خاطراتی از شاهرخ گلستان درباره مهرداد پهلبد

یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷ برابر با ۰۴ نوامبر ۲۰۱۸


(+ویدئو) آشنایی من با انسانی شریف، تحصیلکرده، ایراندوست و فروتن  به نام مهرداد پهلبد از نوجوانی شروع شد. من دو- سه سال قبل از آن، زمانی  که هفده ساله بودم، از سفر شاهنشاه و ملکه ثریا به شیراز که برای گشایش آرامگاه جدید سعدی و تاسیسات لوله‌کشی و تصفیه آب و آغاز ساختمان بیمارستان نمازی و چندین برنامه دیگر صورت گرفت یک فیلم یک ساعت و نیمه تهیه کردم که برای شیرازی‌ها بسیار جالب بود و این اولین باربود که شهر خودشان را با بناها و چهره‌های آشنا روی پرده بزرگ سینما می‌دیدند. بعد از آن به تشویق و کمک مالی دوستم احمد مشیری، صاحب سینما پارس، از رویداد‌های مختلف مثل مسابقات ورزشی یا رژه‌های نظامی‌ یا سفر شخصیت‌های مشهور فیلم‌های خبری تهیه می‌کردم که نمایش آنها قبل از فیلم اصلی برای تماشاگران بسیار جالب بود.

شاهرخ گلستان

یکی از آن شخصیت‌ها والاحضرت شمس پهلوی بود که به اتفاق همسرش آقای مهرداد پهلبد رئیس هنرهای زیبا به منظور افتتاح تاسیساتی جهت گسترش فعالیت‌های «شیر و خورشید سرخ ایران» که ریاست عالیه آن با ایشان بود و برگزاری جلساتی برای دیدار و آشنایی با مقامات محلی به شیراز آمدند.

من آن زمان عکاس سازمان آمریکایی «اصل چهار» در شیراز بودم و با حقوق نسسبتاً خوبی که می‌گرفتم یک «لنز زوم» را که تازه اختراع شده بود، توسط دوستی که با خارج از کشور ارتباط داشت خریده بودم و به احتمال زیاد اولین و تنها «عدسی زوم» موجود در ایران بود.

در فاصله فیلمبرداری، مرد بلندبالای خوش‌چهره وخوش‌پوشی به طرف من آمد و با تبسمی‌ شیرین و با مهر بسیار شروع به صحبت کرد و از لنز زوم و کیفیت آن پرسید و من هم تمام اطلاعاتی را که داشتم برایشان گفتم. اینطور بود که آشنایی من با انسان شریفی به نام مهرداد پهلبد پا گرفت.

بعداً ایشان از کار و فعالیت‌های من پرسید و وقتی متوجه شد که به عنوان عکاس در «اصل چهار» شیراز کار می‌کنم و گروه فیلمبرداری «دانشگاه آمریکایی سیراکیوز» را که با هنرهای زیبای تهران همکاری داشت می‌شناسم، مرا دعوت به تهران وهمکاری با هنرهای زیبای کشور کرد، من با سپاس بسیار عرض کردم که شخصاً زندگی و کار در شیراز را ترجیح می‌دهم.

مهرداد پهلبد

اقامت ایشان چند روزی ادامه یافت و در برنامه‌ها و بازدید‌های بعدی هر وقت فرصتی پیش می‌آمد، ایشان به طرف من می‌آمدند و درباره مستند‌های سیراکیوز و فیلمبرداری در ایران صحبت می‌کردیم.

این گذشت تا پنج شش سال بعد که من به تهران رفتم و به کار تهیه عکس و فیلم خبری برای نشریات و تلویزیون‌های  خارجی و همینطور شرکت‌های کنسرسیوم نفت پرداختم. این فیلم‌ها و عکس‌ها را من به سفارش کسانی تهیه می‌کردم که نماینده و عامل آن موسسات بودند و من خود شخصاً ارتباط مستقیمی‌ با آن سازمان‌ها نداشتم. این چند سالی ادامه داشت تا من خود را به قصد آغاز دورانی جدید و ثمربخش، از قید آن کارها رها کردم.

وقتی آقای پهلبد از این موضوع با خبر شد، مرا دعوت به کار در هنرهای زیبا کرد که حالا سازمانی وسیعتر و فعالتر شده بود ومن هم با میل بسیار پذیرفتم. اولین کاری که با تصمیم آقای پهلبد به من محول شد سفر به نروژ و تهیه فیلم رنگی از دیدار رسمی‌ شاهنشاه و شهبانو از آن کشور بود. آن زمان لابراتوار رنگی هنرهای زیبا راه نیفتاده بود و فیلم‌های سفرها همه سیاه و سفید بودند. من با آشنایی قبلی که با لابراتوارهای لندن داشتم فیلم را از نروژ به لندن بردم و با یک کپی از آن به تهران برگشتم و تدوین آن را شروع کردم. بعد از صداگذاری، ترتیب کارهای فنی را در لندن دادیم و کپی قابل نمایش فیلم قبل از سفر بعدی شاهنشاه به فرانسه، به تهران رسید. این سرعت عمل تاثیر خوبی روی آقای پهلبد گذاشت و ماموریت تهیه فیلم از سفر شاهنشاه و شهبانو به پاریس به من داده شد. ماموریتی که بیش از هیجده سال- تا انقلاب اسلامی‌- در تمام سفرهای رسمی‌ شاهنشاه ادامه یافت.

شادروان مهرداد پهلبد مردی دقیق و نکته‌سنج بود. تمام فیلم‌های تولیدی وزارت فرهنگ وهنر را قبل از پخش و نمایش عمومی، با حضور کارگردان یا مدیر تولید می‌دید و عقاید و نظریاتش را به صراحت بیان می‌کرد بدون آنکه بخواهد دستوری بدهد؛ ولی نظریاتش آنچنان دقیق و درست بود که به راحتی پذیرفته می‌شد و یا اگرنظریات درست دیگری بیان می‌شد، با روی باز گوش می‌کرد و می‌پذیرفت؛ اتفاقی که بارها برای خود من پیش آمد.

او عمیقاً علاقه داشت که هنر و فرهنگ ایران و ایرانیان را به جهانیان بشناساند. او هنرمندان ایرانی را تشویق و کمک می‌کرد در نمایشگاه‌های جهانی شرکت کنند و یا حتی نمایش‌های انفرادی از آثارشان بگذارند. او هنرمندان تئاتر و موسیقی و رقص را برای اجرا، به نمایشگاه‌های جهانی می‌فرستاد. تاثیر عمیق چنین اقدامی‌ برای آنان که شاهد اجراهای هنرمندان وزارت فرهنگ و هنر در نمایشگاه مونرال کانادا و یا افتتاح خانه ایران در پاریس بوده‌اند فراموش‌شدنی نیست. او تلاش بسیار داشت که آثاری از همکاری سینماگران ایرانی با فیلمسازان نامدار جهان تولید شود تا مایه قدرت سینمای ایران و اشتهار فیلمسازان ایرانی باشد. برپایی جشنواره فیلم تهران گامی‌ در همین راستا بود. همیشه صنعتگران، نقاشان، مجسمه‌سازان و سایر هنرمندان ایرانی را تشویق می‌کرد و کمک می‌کرد که در نمایشگاه‌های جهانی شرکت کنند و یا حتی ترتیب نمایشگاه انفرادی از آثارشان را در سایر کشورها بدهند.

در همان سفر ۱۹۶۱ پاریس شخصاً از تهران به هتل من تلفن کرد تا فیلمی‌ از نمایشگاه «زنده‌رودی» که در پاریس برپا شده بود تهیه کنم. زنده‌رودی دوست من بود و هنوز هم یکدیگر را در پاریس می‌بینیم و اکنون یک نقاش شناخته شده و جهانی است. من که فقط چند روزی بود به پاریس آمده بودم و کاملاً غریبه و از همه جا بی‌خبر بودم، از وابسته مطبوعاتی سفارت ایران کمک خواستم، ولی او نه از وجود چنین نمایشگاهی خبر داشت و نه حتی اسم  حسین‌ زنده‌رودی به گوشش خورده بود. در نتیجه آن فیلم ساخته نشد و آقای پهلبد پذیرفت که من بی‌تقصیر بوده‌ام.

مهرداد پهلبد و شاهدخت شمس

شادروان پهلبد ارزش کار همکارانش را به خوبی می‌شناخت و قدرشناس آنها  بود. او با توجه به مسئولیتی که داشت از هیچ کوششی برای شناساندن هنر و فرهنگ ایران به جهانیان فروگذار نمی‌کرد.

بعد ازتولد ولیعهد، من سالی دو فیلم کوتاه پنج شش دقیقه‌ای یکی برای نهم آبان زادروز او و یکی هم برای عید نوروز از زندگی رضا پهلوی تهیه می‌کردم که نمایشگر زندگی کودکانه او و همبازی‌ها وهمکلاسی‌هایش بود.

یک روز آقای جباری معاون صدیق آقای پهلبد به شیراز تلفن کرد و نگران بود که فیلم ولیعهد برای نوروز آماده نشود. بعداز اینکه ایشان را مطمئن کردم که به‌موقع در تهران خواهم بود، از من پرسید که آیا کارگردانی به اسم البرت لاموریس را می‌شناسم؟ من خیلی کوتاه توضیحاتی درباره لاموریس و فیلم‌هایش دادم. آقای جباری ذوق‌زده به من گفت که دو روز دیگر جلسه‌ای با او خواهند داشت و از من خواست که برای شرکت در آن جلسه مهم فوراً به تهران بروم. اهمیت جلسه در این بود که لاموریس چند ماه قبل به عنوان داور جشنواره جهانی فیلم کودکان به تهران رفته بوده و در دیدارهایی که با فرخ غفاری و چند ایرانی اهل هنر که تحصیلکرده فرانسه بودند داشت صحبت از تهیه فیلمی‌درباره ایران می‌شود و لاموریس اظهار علاقه می‌کند که چنین فیلمی‌ را بسازد. او بعد از بازگشت به پاریس و احساس علاقه شدید به ساختن فیلمی‌ در ایران، به تهران برمی‌گردد و برای موضوع فیلم و هزینه آن، با مسئولان مذاکره می‌کند وبه توافق‌هایی هم می‌رسند، ولی من هرگز نتوانستم بفهمم چه اشکالی پیش آمد که او از تهیه آن فیلم منصرف شد و غروب همان روزی که جلسه ما برگزار می‌شد، برنامه بازگشت به فرانسه را داشت.

جلسه با حضور شادروانان پهلبد، لاموریس، جباری (معاون پهلبد)، حشمتی (مدیر امور سینمایی) و من تشکیل شد. صحبت‌ها به زبان فرانسه بود و آقای پهلبد حرف‌های لاموریس را برای آقای جباری و من ترجمه می‌کرد و حرف‌های ما را برای او. من که شیفته کارهای لاموریس بودم و تمام فیلم‌های او را دیده بودم توضیحات ستایش‌آمیزی از آثار او و از جمله فیلم «ورسای» را که هنوز پخش نشده بود و من تصادفاً در «لابراتوار تکنی کالر لندن» دیده بودم، برای حاضران دادم و مخصوصاً از صحنه‌ای که دوربین پرنده از پاریس به کنار دریچه‌ای در کاخ ورسای می‌رسد و فیلم با «زوم» استادانه فیلمبردار وارد تالار کاخ می‌شود، با تمجید یاد کردم. آقای پهلبد که در حال گوش کردن به سخنان لاموریس بود رو به من کرد وگفت: گلستان من از تو یک سئوال می‌کنم و تو قبول کن(!) این برای من بسیار بی‌سابقه و عجیب بود و با حیرت خواستم که لطفاً سئوال را روشن بیان کنند. ایشان گفتند لاموریس می‌گوید به شرطی حاضر است فوراً به ایران برگردد و فیلمش را شروع کند که تو مدیر تولید فیلم و دستیار او باشی. من بسیار خوشحال شدم، ولی توضیح دادم که در چند ماه آینده مسئولیت تهیه دو فیلم مهم و پر زحمت به عهده من است؛ یکی فیلم تاجگذاری شاهنشاه و دیگری فیلم نمایشگاه جهانی «EXPO 67» مونرال- کانادا. من چگونه می‌توانم چنین تعهدی را به عهده بگیرم؟ آقای پهلبد گفتند تو قبول کن بقیه‌اش با من. من از جایم برخاستم و دستم را به آنسوی میز دراز کردم و لاموریس بلند شد و با لبخندی پرمهر و تشکرآمیز دست مرا به گرمی‌ فشرد و این چنین بود که نطفه شاهکاری به نام «باد صبا» بسته شد.

هرچند که بعداً من هیچ نقشی در تهیه آن فیلم نداشتم و به قول مصلحت‌جویانه‌ای که داده بودم پایدار نماندم و این موضوع مایه ناراحتی لاموریس هم شد، ولی لحظه‌ی دردناک بامدادی که در شیراز خبر سقوط هلی‌کوپتر و مرگ لاموریس را در «آیندگان» همان روز خواندم هنوز برای من آزاردهنده است.

من هرگز درباره این موضوع با جناب پهلبد صحبت نکردم؛ ولی گمان نمی‌کنم که ایشان نیازی می‌دید یا موافق بود که در فیلم هنرمندانه‌ای مثل «باد صبا» اشاره‌هایی به ترقیات و پیشرفت‌های صنعتی و اقتصادی و اجتماعی ایران بشود و چنین اثری وسیله تبلیغات دولتی گردد. لاموریس مشغول فیلمبرداری برای افزودن آن صحنه‌های تبلیغاتی  غیرضروری به فیلم ساخته شده‌اش بود که دچار سانحه شد و در کنار سد کرج جانش را از دست داد.

شادروان پهلبد در جلب رضایت همکاران و خوشحال ساختن آنها صمیمانه کوشابود. هر وقت اجرای برنامه‌های هنری در خارج از ایران در مطبوعات آن کشورها مورد تمجید و تحسین قرار می‌گرفت و یا فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های جهانی به نمایش در می‌آمد، هنرمندان خالق آن آثار را به دفترش می‌خواند و با مهر بسیار آنان را تشویق می‌کرد و با آنان به گفتگو می‌پرداخت.

در فیلم سفر شاهنشاه به عربستان و زیارت مکه، در مراسم معروف به سعی بین صفا و مروه، روی چهره شاهنشاه و همراهان که در حال زیارت بودند، ترجمه فارسی زیارتنامه‌خوان را با صدای بی‌نظیر منوچهر انور گذاشتم که می‌خواند «خداوندا گناهان مرا ببخش»، «خداوندا مرا به راه راست هدایت فرما» و دعاهای بسیاری از این قبیل، و آقای پهلبد که می‌گفتند به اتفاق همسرش مسیحی شده است، این صحنه‌های اسلامی‌ را پسندید و تایید کرد.

یک بار مرا به دفترشان خواندند و پرونده‌ای را به من نشان دادند که پر بود از نامه‌هایی که موسسات فیلمسازی بسیاری از کشورهای مختلف به سازمان‌ها و مقامات ایرانی در داخل و خارج کشور فرستاده بودند و پیشنهاد تهیه فیلم از جشن‌های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی داده بودند . برای تصمیم‌گیری نهایی، همه نامه‌ها به وزارت دربار فرستاده شده بود. آقای پهلبد با حالتی افتخارآمیز دستخط شاهنشاه را که در حاشیه نامه آقای علم بود به من نشان داد و مرا سرشار از شادی و غرور کرد. نوشته بودند «مگر ایرانی‌ها فیلم تاجگذاری را بد ساختند که می‌خواهید برای جشن‌ها فیلمبردار از خارج بیاورید، گلستان کجاست؟» و این فقط از محبت جناب پهلبد بود که من آن نوشته را با خط شاهنشاه دیدم.

این مطلب را با خاطره‌ای شنیدنی و فراموش نشدنی پایان می‌دهم.

چهار روز از مراسم تاجگذاری می‌گذشت و من داشتم برای ناهار از اداره بیرون می‌رفتم؛ آقای پهلبد هم که دفترشان کنار اطاق مونتاژ بود قصد خروج از اداره را داشت. ایشان از وضع پیشرفت تدوین فیلم تاجگذاری پرسید و منتوضیح دادم که صحنه‌هایی از مراسم را در فیلم «اخبار هفته» گذاشته‌ایم و مشغول تدوین نسخه رسمی‌ هستیم. ایشان گویی لحن آرام مرا نپسندیده و گفتند سفرای ایران همه درخواست فیلم را دارند و اعلیحضرت هم (که برای یک دیدار سیاسی به خارج رفته بودند) چند روز دیگر برمی‌گردند و سعی کن فیلم قبل از برگشت شاهنشاه حاضر باشد. با هم از پله‌های اداره پایین می‌آمدیم و صحبت می‌کردیم؛ به در خروج که رسیدیم ایشان از من پرسید برای ناهار به کجا می‌روم تا مرا برسانند، من گفتم با این اصراری که شما دارید من ناهار نمی‌خواهم و به اتاق مونتاژ بر  می‌گردم. با کمک و تلاش دو همکار با ارزش کاظم راجی‌نیا و روح‌الله امامی چهار شبانه‌روز کار کردیم تا فیلم آماده شد و رفت به کاخ والاحضرت شمس که شب برای شاهنشاه و میهمانان نمایش داده شود.

روز بعد که جمعه بود رفتم اداره چون قرار بود آقای پهلبد قبل از ظهر بیایند و نظریات شاهنشاه را برایم بگویند. ایشان مهربانتر از همیشه، با تکرار به تو افتخار می‌کنم و به تو تبریک می‌گویم، مرا در انتظار نگه داشته بودند که سرانجام من گفتم نظریات ایشان چه بود؟ پسندیدند یا نه؟ آقای پهلبد گفتند وقتی از فیلم شب پرسیدند و من گفتم فیلم« تاجگذاری»، ایشان گفتند آن را که دیده‌ایم و وقتی گفتم این فیلم کامل و رنگی مراسم است و گلستان چند شبانه‌روز کار کرده تا فیلم برای امشب حاضرشود، شاهنشاه فرمودند بسیار خوب، اگر اینطور است فیلم را امشب نمی‌بینیم، باشد برای فرداشب و گلستان را هم بگویید برای شام بیاید.

شاهدخت شمس و مهرداد پهلبد

پذیرایی شام ادامه داشت که توسط آقای پهلبد اجازه ترک سالن پذیرایی را گرفتم و خودم را به سالن تازه‌ساز و بسیار زیبای نمایش فیلم رساندم. نگرانی نحوه نمایش و پخش صدای فیلم هرگز مرا رها نکرده است.

میهمانان آمدند و نمایش فیلم شروع شد. وقتی کالسکه سلطنتی در پایان مراسم به کاخ مرمر برگشت و روی فیلم اسم کارگردان آمد، آنچنان دست زدن و تحسینی سالن سینما را گرفت که فیلم هنوز تمام نشده من در تاریکی از جا برخاستم و هیجان‌زده در کنار دیوار سالن ایستادم.

نوشته‌های فیلم که نسبتاً طولانی بود پایان یافت و چراغ‌های تالار نمایش فیلم روشن شدند. شاهنشاه که باشهبانو ردیف جلو نشسته بودند به پشت سر نگاه کردند و با اشاره دست مرا خواندند. نگاه شاد و پرمهر شاهنشاه و شهبانو و چهره راضی و قدردان مهرداد پهلبد گرامی‌ و عزیز هنوز در خاطر من است. فهرست بلند اسامی‌ فیلمبرداران توجه شاهنشاه را جلب کرده بود و درباره آنها پرسیدند که گفتم بسیاری از آنها فیلمبرداران سینمای ایران هستند و برای فیلم تاجگذاری به کمک ما آمده‌اند. در اینجا شاهنشاه مقداری درباره سینمای ایران پرسیدند و گفتند قدردانی مرا به تک تک آآنها ابلاغ کنید و بعد رو کردند به آقای پهلبد و فرمودند برای گلستان درخواست نشان کنید.

سال بعد در مراسمی‌ که به مناسبت چهارم آبان در تالار رودکی برپا بود، شاهنشاه مرا با اعطای نشان ۵ همایون مفتخر کردند. افتخاری که در سال‌های بعد و با پیشنهاد جناب پهلبد گرامی‌ با اعطای نشانه‌‌ای(تاج ۵) برای فیلم «فروغ جاودان» و (همایون ۴) برای فیلم «آتشی که نمیرد» تکرار شد.

یاد مهرداد پهلبد آن بزرگمرد هنردوست و هنرپرور برای من، همچون بسیاری از دوستداران هنر و فرهنگ ایران، ماندگار خواهد بود.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۹ / معدل امتیاز: ۳٫۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=135040

2 دیدگاه‌

  1. ناشناس

    روانش شاد باد. یک ایرانی اصیل بود

  2. arman

    afsoooos ke degar nist…

Comments are closed.