یوسف مصدقی – در مدتی که از سخنرانی ترامپ درباره استراتژی آیندهی دولت او در مورد برجام گذشته، دو موضوعِ حاشیهای بیشتر از هر چیزی فضای مجازی و رسانههای فارسی زبان را آلوده کرده است؛ یکی نام «خلیج فارس» که رئیسجمهوری آمریکا به غلط و منفعتطلبانه عربیاش نامید و دیگری، تلویحاً تروریست خواندنِ سپاه پاسداران که واقعیتی روشنتر از روز است و نیازی گوشه و کنایه ندارد.
در مورد «خلیج فارس» بسیار گفتهاند و نوشتهاند. بیشتر نوشتهها هم حول این محور بوده که از نظر تاریخی این منطقه همیشه به این نام خوانده میشده و تغییر نام آن یعنی تجاوز به هویت مردم ایران. صاحب این صفحهکلید هم میتواند زمام شعورش را به احساسات بسپرد و به یک مشت عواطفِ خام، جامهی کلمات بپوشاند و این یک گودال آبِ جنوبِ ایرانِ فعلی را تا ابد «فارسی» بخواند. بعد هم به مدد نژادپرستی و عربستیزی و صد البته تئوری توطئه، خاک به چشم خوانندهی محترم بپاشد که تغییر نام این «خلیجِ همیشه فارس» از زبان رئیسجمهوری ایالات متحده مقدمهی طرحِ نابودی ایران است؛ بنابراین ما باید همگی زیر پرچم جمهوری اسلامی- که در این قریب به چهل سالِ گذشته ذرهای هم برای تقویت هویت ملی ایرانیان تلاش نکرده- جمع شویم و در مقابل دشمن خارجی از وطن دفاع کنیم. اما ماجرا برای نگارندهی این سطور به این سادگیها نیست.
برخورد رمانتیک با تاریخ یکی از خطراتی است که شعورِ انسان- این حیوان اجتماعی- را تهدید میکند. این نوع برخورد، همواره نگرش غالب در تاریخنویسی ایرانیان در ایامِ قدیم بوده و سپس در دوران معاصر، سیاست رسمی در تدریس تاریخ در مدارس ایران شده است. بر اساس روایت رسمی، ایران کشوری با تاریخِ یکپارچه است به قدمت بیش از دو هزار و پانصد سال که از پسِ قرون و اعصار همواره هویتش را حفظ کرده است. این روایت، نادقیق و اغراقآمیز است. مرزها و اسمِ کشوری که ایران نامیده میشود در طول تاریخ بارها دستخوش تغییر و تبدیل شده و برای مثال در دورانِ پس از اسلام تا زمان سلسلهی صفوی، برای صدها سال هیچ نامی از ایران در آثار بهجا مانده از آن دوران به چشم نمیخورد.
نوحه و حسرت بر گذشتهی پرشکوهِ ایران باستان هم تالی فاسد این نگاه رمانتیک به تاریخ است. اعراب هم مانند ایرانیان، در بسیاری از آثار به جا مانده از دورانِ عثمانی و پساعثمانیشان درباره گذشتهی پرشکوهِ خلافت اُمَوی و عباسی سخن گفتهاند و آرزوی رجعت به آن گذشتهی پرشکوه را در دل پَروَراندهاند. درکِ این موضوع که هر حکومتی دورانی برای اوج و زمانی برای انحطاط دارد در ظاهر نباید سخت باشد ولی وقتی از دریچهی تنگ و حقیرِ تعصب و نژادپرستی به تاریخمان بنگریم، نتیجه همین میشود که همسایه را با وجود ریشههای مشترکمان تحقیر میکنیم و در دنیا برای خودمان هیچ متحد قدرتمندی باقی نمیگذاریم.
به همهی این قضایا اضافه کنید این واقعیت را که سهمِ کشور ایران از خلیج فارس، محدود به آبهای سرزمینی است و خارج از این محدوده، فارغ از هارت و پورتهای مضحک و حقیرانهی بهاصطلاح نیروی دریایی سپاه ( قایق حلبیهای تندرو!)، نه قدرتی دارد و نه اعتباری. با عربدهکشی در فضای مجازی و خیالبافیهای دونکیشوتوار هم نمیشود به قدرتِ ملموس و واقعی رسید.
مارسل پروست نویسندهی یگانهی فرانسوی، در بخش آخر از جلد اول شاهکارش «در جستجوی زمان از دست رفته»، گذشتهی راویِ داستان را بهانهای برای اندیشیدن به نامِ جاها میکند. راوی با یادآوری بخشی از دوران کودکیاش، تخیل وسیع و نابالغِ آن زمانش را بهانهای برای بازنماییِ این موضوع میکند که چگونه میتوان از تخیل برای بازسازی و حتی تحریف واقعیت سود برد. عشقِ دورانِ کودکیِ راوی او را به خیالپردازی دربارهی نامها میکشاند و سرِ آخر او را با این حقیقت روبرو میکند که آنچه او در عالم تخیل از آدمها و مکانها ساخته، هیچ سنخیتی با واقعیت آن «نامها» و «جاها» ندارد. تخیل کودکانهی راوی، همزمان فریبدهنده و رهاییبخشِ اوست. برخورد بسیاری از ایرانیان با نامِ «خلیج فارس»، از همین جنس است.
اما دربارهی سپاه پاسداران ماجرا روشنتر و البته جانگزاتر است. آنچه سران حکومت جمهوری اسلامی و فرماندهان سپاه طی دوران پس از جنگ ایران و عراق برای تحکیم قدرت و استقرار حکومتشان انجام دادهاند، گسترهی وسیعی از خشونت، دزدی، سوء استفاده از قدرت، فریب افکار عمومی، ترور داخلی و خارجی و از همه مهمتر، آسیبِ جبرانناپذیر به منافع ملی از طریق ماجراجوییهای بیمعنی و احمقانهی ایدئولوژیک در منطقهی خاورمیانه است. در این چند سال اخیر، بخصوص پس از ماجراهای سوریه، دستگاه اطلاعاتی- تبلیغاتی سپاه پاسداران با یارگیری و به مزدوری گرفتنِ افرادی از میانِ بخشِ به ظاهر سکولار، چپنما و اکثرا پرمدعا ولی بیسوادِ داخل و خارجِ کشور، گفتمان مضحکی تحت عنوان «امنیت ملی» را برای دفاع از سرکوبهای داخلی و دخالتهای خارجیِ سپاه پاسداران، عَلَم کرده است.
مفهوم امنیت، به غایت پیچیده و لایهلایه است. از اقتصاد تا آزادیهای اجتماعی را در بر میگیرد و تا مرزهای روانی فرد فردِ اعضای یک جامعه تسری مییابد. امنیت ملی تنها با حراست نیمبند و دلبخواهی از مرزها و سرکوبِ چند تروریستِ داعشی، حاصل نمیشود. جامعهای که طی چند دهه اقتصاد نابسامان داشته و تکصداییِ ایدئولوژیک در فرهنگِ آن حکمفرما باشد، جامعهای که هیچ «دیگری» را برنتابد و همهی اقلیتها در آن غیرِخودی و مفسد تلقی شوند، جامعهای که مفهوم «خیرِ جمعی» و «عقلِ سلیم» در آن به رسمیت شناخته نشود، دچار آسیبهای عمیقی میشود که به سادگی قابل درمان نیستند. عدم رسیدگی به این لطمات، جامعه را به سوی فروپاشی میبَرَد. دشمنِ خارجی برای چنین اجتماعی نقش مخدر را ایفا میکند. مُسَکّن و وحدتبخش است. باعث میشود که بدبختیها و مشکلات اصلی تا مدتی فراموش شود و به بهانهی حفظِ «امنیت ملی» هر صدای منتقد و مخالفی در گلو خفه شود. وضعیتی که در حال حاضر گریبانِ جامعهی ایران را گرفته، همین است.
واقعیت این است که چیزی که امنیت ملی ایران را بیش از همه تهدید میکند، بحران اقتصادیِ ناشی از اجرای ناقصِ سیاستهای نئولیبرالِ دولتهای پس از جنگ است؛ به علاوهی نظامیگریِ مُسرِف و پرخرجی که مثل یک چاه وِیل بیشترِ سرمایههای مملکت را میبلعد.
در کشورهای استبدادزده، نیروهای نظامی برای حکومتها حُکمِ شمشیرِ دو لبهای را دارند که همیشه یک طرفش رو به حکومت است. سابقهی تاریخی این را نشان داده که هر وقت این نیروها قدرت زیادی پیدا کنند، امکان کودتا و برخورد با حکومتِ مستقر وجود دارد. از طرف دیگر، قشونِ بزرگ هزینهی نگهداری و آمادهسازیِ زیادی لازم دارد بنابراین برای کم کردن خطر کودتا و همچنین آماده نگه داشتنِ چنین نیروهایی، استفاده از آنها در درگیریهای داخلی و منطقهای بهترین گزینه است.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به هیچ نهادِ نظامیِ دنیای متمدن شباهت ندارد. مثل یک سازمانِ مافیایی بزرگ، مجموعهای از خانوادههایی است که یک منطقه را میان خود تقسیم کردهاند و هر خانواده مشغول سوء استفاده در حوزهی قلمرو خودش است. سپاه، احتمالا تنها نیروی نظامیِ حکومتیِ دنیاست که دستگاه اطلاعاتی- امنیتی عریض و طویل و همین طور بازوی اجرایی (اوباش بسیج) برای سرکوب مخالفین داخلی دارد. هم موشکسازی دارد و هم در تولید و توزیع خوار و بارِ کشور دست دارد. هم سد میسازد و هم کارخانهی مونتاژ لوازم خانگی دارد. هم کاندوم وارد میکند و هم در تجارت مواد مخدر دخالت دارد. به اینها اضافه کنید که «سپاه قدس» شاخهی بینالمللی سپاه پاسداران- که یکی از پنج نیروی اصلیِ آن است- وظیفهی فروشِ خدمات تروریستی و کشتارهای خارجی را نیز به عهده دارد.
بخشی از طیف مدافعینِ سپاه پاسداران چنین استدلال میکنند که با وجود انتقاداتی که به بعضی از سیاستها و عملیات سپاه پاسداران وارد است، مجموعهی سپاه پاسداران مدافعِ مرزهای کشور و حافظ امنیت ملی است؛ بنابراین در نزاع میان دشمن خارجی و سپاه پاسداران باید در کنار سپاه قرار گرفت. پرسش اساسی که اینجا مطرح میشود این است که آیا میتوان آسیبدیدگان از جنایات چهار دهه حکومت اسلامی را با چنین لفاظیهایی قانع کرد تا رنجهایشان را کنار بگذارند و همدلانه با جلادشان همراه شوند؟ موضوعی که از روز روشنتر است این است که نتیجهی این همراهی، در صورتِ حصولِ نتیجهی مورد نظر، تحکیم نظام جمهوری اسلامی است.
شاید بد نباشد برای روشن کردن رابطهی سپاه پاسداران با قربانیانش مثالی بیاورم. یکی از تلخترین اتفاقاتی که ممکن است برای یک انسان بیفتد، تجربهی تجاوز جنسی است. از میان انواع این تجربهی هولناک، بدترین و ویرانگرترینِ آن، موردِ تجاوز قرار گرفتن از ناحیهی اقارب و اعضای خانواده است. قربانیِ چنین تجاوزی، رنجی چند برابر افزون از دیگر انواع قربانیانِ تجاوز میبَرَد. رابطهی مردمِ سرکوبشده به دست جمهوری اسلامی، همچون رابطهی قربانی تجاوزِ خانگی با متجاوزی است که نسبتی نزدیک و همخون با او دارد. در این وضعیت، به هیچ روی امکانِ تَشَفّیِ خاطر یا همدلی از ناحیهی قربانی متصور نیست. توقعِ همراهی با آشنایی که مرتکب تجاوز شده، احمقانه و بیمعنی است. کسانی که وقیحانه هَشتَگِ «من هم سپاهی هستم» را درفضای مجازی تبلیغ کرده و میکنند، خواسته یا ناخواسته همدست متجاوز خانگی هستند؛ همانند پدر و مادری که به بهانهی حفظِ آبروی خانواده و «داخلی بودنِ مسأله»، عمو و داییِ تجاوزگر را حمایت میکنند و بر دهان قربانی مُهر سکوت میزنند و حق قربانی برای اجرای عدالت را انکار میکنند. هر چند اجرای عدالت در این موارد ناممکن است اما تنها تسلیدهنده برای قربانی، میتواند تنبیهِ حداکثریِ متجاوز باشد.
حضورِ ترامپ بر مسند ریاست جمهوری ایالات متحده، در بسیاری از عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای نظمِ حاکم بر دنیای امروز، مخرب و خطرناک است اما در موضوعِ ایران حداقل این حُسن را داشته که نقاب از چهرهی موجودات ریاکاری که زیر بیرقِ اصلاحطلبی و میانهروی از اقداماتِ تروریستی و آدمکشیهای سپاه پاسداران دفاع میکنند، برداشته است. اینکه بعد از سالها خیمهشببازی و نمایشِ پلیسِ خوب- پلیسِ بد، موجوداتی مثل سیدمحمد خاتمی و جواد ظریف با صدای بلند اعلام میکنند که آنها هم سپاهی هستند، حجت را برای آزادیخواهانِ ایران تمام میکند که ایستادن در کنار امثال این ریاکاران، خیانت به آزادی است.