میراثِ کمپانیِ هندِ شرقی برای شرکتِ نفتِ ایران و انگلیس

- امروز که ۶۷ سال از ملی شدنِ نفتِ ایران می‌گذرد، مایه‌ی رسوایی است که رژیمِ ولایتِ فقیه در آستانه‌ی ۲۹ اسفند با شرکتی روسی قراردادی نفتی امضا می‌کند که سهمِ طرفِ روسی از آن ۸۰ درصد و سهمِ طرفِ ایرانی تنها ۲۰ درصد است.

سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶ برابر با ۲۰ مارس ۲۰۱۸


رضا پرچی‌زاده (+ویدئو) ماجرای ملی شدنِ نفتِ ایران به تاریخ ۲۹ اسفندِ ۱۳۲۹ را به وفور در چارچوبِ تاریخِ معاصرِ ایران و نهضت‌های ناسیونالیستیِ جهانِ سوم در قرنِ بیستم بررسی کرده‌اند. در این مقاله قصد دارم قضیه‌ی ملی شدنِ نفتِ ایران را از منظرِ سیرِ کاپیتالیسمِ کلاسیک بررسی کنم.

اعلام ملی شدن نفت در آبادان

از اواخرِ قرونِ وسطا، یکی از منابعِ درآمدِ کشورهای اروپایی ماجراجویانِ دریایی بودند که برخی در دستگاهِ حکومتی هم پایگاهی داشتند. این‌ ماجراجویان تقریبا به هر کاری از جمله دزدیِ دریایی، برده‌فروشی، تجارت، و فتحِ سرزمین‌های دوردستِ آمریکایی، آسیایی و در نهایت آفریقایی دست می‌زدند تا برای خود درآمد کسب کنند. اکثرِ کسانی که ما امروزه به نامِ «کاشف» و «جهانگرد» می‌شناسیم در این رسته قرار می‌گیرند؛ ماجراجویانی همچون کریستف کلمب، فردیناند ماژلان، اَمِریکو وسپوچی، و جیمز کوک.

این ماجراجویان به ازای کمک‌های مادی و معنوی که گاهی نیز از حکومتِ کشورشان دریافت می‌کردند، و ‌همچنین برای «قانونی» جلوه دادنِ فعالیت‌های‌شان و امکانِ بهره بردن از مزایای آن در مراکزِ تمدنِ اروپایی، بخشی از درآمدِ خود را به حکومت‌های متبوعِ خود واگذار می‌کردند. در گذرِ زمان، این ماجراجویی‌های شخصی و عموما کوچک قطعِ بزرگتری پیدا کرد. برای هرچه سودآورتر کردنِ فعالیت‌های‌شان، این ماجراجویان دست به تاسیسِ کمپانی‌های سهامداری زدند که سرمایه‌گذارانِ بیشتری را جذبِ خود می‌کرد و از گستره‌ی عملِ بزرگتری برخوردار بود.

اولین، بزرگترین، مشهورترین، و موفق‌ترین نمونه‌ی این سبک کمپانی بی‌تردید «کمپانیِ هندِ شرقی» (East India Company) بود. این کمپانی در سالِ ۱۶۰۰ با اعطای فرمانِ سلطنتیِ (royal charter) ملکه الیزابتِ اولِ انگلیس تاسیس شد. سهامدارانِ آن تجارِ ثروتمند و اشرافِ انگلیسی بودند. بعدها که کمپانی پیشرفت کرد و طول و عرضِ بین‌المللی یافت، اروپاییانِ دیگری نیز در کمپانی صاحبِ سهام شدند. بر اساسِ آنچه پیشتر گفته شد، کمپانی به طورِ مستقیم به حکومتِ انگلیس پاسخگو نبود، اما حکومتِ انگلیس از بسیاری جهات از وجود و از فعالیت‌های کمپانی سود می‌برد.

کمپانیِ هندِ شرقی به مدتِ یکصد سال از ۱۷۵۷ تا ۱۸۵۷ حاکمِ مطلق‌العنانِ شبه‌قاره‌ی هند بود. حوزه‌ی فعالیتِ اصلی‌اش هم هند و چین بود. طبیعتِ کمپانی نیز طبیعتا «بین‌المللی» و «چندملیتی» بود. از آنجا که اداره‌ی کمپانی در چنین قطعِ گسترده‌ای به کارکنانِ زیاد و وارد به کار نیاز داشت، کمپانی از سرتاسرِ جهان عمله و اکره داشت. اروپایی و آسیایی و در اواخرِ کار تا حدودی آفریقایی‌ها برای کمپانی کار می‌کردند و در سود و ضررش سهیم بودند. بدین ‌ترتیب، کمپانیِ هندِ شرقی در دورانِ اوجش تجارتِ نیمی از جهان را تحتِ کنترل داشت.

با این وجود، از آنجایی که هر سیستمی بر اثرِ نارسایی‌های خودش و تغییراتِ خارج از خودش بالاخره روزی به پایان می‌رسد، زوالِ کمپانیِ هندِ شرقی نیز در پیِ انقلابِ سپاهیانِ هندی‌اش بابتِ برخی رفتارهای نادرستِ کمپانی در سالِ ۱۸۵۷ آغاز شد. از آن پس دولتِ بریتانیا به تدریج امورِ کمپانی را خود به دست گرفت، به طوری که دستِ آخر شبه‌قاره به بخشی از امپراتوریِ بریتانیا تبدیل شد. کمپانی هم که در مسیرِ افول افتاده بود در نهایت در سالِ ۱۸۷۴ منحل شد.

امپراتوری بریتانیا

با وجودی که کمپانیِ هندِ شرقی حدودِ نیم قرن پیش از تاسیسِ شرکتِ نفتِ ایران و انگلیس از میان رفت، اما بنیان‌های کاپیتالیسمِ کلاسیک که این کمپانی بنا نهاد و خود به بارزترین نمودشان تبدیل شد را می‌توان به وضوح در شرکتِ نفتِ ایران و انگلیس مشاهده کرد. غیرِمتمرکز بودن، بین‌المللی بودن، نه خصوصی/ نه دولتی بودن، و از همه مهم‌تر عدمِ پاسخگویی چهار خصیصه‌ی عمده‌ای بودند که کمپانیِ هندِ شرقی برای شرکتِ نفتِ ایران و انگلیس به ارث گذاشت.

ساختمان مرکزی کمپانی هند شرقی در لندن

بر خلافِ آنچه معمولا تصور می‌شود، ویلیام ناکس دارسیِ انگلیسی نه مامورِ دولتِ انگلیس بود و نه قصدِ بهره‌برداریِ شخصی از امتیازِ نفتِ جنوب را داشت. او را عده‌ای ایرانی و اروپایی به سرمایه‌گذاری روی اکتشافِ نفت در ایران تشویق کرده بودند تا همگی از این شراکت بهره ببرند. با این وجود، پس از مرگِ برخی از این شرکا، تغییرِ شرایطِ سیاسی در ایران و جهان، و عدمِ دستیابی به نفت پس از چندین سال حفاری در نقاطِ بد آب و هوا، دارسی به جهتِ کسبِ سرمایه برای ادامه‌ی حفاری در نهایت به توصیه‌ی دولتِ انگلیس به شرکتِ نفتِ برمه (Burmah Oil Company) مراجعه کرد که خود در آن زمان مشغولِ اکتشافِ نفت در حوزه‌ی شبه‌قاره‌ی هند بود.

نمایی از اروندرود و خانه‌های سازمانی شرکت نفت و پالایشگاه

در سالِ ۱۹۰۸ که بالاخره نفت در مسجد سلیمان کشف شد، شرکتِ نفتِ برمه که حالا دیگر سرمایه‌گذارِ اصلیِ پروژه‌ی حفاری در ایران شده بود «بریتیش پترولیوم» را تاسیس کرد که در زمانِ رضاشاه به «شرکتِ نفتِ ایران و انگلیس» (Anglo-Iranian Oil Company) تغییرِ نام داد. گرچه فعالیت‌های شرکت گستره‌ی عریضی در جنوب و غربِ ایران را در بر می‌گرفت، مرکزِ فعالیت‌اش جزیره‌ی آبادان بود که شرکت در آن در طولِ چند دهه بزرگترین پالایشگاهِ نفتِ جهان را بنیان گذاشت. بر مبنای الگوی کلاسیکِ کمپانیِ هندِ شرقی، پالایشگاهِ آبادان به مرکزی بین‌المللی تبدیل شد که از سرتاسرِ جهان متخصص و کارمند و کارگر داشت. خانه‌های لوکسِ شرکتی و مراکزِ آموزشی، تفریحی و ورزشی که امروزه از آنها تنها شبحی باقی مانده یادگارِ آن روزگارِ پرهیاهوی صنعتی شدن است.

از همان ابتدای تاسیس، شرکتِ نفت رابطه‌ی پیچیده‌ای با حکومتِ انگلیس داشت. از یک طرف با حکومت راه می‌آمد و به آن نفع می‌رساند و از طرفِ دیگر مدام تلاش می‌کرد فعالیت‌هایش را «خصوصی» و «مستقل» نگه دارد. مثلا، شرکت در سالِ ۱۹۱۴– یعنی آغازِ جنگِ جهانیِ اول– قراردادی سودآور برای تامینِ سوختِ نیروی دریاییِ بریتانیا با وزارتِ دریاداری بست. دو سال بعد هم به شرطِ عدمِ دخالتِ دولتِ بریتانیا در امورِ اقتصادیِ شرکت، این شرکت سهامِ عمده‌ی خود را به دولتِ بریتانیا واگذار کرد. در تمامِ سالیانِ بینِ دو جنگِ جهانی، رابطه‌ی شرکت با دولتِ بریتانیا پیچیده بود.

خانه‌های مدیران در بریم، آبادان

از طرفِ دیگر، با وجودی که شرکت با دولتِ ایران بر سرِ کنترل و منافعِ فروشِ نفت درگیری‌هایی داشت، اما قدم‌هایی هم برای «ایرانیزه» کردنِ شرکت برداشت. در این مدت امکاناتِ رفاهی برای کارکنانِ ایرانیِ شرکت افزایش یافت؛ و آموزشِ ایرانیان برای فعالیت‌های پیشرفته‌ترِ فنی و تا حدودی کارهای مدیریتیِ شرکت نیز در برنامه قرار گرفت. اما سرعتِ ایرانیزه کردنِ شرکت بسیار کند و حلزونی بود؛ به‌طوری که یکی از اتهاماتِ تاریخی که همیشه به شرکت وارد شده این بوده که نمی‌خواسته شخصیتِ شرکت را «ایرانی» کند. در این مدت، رضاشاه برای ملی کردنِ نفتِ ایران تلاشی کرد که نافرجام ماند.

وقوعِ جنگِ جهانیِ دوم همین فرایندِ حلزونی را هم متوقف و بلکه معکوس کرد. استراتژیک بودنِ ایران و وابستگیِ هرچه بیشترِ امپراتوریِ بریتانیا و اتحادِ جماهیرِ شوروی به نفتِ ایران برای مبارزه با آلمانِ نازی باعث شد شرکتِ نفت به سوی وضعیتِ انقباضی عقب‌گرد کند. با توجه به ورشکستگیِ اقتصادیِ انگلیس در اثرِ جنگ و تکیه‌ی آن بر نفتِ ایران، این وضعیت حتی پس از خاتمه‌ی جنگ نیز ادامه یافت. تمامِ این مسائل دست به دست هم داد تا ایرانیانِ دلخور از استبداد، استعمار، جنگ و اشغال را به سوی خواستِ ملی شدنِ صنعتِ نفت سوق دهد.

مصدق با آگاهی از بزرگترین ضعفِ کاپیتالیسمِ کلاسیک– که بزرگترین عاملِ سودآوری‌ آن نیز بود– به جنگِ آن رفت: او کاپیتالیسمِ کلاسیک را به «پاسخگویی» فرا خواند. سخنرانی‌های غرای او و دعاوی‌ای که در چندین تریبون و دادگاهِ بین‌المللی همچون دادگاهِ لاهه و سازمانِ مللِ متحد بر ضد شرکتِ نفت مطرح کرد در درجه‌ی اول به این منظور بود که طبیعتِ شرکت و سر و تهش و طرزِ کارش را مشخص کند. در این رابطه، وی همچون دادستانی زُبده با استدلال و با ارائه‌ی سند و مدرک شرکتِ نفت را به چالش کشید و محکوم کرد.

دلیلِ اقبالِ هری ترومن، رئیس‌جمهورِ وقتِ آمریکا، به مصدق و حمایتِ ضمنی‌اش از او در برابرِ متحدِ دیرینِ آمریکا نیز همین بود که او را در مبارزه با سیستمی می‌دید که آمریکاییان خود کمتر از دو قرن پیش با آن مبارزه کرده و شکستش داده بودند. ترومن می‌دانست که بریتانیا قصد دارد بعد از جنگِ جهانیِ دوم وضعیتِ «امپراتوری» را حفظ کند. منتها دیگر قرنِ بیستم شده بود و ارزش‌های ملی و لیبرال در سرتاسرِ جهان رو به تزاید گذاشته بودند. بنابراین هم اخلاقی بود و هم به نفعِ آمریکا بود که از ملی شدنِ نفت در ایران حمایت کند. این اتفاق می‌توانست بیفتد اگر برخی خطاهای استراتژیک در دو سوی معادله صورت نگرفته بود.

دکتر محمد مصدق در دادگاه لاهه

به هر ترتیب، پس از اصطکاکِ مصدق با شاه و پیامدهای آن، کنسرسیومِ نفتی که بعدا تشکیل شد پنجاه درصدِ عایداتِ نفتِ ایران را به ایران اختصاص داد، که نسبت به گذشته پیشرفتی چشمگیر بود. بعدها در دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی سهامِ کنسرسیوم به تدریج کم شد و سهمِ ایران افزایش یافت. طیِ این دو دهه محمدرضاشاه عمده‌ی درآمدِ نفت را خرجِ توسعه‌ی اقتصادی، صنعتی و فرهنگیِ ایران کرد. هزینه‌ی اصلیِ «انقلابِ سفید» و اصلاحاتِ ارضی از محلِ درآمدِ نفت تامین شد. کمی قبل از انقلابِ ۱۳۵۷ نفتِ ایران تقریبا به طورِ کامل در اختیارِ ایران قرار گرفته بود.

انستیتو تکنولوژی آبادان که بعدها به دانشکده نفت آبادان تغییر نام داد

با این تفاصیل، امروز که ۶۷ سال از ملی شدنِ نفتِ ایران می‌گذرد، مایه‌ی رسوایی است که رژیمِ ولایتِ فقیه در آستانه‌ی ۲۹ اسفند با شرکتی روسی قراردادی نفتی امضا می‌کند که سهمِ طرفِ روسی از آن ۸۰ درصد و سهمِ طرفِ ایرانی تنها ۲۰ درصد است. چنین قراردادِ ننگ‌آوری حتی در روزگارِ قبل از ملی شدنِ نفت هم به سختی قابلِ تصور بود. این به خوبی نشان می‌دهد که رژیمِ ولایتِ فقیه، با وجودِ تمامِ شعارها و ادعای «استقلال»اش، برای حفظِ خود بر مسندِ قدرت، ایرانی که داشت بالاخره استقلالش را به دست می‌آورد را تبدیل به مستعمره‌ی روسیه کرده است. نتیجه این است که ایران امروز نه «استقلال» دارد و نه «آزادی». هرچه هست «جمهوری اسلامی» است.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲ / معدل امتیاز: ۱٫۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=109554

2 دیدگاه‌

  1. گیتی

    از قدیم گفته اند اگر روزی مجبور شدی با کسی هم سفره شوی سعی کن با آدم پلو خور هم سفره شوی ، نه با آدم نان و حلوا خور ! حالا حکایت رژیم ولایت فقیه است که با گدا و گشنه های روسی هم سفره شده .

  2. ناشناس

    سرنگون باد این جمهـورى و اسلامى سپاس از پرچى زاده

Comments are closed.