ایرانیان و عدم شرکت در سیاست محل اقامت

چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶ برابر با ۱۲ ژوئیه ۲۰۱۷


طاهره بارئی – چرا ایرانیان خارج از کشور حتی با داشتن تحصیلات عالیه، موقعیت گاه ممتاز اجتماعی، اجازه اقامت و حق شهروندی، به فعالیت در سیاست کشور محل اقامت خود رو نمی‌آورند یا بسیار اندک؟

صدیق خان، شهردار لندن پسر یک پاکستانی مهاجر است که با رانندگی اتوبوس معاش خانواده پر اولادش را تأمین می‌کرد. آنوقت طبق نظرسنجیِ سازمان «بیکدو» ایرانیان مقیم انگلیس کمبود خود را داشتن یک «خانه‌ی ایران» یا سخنگو و نماینده مطرح می‌کنند. آیا از این نگرش چنین بر نمی‌آید که تمایلی پنهان به حفظ جایگاه حاشیه‌ای خود در جامعه‌ی محل زندگی فعلی آنان وجود دارد؟ آیا  داشتن سخنگو و نه سخن گفتن ِخود، و مجهز شدن به خانه‌ی ایران و نه خود را همخانه در جامعه محل تنفس خود دیدن، تشدید و تأیید ِدر «حاشیه زیستن»ی نیست که بی تردید اگر نه دلیل اصلی بلکه از دلایل مُهّم همان افسردگی، تنهایی و مشکلات روانی‌ست که سازمان غیر انتفاعی بیکدو در نظرسنجی خود بیست و سه در صد ایرانیان این کشور را مبتلا به آن معرفی می‌کند؟

و چرا در فرانسه حضور چهره‌هایی چون «رشیدا داتی» برآمده ازخانواده پرجمعیت مهاجر مراکشی‌تبار، در پست وزارت دادگستری دولت نیکلا سارکوزی یا خود نیکلا سارکوزی مجارستانی‌تبار یا امانوئل والس نخست وزیر فرانسوا اولاند، اسپانیایی‌تبار که از هجده سالگی ملیت فرانسه گرفته، باعث آن نشده که ایرانی‌های مقیم فرانسه نیز به داشتن جایگاه مهم‌تری در تصمیم‌گیری‌های سیاسی اندیشیده نقش مهم‌تری در آن بازی کنند؟

بی تردید این نه از ناتوانی‌ست و نه از کم‌دانی. پس موضوع چیست؟

شصت و سه در صد ایرانیان در نظرسنجی مؤسسه غیر انتفاعی بیکدو اذغان داشته‌اند که به‌ اندازه کافی در فضا ی اجتماعی سیاسی کشور محل سکونت خود حضور ندارند. پس چرا به جای ایجاد اهرم‌هایی برای شرکت بیشتر، دنبال سخنگو و «خانه‌ی ایران» می‌گردند که نقش حاشیه‌ای آنها را پررنگ‌تر و تأیید خواهد کرد؟

آیا نوعی تمایل به حفظ جایگاه «حاشیه‌ای»بودن در این انتخاب دیده نمی‌شود؟ آیا ایرانی‌تبار‌ها همچنان خود را هنوز «خارجی» می‌بینند؟ فکر می‌کنند موقعیتی برای ورود به حیطه‌ی تصمیم‌گیری‌های اجتماعی و سیاسی ندارند؟ چرا؟

آیا در این ملاحظات، این ذهنیت و پیش‌فرض که غرب است که دهنه‌ی سیاست و تصمیم‌گیری‌ها را به دست دارد نه ما، مؤثر است؟ بخصوص نه ما در مورد «آنها» و نه حتی ما «با آنها»؟

آیا خستگی‌های ناشی از کار و زحمتی گاه طاقت‌فرسا که بخشی از زندگی هر مهاجر را، حداقل در دوره‌ای، تشکیل  می‌دهد، موجبات این بی اعتنایی نسبت به لزوم و فواید شرکت در تعیین راه حل‌های اساسی در محل زندگی فعلی خود شده و مهاجرین ایرانی را به سوی دلگرم کردن خود نسبت به اظهار نظر در مورد مسائل به ایران رانده است؟ یا نه، چیدمان سیاسی فضای پشت سر و هویتی که از آن می‌زاید، دست آنها را بسته و نگذاشته پا پیش بگذارند؟ ترس از تحویل گرفته نشدن؟ بیمِ پس زده شدن و به حساب نیآمدن، حتی مورد سوء ظن و تردید قرار گرفتن؟

کدام‌ است آن دیوار و مرز فکری که باید از آن می‌پریدند تا خود را شایسته، مسئول، موفق و بخصوص شائق در امر شرکت در تصمیم‌گیری‌های سیاسی کشور محل اقامت خود ببینند؟

این سوالات را همراه با نتیجه‌گیری‌های به دست آمده از نظرسنجی بیکدو به گروهی از ایرانیان موفق در زمینه‌ی علمی، اجتماعی در کشور‌های مختلف می‌فرستم و منتظر جوابی، واکنشی می‌مانم، که نمی‌رسد.

پس به گفتگو‌هایی رودررو با برخی از آنها می‌پردازم.

در علم و کسب رفاه  موفق هستیم اما در سیاست…

یک جراح موفق در زمینه پزشکی و مدیریت بیمارستانی می‌گوید:

ایرانی‌ها بیشتر دنبال پول و علم رفته‌اند نه سیاست و تصمیم‌گیری‌های سیاسی. در این دو زمینه هم هر جا خوب کار کرده‌اند موفق بوده‌اند.

می‌پرسم، چرا از موقعیت‌شان برای تشریک مساعی سیاسی در محل سکونت استفاده نکرده‌اند؟ مثلاً خود شما.

جواب می‌دهد: اختلاف فرهنگی!

و ادامه می‌دهد که در محیط کاری خودش چطور به تدریج به اختلافِ بافت و هندسه‌ی ذهنی پی برده است. در نتیجه نه آنها می‌خواهند وارد سیستم‌شان بشوی نه تو می‌توانی. اصلاً ریتم و سرعت و زمان برای ما متفاوت است.

موافق است که در ما این ذهنیت عمل می‌کند که می‌توانیم در زمینه علمی ‌و کسب رفاه خوب عمل کنیم. اما به اینکه در مدیریت سیاسی هم همانقدر توانمند باشیم نزدیک نمی‌شویم. شاید چون فکر می‌کنیم کار ما نیست. آنها هستند که برای ما تصمیم می‌گیرند، فوق‌اش می‌توانیم معترض باشیم.

می‌گویم، حالا اگر نگاه‌مان را عوض کنیم که کسی قرار نیست بر دیگری ریاست کرده تصمم بگیرد، بلکه قرار است اندیشه و استعدادمان را برای استفاده جامعه‌ی جهانی به «اشتراک» گذاشته و معطل نگاه نداریم، آنوقت چطور؟ آیا اصلاً ایرانی‌های این عصر به یک برداشت «جهانی» از هویت خود انسانی‌شان رسیده‌اند یا نه؟ خودشان را خاورمیانه‌ای و ایرانی و تنها در سیاست آن منطقه می‌توانند تعریف کنند یا در پهنه‌ی یک سیاست جهانی؟

می‌گوید در مورد خودش و بعضی دوستانش می‌تواند نظر بدهد که هر چه احساس اختلاف فکری و کادر ذهنی بیشتر شده، از محیط میزبان عمیق‌تر کَنده شده و پس می‌کشند تا صرفاً در کادر شغلی خود خدمات ارائه دهند.

می‌پرسم، یعنی به نظر شما ایرانی‌تبار‌ها به خاطر اختلاف فرهنگی، جز عده نادری، نخواهند خواست در تحول سیاسی پیرامون خود فعال باشند؟

می‌گوید، چرا! و معتقد است که جامعه‌ی فرانسه را مهاجرین از جمله تُرک‌ها (در زمینه‌ی بهداشت) متحول کرده‌اند و می‌گوید خارجی‌ها هستند که جامعه‌ی اُنس گرفته با چگونگی‌های خود و ناتوان از دیدن اشکالاتش را به جلو رانده تغییر می‌دهند.

می‌پرسم، و در این زمینه به نظر شما نقش ایرانی‌ها به عنوان «خارجی» در این کشورچقدر بوده؟

می‌گوید، در زمنیه‌ی کاری بوده اما در تغییر چهارچوب‌های ذهنی و فکری اگر هم زور زده‌اند، نقشی ایفا نشده است.

می‌پرسم، مگر ارگانی برای ابراز نظراتشان به زبان فرانسه ایجاد کرده‌اند که بتوانند در درجه‌ی اول این نظرات و این چهارچوب‌های فکری متنوع و متفاوت را در زمینه‌ی مسائل بین‌المللی به گوش اطرافیان مخابره کنند؟ بدون ارتباطات گسترده که نمی‌توان انتظار و توقعی از تغییر داشت.

سری می‌جنباند، فکر می‌کند و می‌گوید، نه! البته که نداشته‌ایم. در مورد مسائل پشت سر که ایران باشد نظر داده‌ایم.

ادامه می‌دهد، نیازش را حس نمی‌کردیم.

می‌گویم، مقصودتان «کارآیی» آنست؟

هنوز متوجه تفاوت این دو نشده ولی ادامه می‌دهد: هدف اولیه‌مان این بود که خودمان را به لحاظ شغلی جا بیندازیم. اقامت‌مان را رسمی ‌و پایدار کنیم.

تقریباُ وسط حرف‌اش می‌دوم: آیا نمی‌شد همزمان از قدم‌های اولیه برای فعالیت و تغییر جامعه شروع کرد؟ از شرکت در کمیته‌های محلی، شهرداری و غیره؟ نه برای مخالف‌خوانی بلکه کمک به پیشرفت امور کشور متبوعه و به گوش مسئولان رساندن پیشنهادات و ابتکار عمل‌ها؟

کمی‌فکر می‌کند و می‌گوید، امکانش که البته بود ولی به فکرش نیفتادیم. گرفتار بودیم. خیلی. حداقل به فکر من نرسید. هر چند با مسئولین سیاسی مملکت سر و کار داشتیم ولی در کادر درمانی و شغلی، نه چیز دیگر.

ایرانی‌ها از همدیگر حمایت نمی‌کنند

ایرانی فرهیخته‌ی دیگری که یک نسل تجربه‌دارتر از اولی‌ست اعتقاد دارد علت رسیدن صدیق خان به شهرداری لندن، به خاطر انبوه جمعیت پاکستانی‌های انگلیس است که از او حمایت کرده‌اند. می‌گوید، هر کس بخواهد وارد سیاست بشود و به جایی برسد باید حامی‌ داشته باشد. اگر هر کدام از ما بخواهد برای پست‌های مهم وارد عرصه فعالیت شود، هموطنان کمک که نمی‌کنند سنگ هم می‌اندازند. باید پشت کسی را گرفت، حمایت کرد تا پیروز شود. ما نداشته‌ایم، پاکستانی‌ها داشته‌اند.

موافق حرف‌اش نیستم و نمونه می‌آورم. نمی‌پذیرد و سر حرف خودش می‌ماند.

می‌گویم اصلاً اینطور بپرسم: چرا حمایت نمی‌کنند؟ مگر داشتن یک نمونه و مدل که در جهان سیاسی غرب موفق بوده باشد، هویت ایرانی‌ها را هم رو نمی‌آورد؟ مگر برای همه خوب نیست؟ خیلی از افسردگی‌ها و مشکلات روانی بعدی را هم تسکین می‌دهد.

هم‌صحبت‌ام گویا آنقدر از عدم حمایت‌ها ضربه خورده یا به آن وابسته مانده که انگار حرف‌ام را نمی‌شنود. شروع می‌کند نمونه آوردن از عدم حمایت‌ها در حق ایرانی‌های موفق.

سوال دیگری مطرح می‌کنم: آیا امیدوارید نسل بعدی راحت‌تر بتواند این موانع را پشت سر بگذارد؟

امیدوار نیست. می‌گوید، من از بچه‌های خودم می‌بینم که نسل بعدی چنان فرهنگ اینجا را می‌گیرد که دیگر متوجه اشکالاتی نیست که بخواهد تغییر دهد یا حداقل نه از آن زاویه که ما دوست داریم تغییر کند. در مورد شرکت‌شان در امور سیاسی غرب هم تردید دارم. چون دیگر موضع یک مهاجر را ندارند که به زور مشکلات و تفاوت دیدگاه‌ها می‌خواهد اطراف‌اش را متحول کند.

مقصودتان اینست که چون الگوی ذهنی‌اش مثل محیط اطراف شده و تفاوت در سطوحِ درک وجود ندارد، دینامیک تحول هم از آن برانگیخته نمی‌شود؟

می‌گوید، بله همین‌طور است. شما وقتی می‌بینید راه‌های بهتری برای حل مسائل وجود دارد و بخصوص می‌بینید شما دارای دانشی هستید که محیط اطراف ندارد، اراده تغییر در شما به وجود می‌آید و الاّ شما هم همراه جریان می‌روید چه بسا به خاطر آنکه پدر و مادرتان مهاجر بوده‌اند تازه شما کُندتر هم حرکت کنید.

از بچه‌های خودش مثال می‌زند که نه تنها تحول‌طلبی‌های او و تفاوت ریتم‌اش را با معیار‌های جامعه مهمان پیروی نمی‌کنند تازه به او ایراد هم می‌گیرند.

می‌گوید آنها، یعنی نسل بعدی مهاجرین از خود خارجی‌ها به  ما منتقدترند و با چشم عیب‌جویی بیشتری نگاه می‌کنند.

سوال آخرم را مطرح می‌کنم: به نظر شما منطقی‌تر، عملی‌تر و بارآورتر آن نیست که آدم در همان‌جایی که دارد زندگی می‌کند و در مسیر تحولات آن از نزدیک قرار گرفته، فعال باشد تا برای دوردستی که اصلاً از مسیر تغییرات‌اش کنار کشیده و برایش قابل لمس نیست، تعیین تکلیف کرده و بخواهد خط و خطوط تعیین کند؟

می‌گوید، اینها دل‌خوشکنک است. یعنی ما هم هستیم و البته کمی‌ دل‌خوشی بد هم نیست و گرنه از پا می‌افتیم. هرچند نتیجه‌ای ندارد.

حرف‌اش را نمی‌پذیرم.

نسل جدید مهاجران ایرانی وارد سیاست شده

گفتگویم با نفر سوم روی همین مسائل دور می‌زند ولی او به نکته‌ای اشاره می‌کند که دو نفر دیگر طرح نکرده‌اند. می‌گوید الیت روشنفکری ایران یا بالاخره کسانی که فرهنگ گذشته را داشتند بیشتر در فرانسه و انگلیس مقیم شدند. اینها آنقدر به فرهنگ و سیاست گذشته متصل بودند که نتوانستند وارد کنش و و اکنش‌های جامعه میزبان شده از آن یاد بگیرند. اما خیلی جوان‌تر‌ها که آمدند و چیزی از آن فرهنگ را دیگر نداشتند، (بیشتر هم رفتند هلند و سوئد و کانادا) اینها خیلی زود و راحت فرهنگ محیط را گرفتند و وارد سیاست هم شدند.

می‌پرسم، یعنی وابستگی به فرهنگ گذشته مانع می‌شد؟

می‌گوید، بله وابستگی به مخاصمات گذشته، آرمان‌های گذشته.

می‌گویم، فکرش را بکنید اگر آن همه انرژی را صرف شرکت در تحول سیاسی جامعه میزبان کرده بودند، با تحول اینها، غیر مستقیم در تحول کشور خودشان هم شرکت کرده بودند.

می‌گوید: شاید!

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=81713