دو میکربی که تا ابد درمغز خانه می‌کنند

دوشنبه ۳ دی ۱۳۹۷ برابر با ۲۴ دسامبر ۲۰۱۸


عبید سن‌خوزانی – مطلبی در رسانه‌ها دیدم که به مناسبتی به یکی از حرف‌های «میرحسین موسوی» پرداخته و ازقول او نوشته است: وظیفه امروز ما در جهان افشای جنایت امریکاست.
این نوشته را بهانه کرده و نوشتم: گرچه این حرفی است که میرحسین موسوی آن را سال‌ها پیش و در زمانی بر زبان رانده که نخست وزیر جمهوری اسلامی‌بوده و چه بسا امروز با این نظریه مخالف باشد و به افکار آن روز خود نیز بخندد و آن را رد کند، که امیدوارم چنین باشد، اما من ازهمین حرف‌ها و اعتقادات یکجانبه میرحسین موسوی نفرت داشتم زیرا وظیفه ما افشای جنایات‌های همه کشورها در گوشه و کنارجهان است و از آن مهمتر جنایاتی که در مملکت خودمان روی می‌دهد نه آمریکا به تنهایی. تو اگر انسان بودی، باید جنایات سال ۶۷ آیت‌الله خمینی را افشا می‌کردی. به نظر من، با آنکه موسوی آدم بسیار پاکدستی بود و بعدها هم نشان داد که آدم استواری است در راه مبارزه با تقلب و دیگر کثافت‌کاری‌های این رژیم به ویژه تقلب آیت‌الله خامنه‌ای، اما تعجب میکنم که چگونه دربرابر آن جنایت بزرگ خمینی نایستاد و ازکنارکشته شدن آن همه جوان در زندان‌ها بی‌اعتنا گذشت وحرفی بر زبان نیاورد. مگر می‌شود نخست وزیر کشوری از چنین فرمانی بی‌خبر مانده باشد؟  که فعلا قصدم پرداختن به آن نیست.

به گمان من میرحسین «دگم» خاصی داشت و مغزش در یک دوره‌ای از زندگی‌اش منجمد شده و همانگونه باقی بود، آنهم گرایش او به چپ و تنفر از آمریکا بود. فراموش نشود اصولا دو میکرب است که وقتی وارد مغز انسان‌ها شد، هرگز از آن خارج نمی‌شود، ممکن است این میکرب‌ها، زمانی مثل خرس‌های زمستانی به خواب بروند یا خود را پنهان نشان دهند، اما روزی به یک بهانه، سر بلند کرده، صاحب‌اش را رسوا می‌سازند.

این دو میکرب عبارتند از میکرب چپگرایی و درمورد ما ایرانیان، میکرب توده و توده‌ای‌ها و خلاصه چپ‌ها که نمونه کامل آن را در زمان انقلاب دیدیم که چه افرادی بعد از مدت‌ها که تقریبا پاک و منزه شده و مشغول زندگی عادی شده بودند، باز وقتی فرصت دیگری پیش آمد، چگونه با جان و دل گرایش‌ها و حتا عضویت دوباره خود را به حزب توده نشان دادند و جزو فعالان آن حزب درآمدند، آنهم با آنهمه تجربیاتی که به دست آورده بودند و آن همه اسنادی که علیه انحرافات حزب توده انتشار یافته بود!

نمونه‌ها بسیار است مثلا سیاوش کسرائی، که به همین سبب نیز در سال‌های پیری خیلی آزار و اذیت دید و مرگش هم، شاید به همین سبب، زودهنگام از راه رسید زیرا اگر او بجای شوروی به همان اتریش یا یکی دیگر از کشورهای اروپای غربی پناهنده شده بود، شاید سال‌های بیشتری عمر می‌کرد.  و دیگری به آذین  و حتا کتمان نکنیم، هوشنگ ابتهاج که باز فیل‌اش یاد هندوستان کرد و با چپ‌ها هم‌آوا شد. فکر کنم اگر آل احمد هم زنده می‌بود، او نیز مثل اینها، فیل‌اش یاد هندوستان می‌کرد.

دومین میکرب قوی هم میکرب مذهب است و دراین مورد به جلال آل احمد اشاره می‌کنم که مدتی توده‌ای بود، بعد از انشعاب از حزب توده به سوی  بقائی و حزب زحمتکشان او گرایش پیدا کرد و بعد در شمار پیروان خلیل ملکی درآمد و سال‌ها هم تا می‌توانست و تا جایی که امکان داشت، نیش‌اش را به حکومت پهلوی زد و حتا نسبت به موفقیت‌های حکومت سابق هم کینه عجیبی از خود نشان می‌داد، این در حالی بود که جلال آل احمد با تحصیلاتی در مقطع لیسانس، در دانشکده‌ها درس می‌داد و وضع خوبی هم داشت و رژیم پیشین نیز تا جایی که مقدور و میسر بود، مراقب حال او بود و از جهت شغلی هوای او را داشت.  اما بالاخره از آنجا که جلال آخوندزاده بود، به اصل خود برگشت ودر سال ۱۳۴۲ رفت و به اتفاق همسرش سیمین دانشور، دریک کاسه آب، با آیت‌الله خمینی بیعت کرد و قضیه کاسه آب هم به این سبب بود که مبادا دست سیمین به دست آیت‌الله خمینی بخورد و یکباره، دنیا زیر و زبرشود، ازهمین روی کاسه آبی وسط  گذاشتند و هر سه، انگشتان خود را در آن آب فرو بردند و به این ترتیب جلال روشنفکر و نق نقوی ما با مرتجع‌ترین آدم‌ها بیعت کرد! چرا؟ زیرا که این آدم عقب‌مانده متحجر، با اصلاحات شاه مخالفت کرده و علیه آزادی و برابری زنان و اصلاحات ارضی به مخالفت برخاسته بود.   آنهم از مطالبی که در «خسی در میقات» که سفرنامه حج اوست به مکه، نوشته که نشان می‌دهد میکرب مذهب نیز در او سر بلند کرده بود و نشان داد که آل احمد، هنوز هم همان آخوندزاده نواده شیخ احمد از «نخاوله» عربستان است. علی شریعتی هم از همان قماش است، اما این میکرب درمورد او همیشه و همواره آشکار و بیدار بود وتا پایان عمر نیز خود را هرگز پنهان نکرد. اما گاه به حدی خود را نیمه پنهان می‌کرد که او با همسر بدون حجاب و روسری‌اش، درخیابان‌های پاریس به آسودگی قدم می‌زد.

این میرحسین موسوی هم یک بچه مسلمان ضد آمریکایی بود و گمان کنم هنوز هم پس از اینهمه بلاهایی که سرش آمده، همان گرایش‌های چپ را دارد وخلاصه به نظر من این دو گروه به ندرت به راه راست هدایت شده و تبدیل به افرادی آزاده می‌گردند. یا به قول خودشان از اعتقاداتشان منحرف می‌شوند!

البته برای آنکه سخت به بیراهه نرفته و انصاف را هم در نظر گرفته باشم، در حال حاضر دو نفر از آن آزادمردان را به یاد دارم و با اطمینان می‌توانم از آن دو رادمرد نام ببرم که متاسفانه هر دو نیز رخت بر بسته و در عداد زنده‌نام‌ها درآمده اند؛ یکی از آنان دکتر محمدجعفر محجوب بود که می‌گفت من در آن سال‌ها به وزن خودم برای نشریات حزب توده مطلب و مقاله نوشته‌ام با نام‌های مستعار از جمله «م. صبحدم» و اغلب از اینکه عمرش را مدتی در خدمت حزب توده و توده‌ای‌ها تلف کرده بود، اظهار تاسف و تاثر می‌کرد، به ویژه که با حالتی آماده گریستن می‌گفت این تقصیرمن بود که «مرتضی کیوان» را به حزب توده معرفی کرده و معرفی‌نامه او را امضا کردم. او کسی بود که قلم را در دست من گذاشت، مرتضی کیوان بی‌خود و بی‌جهت اعدام شد. او گناهی نداشت.  دیگری که متاسفانه هرگز به دیدارش موفق نشدم، شاهرخ مسکوب آن ابرمرد  پرکار و روشنفکر نیک‌اندیش و پژوهشگر کم‌نظیر بود. البته اطمینان دارم که افراد دیگری هم بوده‌اند که یا من بخت آشنایی با آنها را نداشته‌ام، یا اکنون که این مطلب را بدون مراجعه به مرجعی می‌نویسم، نام آنان را به خاطر ندارم.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=141259

4 دیدگاه‌

  1. شازده بادمجون

    به چه میکروب خوش خیمی که ذهن را از رسوبات تقدسات و خرافه های مزمن و بیماری زای مرگبار مرتبط به شاه و شیخ آزاد می کند و به جای آن انسان و تحقق امر رهایی انسان را جایگزین می سازد. خوشا به حال آنانی که استعداد جذب چنین باکتری خوش خیم و رهایی بخش را دارند و تاسف به حال کسانی که از جذب آن عاجزند
    بشر برای بقا همواره به باکتری ها و میکروب های خوش خیم نیاز حیات مماتی دارد.

  2. حسن

    عده ای قلیل را بهانه کرده و میکروب خواندن فقط از افکار میکروبی آن شخص است.

  3. سیمین

    مقاله فوق‌العاده جالب.
    گرچه مریضی فکری این افراد معلومالحالی که نام بردید برای من مشخص بود، قضیه بیعت آن خانم به ظاهر تحصیل کرده با خمینی در کاسه آب را نمی‌دانستم. کسی که اینگونه است باید میکروبی در مغز داشته باشد…

  4. بشر

    بنظرم چپگرایی ایرانی بیش از آنکه یک ایدئولوژی دگماتیک باشد، یک شارلاتانیسم تهوع آور است. اکثریت قریب به اتفاق این استالینیستها و‌فاشیستها که خود را با واژه چپگرایی تطهیر می کنند، عاشق سینه چاک زندگی غربی هستند و آمریکایی ستیزی صرفا دکانی است برای آنان تا کالای ارتجاع و لجنزار فرهنگی را به عوام بفروشند و از زیر عبا و قبای متعفن مذهبیون، گند و کثافت و عفونت و مدفوع و فضولات و‌نکبت فرهنگی را استخراج کرده و با ترفند بی شرفانه نسبیت گرایی فرهنگی به ملت مفلوک بخورانند.

Comments are closed.