تأملات بِهِنگام؛ در معناگریزیِ طبیعت و بیدادِ بهار

دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ برابر با ۱۹ مارس ۲۰۱۸


یوسف مصدقی – برای بیشترِ آدمیان، رسیدنِ فصل بهار، فرخنده و شادی‌بخش است. برای ما ایرانیان به ویژه، آمدنِ بهار یعنی شروع سالِ نو و سرآغازِ تقویمِ سالانه. این مناسبت چنان برای نیاکانِ ما اهمیت داشت که دقیق‌ترین گاهشمارِ دنیا (گاهشماریِ جلالی) را برای سال‌شماری و محاسبه‌ی لحظه‌ی تحویل سالِ خورشیدی، ابداع کردند.

برای قرن‌ها شاعران فارسی‌زبان، زیباترین اشعار را در وصف فصل بهار سروده‌اند و بهاریه‌سرایی هنوز در ادبیات فارسی رایج است. در ادبیاتِ مغرب‌زمین هم تا پیش از قرن بیستم، این نگاهِ همدلانه به بهار مورد اتفاق شعرای بزرگِ فرنگستان بود. این سنت اما در ادبیات مدرن غرب، مورد معارضه قرار گرفت.

برای نمونه، تی. اس. الیوت (T. S. Eliot) شاعر و متفکر آمریکایی- بریتانیایی، در ابتدای منظومه‌ی مشهورش «سرزمینِ هرز» (The Waste Land) ، بهار را چنین توصیف می‌کند:
آوریل [فروردین] بیدادگرترینِ ماه‌هاست، گل‌های یاس را

از زمینِ بی‌جان می‌رویاند، شهوت و خاطره را
درهم می‌آمیزد، ریشه‌های راکد را
با بارانِ بهاری می‌جنباند.(۱)

در نزدیک به صد سالی که از انتشارِ «سرزمینِ هرز» می‌گذرد، بر این منظومه‌ی مشهور شرح و تفسیرهای فراوان نوشته‌اند و هر صاحب‌نظری، بنا به دانش و چشم‌اندازی که داشته، سعی در رازگشایی از این مشهورترین شعرِ ادبیاتِ نوینِ انگلیسی کرده است. سر و کار این یادداشت اما، با شرح و تفسیر این شاهکارِ ادبیِ معروف نیست بلکه غرضِ نگارنده از اشاره به چند سطر از این شعرِ طولانی، کاوش در یک حکمِ به ظاهر بدیهی است که شاید بیش از آنچه به نظر می‌رسد، قابل تردید باشد.

از چشم‌اندازِ خردمندانی همچون الیوت، آمدنِ بهار جز تکرارِ مکررِ جبری طبیعت نیست. با آمدن فصل بهار، چرخ طبیعت یک بار دیگر بر همان مدار سابق و ازلی خود می‌چرخد. از آنجایی که هیچ آغاز و پایانی بر این چرخشِ مدام قابل تصور نیست، شادی و سرخوشی برای چنین دورِ باطلی، دلیلی جز خودفریبی یا فراموشی ندارد.

طبیعت از دیدِ مشاهده‌گرِ هوشیار، بی‌اندازه بی‌رحم و مُسرِف است. در عین قانونمندی، سرشار از حوادثِ پیش‌بینی‌ناپذیر و هولناک است. با مقیاسِ زندگیِ کوتاهِ انسان، طبیعت جاودانه و بی‌نهایت است و کمترین تغییرات در آن، نیازمندِ گذشت هزاران سال است. از این منظر، بازگشتِ زندگی به طبیعت، چیزی جز تکرارِ رنجی مداوم در مسیری منتهی به مرگی محتوم، نخواهد بود. طبیعت، بی‌توجه به خواسته‌ها و تمایلات ما، کارِ خودش را می‌کند و اگر نوعِ بشر نتواند خود را با آن هماهنگ کند، مانند دایناسورها و ماموت‌ها از صفحه‌ی هستی پاک خواهد شد.

تاریخ را می‌توان ساده و سرراست، زمانمندیِ تطبیقِ آدمی با طبیعت تعریف کرد. شاید تنها تفاوت ما با دیگر گونه‌های جانوری روی زمین، همین تاریخ‌ داشتنِ ماست. به این معنی که: پس از صدها هزار سال سیرِ تکاملی، با رشدِ تدریجیِ مغزمان، از حدود هفت‌هزار سال پیش، به مرور توانِ درک و ضبطِ زمانمندِ این تطبیق را پیدا کرده‌ایم. البته نمی‌توان از این نکته غافل شد که در طی همین مدت، بسیاری از تمدن‌ها و فرهنگ‌ها به قهر طبیعت دچار شده‌اند و یکسره از عرصه‌ی گیتی ناپدید گشته‌اند.

با این حال، پرسش‌هایی از این دست، همواره ذهنِ آدمی را مشغول می‌کند‌: چرا نوعِ بشر همچنان امیدوارانه به حضورش در عرصه‌ی طبیعت ادامه می‌دهد؟ نقش امید در این میانه چیست؟

امیدواری، چیزی نیست جز دروغی که در مقابل بی‌رحمی طبیعت به خود می‌گوییم تا به مدد آن، این واقعیت را که ما برخلاف طبیعت، امکانِ بازگشت و زندگیِ دوباره نداریم، پنهان کنیم. امید، سلاحی دفاعی است برای ضمانتِ استمرارِ حضور ما در جهان. اگر از دریچه‌ی عقل به احکامِ مبتنی بر امید بنگریم، آنها را یکسره بی‌معنا و ناراست می‌یابیم.

فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche) شاعر و فیلسوف آلمانی، درباره‌ی تمایل انسان به احکامِ نادرست، هوشمندانه دست بر این نکته گذاشت که آنچه درباره‌ی چنین احکامی اهمیت دارد، این است که آنها تا چه میزان پیش‌بَرنده‌ی زندگی یا نگه‌دارنده‌ی حیات و محافظ و پرورنده‌ی نوعِ بشر باشند. از دیدگاه نیچه، انسان نمی‌تواند زندگی کند مگر با اعتبار دادن به افسانه‌های منطقی. چنین افسانه‌هایی او را به زندگی امیدوار کرده و در نتیجه از انقراض‌اش جلوگیری می‌کنند. از این منظر، حقیقت همچون ناحقیقت است و این هر دو، مفاهیمی جعلی و ساخته‌ی ذهن و زبانِ نوعِ بشر هستند که موجبِ استمرار حیات انسان می‌شوند.(۲) تجویزِ این فیلسوف بزرگ برای انسان، چیزی فراتر از امید و ناامیدی است. نیچه به زندگی «آری» می‌گوید و فارغ از خوشی و ناخوشی، بی‌نیاز از امید، شاد بودن را انتخاب می‌کند.

در فرهنگ ایرانی هم بهترین چاره برای مقابله با بی‌معناییِ حیات را در رباعیاتِ حکیم عمر خیام نیشابوری می‌یابیم. خیام، هم مُبدِع و پژوهشگرِ گاهشمارِ جلالی و هم نویسنده‌ی «نوروزنامه» است. او شاید بیش از هر دانشمند دیگری معناگریزیِ طبیعت را شناخته، توصیف کرده و برایش چاره اندیشیده است:

چون ابر به نوروز رخِ لاله بشُست،
برخیز و به جامِ باده کن عزم درست؛
کین سبزه که امروز تماشاگهِ توست،
فردا همه از خاکِ تو بر خواهد رُست!(۳)

طبیعت و جهانِ اطراف ما، فاقد معناست. این ما انسان‌ها هستیم که بنا به قانونِ تکامل، برای بقای نوع‌مان به دنبال معنی دادن به وقایع و اشیای اطرافمان هستیم. بیرون از دستگاهِ ذهن ما، دنیا به راهِ خودش می‌رود اما داخلِ این دستگاه، اَعمال بشر محتاجِ حسابرسی است. ظلم، جهل و فرومایگی در این دستگاه معنا دارند و از این روست که باید برای آرامشِ خودمان هم که شده، به دنبال عدالت برای قربانیانِ ستمِ ستمکاران و تنبیهِ جانیان و  تباه‌کاران باشیم.

فصل بهار از این رو خجسته است که از دستگاهِ ذهنِ ما می‌گذرد. چنانکه شمس‌ تبریزی گفته است: «ایام مبارک‌باد از شما. مبارک شمایید! ایام می‌آید تا به‌شما مبارک شود.»(۴)


۱. ترجمه‌ی صاحبِ این صفحه‌کلید است از این چند سطر:
APRIL is the cruellest month, breeding
Lilacs out of the dead land, mixing
Memory and desire, stirring
Dull roots with spring rain
۲. بنگرید به کتابِ «فراسوی نیک و بد» بخش اول، پاره‌های ۴ و ۹ (اگر مثل نگارنده آلمانی نمی‌دانید، ترجمه‌های فارسیِ داریوش آشوری  و انگلیسیِ والتر کافمن، تفاوت ندارند).
۳. نقل شده از «ترانه‌های خیام» نوشته‌ی صادق هدایت، انتشارات جاویدان بهار ۲۵۳۶، صفحه ۷۵. هدایت، این رباعی را یکی از چهارده رباعیِ اصیلِ خیام می‌داند (صص ۱۳-۱۲)
۴. «مقالاتِ شمسِ تبریزی» به تصحیح و تعلیقِ محمدعلی موحد، انتشارت خوارزمی چاپ چهارم ۱۳۹۱، صفحه ۶۳۶

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=109021

2 دیدگاه‌

  1. عسگر آقا

    حقیقت همین است که می بینیم، حقیقت دیگری وجود ندارد!

    می نوش که عمـــــــر جاودانی اینست
    خـــــود حاصلت از دور جوانی اینست
    هنگام گل و بــــــــاده و یاران سرمست
    خوش باش دمی که زندگانی اینست!
    (خیام)

  2. خودش

    «امید» برای آینده بزرگترین دورغی است که تاکنون بشر برای ویران کردن کره زمین و «دیگری» برای خودش اختراع کرده است. انسانی که مرگ را نتواند ببیند، امیدوار به زندگانی است که نه خودش بلکه توهم ذهن اش آنرا خلق می کند؛ پس این انسان محکوم به زندگی است که مرگ صدایش می زند و میراث اش نیز همان توهم ذهن اش است.

Comments are closed.