام رسمی که به ‌افتخارش ترتیب داده شده بود و میهمانان خداحافظی می‌کردند، او در کنار من نشست و از من پرسید: «می‌خواهید همسر من شوید؟» قلب‌ام به شدت شروع به تپیدن کرد. تنها چیزی که می‌توانستم بگویم «آری» بود. سال‌ها بعد از او پرسیدم: «برای چه مرا انتخاب کردید؟» شاه با تبسمی آشکار پاسخ داد: «زیرا شما بسیار طبیعی و بی‌تکلف هستید.»

– نوه‌های شما نماد نسل جدید خاندان پهلوی هستند. در تربیت و آموزش آنان تا چه حد شرکت داشته و دارید؟

ــ با پدر و مادرشان سعی کرده‌ایم فشار شاهزاده‌خانم بودن را زیاد احساس نکنند. البته می‌دانند که در تبعید زندگی می‌کنند. خوشی خودشان را حفظ می‌کنند. به ‌محض آن که فرصتی دست دهد عکس‌های ایران را به آنان نشان می‌دهم. کتاب‌های راجع به ایران را برایشان می‌خوانم. با آنان دربارۀ پدر بزرگ‌شان صحبت می‌کنم. گاهی هنگامی که در کوچه و خیابان هستیم هم‌میهنان به ما برخورد می‌کنند. نوه‌ها می‌دانند  که باید با مردم همواره با مهر و محبت صحبت کرد.

– آیا ممکن است درباره‌ی شخصیت آنان با ما صحبت کنید؟

ــ شاهزاده‌خانم نور (فرزند شاهزاده رضا مانند خواهران‌اش ایمان و فرح) دختر جوان باهوشی است،  در درس‌هایش بسیار جدی و با علاقه، با قلبی بسیار رئوف و با محبت. شاهزاده خانم ایمان واقعاً دوست‌داشتنی و مهربان است.

هر سه ورزشکار و ورزش‌دوست هستند و شاید از من به ارث برده‌اند. من خیلی تنیس بازی کرده و راهپیمایی کرده‌ام. بالاخره شاهزاده‌خانم کوچولو ایرنیا (فرزند شاهزاده علیرضا دومین پسر شاه و شهبانو) واقعاً دوست‌داشتنی  و بسیار باهوش است.  او در کنار مادرش در کالیفرنیا زندگی می‌کند. ولی هر سال برای جشن نوروز به واشنگتن می‌آید. او باوجود آن که هنوز بچه است خوب شنا، اسکی، تنیس، پاتیناژ و اسب‌سواری می‌کند. من بسیار به نوه‌هایم آموخته‌ام ولی از آنان نیز یاد گرفته‌ام. مثلا به من یاد داده‌اند چگونه ایمیل و با تلفن همراهم اس. ام. اس بفرستم. من عاشق لحظاتی هستم که با آنان بسر می‌برم.

– شاهزاده خانم نور چگونه خود را برای نقش آینده‌اش آماده می‌کند؟

ــ او به عنوان شاهزاده‌‌خانم ولیعهد، مسؤولیت سنگینی به گردن دارد ولی این توفیق را دارد که هرروز پدرش را هنگامی که کار می‌کند ببیند. شاهزاده خانم نور به خوبی می‌داند که اگر روزی سلطنت مشروطه  در ایران برقرار شود او شهبانو خواهد شد.

– نسبت به حذف اخیر تحریم‌ها علیه ایران چه فکر می‌کنید؟

ــ این خبر مرا سرشار از خوشحالی کرد. من از صمیم قلب امیدوارم که چهره و شهرت کشورم به خاطر حذف تحریم‌ها بهتر شود زیرا اکثر مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، پر مهر و محبت هستند و من از زندگی تأثرانگیز هم‌میهنانم در جریان ۳۵سال  گذشته رنج می‌برم. می‌دانم که توده‌ی مردم با آنان که اداره‌ی امور را برعهده دارند ارتباطی ندارند.

-فکر می‌کنید روزی بتوانید به میهن خود بازگردید؟

ــ بالاترین و والاترین امید و آرزوی من این است که روزی بتوانم دوباره پا بر خاک میهن‌ام بگذارم. ایران آشتی‌ کرده با جهان و صلح‌آمیز، آزاد و دموکراتیک، شیرین‌ترین رؤیای من است. من امید آن را دارم که رژیم کنونی روزی تغییر کرده و کشورم یک حکومت لائیک داشته باشد. این همان ایده‌آلی است که تمام مردم منطقه دارند و در ذهن خود می‌پرورانند. من هرروز برای رسیدن به این مقصود دعا می‌کنم.

– آیا همیشه دل‌تان برای کشورتان تنگ می‌شود؟

ــ روزهایی که دلم برای ایران بیشتر تنگ می‌شود، دیدگان‌ام را می‌بندم و به آسمان بی‌نظیر، رودخانه‌ها، درختان، به طبیعت و سرشت آن کشور که از بین نمی‌رود، فکر می‌کنم.  بسیار پیش می‌آید که نوارهای موسیقی سنتی ایران و زنان هنرمندی را که از سال ۱۹۷۹ شنیدن آنها برای مردم ایران ممنوع شد، و دوستداران آنها، این آهنگ‌ها را مخفیانه گوش می‌کنند، می‌گذارم و این نواهای روح‌نواز را می‌شنوم. قبول این نکته دشوار است که زنان ایرانی پس از انقلاب ۷۹حق و اجازه ندارند در حضور مردان آواز بخوانند.

– آیا برای مردم ایران پیامی دارید که به گوش آنها برسانید؟

ــ پیام من این است که ناامید نشوید. ممکن است شب به‌ درازا بکشد ولی بالاخره سحر خواهد آمد. من اطمینان دارم که ایران از میان خاکسترش دوباره زنده خواهد شد.

– قرار است در ماه دسامبر کلکسیون موزه‌ی هنرهای معاصر که شما هنگامی که در ایران بودید گرد آورده بودید،  برای اولین بار در برلین به ‌تماشا گذاشته شود. این کلکسیون چگونه به ‌وجود آمد؟

ــ هنگامی که من با شاه عروسی کردم متوجه شدم که تا چه اندازه حمایت از فرهنگ، از بناهای تاریخی و هنرمندان جوان ضروری است. یک روز ایران درّودی به من پیشنهاد کرد که موزه‌ای برای  به نمایش گذاشتن کار هنرمندان ایرانی بسازم. من به این فکر افتادم که گرد آوردن یک کلکسیون از هنر معاصر برای کشورمان کاری فوق‌العاده است. شروع به جمع‌آوری کارهای مهمترین هنرمندان قرن بیستم  با کمک مهندس کوثر رئیس موزه و همچنین کامران دیبا، معمار، کردم.

– نخستین آثار هنری که در آن زمان به‌ دست آوردید، کدام‌ها بودند؟

ــ من ابتدا با آثار  امپرسیونیست‌ها آغاز کردم. برای آن که این گونه آثار مانند کارهای مونه (Monet)  و مانه (Manet) را به‌حد پرستش دوست دارم. سپس کار هنرمندانی مانند ماگریت، ارنست و وارهول را به آنها اضافه کردم. تقریباً ۳۰۰ تابلو جمع‌آوری کردم که خوشبختانه بسیاری از آنها به ‌نمایش گذاشته شد. نمی‌دانید هنگامی که شخصی با من از این مسائل صحبت می‌کند تا چه اندازه احساس خوشحالی می‌کنم. به تازگی یک خانم ایرانی به من گفت که با دیدن روتکو (Rothko) از کلکسیون آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که به گریه افتاده است.

– آیا این کلکسیون خوب نگهداری شده است؟

ــ من می‌ترسیدم که مبادا به‌ وسیله‌ی انقلابیون ویران شود. خوشبختانه رئیس موزه آقای کوثر به این فکر افتاد که تمام تابلوها را در صندوق بگذارد و به زیرزمین‌ها منتقل کند. کارمندان موزه این کار را با نهایت دقت انجام دادند و به‌ لطف آنان، کلکسیون به‌ استثنای چند تابلو از جمله تابلویی که اندی وارهول از من کشیده بود و انقلابیون با چاقو آن را پاره کرده بودند، روی هم رفته خوب حفظ شده است. با تمام این احوال، من بی‌‌نهایت خوشحالم  که این کلکسیون که با عشق و علاقه و تحمل زحمات زیاد گرد آوردم، حالا به آلمان و احتمالا در سال ۲۰۱۷ به ایتالیا بیاید.

– داستان نقاشی اندی وارهول از شما چه بود؟

ــ اندی با سفیر ایران در آمریکا بسیار دوست بود. به او گفته بود که مایل است از شوهرم، خواهر شوهرم شاهزاده خانم اشرف، و من تابلوهایی نقاشی  کند. وی به تهران آمد که با ما آشنا شود. من مردی را به‌ یاد می‌آورم که بسیار مهربان، تقریباً خجالتی ولی بسیار جالب توجه بود. ما وی را دوباره در نیویورک دیدیم. من شانس آن را داشتم که با هنرمندان دیگر نظیر سالوادور دالی، هنری مور، پُل جنکینز یا مارک‌ شاگال آشنا شوم.

– آیا در بازگشایی نمایشگاه در برلین شرکت می‌کنید؟

ــ از من دعوت نشده ولی با کمال میل برای دیدار از آن و نحوه‌ی به ‌نمایش گذاشتن تابلوها خواهم رفت. من بی‌نهایت خوشحالم  که نشان دهم ایران نه‌ تنها کشور آزادی بود، بلکه کشوری بود که هنر در در آن مقام والایی داشت.

– برای مادر، دردناک‌ترین غم‌ها، مرگ فرزند است. شما دو بار این درد بزرگ را تحمل کرده‌اید. چگونه با این غم‌ها بسر می‌برید؟

ــ روزی نمی‌گذرد که من به ‌یاد و فکر فرزندان‌ام نباشم. علیرضا و لیلا فدای تبعید ما از ایران شدند و از آن به ‌نهایت درجه رنج بردند. برای آنان واقعاً وحشتناک بود که از کشوری به کشور دیگر بروند در حالی که در تلویزیون مناظر وحشت‌آوری را که در کشورشان می‌گذشت می‌دیدند و آن همه نکات منفی دربارۀ پدرشان می‌شنیدند. در این سال‌هایی که می‌گذرد من خود را گناهکار نمی‌بینم. از تمام آنان که به من نامه نوشتند که پشتیبانی خود را نسبت به من ابراز کنند و از آنچه برای میهن‌ام انجام دادم سپاسگزاری کنند به ‌راستی ممنونم. البته یوگا و مدیتتیشن هم برایم کمک بزرگی بود که این دردهای جانکاه را تحمل کنم.

– پانزده سال پس از درگذشت دخترتان چه یادی از او در خاطر دارید؟

ــ لیلا زنی بسیار باهوش بود ولی خوددار نبود. با اشخاص نامناسبی آشنا  شد و به راه آنان رفت. من تلاش کردم به او کمک کنم ولی توفیقی نیافتم. بالاخره روزی بر آن شد که این جهان را ترک کند. من هر روز به‌ یاد و فکر لیلای کوچولوی خودم هستم بدون آن که بتوانم دلیل راهی را که به‌ سوی ابدیت طی کرد، بفهمم. من به خودم دلداری می‌دهم که من و او روابطی بسیار عالی  داشتیم. با پدرش نیز چنین بود. البته جز این هم نمی‌توانست باشد. لیلا دختری دوست‌داشتنی و  دلنشین بود.

– درباره‌ی علیرضا هم بگویید.

ــ پسر دوم من، مردی عالی‌صفت و کارشناس بزرگ فرهنگ و تاریخ ایران بود. او در زمینه‌ی شناسایی و آگاهی خود از خاورمیانه مرا همیشه تحت تأثیر قرار می‌داد. تنها کافی بود که از او پرسشی بکنم و بلافاصله جوابی بشنوم. وی بسیار پایبند شرافت و عاشق دیدار جهان بود.

– چگونه می‌توانید عمل آنان را توجیه کنید؟

ــ حتی امروز هم  فهم اقدام آنان دشوار است. البته می‌دانم تصمیم آنان قاطع و تغییرناپذیر بود. من تلاش می‌کنم از حضور و وجود  شاهزاده رضا و شاهدخت فرحناز و چهار نوه‌ام لذت ببرم. از جهتی مرگ لیلا و علیرضا مرا به هم‌میهنانم که آنان نیز مانند من فرزندان‌شان را در شرایطی دردآور از دست دادند، نزدیکتر کرد. می‌دانم که بسیاری  از آنان به من به دیده‌ی یک نمونه می‌نگرند. به همین دلیل باید سر پا باشم و قدرت خود را نشان بدهم.

– روابط شما  با پسرتان رضا وعروس‌تان چگونه است؟ آیا آنان را مرتب می‌بینید؟

ــ روابط من با آنان عالی است.  ما یکدیگر را در واشنگتن و به همان میزان در پاریس که من قسمت عمدۀ وقت‌ام را در آنجا می‌گذرانم، می‌بینم. وقتی از یکدیگر دور هستیم به ‌هم تلفن می‌کنیم و درباره‌ی هر موضوعی  مانند خانواده و یا سیاست صحبت می‌کنیم. ما سعی می‌کنیم هر چه بیشتر به مراکش، کشوری که مورد علاقه‌ی  ماست، برویم. من در کنار رضا احساس می‌کنم که پشتیبان دارم.

-آیا شاهزاده رضا نکاتی از شخصیت پدرش به‌ ارث برده است؟

ــ والاحضرت رضا شخصیتی بسیار قوی دارد. به من یاری می‌دهد که در زمان حال زندگی کنم و آینده را در نظر بگیرم. او می‌تواند خود را از یادبودها و خاطرات گذشته رها کند برای آنکه بتواند به پیش برود. وی عاشق ورزش است و یک عکاس زبردست شده است. در بسیاری از نکات، من صفات پدرش را مانند توانایی تجزیه و تحلیل و توجه به جنبه‌های خوب همه چیز در او می‌بینم. او آماده برای هر کاری هست و با همه دمساز است.

– شما وقت خودتان را بین پاریس و واشنگتن می‌گذرانید. برای چه در آمریکا خانه خریدید؟

ــ من پس از دریافت نامه‌ای از رئیس جمهوری ریگان که در آن دعوت کرده بود که در آمریکا زندگی کنم، تصمیم به خرید خانه‌ای گرفتم. در آن زمان فرزندان‌ام تحصیل می‌کردند و من به دنبال پیدا کردن محلی بودم که احساس امنیت کامل بکنم. لحظه‌ای درنگ نکردم و اولین خانه‌ی من در ویلیامز تاون منطقه‌ای زیبا درحومه‌ی ماساچوست بود. سپس به کنتیکت منطقه گرینویچ تغییر مکان دادم برای آن که به نیویورک نزدیک شوم. پس از مرگ دخترم لیلا من دیگر تحمل زندگی در هیچ نقطه‌ای را نداشتم. آن زمان بود که پسرم مرا تشویق و متقاعد کرد که به واشنگتن بروم و نزدیک او باشم.

– چه خاطره‌ای می‌خواهید برای نسل‌های آینده‌ی ایران بگذارید؟

ــ خاطره‌ی زنی که ملت‌اش را بیش از همه چیز و هر چیز دوست داشت و به ‌لطف پروردگار افتخار عظیم شهبانویی کشوری را پیدا کرد که ریشه‌های‌اش به بزرگترین تاریخ تمدن بشر می‌رسد.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲ / معدل امتیاز: ۲٫۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=62183

یک دیدگاه

  1. مهتاب

    سلام من در سیزده سالگى زمانى که شاهنشاه و شهبانو ایران را ترک کردند احساس کردم که پدر و مادرم را از دست دادم این حکومت تمام مقعیتهایم را از من به جرم انقلابی نبودن گرفت ولى من با افتخار میگویم که جاوید و پا ینده باد رضاشاه و مادر ایران شهبانو فرح

Comments are closed.