هفت اقتباس سینمایی شکسپیر که باید پیش از مرگ دید

یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۷ برابر با ۲۶ اوت ۲۰۱۸


رضا پرچی‌زاده (+عکس، ویدئو) از زمان اختراع سینما تا به امروز آنقدر اقتباس سینمایی از آثار شکسپیر شده که از شماره خارج است. دیدن همه این اقتباس‌ها البته نه ممکن است و نه به وقت گذاشتن برایش می‌ارزد. در این میان، برخی از بهترین اقتباس‌ها معمولا مهجور می‌مانند. به‌خصوص این روزها که منبع اطلاعات بسیاری از مردم عمدتا اینترنت شده، که جنگلی درهم و برهم است که به راحتی آدم را در خود گم و گور می‌کند، شناختن این اقتباس‌ها بسیار دشوار اگر نه ناممکن است. در این مقاله دقیقا قصد دارم به معرفی چنین اقتباس‌هایی بپردازم.

ویلیام شکسپیر

در باب اهمیت شکسپیر و به تبع‌اش اقتباس‌های سینمایی از آثار او، باید بگویم که شکسپیر بعد از چهارصد و خرده‌ای سال هنوز هم مهم است، چرا که با دغدغه‌های بنیادی بشری دست و پنجه نرم می‌کند که تا به امروز هم عمدتا دغدغه‌های انسانی مانده‌اند. به عبارتی، لزومی ندارد که خواننده و بیننده حتما در انگلیسِ زمان شکسپیر زندگی کرده باشد تا آنچه را در نمایشنامه‌هایش می‌رود تجربه کند، چرا که عمده آنچه او می‌نویسد و تصویر می‌کند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را درمی‌نوردد. از این منظر می‌توان شکسپیر را با فردوسی و سعدی مقایسه کرد، که درونمایه آثارشان دغدغه‌های بنیادی بشری است، اگرچه ظاهر و قالب آثارشان ایرانی و مربوط به ایران است.

از این مقدمه که بگذریم، در این مقاله قصد دارم هفت اقتباس سینمایی از آثار شکسپیر را که نزدیک به متنِ نمایشنامه هستند بررسی و معرفی کنم. می‌گویم «نزدیک به متن» برای اینکه بسیاری اقتباس‌ها هم وجود دارند که به زمان و مکان و حتی به ترتیبِ وقایع و تاکیدهای متنِ اصلی نزدیک نیستند و با این وجود هنوز هم «اقتباس» از شکسپیر محسوب می‌شوند. مثلا ریچارد سوم (۱۹۹۵) ریچارد لانکرین و رومئو و ژولیت (۱۹۹۶)  باز لورمن که یکی در انگلیسِ دهه سی و دیگری در آمریکای دهه نود می‌گذرد از این قسم هستند. با این وجود، برای من آن اقتباس‌هایی اهمیت داشته‌اند که به نظرم دیدن‌شان از جهتِ تجربه دراماتیک به دیدن شکسپیر نزدیک‌تر است. در این بین به برخی جزئیات مربوط به اقتباس‌ها که از شرایط سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگیِ عصر و تاریخ خودشان نشأت گرفته‌اند که به آفرینش نسخه موجود انجامیده هم خواهم پرداخت.

برای اینکه شُبهه قضاوت درباره بهتر یا بدتر بودن‌ اقتباس‌ها پیش نیاید آنها را بر اساس تاریخ تولید شماره‌گذاری کرده‌ام. بدون تردید می‌توان به این فهرست تعدادی دیگر از اقتباس‌های سینمایی شکسپیر را هم اضافه کرد، اما در آن صورت مقاله خیلی طولانی خواهد شد؛ و به هر ترتیب این هفت مورد به نظرم کلیدی‌ترین اقتباس‌های نزدیک به متن تا به امروز هستند. یادآوری این نکته را لازم می‌دانم که در متن مقاله تنها به بارزترین درونمایه‌های نمایشنامه‌ها و اقتباس‌های سینمایی‌شان پرداخته‌ام، و بسیاری درونمایه‌ها و موتیف‌ها را– باز به هوای اینکه مقاله طولانی نشود– از قلم انداخته‌ام. خودتان ببینید و کشف کنید.

۱. هنری پنجم (۱۹۴۴)

ساخته لارنس اولیویه، محصول انگلستان. این نمایشنامه تاریخی، داستان لشکرکشی هنری پنجم، پادشاه انگلستان در اوایل قرن پانزدهم میلادی، به فرانسه و پیروزی او بر فرانسوی‌ها با وجود خستگی و کم‌تعداد بودن افرادش را روایت می‌کند.

البته در آن زمان بر اساس فرمول‌های موروثیِ فئودالی، قسمتی از خاک فرانسه جزو املاک پادشاهان انگلستان به حساب می‌آمد، و بنابراین هنری در اصل به فرانسه لشکرکشی کرده بود تا بر تعلق آن قسمت از فرانسه به انگلیس تاکید کند. کارکرد این نمایشنامه پر از ماجرا و جنگ و حادثه و در عین حال خودکاوی در ذهنیت انگلیسی چیزی است در مایه‌های برخی داستان‌های شاهنامه– به‌خصوص داستان‌های رستم– در ذهنیت ایرانی؛ و معمولا برای تحریک حس میهن‌دوستی از آن استفاده می‌شود. اتفاقا این اقتباس خاص هم دقیقا به همین منظور در سال ۱۹۴۴ که متفقین می‌خواستند در نورماندی پیاده شوند با کمک‌هزینه دولت وینستون چرچیل ساخته شد. به جز بازی درخشان اولیویه در نقش هنری، شیوه روایت و طراحی صحنه این اقتباس رنگی هم منحصر به فرد است. فیلم به شیوه نمایش فیلمبرداری شده. داستان از روی صحنه «تئاتر گلوب» – یعنی تئاتری که شکسپیر اکثر آثارش را در آنجا به روی صحنه می‌برد– آغاز می‌شود و تا آخر این وضعیت تئاتری را حفظ می‌کند، گرچه در صحنه‌های مختلف میزان تئاتری بودن داستان بسته به موقعیت مکانی کم و زیاد می‌شود. مثلا صحنه کلیدی نبرد آژین‌کور (Agincourt) در فرانسه کاملا در محیط خارج فیلمبرداری شده.

طراحی صحنه این فیلم هم بسیار جالب است. دکور پر از نقاشی‌های شبیه به هنر طراحی کتاب قرون وسطاست، که جنبه ادبی کار را از لحاظ بصری افزایش می‌دهد. بدین ترتیب، این اقتباس خاص در حقیقت‌گونه‌ای «متاتئاتر» است؛ یعنی تئاتری که خودآگاهانه نشان می‌دهد که تئاتر است. از این جهت، این اقتباس را حتی می‌توان به گونه‌ای پست‌مدرن به شمار آورد. در سال ۱۹۴۶ فیلم در چهار رشته نامزد اسکار شد– و هیچ‌کدام را نبرد– و اولیویه برای کارگردانی، تهیه‌کنندگی و بازیگری اسکار افتخاری گرفت. این فیلمی بود که باعث شد شکسپیر بالاخره در سینما گل کند. تا قبل از آن بسیاری از آثار شکسپیر به روی پرده رفته بودند، اما هیچکدام موفق به کسب اقبال عمومی نشده بودند. این فیلم سینماروها را با شکسپیر آشتی داد. با وجودی که چهار دهه بعد کِنِت برانا هم نسخه خوبی از هنری پنجم (۱۹۸۹) را به روی پرده برد، اما به نظرم این نسخه تا به امروز بهترین اقتباس سینمایی هنری پنجم است. سخنرانی روز سنت کریسپینِ هنری قبل از جنگ که بی‌شک مایه الهام این مدل سخنرانی‌ها در بسیاری از حماسه‌های هالیوودی بوده هم از لحاظ کارکردی مهم است. این فیلم به فارسی دوبله شده.

۲. ژولیوس سزار (۱۹۵۳)

ساخته جوزف ال. منکیه‌ویتس، با موسیقی حماسی میکلوش روژا، محصول آمریکا. نمایشنامه ژولیوس سزار داستان روزهای آخر زندگی این سردار بزرگ رومی در دوران دیکتاتوری‌اش و ترورش به دست تعدادی از سناتورها  و دوستش بروتوس، و انتقام مارک آنتونی، دوست دیگر سزار و سردار بزرگ دیگر روم، از آنها را روایت می‌کند.

سزار البته نقش کوتاهی در این نمایشنامه/ فیلم دارد، و نقش‌های اصلی را بروتوس (جیمز میسون) و مارک آنتونی (مارلون براندو) بازی می‌کنند. این داستانی درباره دموکراسی، میهن‌دوستی، افتخار، خیانت و عدالت است، و به زیبایی هم به فیلم درآمده. از قضا این فیلم سیاه و سفید تنها اقتباس سینمایی آمریکایی شکسپیر است که به نظرم در رده اقتباس‌های بزرگ قرار می‌گیرد. شکسپیر تا به امروز پرونده چندان موفقی در هالیوود نداشته است؛ چنانکه مثلا امروز کمتر کسی اورسن ولز و چارلتون هستون را به خاطر اقتباس‌های سینمایی‌شان از شکسپیر– که لزوما بد هم نبوده‌اند– به خاطر می‌آورد. این ظاهرا به این دلیل است که تبع بیننده عام آمریکایی با درام کلاسیک سازگار نیست؛ که خود نشان از تفاوت‌های فرهنگی عمیق قاره جدید با قاره‌های قدیمی دارد.

اما دلیل اینکه چطور این یکی در خود آمریکا هم محبوب است را فکر می‌کنم باید دقیقا در «عناصر هالیوودی» آن جست. این فیلم به سبک فیلم‌های تاریخی پرخرج هالیوود در دهه‌های چهل و پنجاه و شصت همچون ده فرمان و بن‌هور ساخته شده، و به اصلاح big budget production است. در این سبک فیلم، خیلی از بازیگران مشهور نیمه‌برهنه– مردان با بدن‌های عضلانی و روغن‌مالی شده و زنان با آرایش زیبا و لباس فاخر– پرده را به تسخیر خود درمی‌آوردند. جنگ‌های عظیم و سیاهی‌لشکر هم در آنها فراوان بود. و ژولیوس سزار همه اینها را دارد؛ به علاوه اینکه خوانش کارگردان از شکسپیر هم بسیار ساده و سرراست است. احتمالا به همین دلایل باشد که این نسخه در میان مخاطبان عام آمریکایی محبوب شده، که در نهایت به مشهور شدنش انجامیده است. صحنه چاقو خوردن سزار در صحن سنا (و عبارت معروف «تو هم، بروتوس؟!») و سخنرانی سیاستمدارانه مارک آنتونی در مقابل سنا (دوستان، رومیان، هم‌میهنان!) مهم است. این فیلم به فارسی دوبله شده.

۳. اُتِللو (۱۹۵۵)

ساخته سرگئی یوتکه‌ویچ، با موسیقی متن کلاسیک آرام خاچاتوریان، محصول شوروی سابق. منابع غیررسمی از دست داشتن بوریس پاسترناک در نوشتن فیلمنامه‌اش گفته‌اند. اتللو داستان سردارِ سیاهپوستِ مراکشی در خدمت ارتش ونیز است که از خود دلاوری‌ها نشان داده مورد احترام ونیزیان قرار می‌گیرد؛ اما افسر مادون او، یاگو، به او حسادت می‌ورزد و مدام در گوشش می‌خواند تا به همسر سفیدپوستِ زیباش دزدمونا شک کند و او را به قتل برساند و در نهایت خودکشی کند.

اتللو اول از هر چیز داستان حسودی و حرف‌درآوردن و دهان‌بینی و تبعاتِ تراژیکِ آن است. اما در لایه‌های زیرین، اتللو حکایتِ ظهورِ مرکانتالیسم و جایگزین شدنِ ارزش‌های حماسی فئودالی با ارزش‌های اقتصادیِ دوران رنسانس نیز هست. اتللو دقیقا در چنین جامعه‌ای است که می‌خواهد خود را به عنوانِ یک خارجی، یک سیاهپوست، و یک سردارِ جنگی جا بیندازد. پس اتللو از جنبه‌ای مهم حکایتِ دشواری‌های مهاجران در جامعه‌ای جدید هم هست.

سرگئی باندارچوک بازی درخشانی در نقش سردار شکاک ارائه می‌دهد. این اقتباس رنگی که اکثر صحنه‌هایش در کریمه و در کنار دریای سیاه فیلمبرداری شده به زیبایی ونیز اواخر قرون وسطا را به تصویر می‌کشد. جدا از بازی درخشان باندارچوک و موسیقی ارکسترال عالی خاچاتوریان، مهمترین خصوصیت این فیلم بدون شک همین جلوه‌های بصری‌اش هستند: دکور عظیم، طراحی لباس پر زرق و برق، سِت‌های خیره‌کننده، فیلمبرداری از زوایای مختلف، نورپردازی هوشمندانه و هدفدار، و استفاده از مونتاژ با نواخت نسبتا تند– که در اقتباس‌های سینمایی شکسپیر معمول نیست. اتللو از آن نمایشنامه‌های شکسپیر است که بارها برای سینما اقتباس شده، و به دلیل مؤلفه‌های نژادی موجود در آن، کماکان هنوز هم مورد توجه قرار می‌گیرد و بازارش گرم است. در طول تاریخ سینما هنرپیشگان بزرگی نقش اتللو را ایفا کرده‌اند. از آن جمله‌اند اورسن ولز در نسخه خودش (۱۹۵۲)، لارنس اولیویه در نسخه استوارت بِرج (۱۹۶۵)، و لارنس فیشبرن در نسخه اولیور پارکر (۱۹۹۵). اما این بدون شک بهترین اقتباس سینمایی اتللو است. یوتکه‌ویچ برای این فیلم جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کن در ۱۹۵۶ دریافت کرد. این فیلم به فارسی دوبله شده، و پرویز بهرام به جای اتللو و ایرج ناظریان به جای یاگو حرف می‌زنند.

۴. سریر خون/ قلعه تارعنکبوت (۱۹۵۷)

ساخته آکیرا کوروساوا، محصول ژاپن. این فیلم ژاپنی بی‌شک بهترین اقتباس سینمایی مکبث است. این نمایشنامه که سیاه‌ترین تراژدی شکسپیر است، داستان سقوط اخلاقی انسان در اثر وسوسه و جاه‌طلبی را روایت می‌کند.

 

مکبث امیر و فرماندهی در اسکاتلند قرون وسطا است که در اثر دلاوری مورد عنایت شاه دانکن قرار می‌گیرد و ترفیع مقام داده می‌شود، اما به دنبال طمع ابتدا دانکن را و سپس بهترین دوستش بانکو را به قتل می‌رساند؛ و بعد برای اینکه این قتل‌ها را بپوشاند دست به زنجیره‌ای از قتل‌ها می‌زند و حمام خون به راه می‌اندازد، تا در نهایت به دست مخالفانش کشته شود. از خودِ مکبث خطرناک‌تر و بی‌رحم‌تر البته همسرش، «بانو مکبث» است، که پشتِ اکثرِ تصمیم‌های مرگبار مکبث قرار دارد، و در حقیقت نیروی پیش‌برنده‌ی وی است. بدین‌ترتیب او یکی از ترسناک‌ترین و در عین حال تاثیرگذارتیرین زن‌های تاریخِ درام است. از قضا نمایشنامه هم پر از ارواح و اشباح و مکان‌های ترسناک است. اینطور می‌گویند که دلیلِ اینکه شکسپیر در این نمایشنامه از ارواح استفاده فراوان کرده این است که جیمز اول پادشاه اسکاتلندیِ انگلستان در آن زمان خود به ارواح علاقه خاصی داشته و به اصطلاح خرافاتی بوده است.

کوروساوا داستان اسکاتلندی مکبث را به ژاپن سامورایی‌ها در قرون وسطا می‌برد و به همان سیاهی هم تصویرش می‌کند. این فیلمی است که در هنگام دیدنش حتی ذره‌ای طنز، آرامش، و امید مشاهده نخواهید کرد. برای القای این وضعیت، کوروساوا عمده فیلم را در بالای کوه فوجی و به طریقه سیاه و سفید فیلمبرداری کرده تا مه غلیظ و خاک تیره و بی‌بر آتشفشانی، سیاهی این تراژدی را بصری کند. کوروساوا رگه‌های گوتیک و ترسناک را هم در این اقتباس به نحو احسن وارد کرده. صحنه‌های حضور روح خبیث و ظهور روح میکی (بانکو) عالی هستند و در مایه‌های ارواح کوایدان– که البته هشت سال بعد از این فیلم ساخته شد– تصویر شده‌اند. نقش واشیزو (مکبث) را توشیرو میفونه همیشه اخمو و عصبانی بازی می‌کند. سکانس کلیدی حرکت درختان «جنگلِ عنکبوت» به سوی «قلعه تارعنکبوت»– که در پیشگویی آمده نشانه سقوط واشیزو است– به نظرم کوبنده‌ترین سکانس در میان فراوان سکانس‌های کوبنده فیلم است. نکته‌ای که این نمایشنامه و اقتباس‌اش را برای ما جالب‌تر می‌کند البته شباهت بسیارش به وضعیت رژیم جمهوری اسلامی و برخی سردمداران آن است. این فیلم به فارسی دوبله شده، و در آن زنده‌یاد ایرج ناظریان به جای واشیزو حرف می‌زند.

۵. هملت (۱۹۶۴)

ساخته گریگوری کوزینتسف، با موسیقی دیمیتری شوستاکوویچ، محصول شوروی سابق. هملت داستان شاهزاده‌ای دانمارکی است که عمویش و مادرش با هم سر و سرّی پیدا کرده و پدرش، شاه‌هملت، را به قتل می‌رسانند. روح پدر بر هملت ظاهر می‌شود و از او می‌خواهد که تا انتقامش را نگرفته آرام ننشیند.

هملت در اثر شک و تردید، انتقام را تا لحظه آخر به عقب می‌اندازد، و در نهایت هم خودش و هم تمام نزدیکان و دشمنانش قربانی تردید او می‌شوند. این نمایشنامه در درجه اول درباره تردید فلسفی است، و اینکه چگونه تردید باعث می‌شود عمل درست آنقدر به عقب بیفتد تا در نهایت کار از کار بگذرد و هرچه هست و نیست از دست برود. تردید فلسفی که گریبان هملت را رها نمی‌کند، به اصطلاحِ تئاتر کلاسیک «نقص تراژیک» (tragic flaw) اوست. اما این نمایشنامه بطور عام درباره درد اگزیستانسیالیستی بشر نیز هست، و اینکه از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده و به کجا خواهد رفت. این فلسفی‌ترین اثر شکسپیر است. با این وجود، نظریه‌ای هست معروف در دنیای ادبیات که خالقِ این اثر را نه شکسپیر که فرانسیس بیکن، فیلسوف بزرگ معاصر شکسپیر و پدرِ استقراء مدرن، می‌داند.

کوزینتسف دو اقتباس سینمایی از دو نمایشنامه شکسپیر کرد– آن دیگری شاه‌لیر است، که در زیر به آن خواهم پرداخت– که به نظرم هر دو بهترین اقتباس‌های سینمایی از آن دو نمایشنامه هستند. این نسخه هملت، هم از نظر بازیگری و هم از منظر تکنیکی، اثری بسیار قدرتمند است. استفاده استادانه از مونتاژ، فیلمبرداری سیاه و سفید با دوربین متحرک و بازی با نور و سایه در محیط‌های خالی و دالان‌های طولانی و هراس‌آفرینی از سایه‌های پسِ دیوارها این اثر را به نوعی اکسپرسیونیسم نزدیک کرده است. بناهای عظیمی که پس‌زمینه صحنه‌ها قرار می‌گیرند، حقارت انسان را صدچندان جلوه می‌دهند، و حس تنهایی انسان و بی‌اطمینانی‌اش به همه چیز و همه کس را قوت می‌بخشند. شوستاکوویچ هم استادانه برای هر صحنه‌ای قطعه‌ای موسیقی ساخته که جوّ آن صحنه را به بیننده القاء می‌کند. قطعه مرموز و ترسناک او در سکانس ظهور روح شاه هملت به نظرم بی‌نظیر است. گرچه نسخه ۱۹۴۸ لارنس اولیویه در غرب از همه هملت‌های دیگر مشهورتر است و کلی جایزه گرفته است، اما به نظرم به گرد پای نسخه کوزینتسف هم نمی‌رسد. در جایی که اولیویه تنها روی جنبه روانی هملت تمرکز کرده بود، کوزینتسف جنبه‌های روانی و سیاسی را با هم پرورش می‌دهد. خود اولیویه بعدا این نسخه را بهترین اقتباس هملت دانسته بود. این فیلم به زیبایی به فارسی دوبله شده، و زنده‌یاد کاووس دوستدار به جای هملت– با بازی اینوکنتی اسموکتونوفسکی– حرف می‌زند.

۶. شاه لیر (۱۹۷۱)

ساخته گریگوری کوزینتسف، بر اساس ترجمه بوریس پاسترناک (۱۹۴۹)، و با موسیقی عصبی‌کننده دیمیتری شوستاکوویچ، محصول شوروی سابق. «شاه‌لیر» داستان پادشاهی مجیزدوست در بریتانیای باستان است که می‌خواهد سه دخترش را شوهر بدهد و سرزمین‌اش را بین آنها تقسیم کند تا سر پیری هر ثلث از سال را به دور از مسئولیت حکومت در نزد یکی از آنها سپری کند، اما دختر کوچک و صادقش او را می‌رنجاند و لیر هم بی‌مهریه او را می‌راند و سرزمین را بین دو دختر متملق‌اش و شوهرانشان تقسیم می‌کند.

بعدا که نزد دخترانش می‌رود، آنها که پیشتر مدام مجیز وی را می‌گفتند، به او بی‌مهری می‌کنند و او را می‌رانند و کشور را به جنگ و آشوب می‌کشانند، و لیر در نهایت پس از تحمل مشقات بسیار و روبرو شدن با حقیقتِ خود و اطرافیانش از دنیا می‌رود.

عمده زمان این اقتباس سیاه و سفید با زیرمایه‌های مارکسیستی و ضدفئودالیستی، در میان فقرا و آوارگان و در بیغوله‌ها و خرابه‌ها و بیابان‌ها و باتلاق‌ها و در کشاکش توفان و باران می‌گذرد، که به خوبی حس نکبت و فلاکت را القاء می‌کند. یوری یاروِت با مشخصات فیزیکی کاملا مناسب، با چشم‌های درشت و صورت تکیده و اندام لاغر و کشیده، به زیبایی هرچه تمام‌تر نقش لیر احمق و تملق‌جو، رانده‌شده و سپس دیوانه را بازی می‌کند.

به خاطر ایفای این نقش، یاروت جایزه ویژه جشنواره جهانی تهران را در سال ۱۹۷۲ نصیب خود کرد. در همین سال او در شاهکار سینمایی دیگری به نام سولاریس به کارگردانی آندری تارکوفسکی نقش‌آفرینی زیبایی کرد. بعد از او، نقش دلقک که شوخی شوخی به او کنایه‌های جدی‌ می‌زند از همه نقش‌های دیگر برجسته‌تر است. سکانس ابتداییِ تقسیم مملکت و مجیزگویی دو دختر بزرگ و دستبوسی خدم و حشم و صداقت دختر کوچک و اِرلِ کِنت به نظرم بهترین سکانس این فیلم و یکی از بهترین سکانس‌های همه اقتباس‌های سینمایی شکسپیر است. سکانس‌های کم‌محلی کردن دخترها و واکنش لیر هم عالی است. این فیلم به زیبایی به فارسی دوبله شده، و در آن منوچهر اسماعیلی به جای شاه‌لیر حرف می‌زند.

۷. آشوب (۱۹۸۵)

ساخته آکیرا کوروساوا، با موسیقی متن سنگین و تامل برانگیز تورو تاکه‌میتسو، محصول ژاپن. این فیلم اقتباسی بسیار متفاوت از نمایشنامه شاه‌لیر است، به آن اندازه که برای آنها که شاه‌لیر کوزینتسف را دیده‌اند، این می‌تواند فیلمی کاملا جدید باشد.

در این فیلم، کوروساوا داستان شاه لیر را به ژاپن دوره جنگ‌های داخلی (Sengoku) می‌برد، و جای سه دختر لیر را با سه پسر ایچیمونجی– با بازی درخشان تاتسویا ناکادای– عوض می‌کند. شخصیت‌های این فیلم تفاوت‌های اساسی با شخصیت‌های شکسپیر دارند، و پیش‌زمینه‌های فکری و انگیزه‌های‌شان متفاوت است. در جایی که در شاه‌لیر درونمایه اصلی داستان اشتباه در قضاوت در اثر نادانی و بلاهت است که به هرج و مرج و تراژدی می‌انجامد، در آشوب، انگیزه‌های قدرتمند شخصی– از جمله انتقام– و سیاسی– مثل گسترش قلمرو– سرزمین را به آشوب و جنگ‌های عظیم می‌کشاند. همین جنگ‌ها به کوروساوا فرصت می‌دهد تا برخی از زیباترین سکانس‌های جنگ‌های سامورایی در تاریخ سینما را تصویر کند. این فیلمِ نزدیک‌ به‌ سه‌ساعت و تمام‌رنگی، با فیلمبرداری عریض و استفاده فراوان از نماهای باز و سیاهی‌لشکرهای بی‌شمار، بی‌شک بزرگترین حماسه سامورایی است که تا به امروز بر پرده سینما نقش بسته. حتی فیلم هالیوودی عظیم آخرین سامورایی به کارگردانی ادوارد زوئیک– که خود به ساختن آثار حماسی علاقه زیادی دارد– نتوانست عظمت صحنه‌های فیلم کوروساوا را تکرار کند. بودجه این فیلم تنها دوازده میلیون دلار بود، که در زمان خود البته گران‌ترین فیلم ساخت ژاپن بود.

از درونمایه‌های بسیار مهم فیلم، بازی‌های سکسی/ روانی بانو کائده، همسر تارو، پسر اول، است؛ که درونمایه‌های سکسی موجود در شاه‌لیر را تشدید کرده است. ایچیمونجی خانواده او را کشته و او را به زور به همسری پسرش درآورده است. لذا وقتی که ایچیمونجی قصد می‌کند سرزمینش را تقسیم کند و از مسئولیت‌های سیاسی‌اش بکاهد، کائده موقعیت را مناسب می‌بیند تا از او و از تمام خاندانش انتقام بکشد، و در این راه به اغوای جیرو، پسر دوم، می‌پردازد. صحنه‌ای که در آن کائده روی جیرو می‌نشیند و با خنجر به گردنش خط می‌اندازد و بعد با او عشقبازی می‌کند را از دست ندهید.

کوروساوا که از سینماگران ژاپن به علت آنچه بی‌مهریِ آنها نسبت به خود در بیست سال گذشته می‌دانست دل خوشی نداشت، در مراسم افتتاحیه فیلم در جشنواره بین‌المللی فیلم توکیو شرکت نکرد و باعث خشم برگزارکنندگان شد. در نتیجه آشوب به نمایندگی از ژاپن در رده بهترین فیلم خارجی به جشنواره اسکار معرفی نشد. با این وجود، به همت سینماگران بین‌المللی مثل سیدنی لومت و سارژ سیلبرمن، آشوب در چهار رشته کاندید اسکار شد، که بجز کارگردانی، سه رشته دیگر مربوط به جنبه‌های بصری بود، که در نهایت اسکار طراحی لباس را از آن خود کرد. این آخرین شاهکار عظیم کوروساوا به فارسی دوبله شده.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=127868

4 دیدگاه‌

  1. دوستدار پهلوی

    ای کاش ویلیام در قرن ۲۰ ام زندگی میکرد و مصائبی را که به ملت ما و بر شاه و شاهزاده ما گذشت ،علی الخصوص تراژدی خیانت فرماندهان ارتش مثل فردوست نادوست،را به رشته تحریر درمیاورد تا تمام جهانیان امروز بدانند که ملت ما چه خودکشی دسته جمعی کرد به کمک خائنینی چون فردوست…..و ندای یاری شاهنشاه شان را نشنیدند و هنوز هم تردید دارند که پشت شاهزاده دیروز و رضا شاه دوم امروز بایستد…و واقعا این چه تردیدی است بین “بودن یا نبودن”؟؟؟

  2. اى كاش شورشيان ٥٧ كمى ترديد مى كردند،و ايرانيان امروز دست از ترديد بر ميداشتند.

    هیچوقت شبى که هملت گوربنتسف را در سینما دیدم فراموش نمى کنم،
    تا خانه که دور هم بود پیاده رفتم و بسیار منقلب بودم ،فیلم تا روزها رهایم نکرد.

  3. سپنتا

    راستی من شنیدم جولیوس سزار نسخه ی ۲۰۰۲ بهترین اقتباس است. آن را هم نگاهی بیاندازید. سپاس

  4. سپنتا

    آفرین. تمام این فیلم ها را دیده ام. همه عالی اند. اما این نکته را نمیدانستم که خودِ لارنس اولویه هم هملت نسخه ی روسی را بهتر می دانسته؛ که البته واقعاً هم بهتر است. موسیقیِ فیلم هملت به شدت هراس آور است و با نمایشنامه کاملاً همخوانی دارد.

Comments are closed.