چند نکته درباره جایزه دانمارکی داریوش شایگان

دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷ برابر با ۰۹ آپریل ۲۰۱۸


مهدی مظفّری – پس از درگذ شت داریوش شایگان، در زندگینامه‌هایی که ازاو منتشر شده، اشاره‌ای هم  هست به دریافت جایزه‌ای که از طرف دانشگاه آهوس دانمارک به او اعطا شده است. ازآنجا که من استاد همین دانشگاه هستم ودر این جریان نقش فعّال داشته‌ام و از نزدیک شاهد عینی بوده‌ام، لازم دیدم خلاصه‌ای از این جریان را به آگاهی همگان برسانم. در ضمن باید یادآورشوم که در این نوشته، من انگیزه‌ای جز بیان واقعیّتِ  ندارم و امیدوارم دوستان آن شادروان، به‌ویژه در این ایّام که در سوگ از دست رفتنِ عزیزشان نشسته‌اند، بر من خرده نگیرند.

دکتر مهدی مظفری

سه دلیل، بازگوکردن این جریان را توجیه می‌کند:

دلیل اوّل به شخصیّت  شایگان مرتبط است. او یکی از شخصیّت‌های ایرانی معروف است. بسیاری درباره او و زندگی و آثارش می‌نویسند و سخن می‌گویند. پیروان و دوستداران بسیاری دارد، با نفوذ گسترده‌ای در میان محافل روزنامه‌نگاری و ادبی و حتّی برخی دولتمداران حکومتی در ایران. از این رو، بیان گوشه‌های ناگفته‌ای ازیک واقعه مهمی که مستقیماً به اومربوط می‌شود، می‌تواند به شناخت بهتر شخصیّت شایگان کمک کند.

دلیل دوّم آنکه جریان این جایزه، چنانکه خواهیم دید، بطور گسترده‌ای در محافل دانشگاهی و در رسانه‌های دانمارک انعکاس پیدا کرد. چون این جرّ وبحث‌ها به زبان دانمارکی انجام گرفته، به احتمال زیاد، فقط عدّه معدودی از بطن و ماهیّت آنها آگاهی پیدا کرده‌اند. این نوشته می‌تواند به آگاهی همگان کمک کند.

داریوش شایگان

دلیل سوّم و مهّم‌تر، به مسأله آزادی بیان مربوط می‌شود که موضع عملی داریوش شایگان را در برابر این موضوع روشن می‌سازد.

این جایزه چه بود و چه کسی داد؟

سررشته این جایزه به واقعه کاریکا تورهای معروف دانمارکی می‌رسد. در سی‌ام سپتامبر ۲۰۰۵، روزنامه پر تیراژ یولند پُست، دوازده کاریکاتور از محمّد، پیامبراسلام، منتشر کرد. علّت انتشار آنها این بود که یک نویسنده دانمارکی برای بچه‌ها کتابی درباره پیامبر اسلام نوشته بود و برای جلب توجه بچه‌ها، از چند کاریکاتوریست خواسته بود که برای هر یک از مراحل زندگی محمّد یک نقاشی بکشند. کاریکاتوریست‌ها قبول کرده بودند اما از ترس اسلامیست‌ها، شرط  گذاشته بودند که نامشان فاش نشود و اثرشان را با نام مستعار امضا کنند.  این امر در جامعه آزاد دانمارک جنجالی به پا کرد. برای ارزیابی جوّ ترس ایجاد شده، رئیس بخش فرهنگی روزنامه یولند پُست از تمام کاریکاتوریست‌های کشورخواست هر یک  بر اساس انگاره خود یک کاریکاتور از محمّد بکشند تا در آن روزنامه چاپ شود. دوازده نفر پاسخ مثبت دادند که همه آنها یک جا و در یک شماره منتشر شد. در پی آن، جنجال جهانی به پا شد و خشم مسلمانان را برانگیخت. خشونت‌ها به‌ ویژه در منطقه خاورمیانه بالا گرفت همراه با آتش زدن سفارت‌خانه‌های دانمارک و تحریم گسترده کالاهای دانمارکی. اینجا بود که شرکت‌های دانمارکی به حرکت در آمدند و علاوه بر فشار به دولت برای عذرخواهی از مسلمانان، روزنامه یولند پُست را شدیداً مورد حمله و سرزنش قراردادند. یکی از این شرکت‌ها (گروند فوس) که  یک شرکت لوله‌کشی و تلمبه‌سازی است و بازار وسیعی در خاورمیانه دارد بیش از دیگران به هیجان آمده بود و جداً دنبال یافتن راهی بود تا با به دست آوردن دِل مسلمانان، از از دست رفتن بازارهای خود در منطقه جلوگیری کند. با انجام مشورت‌هایی که هیئت مدیره با افراد مختلف انجام داد، دو نفر دانشگاهی در سطح کارشناسی و استادیاری از انستیتو فلسفه و یک دانشیار از الهیّات، راهکاری پیش پای شرکت یادشده گذاشتند: ایجاد جایزه‌ای به اسم «جایزه گفتگوی جهانی». شرکت لوله‌کشی و تلمبه‌سازی هم پانصد هزارکُرون دانمارکی به این امر اختصاص داد. برای دادن وزن و هاله آکادمیک به این جایزه، قرار گذاشتند که این جایزه از طرف دانشگاه آهوس داده شود. برای  انتخاب جایزه‌بگیران، یک هیاًت داوری هم مشخص شد که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد. گفتنی است که تمام این مشورت‌ها و تصمیمات بطور مخفیانه انجام گرفته بود. بعدها معلوم شد که قرار بوده اعلام اعطای جایزه و مراسم آن هم تا آخرین روزها مخفی بماند.

فاش شدن جایزه توسط داریوش شایگان

در ماه نوامبر۲۰۰۹، داریوش شایگان، به احتمال زیاد بی‌خبر از قرار اختفای این جایزه، طی مصاحبه‌ای در تهران با خوشحالی اعلام کرد که جایزه «گفتگوی جهانی» به او و سیّدمحمد خاتمی ‌تعلّق گرفته و برای هر یک مبلغ دویست و پنجاه هزار کُرون و قرار است هر دو برای دریافت جوایز به دانمارک سفر کنند. من این خبر را دیدم و بسیار شگفت‌زده و ناراحت شدم. چگونه می‌شود کشوری و دانشگاهی که من به آن پناه آورده‌ام، جایزه «گفتگو…» به سیدمحمد خاتمی ‌بدهد!  برای اطمینان از درستی خبر، از چند روزنامه‌نگار دانمارکی پُرس و جو کردم. چون خبر فقط به فارسی بود، هیچ یک از آنها آن را ندیده بودند. امّا پس از مدّتِ کوتاهی، خبر در بسیاری از روزنامه‌های سراسری دانمارک منتشر شد. یکی دو روز بعد، در مقاله کوتاهی در همان روزنامه یولند پُست، از دادن این جایزه به خاتمی ‌شدیداً انتقاد کردم و خود را با پناهجویان زمان نازی مقایسه کردم که از آلمان هیتلری به کشور دیگری پناهنده شده‌اند و حال آن کشور یکی از مقاماتِ درجه اوّلِ آلمان نازی را دعوت کرده بیاید جایزهِ «گفتگوی فرهنگ‌ها» بگیرد! در پایان، نوشتم «اگر خاتمی ‌به این دانشگاه بیاید، جای من دیگر در چنین دانشگاهی نخواهد بود.» در پی این مقاله و چند مقاله دیگر، به ویژه یکی دیگر با عنوان « جایزه دانمارکی به رژیم فاشیست مذهبی» در روزنامه پر تیراژ «پُلیتیکِن»  با همکاری یکی از اساتید بنام دانشگاه ( پروفسور فردریک استیرن فِلت) و نیز چند مصاحبه در رادیو و تلویزیون، جریان بالا گرفت و به یک خبرِ داغ تبدیل شد. لازم به یادآوری است که در تمام این جریانات، ما فقط از جایزه دادن به خاتمی ‌انتفاد می‌کردیم بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به مورد شایگان.

داریوش شایگان در کنار محمد خاتمی و داود رشیدی

رئیس دانشگاه از من خواست به ملاقاتش بروم؛ رفتم. مدیر روابط عمومی دانشگاه هم حضور داشت. هر دو، بسیار نگران و بسی سردرگم. رئیس دانشگاه نظر مرا جویا شد. من به تفصیل توضیح دادم و تأکید کردم که دادن جایزه از طرف دانشگاه به خاتمی‌ به هیچ روی کار درستی نیست و چنانچه پای او به دانشگاه برسد، دانشگاه صحنه گسترده‌ای از تظاهرات دانشجویان و ایرانیان  خواهد شد. این صحنه‌ها در شبکه‌های جهانی انعکاس پیدا خواهد کرد و حیثیّت دانشگاه لطمه خواهد دید. مدارکی، از جمله انتقادات شدید به اعطای دکترای افتخاری  دانشگاه سنت آنتونی در شمال اسکاتلند را هم نشان دادم که در جراید نشر یافته بود. این دکترا را یک استاد ایرانی‌تبار و طرفدار خاتمی ‌ترتیب داده بود. سپس، رئیس دانشگاه که نگران‌تر به نظر می‌رسید، گفت: اصلاّ من در جریان این جایزه نبوده‌ام و بیهوده پای دانشگاه را پیش کشیده‌اند و پرسید بالاخره با این جایزهِ خاتمی ‌چه باید کرد؟  گفتم حال که این جایزه اعلام شده، راه حلّ آنست که   خاتمی ‌به دانمارک نیاید و جایزه‌اش در تهران، از طرف  نماینده‌ای از طرف شرکت گروند فوس و یا از سوی سفارت دانمارک به او داده شود. با شنیدن این  پیشنهاد، نشانه‌هایی از رضایت در چهره آقای رئیس نقش بست. از جزییات  بعدی گردش کار بی‌خبرم. نتیجه همین که خاتمی ‌از دریافت جایزه انصراف داد که در نتیجه، تمامی‌ جایزه نیم میلیون کُرونی به شایگان تعلّق گرفت. نتیجهِ دیگر آنکه دانشگاه پای خود را به کلّی از این جریان بیرون کشید و شرکت لوله‌کشی و تلمبه‌سازی تنها باقی ماند.

عبدالکریم سروش جزو هیأ ت داوران

نکته جالب که از ماهیّتِ این جایزه پرده بر می‌دارد، هویّت و به ویژه تبارنامه اعضای هیأتِ داوران  است.  این هیأت مرکّب بود از دو نفر از مبتکرین این جایزه که از مشاوران شرکت گروند فوس بودند: یوهانا سیبت و یسپرگارستال از انستیتو فلسفه (که بعد از این جریان هر دو از این انستیتو کنار گذاشته شدند). شخص اخیر رساله‌اش را درباره «همگرایی عرفانی ایده‌آلیسم آلمانی با آئین بودایی» نوشته است. دیگری مارک سِگدویک  (دانشیار مطالعات اسلامی در دانشگاه آهوس) که تبعه انگلستان است، به اسلام و طریقت تصوّف  گرویده  با نام عبدالعظیم. چهارمی ‌یک استاد از دانشگاه کاتولیک نُتردام آمریکا به نام فِرِد دالمیر و بالاخره عبدالکریم سروش، عضو کمیته برگزیده خمینی برای انقلاب فرهنگی در راستای اسلامی کردن دانشگاه‌ها.

دو نفر اوّلی در مقالاتی که در روزنامه‌های دانمارکی منتشر کردند، دلایل انتخاب خاتمی ‌را بر شمردند که اهّم آنها عبارت بود: از ابتکار خاتمی ‌در طرح پروژه «گفتگوی تمدنّ‌ها» در برابر «جنگ تمدّن‌ها»، اعتقاد او به « فرهنگ عرفانی» و ضدیّت‌اش با تمدّن « دکارتی- فاوستی» غرب.

در مقاله تحقیقی و مفصلّی که همکار من، پروفسور فردیک استیرن فلت درباره تبارشناسی این گروه در هفته‌نامه روشنفکری «ویکند اویز» منتشر کرد، روشن ساخت که سررشته افکار این عدّه که در واقع فرقه وسیعی را نمایندگی می‌کنند، همگی به نوعی به طریقتِ  مُرشد و صوفی  فرانسوی به نام رِنه گنون (۱۸۸۷-۱۹۵۱) می‌رسد.

خلاصه فشرده وجوه مشترک این گروه بدین شرح است: همگی دستِ راستی و محافظه‌کارند؛ برخی دست راستی افراطی‌اند (مثل ژولیوس اوُلا، فاشیست ایتالیایی)، یا به کلّی ضد  فرهنگ و تمدن غرب‌اند یا منکرِمحاسنِ برتر آن؛ نخبه‌گرا هستند (اِلیتیست) و جانبدار فرهنگ خواص  و معتقد به سختار هرم اجتماعی؛ باطن‌گرا هستند (ازوتریست) و خواستار بازگشت به اصالت سنّت و جوهرِ اولّیه ادیان؛ که این را اومبرتو اِکو، نویسنده فقید ایتالیایی، یکی از پنج شاخه فاشیسم اولیّه می‌داند؛ ضدّ سکولاریسم و مدرنیته‌اند و طرفدار چندفرهنگی و چندهویتی؛ با این حال، شرق را منبع الهام و حکمت جاودان (سوفیا پِرنیس) می‌دانند؛ قائل به  « وجود برتر» و عالم قدّس‌اند؛ «اقلیم گمشده روح» را می‌جویند؛ به وضع بشر امروزی بدبین‌اند و از زوال و افول تمدن می‌نالند.

به هر روی، هیأت داورانی که به خاتمی ‌و شایگان این جایزه نقدی را دادند، چنین کسانی با چنین مشخصاتی بودند و هر دو کاندیدا از هویّت  آنان اطلاع  داشتند. حال کسانی که با آثار نوشتاری و گفتاری داریوش شایگان (قبل و بعد از انقلاب اسلامی در ایران)  آشنایند،  خود می‌توانند وجود یا نبود رگه‌هایی از مشخصات فکری این اشخاص را در آثار و نیز مشی کلّی شایگان بررسی کنند.

شایگان در اقلیمِ حضور اسکناس

برای دریافت جایزه، شایگان همراه چند نفر از اعضای خانواده‌اش و یکی دو تن از دوستانش به خرج همان شرکت کذایی به شهر آهوس رسیدند. بعد از ظهرِ فردای آن روز (بیست و هفتم ژانویه ۲۰۱۰)، مراسم اعطای جایزه بدون حضور مقامات دانشگاهی در یکی از سالن‌های دانشکده الهیّات (خارج از پارک دانشگاه) برگزار شد. با توجّه به انتقاداتِ علنی و اقداماتی که من درمورد این جایزه انجام داده بودم، خود را در شرایط خاصی می‌دیدم. از یک سو، این اقدامات و انتقادات که شایگان هم از آنها اطلاع پیدا کرده بود و از سوی دیگر، آمدن یک هموطن، یک شخصیّتِ سرشناسِ ایرانی. چه باید کرد؟ باید رفت، یا باید نرفت؟ پیش از انقلاب، من شایگان را اولین بار در دفتر زنده‌یاد بزرگ نادرزاد، وابسته فرهنگی ایران در فرانسه، دیده بودم. نادرزاد، ایشان را به من معرّفی کرد و گفت، او همین تازگی از هند آمده است. بالاخره تصمیم به رفتن گرفتم. در میانه سخنانِ استاد آمریکایی که درباره دلایل اعطای جایزه سخن می‌گفت، رسیدم. سپس شایگان خطابه خوبی در مورد فرهنگ و شرق و غرب و اسلام ایراد کرد. در پایان، برای خوشآمدگویی، به شایگان عرض ادب کردم و او هم با روی باز استقبال کرد و اظهار علاقه که به دفتر من برویم و گپی بزنیم. خانواده خود را (یک بانو که دختر ایشان بود و فرزندان ایشان) به همان دانشجوی فلسفه که عضو هیأت داوران هم بود سپرد که آنان را به گردش ببرد.

داریوش شایگان

با شایگان به اتفاق شخص دیگری که او را با تبسّم «شازده قاجار» معرّفی کرد، به پارک دانشگاه و دفتر من آمدیم. صحبت‌های ما همگی درباره همان فرهنگ و تمدّن دور زد. کتاب دسته‌جمعی را هم که من درباره «تمدّن‌ها در عصر جهان‌گرایی» به انگلیسی منتشر کرده بودم معرفی کردم که در یکی از فصول به یکی از کتب شایگان ارجاع داده بودم. در قفسه کتاب، چشم شایگان به دو جلد کتاب «سیاست و غزالی» افتاد که من پیش از انقلاب به فارسی ترجمه کرده بودم و به همّتِ دوست زنده‌یادم احمد تقضلّی از سوی «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شده بود. در پی آن سخن به ابوحامد غزالی کشید. شایگان به ستایش او پرداخت و من با تعجّب از او پرسیدم چگونه است شخصی مثل او که به فلسفه علاقه وافردارد از غزالی، نویسنده «تهافت الفلاسفه» که خود را دشمن فلسفه و فلاسفه می‌داند، ستایش می‌کند. شایگان گفت: «ارادتِ ما به غزالی به خاطر اعترافات اوست». من یکّه خوردم و با خود گفتم شایگان، حتماّ اعترافاتِ غزالی را نخوانده، وگرنه چگونه می‌شود به نویسنده این سراسر دروغ نامه ارادت داشته باشد. فرصت نشد. زمان از غروب گذشته بود و شایگان  خواست به هتل بازگردد تا همراه خانواده و دیگر همراهان به میهمانی شام که رئیس شرکتِ تلمبه‌سازی در گران‌ترین رستوران شهر (با ستاره میشلن) ترتیب داده بود، شرکت کنند. شایگان و «شازده قاجار» را به هتل رساندم، خداحافظی کردم و دیگر او را ندیدم.

شایگان: عارفِ رِند و سیاحتگرِ عافیتطلب؟  

همانطورکه در ابتدای این نوشته آمد، شرکت لوله‌کشی و تلمبه‌سازی دانمارکی، این جایزه نقدی را علناً در واکنش به نشر کاریکاتورهایی از پیامبر اسلام ایجاد کرده بود، آن هم با هدف تجاری و بازاریابی. از این جهت، این نکته بسیار روشن بود که این شرکت می‌خواست از شایگان استفاده ابزاری کند. روشن است که اینگونه اقدامات بحشی از سیاست‌های معمولی شرکت‌های تجاری است و بر آنها حَرَجی نیست.  آنچه شگفت‌انگیز و حیرت‌آور بود، قبول آگاهانه‌ی جایزه از جانبِ شایگان بود. شخصی جهان‌دیده، با آشنایی عمیق از فرهنگ‌های عالم، آدمی ‌نیست که فریب خورده باشد. افزون بر این، جایزه، جایزه علمی ‌و ادبی نبود. یک جایزه نقدی بود با میزان مشخّص پول. شایگان که در ایران زندگی می‌کرد، به خوبی از دشمنی رژیم حاکم با آزادی بیان و حُکم خمینی برای قتل سلمان رشدی آگاه بود. این جایزه هم  گونه‌ای از نوع متمدّنانه سرکوب آزادی بیان بود. از این هم که درگذریم، شایگان نیازی به پول نداشت. او از هنگام ولادت، برنده بلیت بخت‌آزمایی زندگی شده بود. از تولّد تا سنّ هشتاد و سه سالگی، یک روز هم برای امرار معاش، نیاز به کار کردن نداشت. همانطور که خودش گفته بود (سال  ۱۳۸۹خورشیدی): «…از دنیا طلب هم ندارم… اونچه یک آدم میخواد داشته باشه، بِهِم داد…». او با این ثروت، بیشتر عمر را در تعطیلات گذراند. مثل کسانی که در تعطیلات و ایام فراغت، به سفر می‌روند، سیر و سیاحت می‌کنند، رُمان می‌خوانند، نقاشی می‌کنند، به دیدن موزه‌ها و کتابخانه‌ها و بناها می‌روند، پای صحبتِ مردم بومی ‌می‌نشینند، از آداب و رسوم آنان می‌آموزند و در بازگشتِ، دیدنی‌ها و آموزه‌های خود را می‌نویسند و برای نزدیکان و آشنایانشان بازگو می‌کنند، شایگان هم هر جا خواست، رفت. هر کس را خواست، دید. هرچه خواست، خواند، به هر زبان خواست، ئوشت. شاید هم به دلیل همین برخورداری از رفاه و آسایشِ و نیز عدم آشنایی با دشواری‌های زندگی در عالم واقع، سعادتِ ساده و معمولی نمی‌توانست شایگان را ارضاء کند. چون در عالَمی ‌جز «عالم فراغت» و در دنیایی جز «دنیای تعطیلات» زندگی نکرده بود،  او «وجود برتر» و « سعادت ناب» را در فانوس خیال و عالم قدسی می‌جست.

فرض کنیم همه اینها درست، امّا آنچه مرا بهت‌زده کرد، این بود که چه شد این انسان قدسی و بی‌نیاز، در زمستان بسیار سرد آن سال، با طیّ چندین هزار کیلومتر، خود را همراه خانواده به  شهری در شما ل اروپا رساند تا یک پاکت پول از یک شرکت لوله‌کشی و تلمبه‌سازی بگیرد! عالم قدس چه ربطی با تلمبه دارد! آیا در آفاق تو در توی زندگی‌اش، «عزّت نفس» جای و مقامی‌ داشت؟ آخر این پول ناپاکی بود که یک سرمایه‌دار دانمارکی برای سرکوب آزادی بیان و قلم می‌داد و شایگان این را می‌دانست. من در دل امید داشتم حالا که شایگان پول را پذیرفته، ای کاش این نویسنده نامی، پرواز کند و چون « عقاب» ناتل خانلری اوج بگیرد و… علناً این جایزه را به بازماندگان کسانی که جانشان را در راه آزادی اندیشه و بیان و قلم فدا کرده‌اند هدیه کند؛ یا به چند نویسنده و هنرمند و روزنامه‌نگارزندانی؛ یا لااقل کاری بی‌خطر، به چند دانشجوی ایرانی بورس تحصیلی بدهد. نه! افسوس که شایگان با دریافت این پول، یکی از تکّه‌های نه چندان زیبای  هویّت چهل تکّهاش را نشان داد. هویّت چهل تکّه، می‌تواند لوث‌کننده مسئولیت شود. برای هر عملی، حتّی زشت‌ترین‌ها، چهل گونه توجیه می‌توان تراشید!

سوال اساسی اینجاست: در زمانی که ایران، یکی از سیاه‌ترین دوران‌های تاریخ خود را می‌گذرانَد و مردم ایران به ویژه جوانان در جستجوی راهی برای برون‌رفت از این وضع اهریمنی هستند، در برابر رژیم سرکوبگر، اصولا طرح تزِ هویّت چهل تکّه چه معنایی دارد. شگفتا که شایگانِ هندشناس به یاد نمی‌آورد که مهاتما گاندی، در برابر استعمار انگلیس، هویّت هزار تکّه‌ی مردم هندوستان را به هویّت یکپارچه تبدیل کرد. چنانکه ماندلا در آفریقای جنوبی، از سیاه و سفید، با فرهنگ‌های گوناگون، یک ملّت واحد به وجود آورد.

می‌دانم که شایگان این تز را (درست یا نادرست) در سطح جهان و در درون انسانِ مدرن مطرح می‌کند. ولی در شرایط خا ص جامعه ایران، این می‌تواند «سازش» و »تسلیم» را هم تشویق یا توجیه کند. ما که هنوز نتوانسته‌ایم کشور خودمان را از چنگال جماعت آخوند نجات دهیم، برای عالم بشریت و دیالوگ جهانی نسخه می‌پیچیم! ضرب‌المثلی می‌گوید: «قاچ زین را بچسب، اسب‌سواری پیشکش!»   به همین سان،  پرداختن به  شارل بودلر و مارسل پروست  چه دردی را دوامی‌کند؟ چه راهی را به جوانان ایران نشان می‌دهد؟  جز سرگرم کردن و سردرگمی. آیا در آلمان نازی، روسیه استالینی، ایتالیای فاشیست، اروپای شرقی آن زمان، هانا آرنت، پاسترناک، ساخاروف، سولژنیتسین، گرامشی، کوسلر،هاول و بسیاری دیگر،  برای رهایی ازچنگال فاشیسم،  وقت خود را به اندیشه در  مدرنیّتِ اشعار بودلر و ظرافت‌های ادبی پروست گذراندند؟!

پایان

با وجود نقدهای بالا، دور از انصاف و دور از حقیقت خواهد بود که شایگان را به همکاری با رژیم فاشیستی اسلامی متهم کرد. به ویژه آنکه شایگان هیچگاه ادعا نکرد که نویسنده‌ای متعهد و  اندیشمندی مبارز است؛ یا کسی است که در برابر استبداد  بایستد، برای آزادی و رهایی مردم و کشورش بستیزد، یا راهی برای رهایی کشور و مردم‌اش  نشان  دهد. او فقط گفته بود: «برای ایران غصّه می‌خورد».  باز به گفته خودش، شایگان «سرگشته» بود و هیچگاه نتوانست از این همه خطوط موازی که از چین و ماچین، هند و ایران و اروپا، قرون وسطا و عصر مدرن، سنّت و مدرنیته پیرامون خود کشیده بود، یک نتیجه قابل فهم و به‌دردخور بگیرد. خودش هم با تواضع می‌گفت: «در پستوی دکّانِ جهان زندگی می‌کند». شایگان به همین راضی بود که دکّاندار، او را به حال خودش رها کند؛ مزاحم‌اش نشود. او طریق عافیتِ شخصی را برگزیده بود و تنهایی در جمع را؛ خود را رهرو طریقتِ حافظ  شیراز می‌دانست بی آنکه جسارتِ رویارویی حافظ با فقیهان را داشته باشد. به گفته خودش، فریفته  رِندی حافظ شده بود و رندی را  «نرمش و انعطاف‌پذیری» تعریف می‌کرد؛ با تأکید بر تفاوت بین نرمش و «فرصت‌طلبی» که آن را ناپسند می‌دانست (مصاحبه با رادیو فرانسه، نهم ژانویه ۲۰۱۴). او نیازی هم به «فرصت‌طلبی» نداشت. با نرمش و انعطاف‌پذیری که در برابر دکّاندارانِ جمهوری اسلامی نشان  داد، از فرصت‌های فراونی بر خوردار بود.

داریوش شایگان، کامیاب زاده شد، کامیاب زیست و کامیاب رفت.


Mehdi Mozaffari, Frederik Stjernfelt, Pris til teokratisk fascisme,Politiken, 18. nov. 2009
Frederik Stjernfelt, Mareridt, Weekend Avisen, 15. jan. 2010.

René Guénon, La crise du monde moderne, Paris, Gallimard, 1973.
Umberto Eco, Ur-Fascism, in Five Moral Pieces, Vintage, 2000.
Marc Sedgwick, Against the Modern World. Traditionalism and the Secret Intellectual History of the Twentieth century, Oxford UP, 2004.
Mehdi Mozaffari, “Filosoffernes volapyk”, Jyllands Posten, 17. March 2010.
Mehdi Mozaffari, Global Prize, Campus, 19.04.2010.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=111408

6 دیدگاه‌

  1. ع-م

    شرکت لوله کشی و تلمبه سازی جایزه به شایگان می دهد که جلو اسلام گرایی افراطی را بگیرد و او که عافیت طلب بود کاری در این باره نمی کند. اما کارنامۀ شایگان سیاه تر از این هاست. به گفتۀ عباس میلانی در گفتگوی اخیرش با رادیو بین المللی فرانسه، شایگان پیش از انقلاب در نگرش شهبانو فرح دیبا، نسبت به تجدد و سنت تأثیر گذاشت و او را به مماشات با روحانیان واداشت و شد آنچه باید می شد.. خداوند از تقصیر شایگان نگذرد. لعنت بر شرکت دانمارکیِ لوله کشی و تلمبه سازی که به چنین طرّاری جایزه می دهد.

  2. ع-م

    امیدوارم هرچه زودتر شایگان به فراموشخانۀ تاریخ سپرده شود و دیگر از خواندن وشنیدن شاهکارهای منتقدان او و خاطرات دوستانش دچار تهوع نشویم. در اینجا لازم می دانم از شرافت روشنفکری و بزرگ منشی نویسنده ای به نام ف. م. سخن قدردانی کنم که در مقالۀ کوتاهی زیر عنوان «اپوزیسیون هتاک و داریوش شایگان» حقارت، تنگ نظری و از درون فروریختگیِ ما را با شجاعت و درایت نشان داد

  3. احمد

    آقای دکتر مظفری متن شیوا و رسایی برای من است و من را از دو دلی درآوردید چون من هم مثل شما فکر می کردم. اما برای جمله ای که گفته بود “ما گند زدیم” خیلی احترام قائلم.
    سال های دور کتاب امبرتو اکو (نام گل سرخ) را خوانده ام. شاهکار است.

  4. کورش

    نرگس محمدی برنده جایزه ساخارف،،،خدا به ایران رحم کند!! ، در این چهل سال هرکسی جایزه ای گرفته یک ضربه ای به ایران زده ، انهایی که به زندانبانشان رای نداده بودند جایزه گرفتند چه گلی بسر ایران زدند ؟ زمانی گفتند نرگس محمدی از داخل زندان رای میدهد پس مخالفین انتصابات خفه شوند، اخرین شاهکارش رفراندوم زیر نظر رهبر و روباه بنفش و دیگر غارتگران و جنایتکاران ، باز هم میگم با این جایزه خدا رحم کند

  5. برگ سبز

    والا بنده اسم ایشون رو تا قبل از اعلام خبر وفاتشون نشنیده بودم؛ جائزه شرکت تلمبه سازی هم در نوع خود لعبتی است.

Comments are closed.