نهضت مقاومت ملی ایران: به‌مناسبت ۲۲ بهمن ۱۳۵۷؛ سیاه‌ترین روز در تاریخ پر فراز و نشیب مشروطیت ایران

یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۱۸


بیست‌ودوّم بهمن ۱۳۵۷ را باید سیاه‌ترین روز در تاریخ پر فراز و نشیب مشروطیت ایران به‌حساب آورد و هر سالگردش را مناسبتی برای یادآوری از فاجعه‌ای که برای مدتی بس طولانی و جانفرسا مانع اصلیِ احیای حاکمیت ملی و تحقق استقرار پایای دموکراسی در جامعه شد.

در حال حاضر و سی‌و نه سال بعد از آن روز شوم که با پایان حکومت ملی دکتر شاپور بختیار دفتر انقلاب مشروطه نیز بسته و سند سربلندی ملت و متضمن حاکمیت ملی زیر پا گذاشته می‌شد، جنبش خودجوش و خروشان مردمی به‌جان‌آمده همراه با فریاد اعتراض نسبت به وضعیت هلاکت‌باری که حکام غارتگر و فرومایهٔ جمهوری اسلامی ایجاد کرده‌اند، ارکان نظام توتالیتر دینی یعنی ماحصل منطقیِ انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ در ایران را به لرزه درآورده‌است.

در آن روز، در جامعه‌ی ایرانی، آن‌همه ازخودگذشتگی‌ها و جانفشانی‌ها که در تیرماه ۱۲۸۸ منتج به پیروزیِ ارادهٔ ملّی بر خودکامگی محمدعلی‌شاه و پایان‌‌بخشیدن به دورهٔ یک‌سالهٔ استبداد صغیر شده‌ بود و جنبش هوشیار و منظم مردمی آگاه که چهل‌وسه ‌سال بعد از آن پیروزی بزرگ حماسهٔ سی‌ تیر ۱۳۳۱را آفریده‌بودند، جای خود را به سیلی ویران‌گر از مردمان هیجان‌زده و غافل از سرانجام شوم خویش و نا‌آگاه به آینده‌ دهشتناکی که برای نسل‌های بعدی رقم‌می‌زدند، داده‌بود.

در طی هفتاد سالِ قبل از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، دشمنی با مشروطیت و تلاش به‌منظور تضعیف و حذف حاکمیت ملیِ تضمین شده در قانون اساسی‌اش سه دوره داشت که هرچند از نظر ماهیت و تأثیرات اجتماعی متفاوت بودند امّا هیچیک از آنها یعنی، نه استبداد صغیر، نه، شانزده سال سلطنت استبدادیِ رضا‌شاه و باالاخره نه، بیست‌وپنج سال دیکتاتوری محمدرضاشاه از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا پذیرفتن مسئولیت نخست‌وزیری توسط شاپور بختیار پس از گرفتن تعهدات از پادشاه در خصوص رعایت مُفاد قانون اساسی با تکیه بر اصل چهل‌و چهارم و اصل چهل‌و پنجم مندرج در آن، هیچیک نتوانسته بود مشروطه را نابودسازد.

در تیرماه ۱۲۸۷، آغاز دوران معروف به استبداد صغیر، در حالیکه تازه مدتی نزدیک به دوسال از صدور فرمان مشروطه (۱۴ مرداد ۱۲۸۵) سپری‌شده‌بود، بنیان‌گذاران و نگهبانانِ بزرگترین تحول سیاسی و اجتماعی ایران متحداً و با قاطعیت و به‌بهای ایثار جان و با برخورداری از حمایت بی‌دریغ قاطبهٔ ملت و مردمی آگاه به ارزش‌های حاصل‌شده، به خطری که مشروطیت نوپا و تازه‌نفس راتهدید کرده‌بود تسلیم نشدند و به‌بهای یک سال جانفشانی آن را دفع نمودند، استبداد صغیر را درهم‌شکستند و شاه مستبد را از سلطنت خلع‌کرده همراهِ حامیان روسی‌اش از ایران بیرون‌راندند.

کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تنها منشاءِ تغییر سلطنت از احمدشاه قاجار به رضاخان میرپنج نشد بلکه دوران سهمناک کشتن آزادی‌خواهان و سرکوبِ آزادی‌خواهی در مدت ۱۶ سال سلطنت خودکامهٔ رضاشاه پهلوی را نیز به دنبال آورد که در ابتدا از حمایت برخی از مُتِجَدِد‌مآبانی که خطر را نمی‌دیدند برخوردار شد اما از همان روزهای نخستین‌اش با روانه کردن مخالفین، و حتی مخالفین احتمالی، به زندان شروع شد و با کشتن آزادی‌خواهانی همچون سیدحسن مدرس و حبس و تبعید پاسدار اصیل مشروطیت و مخالف سرسخت خودکامگیِ آشکار رضاخان، محمد مصدق، ادامه‌یافت تا جائی که در شهریور ۱۳۲۰ و در زمانی که رضاشاه ایران را به‌تصمیم انگلیسی‌ها ترک‌می‌نمود فضای سیاسی جامعه از حداقل امکانات لازم برای شکوفایی سیاسی برخودار نبود.

بعد از شهریور ۲۰، دکتر مصدق با استفاده از اولین فرصت ممکن برای حضور در عرصهٔ سیاسی وارد میدان شد. در مدتی قریب به هشت‌ سال و در حالی‌که دو جناح سیاسیِ ایدئولوژیک، یعنی حزب توده، وابسته به شوروی و مدافع منافع همسایهٔ شمالی، و فدائیان اسلام، مبلغ اسلامِ سیاسی، به زعامت سید ابوالقاسم کاشانی، آزادی تازه‌بازگشته را از نو تهدید می‌کردند، مصدق و یاران خالص و وطن‌دوست وی که عمدتاً فعالیت خود را در حزب ایران سازمان داده بودند، با تشکیل جبهه ملی ایران که به‌منظور تحقق آرمان‌های والای مشروطه و همچنین برای کوتاه کردن دست اجانب و بالاخص استعمار انگلیس از ذخایر عظیم نفت و خاتمه‌دادن به نفوذ سیاسی آن که برای تحکیم منافع اقتصادی‌اش اِعمال می‌شد، فراکسیون ملی را، هرچند در اقلیت، ‌تبدیل به تنها بلندگویِ حامی منافع ملت ایران در مجلس نمودند.

پس از پیروزی ایران بر بزرگترین قدرت استعماری روز، محبوبیتِ مصدق در میان قاطبهٔ ملت و پشتیبانیِ افکار عمومی از رهبر نهضت ملی ایران حِقد و حَسد محمدرضاشاه را که هنوز از وحشتِ خاطرهٔ ۳۰ تیر ۱۳۳۱ نیاسوده بود، بیشتر کرد. توطئه‌ی دائمی و منظم استعمار زخم‌خورده‌ی انگلیس و وسوسه‌ی کسب و تصاحب قدرت، قدرتی نمادین که قانون اساسی مشروطه حدود و ثغور آن‌را توصیف و محدود کرده بود، پادشاه و دربار را که در اثنای نهضت ملی‌کرن صنعت نفت از کارشکنی در مقابل مصدق فرونگذاشته‌ و عملاً به عنوان ستون داخلیِ حفظ منافع انگلیس در آمده بودند، هرچه بیشتر به‌دامان اجنبی سوق‌داد.

با کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و در بند کشیدن شیر پیرِ غالب بر استعمار، مرحلهٔ افول بخت ایران و ایرانی، که یک‌ربع قرن طول کشید، آغاز شد.

در این مدت، پادشاه با قدرت کاذبی که توسط بیگانه بدست آورده بود، به‌منظور گرفتن انتقام از مصدق ومبارزان فرهیختهٔ نهضت ملی ایران، به‌‌دلیل خفتی که از سوی ملت به‌خاطر پشت‌کردن به همان نهضت نصیبش شده بود، کینه‌توزانه تا توانست حرکت ملی را تحت فشار نابودی قرار داد و در عوض بلندگوی تبلیغاتی مسجد و منبر و تکایا را در اختیار تاریک‌اندیش‌ترین قشر مذهبی، یعنی پیروان شیخ فضل‌الله نوری و سید ابوالقاسم کاشانی قرارداد و از تأمین امکانات مالی سرسام‌آور دریغ نورزید.

در نیمهٔ دوم سال‌های۵۰  شمسی، دو عامل دیگر به بحران اجتماعی موجود اضافه شد:

۱ – مسدود بودن روزنه‌های فعالیت سیاسی و مبارزات علنی، بخش قابل ملاحظه‌ای از جوانان را به‌طرف کارزار مخفی و چریکی که با طبیعت کارسیاسی دموکراتیک مغایرت داشت، سوق داد و به رشد افکار افراطیِ انقلابی در جامعه افزود.

۲ ـ قشر فقیر حاشیه‌نشین و مستأصل که به عنوان یکی از نتایج اصلاحات ارضی فرمایشی، اجباراً و بدون برخورداری از زمینه‌های اجتماعی لازم و وجود افقی روشن برای آینده، بسوی شهر‌ها رو آورده بود، بدنهٔ اصلی توده‌های همیشه در صحنه و آسیب‌پذیر از تبلیغات مسمومِ تحریکات مذهبی افراطی را تشکیل می‌داد.

با همهٔ این‌ها، و علی‌رغم تسلطی که عوامل سرکوب در جامعه داشتند، مردم به خیابان‌ آمدند و فریاد تقاضای نان و آزادی را بلند کردند.

عکس‌العمل پادشاه در مقابل نامهٔ سرگشادهٔ سه تن از سران ملی و اجرای مدلول آن نوشته یعنی قبول انتقال قدرت از مرکز خودکامگی به ملت، دستور به برخورد شدید با مبارزین و ضرب و شتم آن‌ها بود. محمدرضاشاه پهلوی، زمانی صدای انقلاب را شنید که دیگر همه‌چیز دیر شده بود و نیروهای خام‌اندیش سیاسی- مذهبی در داخل و خارج از کشور، تصاحب قدرت و رسیدن به حاکمیت خویش در کنار روح‌الله خمینی را محتوم می‌پنداشتند.

در واپسین روزهای زمستان ۱۳۵۷، با آن که ظاهراً برای نجات ایران از افتادن به مهلکه‌ای که کشور را تهدید می‌کرد، بسیار دیر می‌نمود، دست روی دست گذاشتن و منتظر حوادث ماندن، همچون افرادی که دیگر جرأت ایستادگی در مقابل خمینی را در خود نمی‌دیدند، شیوهٔ شاپور بختیار نبود.

دکتر شاپور بختیار در فرصت کوتاهی که یافت با ارائه برنامه‌ای منطبق با برنامهٔ جبهه ملی مصدر اقداماتی بزرگ از جمله آزادی بیان و قلم، آزادی زندانیان سیاسی در مدت سی‌و هفت روز حکومت ملی‌اش شد. با حضور به عنوان نخست‌وزیر مشروطه بر مزار ابر‌مرد بی‌همتای تاریخ مشروطیت و نهضت ملی ایران به سیاستِ مسکوت‌گذاشتن تاریخ پر افتخار نهضت ملی به‌رهبری مصدق بزرگ و وارونه نشان‌دادن واقعه‌ی ویران‌گر کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که تا قبل از قبول نخست‌وزیری توسط او اِعمال می شد، پایان داد.

هرچند انتظار شاپور بختیار از روشنفکران جامعه، همان‌گونه که حسنین هیکل روزنامه‌نگار مشهور مصری انتظار داشت و در آن‌روزها نوشته‌بود: «اگر فرزانگان و روشنفکران ایرانی با بختیار همدلی کنند او احتمالاً با قدرت بیشتری جلو خمینی ظاهر خواهد شد و خمینی چاره‌ای به جز سازش با او را نخواهد داشت.» برآورده نشد، و خمینی و یاران کوته‌بین، کوردل و تشنه‌ی قدرت او، آگاهانه، دیکتاتوری محمدرضاشاه را با نظام مشروطه یک‌سان جلوه دادند، برای مردمی که مفهوم مشروطه را فراموش‌کرده‌بودند میان این دو علامت تساوی گذاشتند، و بسیاری از شخصیت‌های سیاسی نیز با کمال تأسف، با ارتکاب همین خطا، به‌عوض توجه به وظایف خطیر خویش و ماندن در مقام رهبری سیاسیِ ملی خود، با توده‌های گمراه‌شده به‌راه افتادند؛ و بدین گونه با پایان دولت ملیِ تنها نخست‌وزیر لایق و کاردان بعد از مصدق دفتر انقلاب مشروطه نیز برای مدتی نامعلوم بسته‌شد.

سی‌و نه سال پس از آن سیاه‌ترین روز در تاریخ مشروطیت ایران، شعار جدایی نهاد دین از حکومت، یعنی شعاری که شاپور بختیار به عنوان اولین شخصیت سیاسی ملی، در آن روزهای پرتب‌وتاب مطرح نمود و آن‌را، همراه با اصل حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی ایران، از نخستین دقایق مخالفت با نظامی که شکل می‌گرفت و بختیار تا آخرین لحظات برای جلوگیری از تحقق آن تمام کوشش خود را به‌کاربرده‌بود، سرلوحه‌ٔ مبارزات کنونی مردم با جمهوری اسلامی قرارگرفته‌است.

جای تعجب نیست اگر امروز، سی‌و نه سال بعد از آن‌‌روزها که شاپور بختیار می‌کوشید تا آوای پرطنین هشدارهای خود را به ‌گوش ایرانیان برساند، ملت ایران و بالاخص جوانان پرشور و تشنهٔ آزادی کشور از ظلم و ستمی که حکام فاسد نظام توتالیتر و آدم‌کش جمهوری اسلامی به آن‌ها وارد می‌کنند با طرح شعار جمهوری ایرانی، نفرت خویش نسبت به جمهوری اسلامی و ضدیت خود با نظام دینی حاکم را بیان‌می‌دارند.

برخلاف این هذیان تکراری، بل دروغ عمدی و آگاهانه‌یِ آتش‌بیاران نخستین روزهای انقلاب اسلامی و از قدرت‌راندگان کنونی آن، که گویا انقلاب اسلامی نه خشونت آمیز، بلکه «پیروزی گل بر گلوله بوده»، این «انقلابِ» عمیقاً ارتجاعی، از بسته شدن نطفه‌ی آن در گروه تروریست و آدمکش فدائیان اسلام و کتاب ولایت  فقیه خمینی تا جنایات دو ساله‌ی پیش از ۲۲ بهمن مانند آتش‌سوزی‌های حزب‌الهی ها در اماکن عمومی و خاصه ششصد کشته‌ی سینما رکس آبادان و حملات مسلحانه به مراکز نیروی هوایی تهران، کلانتری‌ها و سایر قرارگاه‌های نیروهای انتظامی و ارتش حتی پس از  برقراری آزادی های قانونی در دولت بختیار، و به‌ویژه اعدام‌های خودسرانه، بی‌رویه‌‌ و بی‌شماری که به مجرد دسترسی حضرات به قدرت آغاز شد، در بُعد خمینیست آن صددرصد خشونت‌آمیز بوده و هرگونه کوشش عوامفریبانی که سال‌هاست نقاب از چهره‌ی سالوس‌شان فروافتاده در مسالمت‌آمیز و انسانی نمایاندن آن عرض خود بردن و زحمت دادن به ملت است!

بی‌دلیل نیست که اینان پایان دولت ملی بختیار را که با آن به مشروطه‌ی واقعی پایان می‌دادند به‌قلب و دروغ «سقوط رژیم شاه» می‌خوانند، در حالی که اگرمنظور پایان دیکتاتوری شاه بود، او یک ماه پیش از ۲۲ بهمن برای همیشه ایران را ترک کرده‌بود و انقلابیان خمینی پایان مشروطه با اصول دموکراتیک آن‌را می‌خواستند.

با ورود حزب الله و اعوان وانصار آن به جنبش آزادیخواهانه‌ی دیریئه‌ی مردم و رخنه در صفوفِ آن، از همان ابتدا آرمان‌های تاریخی ملت ایران در معرض خطر قلب و دستبرد قرار گرفت و جز شمار اندکی از فرهیختگان کشور، و صدیقی و بختیار در رأس آنها، از کمتر کسی صدایی در افشاءِ آن برخاست، و همه‌ی کسانی که امروز، پس از چهل سال جنایت و رسوایی، می‌کوشند خود را از آن قلب‌سازی و سالوسی مبرا بنمایانند در حالی که در آن زمان در تنور انقلاب اسلامی می‌دمیدند، در پیشگاه تاریخ ورشکسته‌ی به‌تقصیر و محکوم به‌شمار می‌آیند.

باید از تجارب تاریخی آموخت و آگاه بود که تبدیل ‌گونه‌ای دیکتاتوری به یک دیکتاتوریِ از نوع دیگر، آن‌ طور که شاپور بختیار در بهمن ۱۳۵۷ هشدارمی‌داد، از یک سو و انتظار تعدیل و اصلاح نظامی که ماهیتاً اصلاح‌ نمی‌‌پذیرد از دیگر‌سو، خطاست.

ملت ایران در سر راه خود برای رسیدن به آرزوی دیرینه‌ی استقرار دموکراسی در وطن و در ادامه‌ی کوشش برای تحقق ارادهٔ ملی و پایان دادن به سیطره‌ی نظام کنونی، بایستی همگی ابتدا از آزادی‌های لازم برخوردار باشند تا بتوانند در محیطی آرام که در آن آگاهی سیاسی و نیروی ادراک آدمی امکان رشد می‌یابد و شکوفا می‌شود، نمایندگان واقعی خود را که با شرایط و اوضاع محل زندگی خود آشنا باشند برای تشکیل مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسیِ متضمن حاکمیت ملی و جداییِ بی‌چون‌وچرای دیانت از حکومت و همخوان با میثاق‌های بین‌المللی حقوق بشر،انتخاب کنند.

ایران هرگز نخواهد مرد
نهضت مقاومت ملی ایران
یکشنبه، ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۹۶
۱۱ فوریه ۲۰۱۸

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=105272

یک دیدگاه

  1. خسرو

    دکتر مصدق ۷۲ ساله، نحیف و نزار، که گاندی‌وار با پیژامه و از رختخوابش می‌خواست کشور ایران را اداره کند درحقیقت با شعار «خلع ید» و بهانهٔ کوتاه کردن دست استعمار، بازیچهٔ دست حزب توده و فدائیان اسلام شده و بالاخره هم مردم را به فلاکت و کشور را به آشوب کشانده بود. آنچه که به «آزادیخواهی و میهن‌پرستی» همرزمانش در جبههٔ ملی مربوط می‌شود هم نشانهٔ آن را در فتنهٔ ۵۷ و تعظیم‌شان در برابر خمینی دیدیم.

Comments are closed.