نیکروز اعظمى – پس از آنکه فعالیت سیاسى نیمهفعال خود را در «اتحاد جمهورىخواهان ایران» کنار نهادم به این نتیجه رسیدم که دیگر زیر هیچ بیانیه سیاسى امضا نگذارم و نمىگذارم ولیکن سیاست و تحولات سیاسى ایران با همه ما کار دارد و همه ما نیز با آن. پس نمىتوان نسبت به آن بىتفاوت بود.
چهل سال است که با «جمهور» درست کردنِ فکسنىِ اسلامىمان در این خاک اسلامزده، از هر گوشهاش ناقوس شوم مرگ پژواک مىکند؛ اگر کر نباشیم که نتوانیم بشنویم و کور نباشیم که نتوانیم ببینیم؛ ضربات توانمند شلاق احکام شرع اسلامى از نوع شیعىاش بر پیکر جامعه و مردم، زخم عمیقى را بر جا گذاشته که از سوزش آن همه ما به فغان آمدهایم. چه بردبارى و مداراجویى که چهل سال از نزارى در خود بنالى و با خویشتنات بسازى و دم بر نیاورى تا مبادا گفته باشى بالاى چشم حکومت ابروست؟! چه پشت چشم نازکى و چه قمپزى در کرد حکومت اسلامباره ما از این همه مکرمه و پا به راه بودنمان. اینها زخم زبان نیست که مىزنیم، واقعیت آیینهای است که از بىآزرمى ما در مداراجویى با یک حکومت انسانکُش شرم کرد و نالید.
اگر از فغان ما غوغاى دىماه بر نمىخاست دقمرگ مىشدیم. دىماه شورید و بُرش زد به هر چه سبز و بنفش که دوران خوش «طلایى» را به گوشمان نجوا مىکرد. ما در تاریخمان و تاریخمان در ما، کم چنین دورانّاى «طلایى» ندیده که به آن نبالیده باشد. از دوران طلایى عظمت ایران باستان بگیرید تا دوران «عظمت اسلامى» خصوصاً در دورانى که بزرگان فرهنگساز ما از طریق اسلام مشغول بىسیرت کردن فلسفه یونان شدند تا عاقبت نوزاد ناقصالخلقه «فلسفه اسلامى» متولد شد و عجبا که دوران چنین بىمایگىاى را «عصر طلایى» فرهنگ و ادب ایرانیان نامیدیم! از این مىخواهم به این نتیجه برسم که اگر ایرانى چه در نفس فردى خویش و چه گروهى، همواره در مفرد گروهى خویش، خویش را یلى مىدانسته که هیچکس را با وى هماوردى نبوده، نمىتواند سرچشمه چنین لاف از ادعاى «فرهنگ غنى» وى نبوده باشد.
این را به این خاطر برجسته مىکنم که هنوز گرفتار آنیم و نفوذ رگههاى نیرومندش همچنان در صحنه سیاسى ما، هر گونه تکان خوردن را در یک همبستگى ملى جهت زدون گرد و غبار دیرینه استبداد از پیکر این مرز و بوم که نامش ایران است، از ما سلب کرده. وقتى ایرانى فرهنگ نازایش را «غنى و عظمت» مىخواند به راحتى مىتواند اسلام یا هر اعتقاد دیگر را در فرهنگاش به عظمت رساند. و به همین ترتیب در صحنه سیاسى خودآرایى عظمتطلبانه کند. و یعنى اینکه گروه سیاسى من بهترین است و این بهترین را در نزد خویش انحصارى مىکند. درد مزمن فرهنگى و سیاسى ما همین انحصارى کردن حقیقت است. حقیقتى که در نزد یک فرد و یک گروه باشد بىتردید عظمت جلوه مىکند اما اگر متکثر بودن آن را بپذیریم به حتم و یقین همبستگى ملى را تحکیم مىبخشیم.
نجات امروز ایران و ایرانى از طریق این همبستگى جهت دفع آگاهانه این شّر حکومت دینى شیعى که هم به لحاظ سیاست داخلى و هم سیاست خارجى، ایران را در معرض خطر فروپاشى قرار داده، مىگذرد. و چنین دفعى صورت نمىگیرد اگر همهى طرفهاى مخالفِ سکولارِ حکومتِ استبداد دینى که اصلاحپذیرى حکومت دینى را باور ندارند و آن را ناممکن مىدانند و خواهان آزادى ایران هستند نتوانند در یک «شوراى تفاهم ملى ایرانیان» گرد هم آیند. به تبع چنین تفاهمى بسیار فراتر از بیانیه پانزده نفر معروف به بیانیه رفراندوم بوده و مکمل آن است. مهمترین ویژگى شوراى تفاهم در مخالفت آگاهانه با حکومت دینى و همچنین خصلت آزادمنشى و تکثرگرایى درونى آن است و هواداران هر دو شکل حکومت مشروطه سلطنتى و جمهورىخواه که مخالف هر نوع ارزشهاى دینى و ایدئولوژیک بر نظام سیاسى ایران هستند، در آن جاى مىگیرند. قدرت دینى سیاسى در ایران به سبب بىکفایتى خود در اداره و مدیریت کشور به بنبست رسیده و به شدت تضعیف شده است. حضور و آمادگى نیروى سیاسى قدرتمند سکولار در صحنه سیاسى ایران به عنوان جایگزین حکومت دینى، مىتواند از احتمال خطر فروپاشى ایران بکاهد.