تأملات بِهِنگام؛ در باب خامی و پختگی

چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶ برابر با ۲۲ نوامبر ۲۰۱۷


یوسف مصدقی – از قدیم‌الایام در میان ایرانیان- همچون بسیاری از ملت‌های کهن- سپیدی مو و سالخوردگیِ آدم‌ها، دلیلِ تجربه و پختگیِ آنها بوده و هنوز هم دارنده‌ی این علائم، صاحبِ احترام و نفوذ میان خانواده و قوم و قبیله است. چنین افرادی معمولا طرفِ مشاوره اطرافیان‌شان قرار می‌گیرند و به استناد اینکه چند پیراهن و تنبان بیشتر از باقیِ خانواده و آشنایان پاره کرده‌اند، نقش اساسی در تصمیم‌گیری‌های کلانِ قوم و قبیله‌شان ایفا می‌کند.

پیش‌فرضِ این برداشت از پختگی و دانایی، فهمِ خطی و عِلّی و معلولی از تکامل است. با چنین فهمی، تکامل رابطه‌ای مستقیم با گذرِ زمان دارد. یعنی هر چه طول عمر آدمیزاد بیشتر باشد، تجربه‌ی زیستی او بیشتر است و در نتیجه به واسطه‌ی آن، درکِ عمیق‌تری از زندگی دارد. هر چند این برداشت بی‌بهره از حقیقت نیست اما به هیچ وجه ظرفیت تبدیل به یک قاعده‌ی کلی و جهان‌شمول را ندارد. درکِ جامع و همه‌جانبه از مفهومِ تکامل، ما را به این نکته می‌رساند که برخلاف تعریفِ عِلّی از آن، تکامل فرآیندی است که محصولِ رابطه‌ی دیالکتیکی اجزای یک سیستم با یکدیگر است. نتیجه‌ی این فرآیند، در بیشتر موارد، یک جهش و دگرگونیِ بنیادین در سیستم است که لزوما ربطی به مفهومِ پختگی ندارد.

پختگی، بیش از آنچه محصولِ تکامل یا ثمره‌ی گذرِ ایام و کسب تجربه باشد، ناشی از انضباطِ ذهن و روشمندی فکرِ انسان است. به بیان دیگر، پختگی و دانایی، روش خاصی از اندیشیدن است که با خود برای فردِ اندیشه‌ورز و اطرافیانش فایده می‌آورد و خطر را از آنها دور‌ می‌کند. این روش، دوراندیشی و واقع‌گرایی را به جای شلختگی و توهم، تجویز می‌کند. سن و تجربه، لزوما انسان را با این روشِ اندیشیدن آشنا نمی‌کنند. گذرِ عمر و پیری حتی می‌تواند موجبِ کندذهنی و تعصب شود که این هر دو خصوصیت، موانعی جدی در راهِ دانایی و پختگیِ اندیشه هستند. در مقابل، ذهنِ جوانِ روشمند مراتب دانایی و پختگی را به سرعت طی می‌کند و می‌تواند مشکل‌گشای صاحبِ خود و طرف مشاوره‌ی دیگران باشد.

انضباطِ ذهنی، مانند بسیاری از مهارت‌های زیستی دیگر، همیشگی نیست و اگر همواره تمرین نشود، به مرور تضعیف شده و از دست می‌رود. برای مراقبت از این مهارت، انسانِ اندیشمند و پخته هر از چند گاهی، نیاز به ارزیابیِ واقع‌بینانه از توانایی‌هایش دارد. استبداد رأی و خودشیفتگی، آفاتِ این گونه ارزیابی هستند. چیزی که بیشترین تأثیر را در بروزِ این نوع خودشیفتگی دارد، همان فهمِ خطی از تکامل است. به بیان ساده‌تر، انسانی که به این نتیجه رسیده باشد که برای همیشه از ایستگاهِ پختگی گذشته و این فضیلت را کسب کرده، دیگر نیازی به ارزیابی دوباره‌ی خودش نمی‌بیند.

در عالم سیاست بیش از هر حوزه‌ی دیگر، آفتِ خودشیفتگی دامنگیرِ افراد می‌شود و جماعتِ سیاستمدار را گرفتارِ تصمیماتِ ناپخته می‌کند. چون نیک بنگریم، بسیاری از سیاستمدارانِ مستبدِ مُسِن دنیا به واسطه‌ی استبدادِ رأی و خودشیفتگی، در ارزیابیِ توانایی خود دچارِ توهم شده و تصمیماتی می‌گیرند که منجر به فجایعی جبران‌ناپذیر می‌شود. بر این مبنا، بزرگترین خطرِ استبداد برای یک کشور، از ناحیه‌ی آسیبی است که به قوه‌ی داوریِ حاکمِ مستبد وارد می‌کند و او را همراهِ جامعه‌ای که بر آن حکم می‌راند به ورطه‌ی نیستی می‌کشاند.

شیوه‌ی حکمرانیِ افرادی مثل صدام حسین، روح‌الله خمینی یا رابرت موگابه نمونه‌ی امروزینِ فقدانِ پختگی در تصمیم‌گیریِ سیاسی است. هیچ یک از این حکمرانان مستبد، ارزیابیِ درستی از توانایی خود نداشتند و به همین دلیل با وجودِ گذرِ ایام، کسبِ ظاهریِ تجربه‌ی سیاسی و ماکیاولیسمِ حاکم بر رفتارشان، نه تنها در رسیدن به آمالِ سیاسی‌شان شکست خوردند بلکه بیشترین آسیب را به کشوری زدند که بر آن حکم می‌راندند.

ژان‌لوک گُدار(Jean-Luc Godard) فیلمساز فرانسوی، گفته‌ی مشهوری دارد به این مضمون که: «هر داستانی، شروع، میانه و پایانی دارد اما لزوما نه به همین ترتیب». درباره‌ی آدم‌های سابقاً معقول که بعدا مرتکب رفتارهای احمقانه می‌شوند، گاهی می‌شود به این تأمل گُدار استناد کرد.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=95960