قصه‌ی موزیکال جنگلی‌ها: داستان دیروز برای بچه‌های فردا

چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵ برابر با ۰۸ فوریه ۲۰۱۷


آنچه در ادامه می‌خوانید را آقای محمود خوشنام از همکاران قدیمی کیهان لندن برای ما فرستاده است.

آقای خوشنام در توضیح این نمایش ظاهرا کودکانه می‌گوید که آن را سال‌ها پیش برای یک نمایش موزیکال در دو بخش تدوین نموده و اینک برای نخستین بار به دست انتشار می‌سپارد.

بازیگران:
گوینده
آقا شیره (تک‌خوان)
آقا گرگه (تک‌خوان)
حیوان اول (رسیتاتیف)
حیوان دوم (رسیتاتیف)
حیوان سوم (رسیتاتیف)
جمع حیوانات (آواز جمعی)

حیوانات ریز و درشت، در جنگل پراکنده‌اند. صدای در هم و بر هم آنها، فضا را آهنگین می‌کند. گوینده در حال راه رفتن است و گاه دستی به سر حیوانات می‌کشد. موسیقی ملایمی از لابلای صداها به گوش می‌رسد.

گوینده آغاز می‌کند:
یکی بود، یکی نبود
زیر گنبد کبود
توی این دشت درندشت خدا،
جنگل سبز پر از درختی بود…
پر شاخه، پر برگ
پر سبزی، پر گل
گلای سرخ و سفید
کنار درخت بید
صُبح که می‌شد،
همه جا صدای مرغا تو هوا
شب که می‌شد،
بوی گل‌ها پیچیده توی فضا

توی این جنگل سبز،
آقا شیره همه کاره شده بود
همه جنگلیا،
مث سگ، می‌ترسیدن از این آقا!
هر چی می‌گفت
همه می‌گفتن (همه با هم)، چشم!
هر چی می‌بافت
همه می‌گفتن (همه با هم)، پشم!
هر چی می‌زد
همه‌شون داد می‌زدن (همه با هم)،به! به! به!
هر چی می‌خوند،
همه‌شون جیغ می‌ز‌دن (همه با هم)، چه! چه! چه!

هیچ برگی نمی‌تونست،
بدون اجازه حضرت شیر
روی شاخه خودشو، تکون بده
هیچ مرغی نمی‌تونست،
بدون اجازه حضرت شیر
روی هر شاخه که می‌خواد بشینه،
هر چی که می‌خواد بخونه،
پرای قشنگشو، به این و اون نشون بده!

هر چی حیوون، توی این جنگله بود،
دیگه از دست آقا شیره کلافه شده بود.
آقا شیره نفس حیوونارو بریده بود.
شیره جون‌شونو کشیده بود.
هر کدوم رو که می‌دیدی، گله داشت
هیچکس هم قدمی ور نمی‌داشت
هر کی از راه می‌رسید، می‌گفت: من!
همه با هم دشمن
همه‌شون اسیر غم
همه خون تشنه هم
گرگ و روباه و شغال،
همه با هم به جدال
شیره هم آتیش این دشمنی‌رو فوت می‌کرد
هر کی‌یو، جیک می‌کشید، روی هوا سوت می‌کرد!
روز که می‌شد،
همه خاموش و صبور.
شب که می‌شد،
خونه‌هاشون سوت و کور.
روز و شب صدای شیره، توی جنگل می‌پیچید
دیگه هیچ‌کس صدای بلبلا‌رو نمی‌شنید

عاقبت گرگ و شغال و روباه،
توی یک نصفه شب سرد و سیاه،
با وجودی که با هم دشمن خونی بودن-
مخفی از چشمای شیر،
گوشه دنجی از اون جنگل پیر،
دور هم جمع شدن
پچ و پچ‌ها کردن…

روباه:
چه چیز ما مگه از این آقا شیره کمتره؟
صدامون نازک‌تره؟
یا مگه گردنامون باریک‌تره؟
تیزی دندونا، توفیر نداره،
تازه این چشمای «هیز» مارو که شیر نداره!
پس باید بلند بشیم
همه‌رو خبر کنیم

شغال:
همه با هم،
پیش روی یارو سینه‌رو سپر کنیم!
وقتی که زوزه ما
بره تا عرش خدا
هیچکی از حیوونای جنگل پیر
نمی‌ترسه دیگه از غرش شیر
همه با هم به سراغ ما میان
همه‌شون، بجای اون، از ته دل مارو می‌خوان!

آقا گرگه:
آقا شیره، وقتی از دور ببینه هوا پسه،
می‌‌زنه به چاک جعده،
میگه: «سهم ما بسه!..»

گرگ و روباه و شغال:
دیگه از ذلت و غم، رها می‌شیم
جای شیره می‌شینیم، خدا می‌شیم
دیگه از ذلت و غم، رها می‌شیم
جای شیره می‌شینیم، خدا می‌شیم

گوینده:
الغرض، گرگه و روباه و شغال،
بعد از اون شب، شب پر قال و مقال،
هر سه تا، دستاشونو به هم دادن،
تا مگه چوب درازی، لای چرخ آقا شیره بذارن!

شبای سرد و سیا،
توی جنگل دویدن
به همه جنگلیا سر کشیدن
به همه چرنده‌ها
به همه خزنده‌ها
به همه پرنده‌ها،
ببر و تمساح و پلنگ
مارو و گنجشگ و نهنگ
جغد و خرگوش و سمور
بلبل و هدهد و مور
زیر گوش همه‌شون پچ پچ و نجوا کردن،
رگ خوابشونو پیدا کردن
بهشون مژده دادن
بهشون وعده دادن:
برای تابستونا، آب زلال
برای زمستونا، خاکه ذغال

گرگ و روباه و شغال:
همه‌تون راحت و آسوده می‌شین
می‌تونین اینجا بیاین، اونجا برین
خودتونو توی آفتاب تابستون،
می‌تونین باد بزنین
می‌تونین هر چی‌میخواین، داد بزنین!
می‌تونین هر جا می‌خواین، برین، بیاین،
می‌تونین هر چی می‌خواین، بچه بزاین!
می‌تونین پشتک و وارو بزنین،
جلوی لونه‌هاتونو، شبا جارو بزنین،
دیگه هیچ‌کس به شما زور نمی‌گه
دیگه هیچ‌کس تو کوک حرف شما‌ها نمی‌ره
می‌تونین راحت و  آسوده با هم حرف بزنین
می‌تونین هر چی می‌خواین  به هم بگین.

گوینده:
الغرض، هی گفتن- هی گفتن،
آش پر روغن چربی،
واسه حضرت شیره پختن!
حیوونا که همه‌شون از شیره، دلخور بودن
دیگه خسته همه خرخر و غرغر بودن،
مث یک بادکنک از،
این همه حرفای قشنگ،
باد شدن.
از ته دل همه‌شون، شاد شدن.
مارو خرگوش و پلنگ
ببر و  روباه و نهنگ،
همه‌شون سرخوش و مست،
شاد و شنگول و ملنگ!

چند روزی که گذشت
دیگه بخت آقا شیره برگشت
هر چقد، خرخر و غرغر می‌کرد
روز وشب جنگلو از نعره خود پر می‌کرد،
کسی از حرفای اون جا نمی‌زد،
جلوی پاش،
دیگه هیچ‌کسی «بفرما» نمی‌زد!
زوزه حیوونای جنگل پیر،
صبح تا شب، می‌پیچید تو گوش شیر…

همه حیوانات:
ما دیگه شیر نمی‌خوایم
ما دیگه شیر نفس‌گیر نمی‌خوایم
ما دیگه از تو و از حرفای تو خسته شدیم
دست و  پا بسته شدیم
آخه ای شیر خرفت!
ظلم و زور و ستم، اندازه داره
دل ما هوای یک زندگی تازه داره!
ماها آزادی می‌خوایم
آب و آبادی می‌خوایم
ما می‌خوایم داد بزنیم
داد و فریاد بزنیم
ما می‌خوایم، روی چمن جفتک و پشتک بزنیم
لب چشمه بشینیم، داریه و دنبک بزنیم!
ما دیگه کور نمی‌شیم
ما دیگه دور نمی‌شیم
ما دیگه شیر نمی‌خوایم
ما دیگه شیر نفس‌گیر نمی‌خوایم.

گوینده:
آقا شیره که همه قال و مقالو می‌شنید
عصبانی می‌شد و هی سبیلاشو می‌جوید!
دیگه غرغر نمی‌کرد
دیگه خرخر نمی‌کرد
بد جوری توی هچل افتاده بود
مث سگ ترسیده بود
زوزه‌شو سر داده بود
الغرض…
گرگه و روباه و شغال
تا که ترس و توی چشماش، دیدن
دم‌شو از بیخ نافش چیدن!

آقا شیره روز و شب می‌گفت…

آواز تنهای شیر‎‎‎‎‎‎‎‎‎:
خدا!
رحم کن به حال ما!
چه کنم، چه کار کنم؟
بمونم اینجا بازم، یا که برم فرار کنم؟

گوینده:
عاقبت، یک شب تاریک و سیاه
نه ستاره، روی سقف آسمون پیدا می‌شد، نه قرص ماه
آقا شیره بار و بندیلشو بست،
دو تا، رو کولش گذاشت
یکی ‌رو دمش گذاشت
یکی‌شو به دست چپ
یکی‌شو به دست راست،
تو چشاش چشمه اشک
تو دلش دریای خون
هاج و واج و گیج و ویج
رو سرش بیرون زده دو تا هویج!
این طرف سرک کشید
اون طرف سرک کشید
وقتی دید هیچ‌کسی نیست
با دو تا جست بلند،
لای بته‌ها پرید
با خودش زمزمه می‌کرد

آواز شیر:
حالا،
جای من نیست، اینجا
میرم از اینجا، به امید خدا

گوینده:
رفت و گم شد دیگه تو تاریکیا
بله جانم! آقا شیره دیگه رفت
رفت تا جنگلای غریب و دور
تا مگه یک گوشه خلوت و دنج
صبح تا شب، بشینه گریه کنه،
بریزه اشکای شور، بچشه مزه‌ی خودخواهی و زور

[موسیقی پایانی بخش اول]

بخش دوم

گوینده:
صبح فردا،
همه جنگلیا، جوون و پیر،
اومدن نزدیکای لونه شیر
همه سینه‌ها، سپر،
همه مشتاشون گره
باد، توی غبغباشون
نقشه‌های تازه تو کله‌هاشون!
تو همین حال و هوا، توی این شلوغیا
که همه جنگلیا
خوش و شنگول وملنگ،
می‌کوبیدن پاهاشونو رو زمین،
می‌پریدن رو درخت
می‌نشستن روی دست شاخه‌ها،
دوباره جست می‌زدن رو سبزه‌ها،
یه دفه، صدای گرگه دراومد
که می‌گفت…

آقا گرگه:
دوره شیره سراومد
حالا من سلطان جنگل شده‌ام،
صاحب ترمه و مخمل شده‌ام!
هر کی می‌خواد توی این جنگل مولا بمونه
باید از این روز اول، همه چی‌رو بدونه
باید اول سرشو جلوی من دولا کنه
بعد از اون، وضو بگیره،
منو از بیخ گلو دعا کنه!
هر کسی تو کار من شک بیاره،
هر کسی تو چرخ من چوب بزاره،
دیگه هیچ حقی تو این جنگل مولا نداره!

گوینده:
آقا گرگه روی یک کنده خشک،
رو دو تا پای سیاش نشسته بود
دو تا مار تشنه روی شونه‌هاش
دو تا عقرب سیاه رو ابرواش
شغاله دست چپش،
کلاغه روی سرش
میمونه رو کپلش
آره جانم، میون این هیر و ویر
آقا گرگه رفته بود، تو پوست شیر!
طفلکی جنگلیا،
هاج و واج و گیج و منگ
مات و مبهوت و مشنگ،
خشکشون زد مث سنگ…

همه حیوانات:
دل غافل! آقا گرگه چی میگه
گر و گر، وعده میده، مژده میده
مث اینکه این یکی
داره پا میشه، رو دست اون یکی!
روز اول تو ببین چه هارت و پورتی می‌کنه؟
حالا که خرش گذشت از روی پل،
چه قارت و قورتی می‌کنه…

گوینده:
حیوونای جنگلی،
یه قدم آسه جلوتر رفتن
چشاشون و دوباره مالیدن
گوشاشونو خوب خوب واکردن
آقا گرگه، یه نفس وِر می‌زد
از همون اول کار
با همه جنگلیا جِر می‌زد…

آقا گرگه:
من میگم چی‌کار می‌تونین بکنین،
من می‌گم چی‌کار نباید بکنین
من می‌گم چی بخورین
من می‌گم کی بشینین،
من می‌گم کی بدوین!
جنگلم، برای خود قانون و قاعده داره!
هیچ‌کس حق نداره،
روی درختا بشینه،
همه جارو بسوکه،
همه چیزو ببینه!
هیچ‌کس حق نداره،
روز روشن توی لونه‌ش بمونه،
شب که میشه،
صداشو سر بده، آواز بخونه!
هیچ‌کس، حق نداره،
از توی جنگل ما، هر چی دلش خواس ببره
یا که از جای دیگه، هر چی دلش خواس بیاره،
یا جلوی لونه‌شو،
مرزه و  ریحون بکاره
یا که هی گل بکنه،
بره تو گلدون بذاره!
خلاصه خوب گوشاتونو واکنین
یادتون باشه برای همیشه،
هیچ کاری توی این جنگل مولا،
بدون اجازه ممکن نمیشه…!

گوینده:
حرفای آقا گرگه که به اینجاها رسید،
دیگه برق از چش حیوونا پرید
پچ پچ و  همهمه، دیگه افتاد تو همه
یکی غرغر می‌کرد،
یکی خرخر می‌کرد
یکی با دو دس می‌زد توی سرش
یکی زیر لب می‌گفت…

یکی از حیوانات به آواز:
تو ببین صورت مثل انترش!

گوینده:
یکی می‌گفت…

یکی از حیوانات:
چقده خر بودیم،
هر کی اومد دم لونه،
ما واسش دَر بودیم!

گوینده:
توی این ولوله‌‌‌‌‌‌ها،
توی این همهمه‌ها
یکی از بیخ گلو نعره کشید…

یکی دیگر از حیوانات:
آی زکی!
بابا صد رحمت حق به اون یکی!

گوینده:
حیوونای جنگلی،
تا که این حرف قشنگو شنیدن
یه کمی  شیر شدن
دو سه تا قدم جلوتر پریدن
همه فریاد کشیدن…

همه حیوانات:
پس چی شد آزادی؟
پس چی شد آبادی؟
که همش وعده به ما می‌دادی؟
وعده آب زلال،
برای تابستونا،
وعده خاکه ذغال
برای زمستونا!؟
پس چی شد، داریه و دنبک زدن کنار آب؟
پس چی شد، جفتک و وارو زدن و خوردن تاب؟

گوینده:
آقا گرگه عصبانی شد و برق
می‌پرید از دو تا چشم زبلش
حرفای جنگلیا،
مث خنجر تو دلش!
با زبون، دور لباشو می‌لیسید
خون جلوی چشاشو گرفته بود،
دیگه هیچی نمی‌دید،
یه دفعه زوزه کشید…

آقا گرگه:
خفه شین جنگلیا!
جنگل و این اداها؟!
اگه یکبار دیگه، بلند بشه این صداها،
همه تونو جر و واجر می‌کنم
جگر سرختو‌نو در میارم
خونتون‌رو می‌ریزم توی کاسه، سر می‌کشم!
ماره‌رو میگم بیاد تو لونه‌تون
عقرب‌و میگم بیاد رو  شونه‌تون
دیگه اون دوره گذشت،
دیگه بعد از این توی جنگل و دشت،
پشه هم بپره، داغش می‌کنم،
پنجه تیزمو تا اون ته ناقش می‌کنم!

گوینده:
همه جنگلیا،
مات حرفای آقا گرگه بودن
مث این بود که دارن خواب می‌بینن،
خواب جادوگر پیر،
خواب دیو قصه‌ها،
با دو تا شاخ بلند،
یه ردیف دندونای زرد و سیا.
خودشون با خودشون حرف می‌زدن طفلکیا…

همه حیوانات:
مگه میشه؟
نمیشه!
زور اگه وسط بیاد، چرا نشه؟
توی این جنگل مولا،
همه چی میشه، همه جا، همیشه!
گرگ گشنه میشه سیر
می‌شینه به جای شیر!
دوباره آشه، همون آشه میشه،
دوباره کاسه، همون کاسه میشه…!

گوینده:
بعد از اون روز، روز تاریک و سیا
دیگه هر روز، روز غم بود و عزا،
همه دلمرده شدن،
همه افسرده شدن
دیگه دنیا براشون، بی‌رنگ و بو،
دلاشون بی‌آرزو
سراشون توی یخه
بغضاشون توی گلو!
همه جا ماتم و درد
همه جا ساکت و سرد
یکی‌شون گشنه می‌موند
یکی‌شون تشنه می‌موند
یکی‌شون کشته می‌شد،
جنگل از کشته پر از پشته می‌شد!
آقا گرگه،
خیلی از حیوونارو، درید و خورد
هر چی داشتن، زد و برد!
سبزی از شاخه‌ها رفت،
رمق از حیوونا رفت،
قناری‌ها دیگه بی‌صدا شدن
بلبلا، ساکت و بی‌نوا شدن
طفلکی جنگلیا
آسه آسه همشون
دماشون رو کولشون
خزیدن تو لونه‌شون

بچه‌های نازنین
که دارین قصه مارو گوش میدین
چی میگین؟… شما بگین!
چی میشه عاقبت جنگلیا؟ به کجا می‌رسه آخر کارشون؟
به کجا می‌کشه روزگارشون؟
چه کنن؟ چه کار کنن؟
بشینن یه گوشه و جیک نزنن؟
یا پاشن دوباره، سینه‌رو سپر کنن؟
مشتارو گره کنن، داد بزنن؟
دیگه نیرویی نمونده که بشه کاری کرد
یا باید این جا مُرد، یا باید نشست و هی زاری کرد!
حیوونای جنگلی، فکر می‌کنن،
درد اصلی توی روح جنگله
که اونارو، روز وشب،
میذاره تو منگنه…

(صدای همهمه از بیرون…)
می‌شنوین…؟ می‌شنوین…؟
باز از نو، صدای جنگلیا بلند شده
این صدای روباهه‌س، که می‌‌خواد زیرآب گرگ‌و بزنه
نکنه جنگلیا دوباره دیوونه بشن، اسیر روباهه بشن
ببینین چه جوری رفتن، پشت اون صف کشیدن
اگه این جوری بشه، بد نمی‌شه
قصه‌ی جنگل آینده می‌شه!

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=67012