نصرت واحدی – جنبشهای اجتماعی، انجمنها و ابتکارات شهروندی، اشکال مختلفی از مشارکت سیاسی هستند که میتوانند به دگرگونیهای سیاسی امیدوارکننده و یا درجهت خلاف آن مدد دهند. اما برخیها دگرگونیهای اجتماعی– سیاسی را مطلقاً تابع ساختارهای جامعه و تناسب نیروهای سیاسی موجود در آن میدانند. این باور به ویژه از جانب عوامل جمهوری اسلامی و بسیاری از رسانههای گروهی خارج از کشور حمایت میشود. همانهایی که مردم برایشان تنها پیادههای صفحهﻯ شطرنجاند.
چنین برداشتی غافل از قوّهﻯ دگرگونی ذاتی موجود در جنبشها و ابتکارات شهروندی است. مولّد این قوهّ ارزشها، نُرمها و ساختارهای اجتماعیاند که عملا حافظه اجتماعی هر قومی را تشکیل میدهند. این حافظه همیشه مانند ذهن انسان وجود خود را محک میزند، تا به خودش مطمئن گردد. دراین آزمون چنانچه این اطمینان به دست نیاید انسان دچار بیماری روانی میشود. حافظه اجتماعی نیز بازتاب چنین آزمونی را به صورت جنبشهای اعتراضی و یا ابتکارهای شهروندی به همگان اعلام میدارد. اعلامی که د رچارچوب «فرگشت»، «اولوشن»، اعلام ناسازگاری ارزشها، نُرمها و ساختارهای اجتماعی با دنیای واقعی است. این ناسازگاری موتور دگرگونیهای اجتماعی– سیاسی میشود.
این مقاله بیانی از این مهمّ در رابطه با موج اعتراضات مردم در درون و بازتاب بیحاصل و غیرفعّال آن در بیرون از کشور است.
برای اینکه جنبشهای اجتماعی موفق باشند، یعنی در جامعه و در حوزه سیاست و اقتصاد دگرگونی مترّقی به وجود آورند، تنها اعتراض کافی نیست. بلکه معترضین لازم است ریشههای نارضایتی خود را دقیقا بدانند و برای رفع آنها به چهار اصل اساسی زیر توجه داشته باشند:
۱.راهکاری که بتواند به احتمال زیاد شرایط دگرگونی اجتماعی را فراهم کند (اصل استراتژی جنبش)
۲.معترضین میبایستی آگاهانه در مبارزات خود از شیوههای علمی استفاده نمایند (اصل علم به عنوان یکی از منابع جنبش)
۳.تهیه زمان و بودجه لازم (اصل انرژی برای توسعه جنبش)
۴.عرصه عمومی را به مطلوبترین شکلی بسیج کنند (اصل پشتیبانی جنبش)
تا به حال بیتوجهی به این چهار اصل، جنبشها و ابتکارهای شهروندی را ناموفق کرده است. این عدم موفقیت را برخی از متفکرین ایرانی به حساب ساختارهای موجود سیاسی (ب ویژه طرفداران سکولاریته که مدرنیته را نمیشناسند) و تناسب مراکز اقتدار اقتصادی کشو ر(آنها که زمینههای اجتماعی مملکت را زیر نفوذ سپاه میبینند) میگذارند.
اینگونه برداشتها نشانه بیاطلاعی از قدرت رو به فزونی جنبشهای اعتراضی است که دانا به چهار اصل فوق است.
به ویژه جنبشهای اعتراضی ایران به دلیل ضعف عرصه عمومی در درون کشور لازم است بر اصل منبع علمی بیشتر تکیه کند. امروزه استفاده از این اصل محدود به جنبشهای اجتماعی نیست. بلکه در حلّ دشواریهای سیاسی و اجتماعی نیز بدون به کار گرفتن این روشها موفقیتی به دست نمیآید.
حتی شرکتها و گروههایی که بر محور منافع جمعی به وجود میآیند و احزاب سیاسی برای حفظ منافع و قدرت خویش میبایستی از شناختهای علمی استفاده کنند. اما متأسفانه جنبشهای اجتماعی و ابتکارات شهروندی در ایران با وجود داشتن توانایی بالقوه بسیار زیاد برای دگرگونی جامعه و قدرت سیاسی هنوز از تکرار تاریخ خویش نیاموخته و کماکان در پراکندگی فکری غرق است.
جبران این پراکندگی تنها با فعالیت الیت دانا به ایجاد اتحاد در جنبشهای اجتماعی و نه در اپوزیسیون خارج از کشور ممکن میشود. به تازگی عوام سعی دارد چنین کاری را با دادن رنگی مانند رنگ فیروزه به جنبش متحقق سازد. این سعی تنها یک برداشت نادرست از ذات مسئله است.
جنبشهای اجتماعی مانند جنبش حفظ محیط زیست، جنبش ضد انرژی اتمی، جنبش صلح، و ابتکارات شهروندی و یا کار سیاسی– اجتماعی انجمنها، همه سعی دارند با اعتصابات و راهپیماییها و یا تجمعات روی امور سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی اثر بگذارند.
مهم این است که در تمام اینگونه جنبشها یک فونکسیون، یک کارمایه مورد اعتراض است. مثلا در مورد محیط زیست کار حفظ آن، در مورد انرژی اتمی امر جلوگیری از تخریب محیط زیست و سلامت انسان و در مورد صلح حفظ امور زندگانی و ساختارهای اجتماعی در کانون توجه قرار دارد. ابزار تأثیرگذاری روی این فونکسیون میتواند راهپیمایی، اعتصابات، تجمع، کمکاری، نافرمانی مدنی چون نپرداختن مالیات یا ندادن پول آب و برق… باشد. چنین جنبشهایی خودسازمانده هستند. یعنی به رهبری نیازی ندارند؛ این خودسازماندهی از قدرت خلاقهای بر میخیزد که در برابر فشار روزافزون استبدا دینی اعجابآفرین میشود. آنها ندانسته به آزادی فکر و بیان و خودمختاری خویش باور کرده و برای رسیدن به آن همصدا میشوند. آنها که به دنبال رهبری این جنبشها هستند، بیگانگی خویش را با این جنبشها به نمایش میگذارند.
با این همه کسانی که در چنین جنبشهایی مشارکت میکنند نه تنها میبایستی به ساختار و تواناییهای سیستم حکومتی و اقتصادی کشور آگاه باشند، بلکه ضروری است در باره آن فونکسیونی که مورد اعتراض آنهاست نیز مطلع باشند و عواقب حاصله از نقص آن را نیز بتوانند بشمارند. کاری که وظیفه الیت جامعه است.
متأسفانه گروههای اپوزیسیون خارج از کشور نه تنها امروز- که فشار ژئوپلیتیک و منافع کشورهای بزرگ صنعتی در منطقه خاورمیانه تا سرحدّ یک بحران بالا رفته است- به کم و کیف این گونه حرکات اجتماعی درون آگاه نیستند، بلکه در قیل و قال آشفتهبازار واکنش، راهبرد و رهبری سیاسی تنها کاری که میکنند خرید وقت برای رژیم ولایت فقیه است.
در این نابسامانی ۴۰ ساله دو نکته را میتوان عامل شکست دانست:
۱.رابطه اجتماعی سستی که میان مردم برقرار است (loosecoupling)
۲.نداشتن تفسیری منطقی از اوضاع و اتفاقات (در نتیجه عمل نابخردانه)
رابطه سست از نظر علمی تنها قدرت حمل پیام دارد که در فارسی به آن نقّالی گویند. این نقّالی چهل ساله را میتوان به خوبی لمس کرد. تجلّی رابطه سست در سیاست بیاعتمادی، در اقتصاد کلاهبرداری، در علم دزدی فکر، در حقوق ظلم و در زناشویی خیانت است. کتاب هزار و یک شب داستان روابط سست است. خاطرات عَلَم نه یک تاریخ بلکه حکایت سستی رابطهایست میان دو شخصیت سیاسی که ظاهرأ رازدار هم بودهاند.
اما در انتقال خبر که خودش سه بخش دارد، بخش فهم خبر و بعد واکنش آن بسیار مهم است. زندهیاد دکتر محمّد عاصمی در نمایشنامه «اشک هنرپیشه» این سه مرحله را استادانه به کلام در میآورد. به ویژه او میخواهد برداشتِ نادرست از یک پیام را به روی صحنه تآتر به نمایش بگذارد.
درست این برداشتِ نادرست را روشنفکران ایرانی در این چهل سال مکرر در صحنه تراژدی سیاسی ایران به نمایش گذاشتهاند. این برداشتِ نادرست دیروز در چهره مظلوم ندا و امروز در نشنیدن نداهای مردم بیشماری که شکایت از روزگار خویش دارند نمادین گشته است. این نماد دجالی از صداها و آواهایی ناهمآهنگ است که ساکنین ساحل عافیت به راه انداختهاند تا این شکایات را نامفهوم سازند.
یکی میخواهد قانون اساسی بنویسد، یکی میخواهد شورای راهبردی به وجود آورد، یکی میخواهد تظاهرات ۵۰ هزار نفری در واشنگتن ترتیب بدهد، یکی میخواهد شورای رهبری بسازد، یکی میخواهد شورای دانشمندان و نخبگان را به راه اندازد… اما کسی فکر این نیست که تکلیف بیمار چه میشود؟ به قول دکترعاصمی: «شما چه میگویید کودکم مُرد».
این برداشتِ نادرست تا آنجا پیش رفته است که بسیاری از این گروهها و شخصیتها، دیروز همانهایی بودند که موجب خرابی کشور شدند و امروز میخواهند همان خرابه را دوباره بسازند. متأسفانه هیچیک از این گروهها نمیآید ببیند و یا بپرسد عمق این خرابی چقدر است؟
این عدم علاقه خودش نشانه یک برداشتِ نادرست است. برداشتِ نادرستِ دیگر را میبایستی در غفلت از تواناییها و امکانات دشمن جستجو کرد که عاقبتش ازدست دادن ماهی با دام است.
نگاهی ساده میگوید چنانچه فردا ایرانیان بخواهند یک زندگی ساده بخور و نمیری داشته باشند الزاما به درآمد سالانه ناخالص ملّی برابر با ۸۰۰ بلیون دُلار نیاز دارند. خوب چطور میتوان به این درآمد دست یافت؟
خانه از پایبست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
در چنین وضعیتی نه جای تفریق بلکه جای وحدت است. جای توسعه دانایی و به کار گرفتن ضمیر آگاه خویش در دیدن دیگران است.
در ولایت فقیه آقای دکتر حسن روحانی با «اصول کلّی برنامهﻯ دولت دیانت عقلانی و رحمانی است» وحدت جمع را با نرماتیو کردن جامعه تضمین میکند. یعنی در چنین جامعهای رفتار و کردار افراد همیشه مقید به هنجارهای معتبر آن است. به این شکل این نظم نه فردی بلکه همگانی یا کلّی است.
در بیرون از کشور در جدل میان رضا تقیزاده و رامین پرهام با وساطت علیرضا میبدی، سعی شد وحدت را به ناسیونالیسم پیوند بزنند. اما ناسیونالیسم هیچگاه یک هنجار نیست، بلکه یک دیدگاه، یک ایدئولوژی است. بعلاوه در حالت جنبشهای اجتماعی وحدت جنبش مطرح است که از وظایف نخبگان است. نخبگانی فعّال، نخبگانی که در تأثیرگذاری روی حرکات اجتماعی نخبه میشوند.
ملاحظه میشود که کمبود وحدت اجتماعی چقدر دردناک است. نیازی که برای رفع آن مطالعه عمیق روی زمینه اجتماع اساسی است. این زمینه پس از ۴۰ سال هنوز مجهول است.
کابوس عدم وحدت نتیجه ناهماهنگی مقتضیات جامعه یعنی «پارادیگما»، با واقعیات زمانه است. این مقتضیات هرگونه دیسکورسی را درجامعه به بنبست میکشد. امروزه فهم هر مسئلهای نیازمند دیسکورس است. نبود دیسکورس و گفت و شنودی سازنده، برداشتهایِ نادرست را باعث میشود.
هنگامی که شاهزاده رضاپهلوی میآید و به پرسش «چرا رهبری اپوزیسون را نمیپذیرید» مسئله پدربزرگ و پدرش، رضاشاه و محمدرضاشاه را به میان میآورد که «چطور جریانهای اجتماعی رهبران خود را از بزرگی به خواری میرساند و بر آنها داغ بیمهری و کینه میزند»، بدون شک در این پیام حکمتی است که میبایستی آن را درک کرد.
این حکمت چیزی جز دگرگونی پارادیگمای جامعه نیست.
چندی پیش تئوری سیاسی در سیزده صفحه منتشر و در سطح وسیعی پخش شد. اما جز چند نفری کسی بر آن نقدی ننوشت. این آزمونها همه نشانه بیاعتنایی نخبگانی است که میبایستی ایدهها را چون سقراط گرامی میداشتند. به ویژه که امروز تنها چیزی که با خود ارزش افزوده میآورد نه ثروت، بلکه ایده است.
اما یکی دیگر از همین برداشتهایِ نادرست مسئله دریای مازندران است. نظراتی که حقوقدانان ایران درباره قراردادها دادهاند درست است. اما در عمل ایران هیچگاه، چه در دوران مشروطیت و چه پس از آن، نتوانست از مشاعی بودن آب دریا برای کشتیرانی و ثروتهای کف دریا استفاده بکند زیرا با همسایه ابرقدرت خویش مجبور به مصالحه بوده است (آنها همیشه میتوانستند با عوامل خود در ایران اغتشاش به وجود آورند). در دوران محمدرضاشاه فقید حتی ایران نمیتوانست در حوالی این دریا نفت استخراج کند. لذا این قیل و قال تنها باعث برداشتِ نادرست از خود این قرارداد شده است.
آنچه پیداست روسیه با این قرارداد جلوی نفوذ «ناتو» را به این بخش از آسیا گرفته است. مسلم اینکه دولت ایران نیز در ازای آن پشتیبانی نظامی و شاید اقتصادی از روسیه دریافت کرده است. همانطور که در خلیج فارس نیز ولایت فقیه به چیاجازههای خاص داده و در عوض ضمانتهایی خاص نیز گرفته است.
اینها همه آغاز پایان اعتراضات مردم از یکسو و سوریه شدن وضعیت ایران از سوی دیگر است.
صبحدم در عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
مونیخ
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.