ساختارزدایی از «خون» در اسطوره کیخسرو و سِر گالاهاد

یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ برابر با ۲۹ آپریل ۲۰۱۸


رضا پرچی‌زاده – اسطوره را در معنای عام داستانی افسانه‌ای می‌دانند که در زمان و مکانی دوردست یا خیالی در میانِ عناصرِ الوهی یا جادویی اتفاق می‌افتد. در معنای خاص‌تر، اسطوره را بخشی از ادبیاتِ کهنِ ملل می‌دانند که در ادبیات بیشتر در جایگاهِ تلمیح و اشاره به کار می‌رود. در معنای مطلق، اسطوره مجموعه‌ی نیازها، بغرنج‌ها، سنت‌ها، عادت‎ها و آرزوهای کهنِ یک قوم است که در طولِ تاریخ رنگ و روی افسانه به خود گرفته.

به همین دلیل بررسی و شناختِ اساطیرِ اقوام می‌تواند به شناختِ هویت و دغدغه‌های تاریخیِ آنها در روزگارِ معاصر کمک کند. از قضا بررسیِ اساطیرِ اقوامِ مختلف نشان می‌دهد که در بعضی مواقع با هم همپوشانی دارند. برخی این را نشان از این گرفته‌اند که اساطیرِ تمامِ اقوام در حقیقت همه از یک جا ریشه می‌گیرد. پذیرشِ این امر با توجه به پراکنده‌ بودن گسترده‌ی بشر در سطحِ کره‌ی ارض کمی دشوار است. دلیلِ دیگری که برای شباهتِ اساطیرِ اقوام به یکدیگر مطرح می‌شود اما اشتراکاتِ آنها در برخی دغدغه‌های تاریخی است.

«اسطوره‌شناسیِ تطبیقی» (comparative mythology) در راستای شناختِ این دغدغه‌های مشترک عمل می‌کند. این علم که از حدودِ قرنِ هجدهم آغاز شد و در طولِ قرونِ نوزدهم و بیستم بالید و به شاخه‌های مختلفی تقسیم شد دغدغه‌ی عمده‌اش پیدا کردنِ ریشه‌های مذهب، ساختارهای سیاسی و اجتماعی، روانشناسیِ جمعی، و دیگر نهادها و رفتارهای جمعیِ بشر در اسطوره است. من در این باره تحقیقاتِ گسترده کرده‌ام و میانِ اساطیرِ ایرانِ باستان با اساطیرِ اسکاندیناوی تم‌های مشترکی یافته‌ام. از آنجا که ریشه‌ی هر دو تمدن به آسیای شمالی می‌رسد، اشتراکات می‌تواند ریشه‌ای باشد. بخشی از این تحقیقات در کتابِ «اسطوره خیام» منتشر شده. اگر فرصتی به دست آمد در آینده نتایجِ کاملِ آن تحقیقات را منتشر خواهم کرد تا همه بهره ببرند.

اما در این مقاله قصد دارم یکی از اساطیرِ ایرانِ باستان را با یک اسطوره‌ی سلتی تطبیق دهم. از منظرِ اسطوره‌شناسیِ تطبیقی، به نظرم داستانِ سر گالاهاد (Sir Galahad) در افسانه‌های آرتورشاهی با داستانِ کیخسرو در متونِ ایرانِ باستان– که فردوسی زبده‌ی آن را در شاهنامه آورده و برای بسیاری کیخسرو از همان طریق شناخته می‌شود– قابلِ تطبیق هستند. گالاهاد خالص‌ترین شوالیه‌ی میزِ گرد و دربارِ آرتورشاه بود؛ کیخسرو خالص‌ترین پادشاه کیانی. هر دو در وضعیتی بغرنج در سرزمین‌های دوردست متولد شدند؛ هر دو کارهای خارق‌العاده کردند؛ و در نهایت هر دو بدون اینکه بمیرند به دنیای دیگر منتقل شدند.

گریز گیو و کیخسرو از توران

کیخسرو فرزند سیاوش بود که در توران متولد شد. گودرز، از پهلوانان بزرگ اسطوره‌ای، او را به خواب می‌بیند، و پسرش گیو را برای آوردن کیخسرو به توران می‌فرستد. داستانِ یافتنِ کیخسرو و دلاوری‌های گیو از اپیزودهای مهم شاهنامه است. بعدا کیکاووس، پدربزرگ‌اش،ش،اش‌اش برای کیخسرو امتحانِ شجاعت و درایت می‌گذارد، و او را برای تسخیرِ «بهمن‌دژ» که ماوای دیوان و جادوان است راهی می‌کند. در این امتحان، طوس، پهلوانِ بزرگِ اساطیری، رقیبِ کیخسرو است.

در جایی که طوس از تسخیرِ بهمن‌دژ بازمی‌ماند، کیخسرو، با بهره گرفتن از «جادوی سفیدِ» اهورایی، بر دیوان فائق آمده بهمن‌دژ را فتح می‌کند. به همین دلیل هم بعد از کیکاووس او پادشاه می‌شود، و نه طوس که او هم مدعیِ تاج و تخت است. کیخسرو بر خلاف پدربزرگ‌اش راهِ راستی و نیکی پیش می‌گیرد. در آخرِ کار هم به همراه تقریبا تمام پهلوان‌های مهمِ اسطوره‌ای‌– به استثنای رستم، که سرنوشت‌اش قرار است طور دیگری رقم بخورد– به البرزکوه رفته در آنجا جاودانی می‌شود.

سر گالاهاد در جستجوی جام مقدس

بر همین منوال، گالاهاد فرزند «حرامزاده» سر لنسلوت (Sir Lancelot) است. لنسلوت جادو می‌شود و به جای معشوقه‌اش‌– ملکه گوینیویر، همسرِ آرتورشاه– با مادرِ آینده‌ی گالاهاد می‌خوابد. بعدا که حقیقت را می‌فهمد، زن و فرزند را عاق می‌کند و به دربار آرتورشاه در کاملوت بازمی‌گردد. گالاهاد را خاله‌اش بزرگ می‌کند. سال‌ها بعد وقتی لنسلوت از کارش پشیمان می‌شود و دلش برای گالاهاد تنگ می‌شود، می‌رود او را پیدا می‌کند و با خودش به کاملوت می‌آورد. آنجا گالاهاد امتحان‌های مختلفی از سر می‌گذراند و به عنوان شجاع‌ترین و خالص‌ترین شوالیه شناخته می‌شود.

وقتی که آرتورشاه خلوص و شجاعتِ گالاهاد را می‌بینید، وی را به جستجوی «جامِ مقدس»(Holy Grail)  می‌فرستد که تا به آن زمان هیچ ‌کدام از شوالیه‌های دیگر موفق به یافتن‌اش نشده بودند. جام مقدس جامی بود که مسیح در شامِ آخر از آن شراب نوشیده بود. بعد از مصلوب شدنِ مسیح، جام چندین بار دست به دست شده و در نهایت ناپدید شده بود. این جام از نظرِ نمادین برای مسیحیان ارزش بسیار داشت. گالاهاد پس از سال‌ها جستجو و جنگ و ماجرا که جام را می‌یابد، دیگر دلش نمی‌خواهد به کاملوت برگردد، و از خدا می‌خواهد او را به دنیای دیگر منتقل کند.

سر گالاهاد در دربار آرتورشاه

نکته‌ی مهمی که در این دو اسطوره‌ی دو سه هزار ساله مشترک است این است که به شیوه‌ای غیرِمستقیم از «خون» و «روابطِ خونی» و «مقامِ خونی» ساختارزداییِ می‌کنند. کیخسرو مادرش تورانی/ انیرانی است، و گالاهاد «حرامزاده» است. با این وجود هر دو به بهترین‌ها و خالص‌ترین‌ها در نوعِ خود تبدیل می‌شوند؛ بطوری که آنهایی که به اصطلاح «خلوصِ خونی» دارند هرگز نتوانستند چنان بکنند. این خود گونه‌ای ساختارزدایی از الگوهای سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگیِ فئودال در اروپا و شبه‌فئودال در ایرانِ باستان است.

فردوسی خود در کنارِ سعدی و مولوی یکی بزرگترین عواملِ ساختارزدایی از خون در تاریخِ فرهنگِ ایران است. بر خلافِ اتهام‌های نژادپرستی که به او می‌زنند، و در بعضی جاها درست می‌گویند و در بعضی جاهای دیگر توجه نمی‌کنند که در اثرِ شصت‌هزار بیتی در طولِ هزار سال چقدر دست برده شده و چقدر ابیاتِ سروده‌ی دیگران در دوره‌های تاریخِ مختلف به آن وارد شده، فردوسی در به‌یادماندنی‌ترین اپیزودهای شاهنامه «فرهنگ» و «هنر» را با «ریشه» و «گوهر» رو در رو قرار داده هنر را بر گهر برتری می‌دهد:

دلت دار زنده به فرهنگ و هوش
به بد در جهان تا توانی مکوش
ز فرهنگ و از دانش آموختن
سزد گر دلت باید افروختن
گهر بی هنر خوار و زار است و سست
به فرهنگ باشد روان تندرست
که فرهنگ آرایش جان بود
ز گوهر سخن گفتن آسان بود

خوشبختانه در دو سه دهه اخیر علاقه به بررسیِ اسطوره‌شناسی و تطبیقیِ اساطیرِ ایران در میانِ ایرانیان افزایش یافته. با توجه به تغییر و تحولاتِ عظیمِ سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی که بخشی از آن در حالِ روی دادن است و بخشی دیگرش هنوز در راه است، به نظرم این بزنگاهِ تاریخی موقعِ بسیار مناسبی است برای بررسیِ ساختارزدایانه‌ی نه تنها اساطیر که تاریخِ ایران، به‌خصوص تاریخِ معاصر که محلِ مناقشه‌ی عمیق است. با نگاهِ دگرگونه به گذشته می‌شود آینده را بهتر ساخت. به قولِ معروف، گذشته چراغِ راهِ آینده است. به گواهِ تاریخ، تمامِ اقوام و مللی که در حیاتِ جمعیِ خود پیشرفتی پایدار حاصل کرده‌اند گذشته‌ی خود را نه ستایشگرانه که منتقدانه دیده‌اند.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=114003

9 دیدگاه‌

  1. مهرناز

    مهمترین قسمت اوستا از باب تدوین وحفظ اساطیرایرانی، نسک معروف «یشتها»ست که اصل بسیاری از روایات و حماسه های ملی ما ، از جمله داستانهای حماسی شاهنامه در آن دیده میشود. در میان یشتها از حیث یافتن ریشه های حماسهٔ ملی ایرانیان مهمترینش «آبان یشت» است که در ستایش «اردویسور آناهیتا» فرشتهٔ آبهای روان نگاشته شده است ودر آن سرگذشت واسامی عده ای از پهلوانان وشاهانی چون کیخسرو وفریدون سخن رفته است. در آن یشت از «اژیدهاک» ، موجودی انسان نما و خون آشام و«متافوری» از خصایل «انیرانی» سخن رفته که بالاخره فریدون شاه او را در البرز کوه به بند میکشد. این پرسناژپس از هجوم اعراب بنام «ضحاک تازی» شناخته شد.

  2. بنفشه

    در ایدئولوژی «نژاد پرستی» اروپائی اتکا به «خون» است در صورتیکه اتکای «ناسیونالیسم ایرانی» به «فرهنگ» و به «سرگذشت تاریخی» است ؛ میان ایندو برداشت بروشنی « تفاوت از زمین تا آسمان است»

  3. عسگرآقا

    اسطوره ضحاک تازی

    شهرناز و ارنواز؛ دو پاکیزه رخ، همشیرگان جمشیدند که در پیچ و تاب اسطوره ضحاک تازی، سرنوشتی شوم در پیش دارند اما هیچ لغزشی ـ آنچنان که در افسانه خدایان یونان و…فراوان است ـ از آنان سر نمی زند. به بیدادگاه ضحاک کشیده می شوند، و تا روزگاری که از ظلمت سرا رهائی پیدا می کنند و به بارگاه داد و دانش فریدون می خرامند، نشانی از لغزشهای داستانهای همگون، در آنان دیده نمی شود…فردوسی آنان را چنین می شناساند: دو پاکیزه، از خانه جم شید \\ برون آوریدند، لرزان چو بید \\ بر ایوان ضحان بردندشان \\ بدان اژدهافش سپردندشان \\ بپروردشان از ره جادوئی…

  4. ناشناس

    تورانیان هـم از اقوام ایرانى بودند از سکاهـا هـستند

  5. به«مزدک بامدادان»

    شکی نیست که آگرمفاهیمی چون «فرهنگ» و«میهن» و «سرگذشت تاریخی» مردم جهان را از «کیستی» آنها حذف کنیم چیزی که باقی میماند یا داستان دینی «آدم وحوا» است که جد مشترک آدمیان معرفی شده و یا حقیقتی علمی از «دانش ژنتیک» است که «نوع بشر» (هومو ساپین) را ساختهٔ «ژنوم» تحول یافتهٔ موجودات زنده در مدتهای «ژئولوژیکی» میلیونها سال است. در اینصورت احتیاجی نمیماند که ایرانیان را بقول شما مخلوطی ازترک وعرب یا حتی «سِلت» و « آربوریژن» بدانیم

  6. مزدک بامدادان

    پایان سخن اینکه کیخسرو، پادشاه آرمانی ایرانزمین و چشم و چراغ شاهنامه از پدری ایرانی (سیاوش پسر کیکاووس) و مادری تورانی (فرنگیس دختر افراسیاب) به جهان می آید. فردوسی در بازگوئی این داستانها نیز همچنان به خداینامه ها پایبند مانده است. با این همه اگر او دارای اندیشه ای نژادپرستانه و پایبند به خاک و خون، با برداشت واپسگرایانه آن می بود، می توانست با آن سخنوری و هنر سرایش که در او بود، مادر این پهلوانان را یا ایرانی بنامد و یا پاک بکنار بگذارد و از آنان یادی نکند. پس فردوسی در پُرسمان “کیستی”، فرهنگ را از نژاد (گوهر) برتر می داند

  7. مزدک بامدادان

    ایرج و برادرانش دختران “جندل” شاه یمن را بزنی می گیرند و بدین گونه نه تنها در رگان منوچهر، که در رگان افراسیاب نیز خون یمنی روان است. زال رودابه دختر مهراب شاه کابلی را به زنی می گیرد، که تبار از ضحاک ماردوش دارد، پس در رگان رستم دستان نیز، هم خون “تازی” و هم خون ایرانی روان است. سهراب میوه یک دلدادگی زودگذر میان رستم ایرانی و تهمینه تورانی است. کیکاووس سودابه دختر شاه هاماوران (یمن) را به زنی می گزیند و بیژن ایرانی با منیژه تورانی دختر افراسیاب نرد عشق می بازد، اسفندیار روئین تن نیز پسر گشتاسپ ایرانی و کتایون، دختر پادشاه روم است.

  8. مزدک بامدادان

    رضای گرامی، دست مریزاد!
    سالها پیش در جستار بلندی بنام “زبان مادری و کیستی ایرانی” و در بخش “شاهنامه و کیستی ایرانی -۲” چنین نوشته بودم:
    « “ایرانی بودن” در نگاه فردوسی چیست؟ آیا نژاد و خون و نیاگان جایی در کیستی یک ایرانی دارند؟ بدیگر سخن آیا ایرانی بودن هیچ پیوندی با “نژاد” (یا آنگونه که قبیله گرایان آریائی می گویند “نژاد پاک آریا”!) دارد؟ پاسخ در تبار پهلوانان نامی نهفته است. بسیاری از شاهان و پهلوانان ایرانی تبار از دو سو دارند و آنچه که هیچ بشمار نمی آید، “خون پاک” است (۵).

  9. مهرناز

    در داستانهای اساطیری اوستا سخن از جنگهای مذهبی میان آریائی های جنوبی که پیام زرتشت را پذیرفته اند وآریائی های شمالی بنام تورانی ها که به دین آریائی باقی مانده اند میباشد. داستانهای اساطیری کیخسروو« بهمن دژ» و افراسیاب و سیاوش وغیره هم که فردوسی در شاهنامه بنظم کشیده است همان داستانهای اساطیری اوستا است با این تفاوت بزرگ که چون در زمان فردوسی اقوامی که در مرزهای شمالی ایران حظور داشتند ترکها بودند، فردوسی آنها را باتورانیهای اوستا اشتباه گرفته بود وبعدها این اشتباه فردوسی را ترکها سند هویت تاریخی خود نمودند. دردوران اوستائی اقوام ترک در نزدیکی مرزهای شمالی ایران وجود نداشت .

Comments are closed.