یوسف مصدقی – یکی از مفاهیم مطرح در فلسفهی سیاسی، «حقِ شورشِ» (The Right of Rebellion) شهروندان نسبت به حاکمان است. مورد استفادهی این حق زمانی است که مردم یک کشور، علیه حکومتِ مستقری که خلافِ منافعِ عمومی (ملی) آنها عمل میکند، قیام کرده و دستگاهِ حاکمه را سرنگون میکنند. چنین شورشی، معمولا در نارضایتیهای عمیق و ناکامیهای مستمرِ شهروندان در رسیدن به مطالباتِ بهحقشان، ریشه دارد. به همین علت است که شورش، واکنش طبیعی مردم برای احقاق حق یا دستِ کم، کوششِ افراد جامعه برای حفظِ کرامتِ انسانیشان است.
جان لاک(John Locke) فیلسوف شهیر انگلیسی، حقِ شورش و انقلاب را پشتوانه و ضمانتِ دفاع از سه حقِ اساسیِ انسانها یعنی حق حیات، آزادی و مالکیت میدانست. طبق نظریهی لاک دربارهی دولت، هر حکومتی مشروعیتاش بر اساس یک قراردادِ اجتماعی میان شهروندان تعریف میشود. حال اگر حاکمان برخلاف این قرارداد عمل کنند و منافع عمومی شهروندان را رعایت نکنند، شهروندان حق دارند که با قیام و شورش حکومت را تغییر دهند. از همین منظر، پدرانِ بنیانگذارِ ایالات متحدهی آمریکا که به لحاظ عملی مهمترین هواداران فلسفهی لاک بودند، در اعلامیهی استقلالِ آمریکا، شورش علیه حکومتِ مستبد و ناصالح را نه تنها حق شهروندان بلکه تکلیف آنها دانستند.
«حق شورش» هم در چارچوب حقوق طبیعی (Natural Law) و هم در گفتمان حقوق اثباتگرا (Positive Law) قابل درک و دریافت است. یعنی هم میشود آن را بدون استناد به قانونِ نوشتهشده و تنها بر مبنای عقلِ سلیم درک کرد و هم میتوان با ذکرِ «حق شورش» در قانون اساسی کشور، به آن صورتی قانونی برای حراست از آزادیهای اساسی شهروندان داد.
شورش به عنوان یک رفتار، سرشتی دوگانه دارد. به این معنا که شورش میتواند هم فردی باشد و هم به صورت رفتاری جمعی جلوه کند. شورش فردی، معمولا برای شورشگر پرهزینه و کمبهره است و معمولا زمانی روی میدهد که فردی جان به لبرسیده راهی جز تمامقد ایستادن برابرِ قدرتِ حاکم نمیبیند. استیصال و رنجِ چنین انسانی گاه چنان جامهی عمل میپوشد که باقیِ ناراضیان را نیز به حرکت در میآورد. نمونهی بسیار نزدیکِ چنین شورشی، همین چند سال پیش در تونس رخ داد و جرقهی «بهار عربی» شد.
فراتر از همهی اینها، چنانکه در اشاره به اعلامیهی استقلال آمریکا یاد شد، شورش همانگونه که حق مردم است، میتواند تکلیف و وظیفهی شهروندان هم باشد. از این منظر، افراد یک جامعه وظیفه دارند تا در برابر حکومتِ ظالمی که حقوق اساسی و منافع عمومی آنها را پایمال میکند، شورش کنند و چنین حاکمانی را براندازند.
اعتراضات سراسری زمستان ۱۳۹۶، جلوهای از استفادهی بخشهای بسیار مهمی از جامعهی ایران از «حق شورش» بود. این اعتراضات، نظام جمهوری اسلامی را با بزرگترین بحرانِ تمام طول تاریخش مواجه کرد، چنانکه تمام اجزای این نظامِ فاسد اعم از اصولگرا و اصلاحطلب (استمرارطلب)، از شدت ضربهی وارده دچار گیجی و وحشت شدند. هراسِ این جماعتِ فاسد، حاصلِ یکی از مهمترین کارکردهای شورش است. شورش، نقطهی ارجاع نارضایتی و اعتراضات جامعه را از درونِ حاکمیت به بیرون آن میبَرَد و باعث میشود که حاکمان نتوانند با فریبِ معترضین خطرِ سرنگونی را از کلیتِ نظامِ حاکم برهانند.
تا پیش از رخدادهای دی ماهِ گذشته، نقطهی ارجاع اعتراضاتِ پراکندهی گروههای ناراضیِ جامعه، اغلب داخلِ نظامِ جمهوری اسلامی قرار میگرفت و معمولا اصلاحطلبانِ درون حاکمیت میوهچین آن نارضاییها بودند. این بار اما شورش، نقطهی ارجاع را به بیرون از گفتمانِ فاسدِ استمرارطلبی کشانده است و باعث شده که اصلاحطلبیِ حکومتی با سرعتی چشمگیر رسوا و ناتوان شود.
در این چند هفتهی اخیر، استمرارطلبان از هیچ کوششی برای سرد کردنِ آتش اعتراضات فروگذار نکردهاند. این جماعت، به اَشکال مختلف تلاش دارند تا با ترساندن بدنهی جامعه از آیندهای نامعلوم، وضع موجود را تحملپذیر و قابلِ اصلاح جلوه دهند. وقاحتِ این عده تا جایی است که هر نوع افشاگری دربارهی جنایات و سرکوبهای حکومتی را سیاهنمایی میخوانند و افشاگران را به تزریقِ ناامیدی به جامعه متهم میکنند.
در حال حاضر، شورش از حقی متروک به وظیفهای مطلوب برای شهروندان ایرانی تبدیل شده است. اگر قدری به مفهومِ شورش دقیق شویم، برخلاف تصور و تبلیغات استمرارطلبان، «حق شورشِ» شهروندان نه تنها موجب ناامیدی جامعه نیست بلکه امید به رهایی و ایجاد تغییرات اساسی را به جامعه باز میگرداند.
در نهایت، شواهدِ روشن از حجم نارضایتیهای انبار شدهی این چند ماهِ اخیر در جامعه، بیانگرِ این مهم است که به زودی جریانهای متنوعِ شورشیان، به هم خواهند پیوست تا براندازی نظامی را رقم بزنند که سالهاست مصالحِ عامه و منافع ملی را قربانیِ مفاسدِ رهبران و کارگزارانش کرده است.
ترا با من این شورش و کار چیست؟
بیکاری، فقر، تبعیض، فاصله طبقاتی زیاد، بیدادگری و ستم و…ازجمله عوامل موثر ” شورش ” در یک جامعه هستند. سخن در باره داشتن ” حق شورش” و دفاع مشروع نیست ، پرسش اساسی این است که با وجود اجماع این عوامل در جامعه پس چرا مردم ایران شورش واقعی نمی کنند؟ بر داشتن ” حق شورش ” خود واقف نیستند یا اینکه در کنار آن خرد جمعی جامعه چیز دیگری را نیز می گوید و می طلبد؟ هویدا نبودن هدف سیاسی، اعتماد وهماهنگی مردم ، برنامه کاری روشن و ترس و وحشت از آینده نا پیدا از جمله عوامل بازدارنده شورش همگانی هستند.
در نظام و ساختارهای حاکمان مستبد حق شورش و دفاع مشروع از اولویتهای اساسی برای براندازی وضع حاکم و مطالبات شهروندان باید قلمداد شود. در چنین حکومتهایی دکان عدم خشونت، نافرمانی مدنی و سایر دکانهای انسانی جواب نمیدهند. حق شهروند اگر با شورش اجتماعی و طغیان فکری جوابگو نباشد، شهروند حق استفاده از ابزارهای قهرآمیز را نیز باید داشته باشد. در کشور امام زمان نیز نمیتوان در برابر باتوم و اسلحه به دستان، گل رُز و نرگس دست گرفت و انتظار تغییر داشت.
اقاى مصدقى با شما موافق هـستم مخالفت و شورش حق شهـروندان است
اقای عسگر، با شما موافقم نافرمانی مدنی جوابگو است و فکر نمیکنم هیچ ادم منطقی مخالف باشد، شاید برداشت شما از شورش چیز دیگری باشد، میدانید ج ا اسلامی معنای واژهها را در این چهل سال عوض کرد؛ اگر مردم در دیماه نیامده بودند در خیابان هنوز اسهالطلبان نقاب شیادی بر چهره اشتند و عدهای سادهلوح و تنپرور از این جنایتکاران دیروز و امروز حمایت میکردند، من از شما درخواست میکنم یکبار دیگر این نوشته را بخوانید و در ضمن چه مردم به خیابان بیایند چه نیایند مورد تجاوز و کشتار ج ا قرار میگیرند، هزاران هزار که تا به حال حقوقشان مورد تجاوز قرار گرفته تظاهرات کرده بودند؟!
جناب مصدقی، خب این “حق شورش” نیز بر دیگر حقوق این ملت عزیز نجیب شجاع اضافه شد، بعد چه میشود؟ نارضایتی و نقرت در همه سطوح جامعه؛ اقتصادی، فرهنگی، ملی، امنیتی و … بسیار بالا و در حد انفجار است، شورش بکنند که چه بشود؟ این نظام حیوانی است، تو را میدرد، زنت را دخترت را پسر عموی دختر دختر عمهات را، پدر و مادر سالخورده مریضات را هم میدرد… سرپیچی مدنی و همگانی راه اساسی است، چارهای نیست و شاید همان کاری را باید کرد که گاندی کرد!