تأملی در کار کنفرانس لندن و اثرات آن

سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ برابر با ۰۸ مه ۲۰۱۸


نصرت واحدی – گفتگوها وبحث­هایی که اززمان کنفرانس لندن، زیر عنوان «مدیریت گذار»، آغاز شد و ادامه آن به یک مجادله­یِ سیاسی میان دوستان محترمی چون دکتر رامین پرهام و دکتر رضا تقیزاده با میهمانداری یا بهتر میدانداری (Moderator) جناب میبدی از تلویزیون پارس صورت گرفت، همه حاکی از برداشت­های کهنه و گاهی نادرست از مفاهیمی هستند که در روزگار کنونی دیگر منطبق بر واقعیات نیستند (آشکارکننده­یِ حقیقتی نیستند). اجازه بدهید به بررسی آنها بنشینیم.

نخست به نام این کنفرانس چشم بدوزیم که «مدیریت گذار» است. نامی که پیشاپیش سه انتظار برای مردم تولید می­کند:

۱.انتظار پشتیبانی از جنبش مردم در داخل کشور
۲.انتظار شناختن برگزیدگانی که بتوان به آنها صفت نخبگانِ (الیت) سیاسی مملکت را در خارج از کشور داد
۳.انتظار توجه به محتوای سامانه سیاسی آینده در کنار سامانه­های غیرسیاسی لازمی که خود به خود آموزه­ای از اشتباهات گذشته و ضرورت دوران پس از مدرن امروزی است. دورانی که هرگونه اقتدار فردی و یا جمعی را با ارگان­های جدید خود ناممکن می­سازد.

متأسفانه گفتمان «مدیریت گذار» چنان طعم تلخی در هضم خود داشت که این سه انتظارمردم را به یأس مبدل ساخت.

این تلخی دارای دو بُعد بود؛ یکی نابالغ شمردن فعالان پیر و جوانی است که در ایران به اعتراض برخاسته­اند. به ویژه نقش پیرانی که به این جوانان تصویری راست و درست از دیروز داده­اند، بسیار حائز اهمیت است؛ نقشی که غیرقابل انکار است. دو دیگر تصوّر غلطی است که برپا کنندگان این کنفرانس از «دوران گذار» دارند.

تصوّر «مدیریت گذار» ازسوی این دوستان به دلیل پیدایش «خلاء سیاسی» یا «خلاء قدرت» که خود مورد پرسش است لازم شمرده می­شود. الزامی که اعتبار آن با وصله پینه­ای ناجور به اعتبار سخن ارسطو ربط داده می­شود. در این استدلال نه تنها بی­اطلاعی از امر سیاست و تاریخ هویداست،  بلکه کسی که به ارسطو مراجعه می­کند خود به خود ناآگاهی از تفکر قرن بیست ویکم را نیز به نمایش می­گذارد. در قرن بیست و یکم چند «تئوری گذار» بنیان یافته که علمی­ترین آنها تئوری «کائوس» یا «پریشیدگی» است.  این تئوری­ها همه با تفکر ارسطو بیگانه هستند. به ویژه در تئوری کائوس، حالت پریشیدهﻯ جامعه در بحرانی­ترین نقطه خود ناگهان به یک نظم تبدیل می­شود.

درست به این دلیل شما این گذار را نمی­توانید مدیریت کنید. بعلاوه هنگامی هم که حال جامعه به نظم رسید دیگر خودش خودساز عمل می­کند و با خودسازماندهی گسترش خود را جلو می­برد. چنین وضعیتی را شما علاوه بر دوران انقلاب اسلامی در ایران، اخیرأ در اوکراین، تونس، مصر و ارمنستان نیز مشاهده کرده­اید و به زودی مجددأ شاهد آن در ایران خواهید بود.

اما آنها که به دانش این گونه گذرها (ترانسفورماسیون) آشنا هستند، می­دانند نظمی که از درون این طغیان­ها (واریاسیون) به بیرون تنوره می­کشد تابع شرایط جانبی موجود درجامعه است که سالها پیش از طغیان، ارجحیت سوی حرکتی را بر سوهای دیگر، مسلم ساخته است (سلکسیون).

بنابراین مدیریت گذار می­بایستی مدت­ها پیش، در طول این چهل سال، انجام می­شد. کاری که از آن غفلت شده است. درست به این دلیل نیز روشنفکر کسی است که ضرورت­ها را می­شناسد و در راه تحقق آنها کوشاست. بنابراین تعجبی هم نیست اگر مردم کسانی را که در کنفرانس لندن جمع شده بودند نخبه یا الیت تشخیص ندهند.

در اروپا و امریکا قبل از انقلاب افرادی چون جان لاک، توماس هابس، ژان ژاک روسو، شارلز مونتسکیو، جان استوآرت میل، آلکساندرهامیلتون، جیمز مدیسون، جان جیی، آلکسیس دوتوکویل و… با نظرات خود اذهان عمومی را نه تنها با کمبودها و نابالغی­های آنان آشنا ساختند (دانایی)، بلکه راه رفع این نقصان­ها را نیز نشان دادند (توانایی). این دانایی و توانایی عمومی شرایط جانبی حرکت به سوی نظام جدید شد.  غالب روشنفکران ایرانی در طول این چهل سال تنها به نقصان­ها اشاره تکراری داشته­اند، مطلبی که نام آن روضه‌خوانی است. اگر هم مسئله توانایی مطرح شده باشد این توانایی در داخل کشور بهتر شکل گرفته تا جایی که اکنون به صورت «رضاشاه رضاشاه روحت شاد» جلوه پیدا کرده است. امری که فرآیند «شکل‌گیری» را پایه سازماندهی می‌سازد.

بنابراین شایسته هرمدیریتی ایجاد یک تشکیلات است. این تشکیلات به حرف بوجود نمی آید. بلکه ابتدا ضرورتهای آن می بایستی شکل بگیرند.

شعار «رضاشاه رضاشاه روحت شاد» درخود هیچ چیز دیگری را جز تکمیل تجدد رضاشاهی پنهان ندارد. انتظار مردم از کنفرانس لندن روگشایی از این تکامل تجدد، آن هم نه در قرن بیستم بلکه در قرن بیست ویکم است. قرنی که نه بردنیای آنالوگ، قیاسی، بلکه بردنیای دیجیتال، دو رقمی، استوار است.

این تکامل هم اکنون در خیابان‌ها، در تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم خودنمایی می کند، خودنمایی خودمختاری فرد، سامانه سیاسی مردم‌سالار، جدایی دین از نظام سیاسی، تقسیم جامعه بر مبنای کارمایه‌ها تا مردم خودشان عهده‌دار کارهای خود باشند، تا آقابالاسر نداشته باشند، و هر کسی بتواند برای زندگی خود تصمیم بگیرد، تا سامانه سیاسی به یک حدّاقل برسد، تا همه کارهای کشور شفافیت پیدا بکند، تا همه مردم در تمام کارها مشارکت داشته باشند و به این شکل نیز هم مکلّف و هم مسئول باشند.

واژه نخبگان یا الیت جامعه واژه­ای است که ازدوران انقلاب فرانسه وارد گفت و شنود اجتماعی شده است. در آن­ زمان این واژه شاخص کسانی بود که برخلاف طبقه اشراف وروحانیت، خودشان با کوشش­های خویش به مقام و منزلتی رسیده بودند. البته دیگر این کلام چنین معنی را ندارد. زیرا واژه­‌ای نه حقیقی بلکه سمانتیک است. واژه­های سمانتیک مدام معنی ومضمونشان با دگرگونی فرهنگ عوض می­شود. درواقع این­گونه واژه­ها درخود به گونه­ای تحّولات جامعه را نهفته دارند.

از این­ رو باعث تأسف من شد هنگامی­که جناب دکتر پرهام از زنده‌یاد فروغی به عنوان نخستین کسی سخن راند که درباره­یِ حقوق مطالبی را نوشته است. خیر، ما هنوز که هنوز است راجع به سمانتیک واژه «حق» کتابی به زبان فارسی نداریم. آنچه هم درمورد این واژه داریم مطالبی است که با «متافیزیک» گره خورده است و طبیعتأ نمی­تواند ادای مطلب کند. از جمله،  قوانینی که در دوران رضاشاه از مجلس شورای­ ملّی گذشته است نشانه وجود حقوق مثبت می­باشد.

اما واژه­‌ی «پادشاه» نیز واژه­ای سمانتیک است که معنی و مضمون آن در طول ۳۰۰۰ سال گذشته دگرگون گشته و در دوران باستان با آن «پادشاهی» شکل یافته، شکلی که یکی از بهترین سامانه­هاﻯ سیاسی بوده است (به افلاطون و نظر توماس جفرسون از بنیانگذاران ایالات متحده آمریکا و سومین رئیس جمهوری و همچنین از نویسندگان اصلی اعلامیه استقلال این کشور مراجعه کنید). به ویژه این واژه مانند واژه «سفیدی» است که کسی آن را ندیده است بلکه الگویی عقلانی است (شماتا۱). اینگونه واژه­ها نشانه قدرت فکری و قیاسی عظیم انسان است. آنها که به فرهنگ ایران‌زمین مفتخرند لازم است این افتخار را برای دیگران تشریح کنند. «پادشاهی» یک ایده، یک اندیشه است که قرن­ها پس از بیان و تجسم آن می­بایستی سپری می­گشت تا کسی چون افلاطون بیاید و در چارچوب نظام حاکمیت خود آن را بهترین بداند و شاگردش ارسطو که به اهمیت این اندیشه آگاه شده بود بگوید: «یکی آنست که از جمع اجزایش بزرگ­تر باشد.»

به راستی عظمت پادشاهی ایران در «یکی» بودن آن جلوه دارد. آنچه امروز در کلام «قانون اساسی» خلاصه می­شود و مظهر آن «ملّت» است. از این رو پدران ما تفکری فلسفی– ریاضی  و نه ایدئولوژیک داشته­اند. امروز هنگامی­که ما از «سیستم» سخن به میان می­آوریم بر تفکری تکیه داریم که بنیاد آن ایده «پادشاهی» ایران بوده است.

طنین سخنِ «سلطنت آفت پادشاهی است» در اذهان عمومی جدایی و بیگانگی است زیرا این فراز «قیاسی» (در چارچوب قرن بیستم) که درعین حال یک داوری ساختگی (بی­اطلاعی از معنی پادشاهی در ایران) است وصله ناجوری را به نام «سلطنت» در نحو۲ خود دارد. به ویژه نحو هرزبانی و هوشیاری۳ انسان دو سوی یک سکه هستند؛ یکی بدون دیگری نمی­تواند وجود داشته باشد. یعنی فهم هر فرازی تابع معانی کلمات نیست بلکه وابسته به صرف و نحوی است که به کار برده می­شود. در حالی که معنی هر واژه‌ای به وسیله موارد استعمالش روشن می‌گردد.

پس فراز «سلطنت آفت پادشاهی است» چون نمی­تواند فهمیده شود بیگانگی به وجود می­آورد.

از سوی دیگر اگر قصد از آفت بی­اعتبار کردن پادشاهی دوران پهلوی است، آنوقت بایستی دانست که آفت (استبداد) در یک محیط مستعد می­تواند مؤثر افتد. بنابراین شایسته است بپرسیم: مگر ما دمکرات بودیم که توقع پادشاه دمکراتی را بهانه اشتباهات خود می­کنیم؟

عجبا اگر کسی یادش رفته، تاریخ هرگز یادش نمی­رود از جمله قتل کسروی درکاخ دادگستری و آزادی قاتلش، امامی، با فشار سیاسیهژیر و ۴ سال بعد کشته شدن خود هژیر به دست همین قاتل آزاد شده، امامی، در تاریخ منعکس است. همینطور قتل سپهبد رزمآرا، که دولت به اصطلاح ملّی دوران مبارزات نفتی! با رأی مجلس نمایندگان، آنها که منتخب مردم بودند، قاتل رزمآرا، خلیل طهماسبی را آزاد کرد. خوب، مگر اینگونه آزادشدن‌ها بدون رأی یک قاضی دادگستری خواست پادشاه بود؟

دشواری روشنفکران چپ ایران، دشواری اندیشیدن برای حلّ مشکلات کشور است. اینها فقط یک ایده بیشتر نمی­شناسند، آن­هم ایده انقلاب سوسیالیستی است.

توقع من از کنفرانس لندن این بود که به راستی جمعی «متفکر سیاسی» در آنجا مولّد اندیشه­ای دیالکتیکی باشند. اندیشه­ای که تنها از بوته برخورد «تز» و «آنتی تز» بیرون می­آید. از این رو حدس می­زدم این ۴۰ سال خواری بیرون از وطن روشنفکران چپ و غیرچپ را به این نتیجه رسانده باشد که شاه «رآلیست» (واقع‌بین) در برابر روشنفکران «لیبرالیست» (آزادی‌طلب) قرار گرفته بود (تز و آنتی تز). امازمینه۴ سیاسی– اجتماعی- اقتصادی آن زمان فرصت ایجاد «سنتز» را از ایشان ربود.

پس عقل حکم می­کند دوباره این موضوع را درزمینه مساعدتر کنونی، یعنی: « فساد، قلدری، جنایت، اعتیاد گسترده، فحشا و واماندگی همه جانبه سامانه­یِ مذهبی ایران، ناآرامی و شورش جوانان کشور به دلیل آگاهی مردم به خواست­های بحق خود و اراده آنها به کسب خود مختاری، جوّ چپاولگر بین‌المللی، منافع کشورهای بزرگی که ریاکاری خود را «سیاست هوشمندانه» و «بازار گلوبال» را «جامعه باز» معرفی می­کنند، ازهمه مهمتر ناتوانی کشورهای بزرگ صنعتی در رفع مشکلات جهان با وجود داشتن بزرگترین منابع ممکنه قدرت»، بیاییم دو اندیشه لیبرالیسم و رآلیسم را همه با هم بدون توجه به یک ایدئولوژی به بحث بگذاریم و ورای جنگ حیدری و نعمتی گذشته از درهم ریختن این دو اندیشه با اتکاء به گفتگوهایی درباره قدرت، سیاست و منابع واقعی آن در ایران و جهان قرن بیست ویکم، راه حلّی برای یک زندگی مسالمت‌آمیز طراحی کنیم.

نه! این حدسی نادرست بود. اینان متأسفانه ناشیانه بازی بی­قاعده با الفاظی پوچ و قدیمی را به راه انداختند تا بار دیگر فرصتی را که مردم به وجود آورده­اند به باد دهند.

در قرن بیست و یکم قدرت سیاسی پس از سرگردانی میان قدرت نظامی (هارد)، قدرت مذاکره و مجاب کردن طرف (نرم) و قدرت هوشیارانه (به کار بردن هر دو، شلاق و هویج)، آهسته آهسته جای خود را درتشکیلات غیرسیاسی پیدا کرده است. دولت­ها دیگر تصمیم‌گیرنده اصلی نیستند بلکه منافع شرکت­های بزرگ در شکل بازار با دو مؤلفه اقتصادی و پولی (بانک­ها) تعیین‌کننده­اند. دولت‌های کشورهای صنعتی تنها مدیریت کارها را به عهده دارند. چنین مدیریتی را می‌توان در کنفرانس سالانه اقتصادی ۲۰ کشور جهان و یا کنفرانس امنیتی سالانه در مونیخ مشاهده کرد.

آنوقت در چنین دنیایی ولایت فقیه هنوز با قدرت هارد خویش و نیروی نظامی می­خواهد به مردم به «چپ چپ و به راست راست» بگوید. نتیجه این قدرت هارد بدون پشتیبانی مردم و منابع دیگر قدرت چون بازار پولی و اقتصادی تسلیم بلاشرط در برابر ۱+۵ است که در توافق اتمی لوزان تظاهر یافته است.

برای من خاموش بودن گروه­های چپ در اینگونه موارد به راستی تعجب‌آور است. این سکوت می‌تواند دوعلّت داشته باشد. یکی، نداشتن چیزی برای گفتن و دوّم، پیش­بینی حوادثی است که احتمال بازگشت نظام پادشاهی را به  ایران زیادتر کرده است.

ضرایبی که این احتمال را رقم می­زنند همگی در زمره منابع قدرت کشور قرار دارند:

• نارضایتی مردم از حکومت به دلیل بیکاری و توزیع ناشایست ثروت (نابودی بازار اقتصادی)
• همسایگان ولایت فقیه که هیچ­کدام به این ایران اسلامی اعتمادی ندارند. این وضعیت خاورمیانه را بی­ثبات می­کند. این بی­ثباتی به نفع غرب نیست (زمینه نامساعد برای نفوذ تروریسم)
• مسدود بودن بازار پولی که مهمترین شریان حیاتی برای دولت روحانی است (کمی منبع پولی)
• سکون سرمایه‌گذاری خارجی در کشور که با فشار دولت ترامپ به وجود آمده است (کمی منبع اقتصادی)
•فاصله گرفتن بسیاری از افراد و گروه­های با نفوذ مملکت (خودی­ها) از حاکمیت (منبع جمعیت)

ملاحظه می­شود چنانچه منابع نظامی و امنیتی رژیم نیز از وی گرفته شود جمهوری اسلامی چون یک خانه ورق بازی فرو خواهد ریخت.

در چنین وضعیتی به سود همه گروه­هاست که به هم بپیوندند و کنار نایستند. موقعیتی که می­تواند یک دوستی و پیوندی ابدی برای نجات میهن باشد.
مونیخ

*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینه‌ی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهش‌های ریاضی و فیزیک است.


۱.schemes
۲.Syntax
۳.Consciousness
۴.Context

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=115093

یک دیدگاه

  1. ناشناس

    با دیدگاه شما کاملا موافق هـستم اگر نخبگان سیاسى ما سازگارا و مهـرانگیز کار و عبادى هـستند پس نباید تعجب کرد که شاه رفت و خمینى فرشته امد؟؟!!

Comments are closed.