طاهره بارئی- در مقالهای که اخیرا از دکتر فریدون خاوند با عنوان «آیا اتحادیه اروپا میمیرد؟» انتشار یافت، با احساس تأسف نسبت به نمای از هم پاشیدن اتحادیه اروپا، از روند گذار جامعه اقتصادی اروپا و «پیمان ماستریخت» در ۱۹۹۲ تا رسیدن به اتحادیه اروپا یاد شده است.
یادآوری میشود که از ابتدای شکل گرفتن اندیشه پیمان ماستریخت، بین توده عادی مردم، مقاومت، مخالفت، و تردید نسبت به مفید بودن این اتحادیه برای منافع آنها وجود داشت. این در حالیست که پس از تصمیم بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا، از مردم عادی انگلیس این هم شنیده میشود که «ما دلمان نمیخواست ولی راه این خروج را با لطایفالحیل هموار کردند».
هر چند اتحاد و یگانگی بشر در وجود بسیاری از اندیشمندان زیسته و از زبان برخی ادا شده و ویکتور هوگویی که فریدون خاوند در مقالهاش از او یاد میکند، با عشق به «اروپای واحد» اندیشیده، ولی آیا واقعا اتحادیه و پارلمان اروپا، برای منافع مردم طراحی شده یا منافع قشری خاص؟ نشان به آن نشانی که پس از تبدیل پول کشورهای عضو به یورو، همه چیز گرانتر شد. آیا اروپای واحد یک طرح اقتصادی به نفع طبقه خاصی نبود که پارلمان خودش را هم درست کرد و قوانین خودش را هم ساخت وامروز بررسی میکند و میبیند که ظاهرا به نفعاش نیست که آن را ادامه دهد؟
این پرسشها و تأملات را با دکتر فریدون خاوند در میان گذاشتم.
-دکتر خاوند، آیا همان جوانها که به قول شما راحت از مرزها میگذشتند و جوانی میکردند، در این تحولات نقشی نداشتند؟ آیا فکر نمیکنید موتور و محرکهی این گذار و تحول همانی باشد که ایده جامعه اقتصادی اروپا را، تأکید میکنم جامعه اقتصادی را، به میدان آورد و امروز هم دارد از میدان خارجاش میکند؟
– مقاله من بیانگر نوعی تاسف بود از احتمال فروپاشی اتحادیه اروپا. ولی اصولا چرا یک ایرانی باید نگران فروپاشی وحدت اروپا باشد؟ راستش مقاله مورد اشاره شما را شبانه در شهر استراسبورگ فرانسه نوشتم که مقر پارلمان اروپا است. استراسبورگ در کنار رود راین قرار گرفته که در واقع مرز دو کشور فرانسه و آلمان است. دیدم فرانسویها بدون پاسپورت و ویزا با عبور از پلهای گوناگون به آلمان میروند و خود من هم به همراه یک دوست ایرانی در آلمان ناهار خوردم و بعد به استراسبورگ برگشتم. آلمانیها هم خیابانهای استراسبورگ را پر کردهاند. شمار زیادی از فرانسویها هر بامداد برای کار رهسپار آلمان میشوند و آلمانیهایی هم هستند که محل کار و فعالیتشان در فرانسه است. و نیز هستند فرانسویهایی که چون قیمت خانه در آلمان ارزانتر است، مسکن خود را در آن سوی رود راین خریداری کردهاند.
وضعیت این ناحیه را در دوران پیش از جنگ جهانی دوم در نظر مجسم کردم، زمانی که انبوه استحکامات و نظامیان، دو سوی رود راین را پر کرده بودند. از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم، چقدر خون انسان بر سر دست به دست شدن دو ایالت آلزاس و لورن میان دو کشور آلمان و فرانسه به خاک ریخت؟ صلح و امنیت ملتهای اروپا، مهم ترین دستآورد اتحادیه اروپا است. انسانها به بعضی نعمتها آنقدر عادت میکنند که اصولا وجود آنها را از یاد میبرند. برای همین است که قدر هوای پاک و یا آب را نمیدانند تا زمانی که این نعمتها از دستشان به در رود. وحدت اروپا تنها برای اروپاییان مهم نیست، غیر اروپاییان هم باید به این تجربه فکر کنند.
دوباره به سوالی که خودم مطرح کردم، بر میگردم: اصولا وحدت اروپا برای یک ایرانی چه اهمیتی دارد و چرا باید نگران فروریزی این وحدت باشد؟ پاسخ چنین است : من ایرانی از منطقهای آمدهام که امروز غرق در بحران و کینههای نژادی و مذهبی است. عرب از ایرانی متنفر است، ایرانی از عرب، و ترک از هر دوی آنها. شیعه چشم دیدن سنی را ندارد و سنی سایه شیعه را با تیر میزند. منطقه ما (که به آن خاورمیانه میگویند) در چنان آشوبی فرو رفته که هیچکس پایان آن را نمیداند. در این شرایط، من ایرانی در رویاهای دور و دراز خودم آرزو میکنم که منطقه معروف به خاورمیانه هم یک روز از جهنم جنگهای نژادی و مذهبی رهایی یابد. آرزو میکنم تمدن بزرگی که با شرکت ایرانی و عرب و ترک و کرد و یهودی و مسیحی و دیگر ساکنان این ناحیه شکل گرفت، بار دیگر جان بگیرد. سمرقند و اصفهان و بغداد و هرات و قاهره، پیش از آنکه سرنوشت اندوهبار حلب را پیدا بکنند، به کانونهای توریستی و دانشگاهی و اقتصادی و فرهنگی مشترک برای همه مردمان منطقه بدل شوند.
پیش از آغاز فرآیند وحدت اروپا، مردمان این قاره با وجود همه نبوغ و دانششان، با وجود کانت و بتهوون و ویکتور هوگو و مونه و پاستور و آن همه گنجینههای علمی و ادبی، مدام در وحشت از سر گرفته شدن جنگهای ویرانگر بودند. تشکیل «ایالات متحده اروپا» تنها رویای ویکتور هوگوی فرانسوی نبود. وینستون چرچیل انگلیسی هم به همین مفهوم میاندیشید. بعد از دو فاجعه جنگهای اول و دوم- که اروپا را تا آستانه نابودی پیش بردند-، عقلای این منطقه به چارهجویی برخاستند و به این نتیجه رسیدند که باید برای جلوگیری از فاجعه نهایی کاری کرد. و این کار سر انجام در ۱۹۵۷ به قرارداد معروف رم منجر شد که نخست شش کشور را گرد هم آورد، همان مجموعهای که بعدها زیر لوای اتحادیه اروپا به ۲۸ کشور گسترش یافت.
از پرسش شما چنین بر میآید که فکر میکنید اروپا یک طرح اقتصادی «به نفع طبقهای خاص بود». من با این گفته شما موافق نیستم. به برکت اتحادیه اروپا بود که اسپانیای بعد از دیکتاتوری فرانکو و پرتغال بعد از دیکتاتوری سالازار و جانشیناش به کشورهای آزاد و پیشرفته بدل شدند. با کمک اتحادیه اروپا بود که لهستان و مجارستان و چک و اسلواکی و کشورهای بالتیک و اسلونی و غیره، بعد از تجربه بسیار دردناک کمونیسم، طی مدت کوتاهی به زندگی سیاسی و اقتصادی تقریبا شبیه اروپای غربی دست یافتند. در چارچوب اتحادیه اروپا بود که «مساله آلمان» حل شد و این کشور، از یک قدرت مهاجم و سلطهگر، به یکی از پویاترین کانونهای دموکراسی و صلح و حتی به یک قدرت بزرگ اخلاقی در جهان بدل شده است. به برکت همین مجموعه است که دیگر در کشورهای عضو از کودتا خبری نیست و حتی یونان، با وجود شرایط دشوار اقتصادیاش، به گونهای استوار نظام دموکراتیک خود را، با یک حکومت چپ، حفظ کرده است. طی شصت سالی که از قرارداد رم میگذرد، مردمان این مجموعه روی هم رفته از پیشرفت برخوردار بودهاند. این اروپایی که امروز این همه مورد انتقاد است، به کعبه بخش بزرگی از محرومان و فقیران و جنگزدگان سراسر جهان بدل شده است. همه آرزوی آمدن به اتحادیه اروپا را دارند. چرا اینها به چین، روسیه یا عربستان سعودی نمیروند؟ فراموش نکنیم که شمار زیادی از ایرانیان، بعد از تلخیهایی که در مملکتشان تجربه کردند، در اروپا به آرامش و امنیت رسیدند.
از یورو، پول واحد اروپا، انتقاد کردهاید. در این گفته که قیمتها بعد از یورو به شش تا هفت برابر افزایش یافته (اگر رابطه یورو با فرانک فرانسه را در نظر بگیریم)، با شما موافق نیستم. پیش از یورو، شمارزیادی از کشورهای اروپایی درگیر نرخ تورم بسیار بالا بودند. در فرانسهای که من در آن زندگی میکنم، نرخ تورم در دهه ۱۹۸۰ تا چهاده در صد بالا رفت. با این نرخ تورم بالا، فرانسویها برای گرفتن وام از بانکها، هفده در صد بهره میپرداختند. یورو زیر نظارت یک بانک مرکزی مستقل قرار گرفت، تورم کلا در منطقه پولی اروپا از میان رفت و نسل جوان اصولا نمیداند تورم به چه معناست. چون نرخ تورم در منطقه یورو از یک و نیم در صد بیشتر نیست (که برای اقتصاددانها معادل ثبات قیمتهاست)، مردم میتوانند با نرخ بهره زیر دو در صد برای خرید مسکن وام بگیرند. چنین چیزی برای بخش مهمیاز ساکنان روی زمین (از جمله ایرانیها) یک رویاست. خیلیها نمیدانند که بهترین راه کمک به مردمان کم درآمد، به زانو در آوردن غول تورّم است و این کاری است که در منطقه یورو انجام گرفته.
بعلاوه، با تکیه بر پول نیرومندی چون یورو، اروپاییها میتوانند در برای دلار آمریکا و به زودی یوآن چینی عرض اندام بکنند، حال آنکه فرانک فرانسه و لیر ایتالیا را کسی جدی نمیگرفت. به دستآوردهای دیگری در اروپا در همان مقاله اشاره کرده بودم، از جمله جابجایی آزاد کالا، سرمایه، خدمات و انسانها.
تاکید بر این مواهب به معنای از یاد بردن ضعفهای اتحادیه اروپا نیست. این اتحادیه مشکلات زیاد دارد و اگر نمیداشت با بحران کنونی روبرو نمیشد. ولی مواهب آن به نظر من به مشکلاتاش میچربد. این نخستین تجربه بشری است که بر اساس آن شماری از کشورها، با اراده مردمانشان، به یک مجموعه فراملیتی میپیوندند، هم بنیانهای حاکمیت ملی خود را حفظ میکنند و هم بخشهایی از صلاحیتهای ناشی از حاکمیت ملی را داوطلبانه به نهادهای فوق ملی واگذار میکنند. اتحادیه اروپا به امپراتوریهای سنتی، که زیر لوای کشورگشایان به وجود میآمد، شباهت ندارد. اتحادیه اروپا شبیه اتحاد جماهیر شوروی نیست که شماری از ملتها را درون یک مجموعه به زور متشکل کرد و با فروریزی مرکز، یکسره متلاشی شد. اتحادیه اروپا مجموعهای است متشکل از واحدهای آزاد ملی که هر وقت اراده کنند، میتوانند آزادانه و بدون ذرهای خونریزی از کل مجموعه جدا بشوند. کسی جلوی «برکسیت» را نگرفت.
با این همه تکرار میکنم که معایب اروپا را البته باید در نظر گرفت و امیدوارم در این باره هم گفتگو کنیم. ولی با وجود همه این معایب، من با کسانی چون نایجل فرج انگلیسی، دونالد ترامپ آمریکایی و مارین لوپن فرانسوی، که با اتحادیه اروپا این چنین دشمنی میورزند، نمیتوانم موافق باشم.
– من شخصاً نه فقط با اتحادیه اروپا بلکه با اتحادیه آسیا و اتحادیه کل گیتی هم موافقم و هم به آن امیدوار. به پرسش کشیدن خط تحول اتحادیه اروپا و بررسی منحنی حرکت آن به معنای مخالفت با آن یا همدلی با نایجل فرج انگلیسی، دونالد ترامپ آمریکایی و مارین لوپن فرانسوی نیست. هدف از طرح این پرسش، سردرآوردن از این تغییر رویه است چرا که موافقت یا مخالفت با یک پروژه همیشه با نیت و از موضعی یکسان انجام نمیگیرد برعکس شاید حتی از موضعی کاملا رودرو بیان شود. البته سخنان شما را برای اتحادیههای انسانی میتوان با تحسین گوش کرد. ولی اگر زیربنای تأسیس اتحادیه اروپا همان انسانیت و میل به رفاقت و همزیستی صلحآمیزی بود که شما را بر میانگیزد چرا دیگر آن دل در بطن این اتحادیه نمیتپد؟ آیا میتوان پذیرفت که اندیشۀ پایهگذاری این اتحادیه محل تلاقی دو یا چند نیت مختلف بوده؟ یک بخش حتماً همان است که شما ازدستاوردهایش با “جابجایی آزاد کالا، سرمایه، خدمات و انسانها” یاد میکنید. اما یک اروپای سوسیال هم مورد بحث بوده، یک اروپای مورد نظر ویکتورهوگو هم بوده. هر چند موافق نیستم که “در چارچوب اتحادیه اروپا بود که «مساله آلمان» حل شد و این کشور، از یک قدرت مهاجم و سلطهگر، به یکی از پویاترین کانونهای دموکراسی و صلح و حتی به یک قدرت بزرگ اخلاقی در جهان بدل شده است“. و گمان میکنم به نقش اتحادیه اروپا نقشی بسیار بزرگتر در این معادله داده شده، اما به هر حال اگر نیت تحقق پروژه اروپا را به منبع واحدی منتسب کنیم، جای سوال بزرگی خواهد بود که چرا آن انساندوستی و آن عقلانیتی که برای دوری گزیدن از جنگ و به خاطر نزدیک کردن شباهتهای انسانی خود به هم، این ایده را اتخاذ کردند، (و نیتهای دیگری نبود که با آن تلاقی کرده و در یک زمان مشخص به نقطه مشترک تبدیل شده باشد) چرا به قول شما اروپای امروز ناخوش است؟ صحبت سر معایب و محاسن نیست، بر سر این است که اتحادیه فعلی با چه دینامیکی کار میکند؟
– اینکه چرا اندیشه وحدت اروپا در شرایط کنونی با بحران روبروست، و به چه دلیل این همه مخالف پیدا کرده، یک پرسش اساسی است و اگر به آن پاسخ داده نشود و یا پاسخ نادرست و ناقص باشد، طبعا بحران ادامه خواهد یافت و عمیقتر هم خواهد شد. البته اغراق هم نباید کرد: هواداران اتحادیه اروپا و پیشروی آن به سوی وحدت بیشتر، هنوز فراوانند. در انگلستان، بخش بزرگی از جوانان و اکثریت رای دهندگان در لندن و چند شهر پویا، علیه «برکسیت» رای دادند و اخیرا هم در سالروز امضای قرارداد رم، دهها هزار نفر در لندن به سود اروپا بسیج شدند. حتی این احتمال وجود دارد که اسکاتلند، به دلیل وابستگی خود به اتحادیه اروپا، از بریتانیا جدا شود. در فرانسه انتقاد علیه اتحادیه اروپا گوش فلک را کر کرده، ولی در یک نظرخواهی هفتاد درصد شرکت کنندگان با رها کردن یورو مخالفت کردند.
با این همه باید پذیرفت که فکر وحدت اروپا، پویایی گذشته خود را از دست داده و اتحادیه اروپا «ناخوش» است. در این «ناخوشی» تردیدی نیست. بین نهادهای اروپا- کمیسیون، شورا، دیوان عدالت، پارلمان- و افکار عمومی کشورهای عضو شکاف افتاده و این انکارناکردنی است. دلایل زیادی در مورد این گونه ضعفها ارائه میشود که من به بعضی از آنها به صورت فشرده اشاره میکنم. ولی پیش از آن، این نکته را برای روشنتر شدن مسایل تکرار کنیم که اتحادیه اروپا ۲۸ عضو دارد، که با «برکسیت» شمارشان به ۲۷ میرسد. از میان ۲۷ عضو، ۱۹ کشور در منطقه پولی اروپا عضویت دارند و یورو را به عنوان پول واحد پذیرفتهاند. مسایل برای کشورهای عضو و غیر عضو یورو یکسان نیست. ولی در اینجا فرصت پرداختن به این جزییات نیست. پس به صورت کلی میپردازیم به اینکه چرا کار به اینجا رسید:
- فکر وحدت اروپا با همت دولتمردانی به ثمر رسید که در دهه اول بعد از جنگ دوم، هم در کشورهای خود محبوب و مقتدر بودند و هم با تمام وجود بنای اروپای متحد را اجتناب ناپذیر میدانستند، از کنراد آدناور آلمانی گرفته تا موریس شومان فرانسوی و دی گاسپاری ایتالیایی و پل هانری اسپاک بلژیکی… آخرین دولتمردان اروپایی که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی برای پیش بردن وحدت اروپا تلاش کردند، فرانسوآ میتران رییس جمهوری فرانسه و هلموت کهل صدراعظم آلمان بودند. بعد از آنها تب و تاب برای اروپا تا اندازه زیادی فرو نشست و دیگر ندیدیم سیاستمداران استخوانداری در اروپا که حاضر بشوند برای وحدت این قاره واقعا مایه بگذارند.
- جامعه اقتصادی اروپا، که با تحولات بعدیاش اتحادیه اروپا نام گرفت، به نوعی قربانی موفقیت خود شد. طی مدت زمانی نسبتا کوتاه، شمار اعضای این مجموعه از شش به نه و سپس به دوازده افزایش یافت و بعد از فروریزی دیوار برلن تا بیست و هشت پیش رفت. امروز این فکر مطرح است که آیا بهتر نبود گسترش اتحادیه اروپا با آهنگی ملایمتر انجام میگرفت؟ آیا کشوری مثل یونان آمادگی آن را داشت که نه تنها به عضویت اتحادیه در آید، بلکه در زمره کشورهای منطقه یورو قرار بگیرد؟ آیا بهتر نبود کشورهایی مثل رومانی و یا بلغارستان برای پیوستن به اتحادیه اروپا چند سالی صبر میکردند؟ به همه این پرسشها گروهی «آری» میگویند و گروه دیگری «نه». در این جا تنها به طرح مساله اکتفا میکنم.
- نهادهای اتحادیه اروپا و به ویژه کمیسیون اروپا به یک دیوانسالاری عظیم بدل شده و حجم قواعد و نُرمهایی که طی این چند دهه صادر کرده، سر به آسمان میکشد. بعضی از این قواعد و نُرمها، به دستمایه برای شوخی بدل شده، از جمله چندین صفحهای که به طول و عرض و رنگ و بستهبندی و درجه کال بودن یا نبودن موزها اختصاص داده شده. و یا صفحاتی انباشته از قواعد عجیب و غریب درباره انواع پنیر، برف پاککن تراکتورها و طول و قطر خیارها نوشته شده. فراموش نکنیم که همه این قواعد و نُرمها به قوانین ملی کشورهای عضو بدل میشوند و داد و فریاد خیلیها را در میآورند. به ویژه کشاورزان از اینکه باید خود را با این همه قواعد دست و پا گیر در زمینه نُرمهای بهداشتی و امنیتی و زیستمحیطی منطبق کنند، به ستوه آمدهاند. امروز مسئولان ارشد کمیسیون میپذیرند که با این دخالتهای پی در پی در زندگی روزمره شهروندان کشورهای عضو، احساس دلزدگی به وجود آورده و راه را برای عوامفریبان و دشمنان وحدت اروپا باز کردهاند.
- در عوض در عرصههای بنیادی، اتحادیه اروپا درجا زده و از پیشروی در راه وحدت باز مانده است. و یا بهتر بگویم، کسی به درستی نمیداند اروپا در راه وحدت تا کجا میخواهد پیش برود. آیا سخن بر سر دستیابی به یک نظام فدرال است؟ و اگر چنین است، چرا این هدف اشکارا اعلام نمیشود؟ روزگاری هنری کیسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا به طعنه میپرسید: میگویید اتحادیه اروپا؟ لطفا ادرس و شماره تلفن آن را به من بدهید. و به گونهای حق با اوست. افکار عمومی جهان میداند صدراعظم آلمان یا نخست وزیر اسپانیا و رییس جمهوری فرانسه چه کسانی هستند. ولی کمتر کسی خبر دارد که دونالد توسک لهستانی در نقش رییس شورای اروپا نقش ریاست اتحادیه اروپا را بر عهده دارد و قاعدتا باید آدرس و شماره تلفن او را به جانشینان کیسینجر اطلاع بدهند. به بیان دیگر اروپا نهادهای گوناگون خود را، از پارلمان گرفته تا کمیسیون، به وجود آورده، ولی اروپاییان برای این نهادها ارزشی را که باید قایل نیستند و دنیا هم آنها را نمیشناسد.
- در مقالهای که شما به آن اشاره کردهاید، نوشته بودم که اروپا به عنوان یک مجموعه از «فلسفه دوچرخه» پیروی میکند، به این معنا که یا باید با پا زدن جلو برود و یا از حرکت باز میماند و میافتد. طی شصت سال گذشته اروپا در راه وحدت راه درازی را طی کرده، ولی به نظر میرسد که توان پا زدن خود را به تدریج از دست میدهد و نمیداند چه میخواهد و به کجا میرود.
اینهایی که عرض کردم بخشی از عواملی هستند که اروپا را در وضعیت ناخوشایند کنونی قرار دادهاند. با وجود همه این ضعفها، هنوز بر این باورم که اروپا یکی از بزرگترین دستآوردهای تمدن انسانی است. قواعد و نُرمهای آن، هر چند دست و پاگیر، از لحاظ بهداشتی و امنیتی و زیستمحیطی در دنیا بی نظیرند. نباید اجازه داد که نعرههای گوشخراش ناسیونالیستها این مجموعه را به نابودی بکشاند. همین که آلمانها از «مارک» و فرانسویها از «فرانک» و هلندیها از «فلورن» خود صرف نظر کردهاند تا یورو را به وجود آورند، گامی بزرگ است در راه غلبه بر غرور ملی برای نزدیک کردن ملتها به یکدیگر. اتحادیه اروپا طی شصت سال گذشته غریزه بهیمی ساکناناش را زیر کنترل در آورده و بخشی از سمفونی نهم بتهوون را به سرود مشترک کشورهای عضو بدل کرده است. من شخصا این شاهکار موسیقی کلاسیک را بر مارسییز، سرود ملی فرانسه، که از «خون ناپاک» دشمنان میهن سخن میگوید، ترجیح میدهم.
– در بازاریابی گلوبال یا فراگیر به این نکته اشاره میشود که “فرهنگ” ستون داد وستد تجاریست. بدین معنی که آن تجارت و داد و ستدی پایدار میماند که فرهنگی را با خود و به همراه خود منتقل کند. من اگر مجموعه سخنان شما را کنار هم بگذارم میبینم تأئید میکنید که اتحادیه اروپا موفق نشد “فرهنگ اتحاد” را وارد کشورهای عضو کند. و این اتحاد در سطح برخی قوانین که مردم نمیدانستند توسط چه کسانی و به چه منظور وضع میشوند محدود ماند. به یاد میآورم بعد از داستان خروج بریتانیا از اتحادیه، تأسفام را با دوستی فرانسوی که به قشر روشنفکری تعلق دارد و کاملا آگاه به جریانات روز است، ابراز کردم. او با خونسردی گفت آنها که همیشه یک پایشان بیرون اروپا بوده یک پایشان داخل اروپا، تعجبی ندارد بیرون بروند. نه هیچوقت پول خودشان را به یورو عوض کردند، نه شنگن را پذیرفتند، نه ساعتشان را با ساعت اروپایی یکی کردند. من با خودم گفتم باز همان «ما» و «آنها» کردن همیشگی! اینها کی میخواهند احساس همدلی و اشتراک را پیش از تفّرق و اختلافات پیش بکشند! در طول سالهای برقراری اتحادیه اروپا، فرانسویها کماکان برای بلژیکیها جوک درست کردند. همان دوری گزیدنها بین آلمانی و فرانسوی برقرار بود. همان گلهمندی انگلیس از فرانسویها به خاطر افاده و خودبزرگبینی. انتقاد بلژیکیهای فلامند به فرانسویها به خاطر تنبلی و کمکاری، همهی اینها سر جایش ماند. شما چرچیل را در کنار ویکتور هوگو قرار میدهید وقتی سخن از کسانیست که به مفهوم اتحاد اروپا اندیشیدند. تعجبآور است که کشور چرچیل یعنی بریتانیا اولین کشوری باشد که میخواهد از اروپا بیرون برود. حالا بر میگردم به سوالی که شما خودتان مطرح کردید یعنی اینکه چگونه است که یک ایرانی به موضوع برقراری اتحادیه اروپا چنین حساس باشد. من البته گمان میکنم ایرانی یا غیر ایرانی، وقتی سالیان دراز کسی در اروپا مقیم بوده و به نحوی مسائل زندگیاش به سیاستهای اروپا گره خورده، نمیتواند نسبت به این موضوع بی تفاوت بماند. ولی چون شما حسرت یک ایرانی را از نداشتن موهبت چنین اتحادیههایی پیش کشیدید، از شما میپرسم آیا هرگز به پروژهی اتحادیه آسیا فکر کردهاید؟ به نظرتان چه گامهایی در جهت آن میتوان برداشت؟ آیا فرهنگی را باید در ابتدا به میان مردم برد، یا اینکه چند کشور آستین بالا زده و موجبات نزدیک کردن بقیه را به عهده بگیرند؟ چه فکر میکنید؟
– دوست فرانسویتان که گفته انگلیسیها همیشه یک پایشان در درون و پای دیگرشان در بیرون اتحادیه اروپا بوده، زیاد هم بیراه نرفته. متاسفانه بریتانیا (با وجود گفته چرچیل در باره «ایالات متحده اروپا») چندان با فکر وحدت اروپا همراهی نکرد. وقتی هم که دید شش کشور اروپایی در سال ۱۹۵۷ با امضای قرارداد رم میخواهند «جامعه اقتصادی اروپا» را به وجود آورند، این ابتکار را چندان جدی نگرفت. تمایل بریتانیا به این ابتکار در سالهای ۱۹۶۰ وقتی بالا گرفت که موفقیت رو به افزایش آن را به چشم دید و همان موقع خواستار پیوستن به «جامعه اقتصادی اروپا» شد. ژنرال دوگل، رییس جمهوری وقت فرانسه، با ورود بریتانیا به این جامعه مخالفت کرد و تنها پس از او بود که بریتانیا، در سال ۱۹۷۳، همراه با ایرلند و دانمارک، به این ابتکار پیوست. ولی لندن متاسفانه هیچگاه تمایل نداشت این مجموعه از سطح یک منطقهی مبادلهی آزاد فراتر برود و به یک همگرایی واقعی در سطوح پولی و اقتصادی و سیاسی برسد. و سر انجام هم، محافظهکارترین قشرهای بریتانیا، با وجود شور و شوق طرفداری از اروپا در میان جوانهایش، با رای مثبت خود به «برکسیت»، بدترین ضربه را بر اتحادیه اروپا فرود آوردند. ولی تردیدی نیست که در دموکراسی حق با اکثریت است و «برکسیت» باید به اجرا گذاشته شود که میشود، هر چند هزینههای سنگینی به بار میآورد.
وحدت در میان اروپاییان، به شکلی غیر قابل تصور بیشتر از گذشته است. در سالهای ۱۹۵۰، میان سطح زندگی ایتالیاییها و فرانسویها و آلمانیها و اسپانیاییها و پرتغالیها یک دنیا اختلاف بود. اسپانیاییها و پرتغالیها تنها برای مستخدم خانه یا سرایدار شدن به پاریس میآمدند. امروز بخش بزرگی از این شکافها از میان رفته. فرانسویها سر به سر بلژیکیها میگذارند، ولی همین رفتار را با مردم مارسی، که فرانسوی هم هستند، دارند. برای یک آلمانی، رم و بارسلونا و پاریس شهرهایی بسیار خودمانی است. در چارچوب برنامه اروپایی «اراسموس»، دانشجویان اروپایی بخشی از تحصیلاتشان را در یک کشور تمام میکنند و بخش دیگری را در کشوری دیگر. درون اتحادیه اروپا، یک همگرایی واقعی در عرصه بازرگانی به وجود آمده. هر کشور عضو، به طور متوسط، هفتاد درصد صادراتاش را به دیگر کشورهای عضو میفرستد و هفتاد درصد وارداتاش را از دیگر کشورهای عضو وارد میکند. برای مقایسه، بد نیست بدانیم که در خاورمیانه این نسبت تنها ده در صد است.
و اما بپردازیم به پرسش دیگرتان در مورد اینکه خود من به عنوان یک ایرانی درباره انطباق اندیشه وحدت بر سایر نقاط دنیا چه نظری دارم. و به ویژه نظر مرا درباره وحدت آسیا پرسیدهاید.
نخست این نکته را بگویم که تجربه «همگرایی منطقهای» تنها به اروپا محدود نمیشود. در آمریکای شمالی، کانادا و آمریکا و مکزیک در درون «نفتا» (موافقتنامه مبادله آزاد آمریکای شمالی) متشکل شدهاند. در آسیای جنوب شرقی ده کشور عضو « آسهآن» هستند. در آمریکای لاتین «مرکوسور» کشورهای برزیل، آرژانتین، پاراگوئه و اروگوئه و ونزوئلا را در بر میگیرد. در کنار اینها، دهها سازمان همگرایی اقتصادی در قارههای گوناگون وجود دارند که شمار زیادی از آنها کاری انجام نمیدهند. آیا میدانید که ایران عضو «سازمان همکاری اقتصادی» (اکو) است که ۹ کشور دیگر را در بر میگیرد: پاکستان و ترکیه و جمهوری آذربایجان و افغانستان و پنج کشور آسیای مرکزی؟ اگر ندانید تقصیر با شما نیست، چون «اکو» تنها یک سازمان تشریفاتی است و کاری انجام نمیدهد، جز برگزاری نشستهای پرخرج از جمله اجلاس سران که آخرین آن به تازگی با شرکت حسن روحانی در پاکستان برگزار شد. همه این مناطق، از لحاظ درجه همگرایی، با اتحادیه اروپا فاصله نجومی دارند.
نزدیکی میان کشورها با شعار و موعظه عملی نمیشود. کسانی که بعد از جنگ دوم به وحدت اروپا اندیشیدند، به این نتیجه رسیدند که باید از گامهای کوچک عملی شروع کرد. مثلا دروازهها را آرام آرام بر مبادله کالاها باز کرد. بسیاری از روشنفکران، اقتصاد و بخصوص تجارت را تحقیر میکنند، غافل از آنکه با مبادله کالاها، ملتها یکدیگر را بهتر میشناسند. به همراه پیتزا و ماکارونی، بخشی از فرهنگ ایتالیایی هم جابجا میشود. ژاپن و چین و کره جنوبی از طریق کالاهاشان به ملاقات مردمان دیگر کشورها رفتند.
در آسیا نیز نوعی همگرایی با جابجایی کالاها در حال شکل گرفتن است. در سالهای جنگ جهانی دوم، ژاپنیها با خشونت به فتح سرزمینهای مجاور خود شتافتند و خونریزیها کردند تا به خیال خود قاره آسیا را متحد کنند. این نقشه بر باد رفت. بعد از جنگ، ژاپن دیگری به وجود آمد که پویایی و فرهنگ خود را از راه کالاها و سرمایهگذاری به تمام منطقه آسیایی اقیانوس آرام گسترش داد. در سالهای ۱۹۷۰ نخست کره جنوبی و تایوان و سنگاپور و هنگکنگ به راه ژاپن رفتند، و بعدها مالزی و تایلند و بهخصوص امپراتوری عظیم چین به همان راه کشانده شد و با اوجگیری خود دنیا را دگرگون کرد. همگرایی منطقه آسیایی اقیانوس آرام در عمل تحقق یافته، تا جایی که در این منطقه نمیتوان عقبمانده بود. میبینیم که کشورهای بسیار فقیری چون ویتنام و کامبوج به همان راه افتادهاند. این رویداد بسیار بزرگ، که صدها میلیون انسان را از جهنم فقر بیرون آورده، اکنون به هند رسیده و این غول جمعیتی نیز در حال تکان خوردن است. بدین ترتیب در مقیاس یک منطقه عظیم، از راه بازرگانی و سرمایهگذاری، سرنوشت صدها میلیون انسان به هم گره میخورد. آیا برای همبستگی و همگرایی، پایههایی استوارتر از این سراغ دارید؟
حتما خودتان متوجه شدهاید که من از آسیا به مفهوم جغرافیایی کلمه صحبت نمیکنم. برای جغرافیدانان، خاورمیانه جزیی از آسیای غربی و در نتیجه بخشی از آسیا است. اما در عمل و برای بخش بسیار مهمی از افکار عمومی بینالمللی، خاورمیانه به دلایل گوناگون کم کم به یک قاره کوچک خاص بدل شده که ربطی به آسیا ندارد و به جای همگرایی، به فروپاشی روی آورده است. باید به این تراژدی بزرگ فکر کرد. و من اطمینان دارم که بهخصوص این منطقه، به دلیل همین تراژدی، باید از تجربه اروپا درس بگیرد. میترسم پاسخام بیش از حد طولانی شده باشد.
– اگر درست متوجه شده باشم شما با اندکی احتیاط با اتحاد آسیا موافقید و در عین حال گامهای کوچک آن هم تجاری را راهگشای آن میبینید. صحبتی که به نوعی ما را یاد جاده ابریشم میاندازد. اما به این سخن شما آنگاه که از تغییر سیاست ژاپن برای اتحاد آسیا و روی آوردناش به مبادلهی کالا اشاره میکنید، این نکته را میافزایم که کالا باید در خود دانش، نوآوری، پیشرفت تکنولوژی را هم داشته باشد. به این ترتیب نه تنها مبادلهی کالای تمام شده یا محصول خام چون نفت بلکه مبادلهی دانش و فنآوری از اساس کار برای همسطح کردن تفکر جوامع و آماده کردنشان برای اتحاد اقتصادیست. میدانم که شما تحصیلات در زمینه حقوق دارید. به نظرم کار حقوقدانان در ایجاد اتحادهای منطقهای و جهانی اهمیت فوقالعادهای دارد. شما به عنوان حقوقدان به ارائه چه نوع قوانینی در زمینه تبادل آزاد نوآوری و دانش و خارج کردناش از انباشت در یک یا چند نقطه، یا خسّت در به اشتراک گذاشتناش، میتوانید در این لحظه اشاره کنید؟ در کنار این موضوع من به بازخوانی تاریخ و کسب اطلاعات در مورد حوادث سیاسی اهمیت قائلام تا انسانها درک ناقصی را که از روابط گذشته خود با هم داشته و شناخت امروزشان را از هم بر همان مبنا شکل میدهند، اصلاح کنند. این دیگر البته کار حقوقدانان نیست و تاریخ شناسان و سیاستدانان باید به صحنه بشتابند.
– به «تبادل آزاد نوآوری و دانش و خارج کردناش از انباشت در یک یا چند نقطه» اشاره کردهاید. بعد از انقلاب صنعتی اوایل قرن نوزدهم، طی مدتی نزدیک به دو قرن، نوآوری و دانش در بخش کوچکی از جهان متمرکز شده بود. این دوره پایان یافته و شمار بسیار بیشتری از مناطق جهان به صف نوآوران و غنیکنندگان دانش پیوستهاند. بخش بزرگی ازآسیا (از جمله ژاپن و کره جنوبی و چین و سنگاپور) به کانونهای بزرگ خلاقیت و ایجاد تکنولوژیها و برندهای تازه بدل شدهاند. قدرتهای نو ظهوری مثل هند و برزیل در همین عرصهها پیش میروند. اهرمهای بسیار نیرومندی چون اینترنت به گسترش دانش و فرهنگ در سراسر جهان به گونهای که پیش از این غیر قابل تصور به نظر میرسید، کمک میکنند. این خود یکی از ریشههای ترس آمریکاییها و اروپاییها است از اینکه انحصار دو قرن گذشته در زمینه دانش و تکنولوژی از دستشان به در رود.
از لحاظ حقوقی چه باید کرد؟ تضمین مبادله آزاد کالاها، خدمات، سرمایهها و تکنولوژی از راه ایجاد سازمانهای منطقهای و جهانی از سالها پیش آغاز شده است. به ویژه اتحادیه اروپا، که بحثمان را با آن شروع کردیم، قواعد حقوقی بسیار گستردهای را در این زمینه به وجود آورده که به عنوان یک رشته ویژه زیر عنوان «حقوق اروپایی» در دانشگاهها تدریس میشود. شهروندان اروپا از این لحاظ زیر پوشش مجموعه بسیار پیشرفتهای از قوانین هستند.
در مقیاس جهانی نیز سازمان جهانی تجارت وضع کننده قوانین ناظر بر مبادله کالاها و خدمات است، برای اینکه کشورها از سیاست مرزهای بسته دور بشوند. با این حال میبینیم که مخالفت با باز شدن مرزها هم کم نیست. دونالد ترامپ سازمان جهانی تجارت را فاجعه توصیف کرده و ناسیونالیستهای اروپایی هم به جان اتحادیه اروپا افتادهاند.
چون به حقوق اشاره کردهاید، اجازه میخواهم به این جمله معروف منتسکیو از کتاب «روحالقوانین» اشاره کنم: «بازرگانی پیش داوریهای ویرانگر را شفا میبخشد. بر پایه یک قاعده تقریبا عمومی، هر جایی که آداب و رفتار ملایم است، تجارت وجود دارد و هر جا که تجارت وجود دارد، آداب و رفتار ملایم است.» میتوان با این گفته منتسکیو موافق نبود، ولی اگر به تاریخ جهان نگاهی بیندازیم، خواهیم دید که اربابان مذاهب و ایدئولوگها و ناسیونالیستها، در پراکندن تخم خشونت، بیش از بازرگانان دست داشتهاند. اینان، دستکم برای حفظ منافع خود، در بسیاری موارد به صلح و امنیت نیاز دارند.
اتحادیه اروپا بر پایه همین فکر شکل گرفت و بقای آن نیز در گروِ ایجاد علقههای اقتصادی هر چه بیشتر میان اعضای آن است، البته همراه با علقههای هر چه تنگاتنگتر فرهنگی و عاطفی تا بازگشت به گذشته غیر ممکن بشود.
-امیدوارم این تجربهها سنگ بنای اتحادهای دیگر منطقهای و قارهای گردند. هر چند صحبتمان تازه گل انداخته ولی برای بیحوصله نشدن خوانندگان اجازه بدهید همینجا به این گفتگو پایان بدهیم. از شما بخاطر شرکت در این گفتگو متشکرم.
*طاهره بارئی در دانشگاه صنعتی آریامهر سابق و شریف فعلی تحصیل کرده است. سالها در فرانسه در کنار مطالعات دانشگاهی در رشتههای ادبیات فرانسوی، ادبیات انگلیسی، جامعهشناسی، روانشناسی و فیزیک، به روانکاوی اشتغال داشته.
از وی رمانی به نام «بازگشت به خانه یوسف مشار» و یک مجموعه شعر به نام «خلوص روز نخست» به زبان فارسی و دو مجموعه شعر به زبان فرانسوی منتشر شده است. خودش میگوید: «بیشترین مدرسه و درسام در دانشگاه زندگی و تجربهی شخصی و کنجاوی و جستجو بوده. برای همین از شهری به شهری و کشوری به کشوری رفتهام. علوم تجربی را همانقدر دوست دارم و لذت میبرم که ادبیات و هنر را.» طاهره بارئی نوشتن نقدهای هنری را نیز تجربه کرده است.