شبح «استادان» در میان اشباح جامعه

شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷ برابر با ۰۲ ژوئن ۲۰۱۸


نیکروز اعظمی‌- در این نوشته تلاش مى‌کنم تا امیال درونى دو امضاکننده‌ی نامه‌اى خطاب به فدریکا موگرینى (عبدالکریم سروش و داریوش آشوری) که حاوى تمنایشان از وى براى فعال کردن «برجام» پس از خروج امریکا از آن است، نشان دهم.

میل درونى غیرقابل کنترل آدمى‌در هر صورت به تمنا مى‌رسد تمنایى که مى‌تواند هم براى خویشتن فرد و هم خویشتن دیگرى فاجعه  به بار آورد. ضمن نشان دادن میل و تمنا این دو شخص در مفردشان، نقطه تلاقى آنها یکى از جایگاه «سکولار» و دیگرى «روشنفکر دینى» را معلوم خواهم کرد. اما پیش از این لازم است ماهیت سیاست داخلى و خارجى جمهورى اسلامى ‌مختصراً بازگو شوند تا بهتر بتوانیم تناسب میان آن نقطه تلاقى و این یکى را دریابیم. لازم به ذکر است هر جاى این نوشته که سخن در خصوص سیاست خارجى و داخلى جمهورى اسلامى ‌و وجوه فعال آنها به میان باشد هدف این است تا ره به جایى بریم که آنجا ایدئولوژى توتالیتر و تئوکراسى اسلامى ‌ایستاده است و عمل مى‌کند.

حکومت اسلامى ‌ایران در قالب دستگاه تئوکراسى آن حکومتى‌ست که از روز نخست عزم را در پیشبرد صدور انقلاب اسلامى ‌جزم کرده بود و بر مبانى همین ماهیت ایدئولوژیک، یکى از طرف‌هاى درگیر در منطقه است. مقاله مى‌خواهد نوع رابطه میان برخى خواص ایرانى و اصلاح‌طلبى دینى در فضاى حکومت اسلامى ‌یا همان ایدئولوژى اسلامى ‌را نشان داده و ارتباط آنها را با «برجام» جمهورى اسلامى ‌برملا کند. و حذر مى‌کند از دامى‌ که مى‌خواهد با مطرح کردن کشورهاى عربستان، اسرائیل و امریکا به عنوان یک طرف بازى سیاسى در منطقه آتش گرفته خاورمیانه، ماهیت جمهورى اسلامى ‌را به واسطه اینکه طرف مقابل در بازى منطقه است، پنهان بدارد و از سیاست فعال شیعه‌گسترى آن که یک وجه مهم از این ماهیت است و از آن جنگ بر مى‌خیزد عامداً فاکتور بگیرد. علاوه بر سیاست خارجى ایران بربادده دستگاه تئوکراسى ایران، این دستگاه در درون هم اصلاح‌طلبى دینى دارد و هم گروه‌ها و شخصیت‌هاى سیاسى و «روشنفکر» مانند سروش و آشورى که سر بزنگاه هر یک را به میدان روان مى‌کند تا از جمهورى اسلامى ‌و فضاى اسلامى ‌رفع خطر کنند.

مشت سیاست شیعه‌گسترى جمهورى اسلامى ‌ایران براى افکار عمومى‌ داخل و خارج ایران چنان باز است که دیگر با هیچ ترفندى نمى‌توان نقش سه کشور عربستان، امریکا و اسرائیل  را در منطقه چنان برجسته کرد تا خطر جمهورى اسلامى ‌پنهان بماند. ایران جمهورى اسلامى  ‌دشمن اسرائیل و امریکاست. و این دشمنى منشأ دینى دارد که در ضدیت با ارزش‌ها و تمدن مدرنیته غرب است. به عبارت دیگر غرب‌ستیزى و به تبع آن مدرن‌ستیزى در سیرت ایدئولوژى اسلامى ‌حاکمان ایران نهفته است. جمهورى اسلامى ‌چهل سال است که در سیاست داخلى‌اش رفتار فاشیستى در حق ایرانیان اِعمال مى‌کند تا جایی که نمى‌تواند حتى از نوع پوشش حداقل نیمى ‌از جمعیت کشور به عنوان یک امر شخصى در گذرد. آزار و اذیت جمعیت جوان ایران هرروزه است. بر اقوام و اقلیت‌هاى دینى و همچنین به زنان ستم مضاعف روا مى‌دارد. حکومت اسلامى ‌آزادى‌کُش است و اندیشه را به بند کشیده. به موازات این، با امریکا و اسرائیل هیستریک‌وار ضدیت مى‌ورزد و خواهان نابودى کشور اسرائیل است. سیاست صدور انقلاب اسلامى ‌به منظور شیعه‌گسترى به قیمت گزاف و از سرمایه مالى ایرانیان و به قیمت فقر و فلاکت مردم، بى‌وقفه ادامه دارد. بر بستر چنین سیاست اسلامى‌‌ست که امروز منافع و مصالح کشور ایران از سوى بیگانگان به مخاطره افتاده. ضمن توضیحات در مورد جایگاه و عمل این دو شبه روشنفکر «برجام»خواه، نقطه تلاقى آنها را در تناسب با خطر جمهورى اسلامی براى ایران و منطقه، مى‌سنجیم.

سکولاریسم داریوش آشورى و ارتباطش با رویدادهاى اسلامى

اگر نمى‌دانید بدانید که داریوش آشورى «متخصص» زبان فارسى بوده و از رفتار و کردارش پیداست که خویش را «بزرگترین اندیشمند» ایرانى مى‌داند! آشورى واژه‌هایى بى‌پشتوانه‌ی فکر و علم مى‌سازد که فقط دستاویزى‌ست براى آموزشکده‌هاى جمهورى اسلامى ‌و خوراکى‌ست براى معده «فلسفه اسلامى» یا «روشنفکرى دینى» و بطورکلى براى فضاى اسلامى ‌ما، و در کارش هم مُصِّر است. ارزش‌هاى همگان‌پسند را دوست دارد و سعى مى‌کند پُرگویى‌هاى همگان‌پسند کند تا در دل همگان به عنوان «اندیشمند» جاگیر شود. چون به همگان‌پسندى مودت دارد با آن همخو و همخواه نیز هست. غناى فکرى‌اش اینست که تقریباً هیچ نقدى از سوى وى متوجه رویدادها و ارزش‌هاى فرهنگ ما نمى‌شود و بزرگان سازنده «فلسفه اسلامى» مانند ابن سینا را عین اندیشمند جا مى‌زند و کسى مانند زکریا رازى پرسشگر و منتقد دین را هم. و فرق میان آن «اندیشمند» (معارف اسلام) و این اندیشمند نقاد دین، قائل نیست. دلیل اینکه تا کنون با وجود پرگویى‌هاى وافر و البته بى‌غنا، قادر نشده  تزى یا مفهوم یا معنایى از ارزش‌هاى فرهنگ ما ارائه کند به این خاطر بوده که اصولاً فرد پرسشگر و نقاد به ارزش‌هاى فرهنگ ما نیست.

اینها نگره من است از مجموع نوشته‌ها و مصاحبه‌ها و سخنرانى‌هایى که از وى سراغ دارم. چنین فردى به یقین بایست در فضاى اصلاح‌طلبى دینى خوب بدرخشد و با دفاع جانانه از «برجام» حسن روحانى- تو بخوان همان جمهورى اسلامى- بر سر پیمان خویش بماند؛ پیمانى که بده بستان نانوشته است میان امثال او و فرهنگ اسلامى ‌ما. «سکولار»ى است (منظورم از سکولار داخل گیومه همان شبه‌سکولار است) که با هدف پابرجا ماندن و فعال کردن «برجام» جمهورى اسلامى، نامه به موگرینى را امضا کرده است . تلاش مى‌کنیم تا ارتباط میان این درخواست و تخصص او را معلوم کنیم؛ تخصصى که بارش معنویى‌اش بر دشت و دمن فرهنگ اسلامى ‌ما نیاز هزار و چهار صد سال اسلامخواهى و حال و روز اکنون ما بوده و بسته به شرایط زمانى حوزه عمل معین داشته.

داریوش آشورى از واژه‌هاى علمى، فلسفى و سیاسى غرب به زبان فارسى واژه‌ها مى‌سازد بى‌آنکه چنین واژه‌هایى با مضمون ارزش فرهنگى مدرن غرب، بستر و زمینه‌اى در جامعه و فرهنگ ما داشته باشند. در بهترین حالت این مضامین در فرهنگ و جامعه ما اخته مى‌شوند. اما فرهنگستان، آموزشگاه‌ها و کنفرانس‌هاى «فلسفه» یا «جامعه‌شناسى» جمهورى اسلامى ‌نیاز مبرم به چنین واژه‌هایى دارند تا معده گشادشان را در نقطه مقابل علوم و سیاست غربیان پُر کنند و چون پُرشدنى نیست در نتیجه از همان قرونى که ایرانیان در فکر نجات اسلام، تیغ «فلسفه اسلامى» را بر حلق فلسفه یونان کشیدند و فلسفه را در اسلام بى‌مایه کردند، موقعیتى را براى «فلسفه» و «جامعه‌شناسى» مهیا کردند که ادامه‌اش در دوران کنونی خصوصاً پس از پیشرفت‌هاى علمى ‌و فکرى غرب، نمى‌توانسته به تدبیر کشف واژه‌هاى بى‌معنا و مفهوم در جامعه ما نیانجامد و کرور کرور چنین واژه‌هایى را بر فرهنگ ما پمپاژ نکند بى‌آنکه کمترین مشکلى از ما را حل کند آنگاه که قادر نباشیم مشکلمان را بشناسیم.

برابر و مطابق کردن واژه‌هاى مرتبط با جامعه‌شناسى و فلسفه و به تبع آن سیاست در هنگامه‌اى که چراغ روشنگرى و روشنفکرى بنا به ذات فرهنگ ما نمى‌توانسته روشن شده باشد، به یکى از گره‌هاى کور جامعه ما در آمده. به عنوان نمونه «عقل نقاد» کانت. «عقل نقاد» را داریوش آشورى مى‌خواهد چه کند وقتى نقاد نیست و بنده ارزش‌هاى فرتوت نیاکانى‌ست؟ یا «من مى‌اندیشم پس هستم» دکارت را مى‌خواهد چه کند وقتى پرسشگرى و نقادى وجوه و سامان اندیشیدنش را نمى‌سازند. هیچ ایرانى از جمله آشورى هر چقدر ادعاى شناخت درست از اندیشه‌هاى اندیشمندان غرب را کنند و گیریم هیچ کم و کسرى هم در این مورد نداشته نباشند اما نمى‌توانند اندیشمند باشند وقتى در رویارو شدن با ذات فرهنگ بومى ‌خویش واهمه دارند.

وقتى از دین بیگانه لبریز مى‌شدیم، این نبوده که ایرانیان صرفاً به این دین گرویده باشند بلکه معارفان اسلامى ‌ایرانى که شناخته شده‌ترین‌شان فارابى و ابن سینا هستند آستین‌ها را بالا زده و در «فلسفى» کردن اسلام کوشش‌ها کردند. در این زمینه جنبش‌هایى نیز به وجود آمدند مانند معتزلیان و باطنیان، و نیز تا کنون که همچنان اندر خم همین کوچه‌ایم. بنابراین آنچه در راستاى «فلسفه» یا «جامعه‌شناسى» در ایران تحت سیطره روحانیت شیعه در جریان است تداوم همان انگیزه یا نیاز اسلام است که بدان عمل مى‌شود. و این فضاى مناسبى را براى خلق واژه‌هاى بى‌معنا و مفهوم براى داریوش آشورى ایجاب و ایجاد مى‌کند. بى‌آنکه لازم بداند و موظف باشد تا تناسب آن واژه‌ها را با وجه و سطح ارزش‌هاى معنایى و مفهومى‌ ایرانى روشن کند.

فکر نکنید که طرح این مسئله به «برجام» جمهورى اسلامى ‌ربط ندارد؛ دارد! آنگاه که چنین واژه‌هاى مطابقت داده شده به واژه‌هاى غربى یا کشف واژه‌هاى جدید که هیچ بستر معنایى و مفهومى ‌در جامعه و فرهنگ ما ندارند در آموزشگاه‌ها و فرهنگستان‌هاى اسلامى ‌و کنفرانس‌هاى «فلسفه» تحت حمایت جمهورى اسلامى ‌بلغور مى‌شوند و در برخى از آنها، پیام‌هاى وى با همان واژه‌هاى لغزان و گمراه‌کننده و تپق جملات ساخته شده از آنها، به سمع همگان مى‌رسد. پیروزى «برجام» هم براى جمهورى اسلامی آب دارد و هم براى «سکولار»ى مانند داریوش آشورى نان. به این دلیل نان دارد که فعال شدن این وجه سیاسى جمهورى اسلامى ‌و حمایت امثال داریوش آشورى از آن که هدف پیروزى «برجام» باشد مى‌تواند در ضمن خرید طول عمر براى جمهورى اسلامى ‌متعاقباً تداوم فضاى مناسبى باشد در جا انداختن خزعبلات زبانى وى. تا هم از سوى مصرف‌کننده بُنجل‌خر لقب اندیشمند یا متخصص زبان را از آنِ خود کند.

داریوش آشورى، «فیلسوف» یا «اندیشمند» اسلامى ‌را همان فیلسوف یا اندیشمند بدون پسوند و پیشوند مى‌شناسد آنگاه که وى در نوشته یا مصاحبه‌اى معارف اسلامى ‌همچون ابن سینا را در ردیف اندیشمند منتقد دین و اسلام زکریا رازى قرار داد و نقادى این اندیشمند به دین را آگاهانه به پستو بُرد تا هر دو را با هم فیلسوف یا اندیشمند جا بزند و به تبع، خویش و عبدالکریم سروش معارف اسلامى ‌را نیز. انجام این کار نیز برایش سودآور است چونکه تقویت چنین فضاى اسلامى ‌باعث فروش کالاى بُنجل شده و کارخانه واژه‌سازی‌اش رونق مى‌گیرد و هم اینکه به عنوان اندیشمندى مورد تأیید «روشنفکران دینى» همچون عبدالکریم سروش. امضای وى در پاى نامه به موگرینى که خواستار موقعیت تثبیت و موفقیت «برجام» جمهورى اسلامى ‌است، از همین خصوصیت شبه‌سکولارش ناشى مى‌شود که در فضاى «روشنفکرى دینى» و اسلامى ‌برو بیا و مأمن دارد.

امضای مشترک آشورى و «فیلسوف» اسلامى ‌سروش و برخى ایرانیان با خواست مشترک از موگرینى در کنار امضای آنارشیست و مارکسیست اهل جامعه غرب که این دو آخر با صراحت لهجه از الگوى مدرنیته غرب مخالفت مى‌ورزند و برخى انحرافات سیاسى رهبران غرب برایشان دستاویز خوبى شده تا از میان کشورهاى داراى حکومت‌هاى اسلامى ‌و توتالیتر علیه آنها  یارگیرى کنند، بى‌شک چنین موضعگیرى که در خدمت تقویت فضاى اسلامى ‌و «روشنفکرى دینى» است بیشترین نفع را هر یک در رابطه با موضوع  جامعه خویش بُرده و هر دو آگاهانه چشم‌شان را بر نقض حقوق بشر در ایران مى‌بندند.

نتیجه این بخش سخنم: قباى دوخته شده شبه‌سکولار ایرانى داریوش آشورى برازنده تن «روشنفکرى دینى» و «فلسفه» اسلامى ‌ماست. حمایت از «برجام» و اغماض از تئوکراسى این نظام که مشحون از نقض حقوق بشر در ایران جمهورى اسلامى‌ست از سوى وى، در راستاى نیاز دوطرفه و بده و بستان است. به عبارت دیگر رونق بازار اسلامى ‌و «فلسفه اسلامى» یا «روشنفکر دینى» به کشف و خلق کالاى زبانى از سوى امثال آشورى بسته است که زاینده هیچ معنا و مفهومى‌نیستند. و براى اینکه چنین بازارى با دوام بماند، حمایت از «برجام» جمهورى اسلامى ‌از سوى وى لازم است و هم اینکه در چنین بازار اشباع شده از کالاى بُنجل، مى‌تواند رکورد «اندیشمند»ى را بشکند.

دلایل برانگیختگى «روشنفکر دینى» عبدالکریم سروش به «برجام» بى‌فرجام

عبدالکریم سروش «اندیشمند» یا «فیلسوف»  اسلامى‌‌ست یا همان «روشنفکر» دینى که همت کرد و منت گذاشت به سکولارها که یک وجه سکولاریسم یعنى سکولاریسم سیاسى را پذیرفت اما خود همانگونه که اعتراف مى‌کند کارى به سکولار اندیشیدن ندارد (بلد هم نیست) و به اندیشه سکولار «نقد» دارد. وى این سخن را با مجله اینترنتى «جرس» بر زبان راند. اما چگونه نقدى به سکولاریسم در وجه اندیشه آن دارد؟ چگونگى نقد وى را از همین موضع اسلامى‌‌اش که در ضدیت با اندیشه سکولار است مى‌توان فهمید. او حق دارد نیندیشد و نیندیشنده باشد آنگاه که «بر خوان آن خوانسالار معنویت نشسته  و از دست او جرعه معرفت می‌نوشد». اما نیندیشنده‌اى که با وجود نوشیدن معنویت و معرفت از خوان آن خوانسالار، ادعاى «نقد علمى» به دین را نیز مى‌کند. و درست از همین جایگاه است که در مقاله‌اش «که دل به دست کمان ابرویست کافرکیش» خطاب به سکولارها مى‌گوید: «اگر قصد روشنگری و خرافه‌زدایی و دین‌پیرایی دارید، بسم‌الله. راهش نقد علمی‌و تحلیل محققانه و همدلانه است».

ما مى‌دانیم که «نقد علمى» جدا از «نقد دینى»ست. نقد علمى ‌وجه مهم ارزش‌هاى فکرى و سیاسى سکولار است که مى‌تواند نقص هر ارزشى را رفع یا نفى کند. «نقد» غیر علمى ‌مانند «نقد روشنفکر دینى» به دین، نقد نیست قرائتى‌ست از دین.

سروش مى‌تواند خویش را در موقعیتى ببیند که نیازش به اندیشه «پست مدرنیست» باشد در نقد مدرنیته، یا در موقعیتى دیگر نیازمند «پساسکولار» هابرماس باشد در نقد سکولار، و در موقعیتى هم «ابطال‌پذیرى» کارل پوپر. همه این مکتب‌هاى برآمده از جامعه و فرهنگ غرب بعلاوه ارزش‌هاى اسلامى، ملغمه‌ایست براى هدایتش در مسلمانى؛ او در همان مقاله گفته که خدا وعده تثبیت این دین را در کره خاکى به مسلمانان داده است اما معلوم نیست پس چرا  مکتب‌هاى ضاله غیردینى و علمى ‌فلسفى یا سکولاریسم سیاسى باید به داد این دین برسند و نیازش را بر بستر زمان برآورده کنند؟ بنابراین وقتى سروش سکولارها را دعوت به «شیوه نقد راستین» مى‌کند منظورش همان حد از نقدى‌ست که وى به عنوان تأویل از دین دنبال مى‌کند؛ کارى که سلف او مانند فارابى و ابن سینا کردند. و به فضاى «فلسفه» اسلامى ‌دامن زده و با خشکاندن هر نوع زایشى از فکر بکر، روش نقد علمى‌ را نیز در فرهنگ ما خشکاندند.

سروش در همان مقاله ادعا مى‌کند اولین استادى («اندیشمند») بوده که نقد اندیشمندانى همچون فوئرباخ و هیوم را به دین به شاگردانش درس مى‌داده اما در کلاس درس وى از تدریس نقد زکریا رازى ایرانى به دین جایى ندارد و نمى‌تواند داشته باشد.

چرا سروش خود را به منتقدان دین همچون هیوم نزدیک مى‌بیند اما به همان اندازه از منتقد ایرانى رازى دور؟ یک دلیل آن را مى‌توان در این دید که، از آنجایی که وى به معارفان و تأویل‌کنندگانِ (و نه منتقدان دین) اسلامى ‌ایرانىِ نظیر فارابى یا ابن سینا و جنبش‌هاى اسلامى ‌نظیر معتزلیان و باطنیان نزدیک است و با اندیشمند منتقد دین مانند زکریا رازى دور، نتیجتاً نمى‌تواند به فضایى دامن بزند تا در آن روش درست نقد دین جارى شود و از همین مى‌توان به این نتیجه رسید که وى خود برخلاف آن چیزى که مى‌گوید منتقد اسلام نیست بلکه تأویل‌کننده کتاب قران است و از این رو فضاى اصلاح‌طلبى دینى که تداوم جنبش‌هاى تأویلى/ اسلامى ‌پیش از خود است، فضاى معطر و مقبول وى است. حمایت وى از «برجام» با همراهی حمایت شبه‌سکولارها از آن، به منظور حفظ چنین بازار اسلامى‌ست که مى‌تواند عرصه‌اى براى فروش کالایشان باشد.

سروش و آشورى هر دو شبه‌سکولارى به دنبال کرسى «اندیشمند‌ى‌اند. در حالی که هیچ کدام توانایى اندیشیدن به رویدادهاى فرهنگ خود را ندارند و تا کنون نتوانستند مفاهیمى‌ بکر از ارزش‌هاى فرهنگ خود ارائه کنند. دلیل این ناتوانى را بایست در ناپرسایى آنها از رویدادها و ارزش‌ها دانست. این ناتوانى دلیل مى‌شود که آنها طالب شکلى از فضاى اسلامى ‌باشند  تا از آن بتوانند کالاى مختص را که یقیناً دارند، عرضه بدارند.

فرد ناپرسا تابع آن ارزش‌هایى‌ست که برایش تعیین شده و از تناول آنها  خویش را در همان ارزش‌هاى تعیین شده فربه و پروار مى‌کند اما غافل از فقدان استغناى فکرى است. دفاع آنها از «برجام» جمهورى اسلامى ‌را بایست از این منظر نگریست. وگرنه، اندیشمند یا روشنفکر را چه به بازى «برجام» سیاستمداران جمهورى اسلامى؟!

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=118021

یک دیدگاه

  1. هوشنگ اسدی از استکهلم.

    بهترین تحلیلی بود که مدتها نیازش را احساس می کردم

Comments are closed.