سردرگمی‌‌ رهبری آزادی ایران

جمعه ۷ دی ۱۳۹۷ برابر با ۲۸ دسامبر ۲۰۱۸


شهباز خراسانی – هدف و امید من از نوشتن این مقاله ایجاد یک توفان فکری (brainstorming) در ضمیر متفکرین و فعالان سیاسی ایرانی است که شاید توجه‌شان به یک مسیر تازه افتد و ضرورت‌های حیاتی آزادی ایران و احقاق حقوق بشر در این سرزمین بلازده را از نو ارزیابی کنند. آزار و سرکوب وحشیانه‌ای که زنان و مردان شجاع ایرانی متحمل هستند و بسیاری جان خود و عزیزانشان را از دست می‌دهند آنقدر دلخراش است که نفس را در سینه حبس می‌کند. حال که مردم سوداگران وحشی  و درنده‌خوی حاکم بر ایران را شناخته‌اند، بالقوه قادرند که این وضع را در زمانی کوتاه تغیر بدهند. برای این کار امّا نیاز مبرم به یک رهبری شناخته شده و مورد اعتماد دارند.

مسئله هرچند ساده به نظر می‌آید ولی جنبه‌های پیچیده‌ای هم دارد، از درک تاریخی و بررسی‌های دگرگونه‌ی حوادث گرفته تا طرح‌های پنهان و آشکار صاحبان منافع و بازی‌های روان انسانی. من سعی خواهم کرد به بعضی ابعاد مهّم این سردرگمی‌‌ اشاره‌ای بکنم. باشد که به این نکات هم توجهی بشود.

وقتی آدم بحث‌هایی را که در مورد سر و سامان دادن به اعتراضات اقشار مختلف ایرانی برای احقاق حقوقشان دنبال می‌کند در عجب می‌افتد که چگونه کسی به اهمیت رهبری این نوع تظاهرات اشاره‌ی اساسی نمی‌کند. همه یک جورهایی به افشاگری مشغولند.

البته بارها در حاشیه گفته شده است که رهبری باید در داخل ایران شکل بگیرد، خارج فقط نقش انعکاس صدای اعتراض را دارد. کسی که‌ اندکی روی نقش رهبری تأمل کند و روش‌های به عقب راندن دیکتاتوری را به یاد بیاورد زمان زیادی لازم ندارد که متوجه شود در داخل سرزمین مبتلا به سرکوب، رهبری نمی‌‌تواند به وجود بیاید و باقی بماند. در سرزمینی که همه‌ی رازها و اسرار افراد را با شنودها، فیلمبرداری‌ها، ضبط کامپیوتر و موبایل  و یا کنترل سایبری برملا می‌کنند، هیچ رهبری بیش از یک روز نمی‌‌تواند سرپا بماند. آیا تحت این شرایط رهبری در ایران می‌تواند سر بلند کند که مردم بشناسندش و بتوانند به او اعتماد کنند؟ آیا  او از خطر رژیم غیرانسانی که هیچ خط قرمزی را نمی‌شناسد در امان می‌ماند؟ از این رو واضح است که رهبری باید در خارج شکل بگیرد. آیا لنین در آغاز کار در خارج نبود، آیا خمینی رهبری را از ابتدا در خارج شروع نکرد؟

این درست است که در داخل کشور مردم بی‌شماری اسم خمینی را فریاد می‌زدند امّا این ممکن نمی‌بود اگر او را یک‌شبه معروف نمی‌کردند. بطور خلاصه هر قیام ملی برای کسب آزادی حداقل احتیاج به سه عامل اساسی دارد: وجود فرد شناخته شده مورد اعتماد، آمادگی شرایط و یک جرقه. در ایران شریط کاملاً آماده است، هر روز ده‌ها اتفاق می‌افتد که می‌تواند تبدیل به جرقه شود ولی رهبری بلامنازع وجود ندارد. آیا این شرایط فرهیختگان را وادار نمی‌کند که در این زمینه ابتکارات خود را به کار اندازند و رهبریِ شایسته به‌ وجود آورند و رهبر را انتخاب کنند؟ همانطور که شاهزاده رضا پهلوی هم اشاره کرده است کسی نمی‌‌تواند بگوید من رهبر هستم، رهبر باید به رهبری  انتخاب و از طرف اکثریت کوشندگان راه آزادی پذیرفته شود.

حال چرا رهبری به وجود نمی‌‌آید و کسی رهبر نمی‌شود؟ برای جواب به این سوال باید موانع سر راه و همچنین عوامل کمک کننده به دگرگونی را در نظر آوریم. شاید سرمان را از حصار افکار خود بیرون بیاوریم و حقایق عینی را بهتر ببینیم. آری، ما‌ها بطرز عصبانی‌کننده‌ای گیج شده‌ایم. باری من اول به بررسی سنگ‌های سر راه می‌پردازم.

یکی از عمده‌ترین موانع سر راه آزادی ایران و ایرانیان عدم اعتماد فرهیختگان ایرانی به خودشان در زمینه‌ی رهبری و یا کمک به رهبری می‌باشد. هر کدام می‌گویند چه کسی به حرف من گوش می‌دهد، پس من فقط به افشاگری می‌پردازم و اینگونه دینم را به وطن ادا می‌کنم. از این رو همه می‌خواهند خبرگو باشند و حرف‌ها را منعکس کنند. موسسین رسانه  «ایران ندا»  که از زبده‌های سیاسی ایران هستند در بیان اساسنامه‌ی خود از جمله می‌نویسند «… ما خبردهنده‌ایم، فراخواننده نیستیم! رسانه‌ی ما برای هیچ اقدام جمعی فراخوان نمی‌دهد. ما روشنگری می‌کنیم، رهبری نمی‌کنیم…» خانم شیرین عبادی می‌گوید «من فعال حقوق بشرم، رهبر سیاسی نیستم» (ایران ندا، آنلاین ۲۱٫۱۲٫۲۰۱۸). شاهزاده رضا پهلوی هم هرچند از ۴۰ سال پیش به اهمیت اتحاد زیر پرچم دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر تأکید کرده و وسوسه‌ی طرفدارانش را برای ادعایی دیگر رد نموده است، مورد اتهامات بی‌معنی و بی‌اساس فراوانی قرار گرفته است. پس بدیهی است که نمی‌‌تواند فعلاً ادعای رهبری کند. اینست که آدم متحیر می‌ماند پس چه کسی باید فعالیت‌ها را رهبری کند؟ آیا اصلاح‌طلب‌های حکومتی و یا آزادگانی که در زندان اسیر بوده و هر دم در معرض اعدام و ترور هستند؟ آیا در بین اصلاح‌طلبان افراد انساندوست و ایراندوست وجود دارند که مورد اعتماد مردم باشند و بتوانند از جهنم سرکوب، سالم و با سلامت نفس بیرون بیایند؟ آخر چرا فرهیختگان ایراندوست و معتقد به حقوق بشر دور هم جمع نمی‌شوند و از بین ایرانیان صالح که در خارج از ایران هستند و جانشان محفوظ هست رهبری و رهبر را انتخاب نمی‌کنند؟

آقای بهمن نیرومند ۸ سال پیش به وضوح می‌گفت که «…به نظر من این روند را نمی‌توان به صورت ارادگرایانه (اراده گرایانه؟) و با تکرار هشدار به حس وطن‌دوستی و وجدان انسان‌ها سرعت بخشید و یا نادیده گرفت. تنها تاکید روی این مطلب که ما همه خواهان تحقق حقوق بشر هستیم و آنچه که مورد اختلاف است می‌توانیم به آینده واگذار کنیم هیچ مشکلی را حل نمی‌کند. زیرا به محض اینکه دور هم بنشینیم اختلافات بروز می‌کند…» او حق داشت و با تجربه‌ای که با گروه‌ها داشت بارها این وضع را تجربه کرده بود. بنابراین افرادی که هنر گفتگو را یاد نگرفته‌اند شایستگی شرکت در گفتگوها را ندارند و باید کنار گذاشته شوند. آیا در این صورت علی می‌ماند و حوضش؟ آیا در بین ایرانیان فرهیختگان توانا در کار گفتگوی سازنده و وحدت‌بخش وجود ندارند؟ پس یکی از وظایف حساس فرهیختگان این خواهد بود که راه و روش مشورت و تصمیم‌گیری را که منجر به نتیجه می‌شود عمده کرده، تمرین کنند و آن را هرچه زودتر بین فعالین رایج نمایند. این مسئولیت را نمی‌شود پشت سر انداخت. افرادی را که استعداد یادگیری ندارند باید کنار گذاشت و با مستعدین همکاری کرد. مردم فلکزده‌ی ایران را نمی‌شود در دست دژخیمان مذهبی که هیچ خط قرمزی نمی‌شناسند تنها گذاشت. بجای امید به کشورهای بیگانه و یا انتظار داشتن از مردم ترسیده و ناامید، خود باید آستین‌ها را بالا زد. اگر رهبری و رهبر پیدا شود ترس مردم داخل هم می‌ریزد.

در ضمن باید توجه کرد که اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان درون و برون مرز عضو حزبی نیستند و تفرقه و مشاجرات احزاب روی آنها نمی‌‌تواند اثرگذار باشد. از این رو رهبری مورد اعتماد و شناخته شده به آسانی خواهد توانست به این جمع انبوه بیزار از سرکوبگران مرتبط شود. می‌گویند اولین باری که خواننده‌ی زیبا و هنرمند ما، گوگوش نازنین و بزرگوار در کانادا کنسرت گذاشت حدود ۷۰ هزار ایرانی بلیط ۱۰۰ دلاری خریدند و آزادی و آمدنش را جشن گرفتند. این نشان می‌دهد که اگر مطلبی  عقل و قلب ایرانیان  را فتح کند دور هم جمع شدن آنان هم میسر خواهد شد. من در آخر این نوشتار نکاتی را در مورد تشکل این رهبری و اتنخاب رهبر برای توفان فکری اشاره خواهم کرد.

یکی دیگر از عوامل وقت‌کش و تفرقه‌انداز اینست که ما هنوز یاد نگرفته‌ایم بین اهمّ و مهّم  فرق بگذاریم  و زمان مناسب (timing) هر کاری را بشناسیم و مراعات کنیم. هنوز هم که هنوز است عده‌ای در گیر بحث واقعه‌ی ۲۸ مرداد هستند و به این وسیله بین خود و کسانی که صادقانه تحولات سازنده محمدرضا شاه را می‌بینند و ارج می‌نهند فاصله و دشمنی ایجاد می‌کنند. من ایرادهای حکومت شاه ایران را هم تا جای ممکن می‌شناسم ولی به قول حافظ «عیب می‌‌ جمله بگفتی هنرش نیز بگوی». آیا قانون حمایت از خانواده در کشور اسلامی ‌کم مطلبی بود؟ آیا سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها و یا فرستادن دانشجویان به خارج با خرج دولت برای آشنایی با فرهنگ‌های دموکراتیک بی‌اهمیت بود؟ راجع به ۳۷ سال صلح سازنده و روابط مسالمت‌آمیز با همسایگان حتی با شوروی چه می‌شود گفت و بسیاری از این قبیل کارها که وقت کافی برای ذکرشان نیست؟ من طرفدار این یا آن فرم حکومت نیستم من دوستدار ایران، ایرانیان و حقوق بشر هستم. ولی مطرح کردن مطالبی را که تحت شرایط امروز، هرگز تأثیر یادگیری ندارند بلکه تفرقه برانگیزند در جهت رقصیدن به ساز همین دشمنان ایران می‌بینم.

به عنوان مثال آقای بهرام مشیری که گمان نکنم کسی در آزادیخواهی ایشان شک داشته باشد در تلویزیون پارس هر از گاهی وقت برنامه‌ی خود را صرف اتهام به شاه فقید می‌کند که با کنار زدن مصدق، از بین بردن آزادی سیاسی و میدان دادن به آخوندها، ایران را به این روز انداخت. بر چنین ادعایی از نظر علوم سیاسی ده‌ها ایراد علمی ‌می‌شود گرفت بدون آنکه بگویم این افکار باطل است یا نیست. دلیل این ایراد من بطور خلاصه اینست که بسیاری از عوامل مؤثر از نظر دور نگاه داشته شده و حکم نهایی داده شده است. من بدون اینکه وقت صرف این مقوله بنمایم صریحاً می‌گویم که این مطلب و مطالب مربوط به آن باید در دانشگاه آزاد در ایرانی آزاد مورد تحقیق قرار گیرد. با عصبانیت و زیر سلطه‌ی ضمیر ناخود آگاه قرار داشتن، نمی‌شود این بحث را به جایی برد که بین ایرانیان توافق نظر صورت بگیرد و سبب بیداری و اتحاد گردد. این بحث‌ها حتی ارزش مصدق را پایین می‌آورد و در جهت عکس امید و آرزوی او که همانا آزادی و سربلندی ایران و ایرانیان بود، کار می‌کند. آیا فرهیختگان مسئول نیستند که این حقیقت را ببینند و ندانسته و بی‌جیره و مواجب در مسیر تفرقه‌افکنی استبداد مخوف گام بر ندارند؟

چیزی که باید از ماحصل تاریخ ایران تا به امروز یاد گرفت اینست که اگر در گذشته آزادی بیان از طرف عوامل شوروی و چپ با مهارت فوق‌العاده مورد سوء استفاده قرار می‌گرفت، امروز چنین سوء استفاده‌ای ممکن نیست. زیرا شوروی و چین مائویی وجود ندارد و مچ بسیاری از رهبران جامعه‌ی به اصطلاح بی‌طبقه باز شده است و چپ‌های صادق از خلسه‌ی رویاهای رادیکال کمونیستی بیرون آمده‌اند. لذا امروزه آزادی بیان برای خوشبختی آحاد ایرانی از ضروریات مسلّم شده است. اگر امروز، مانع آزادی بیان هر کس و هر گروهی بشویم میکروب سرکوب را در آن رشد داده‌ایم. در ایران آینده حتی طرفداران آخوندها هم باید آزاد باشند نظرات خود را بیان کنند. اگر چنین نشود برخی از دگراندیشان را انگ حزب‌اللهی خواهند زد و دهن‌ها را خواهند بست. و این شروع رشد فرهنگ خودی و غیرخودی خواهد شد و به تدریج اشاعه‌ی دیکتاتوری آغاز خواهد شد.

درس دیگر از تاریخ اینست که هیچکدام از شخصیت‌های تاریخی نه فرشته بودند و نه دیو. هر کدام نکات قوت و ضعف مخصوص خود داشته‌اند. در ایران آزاد وقتی که بینش سیاسی ما ایرانیان وسیع‌تر و دقیق‌تر شود ما هم عیب‌ها را خواهیم دید و هم خوبی‌ها. از عیب‌ها پند خواهیم گرفت و از خوبی‌ها الهام و فرزندان ایران را چنان که هستند دوست خواهیم داشت.

اگر چنین شود ما شاهد آن خواهیم بود که با رشد تدریجی سیاسی ایرانیان هر کسی قادر شود با کمی‌‌دقت و صرف وقت حق را از باطل تشخیص دهد. در اینجا دانشمندان ایرانی خیرخواه و با دید وسیع و آشنا به اصول هرمنویتیک (hermeneutics) وظیفه‌ی مهمی‌‌ بر عهده خواهند داشت.

دشمنان ایران‌زمین دقیقاً همین آتش بحث‌های جدایی افکننده را با موفقیت در هر زمینه‌ای دامن زده و می‌زنند. مصدقی را به جان شاه‌دوست انداخته‌اند و برعکس؛ شاهزاده رضا پهلوی را به خاطر پهلوی بودن بی‌اعتبار جلوه می‌دهند، کمونیست‌ها را به خاطر سقوط شوروی خواب‌آلوده و رویاپرداز می‌شمارند و جمهوریخواه را دشمن فرهنگ ایران می‌خوانند. بنابراین به هر حرفی نباید اهمیت داد. بعد از ۴۰ سال افشاگری اگر حرفی سبب تفرقه و سست کردن اتحاد ایرانیان شد نباید وقت زیادی صرف آن کرد بلکه باید توجه‌ها را به اصول پنجگانه یعنی آزادی بیان، دموکراسی، جدایی دین از حکومت، حقوق بشر و تمامیت ارضی ایران معطوف نمود و بقیه مسائل را به مطرح شدن در ایران آزاد محول کرد. هرچند در واقع ۴ اصل اول را تحت واژه‌ی دموکراسی مدرن می‌شود خلاصه کرد اما برای تأکید روی این مفاهیم لازم بود تک تک نام برده شوند.

مهّم اینست که ما نباید در دام عوامل آخوندی و سایر سوداگران سیاسی بیفتیم. اتحاد ما برای استقرار دموکراسی و حقوق بشر باید بر پایه و محور اصولی باشد که همه ایرانیان از هر گروه و حزبی اساسی و غیرقابل اجتناب می‌دانند. مبارزات سیاسی روی تفاوت‌ها فقط در سرزمین آزاد و حقوق بشری می‌تواند معنی داشته باشد. آیا کمونیست امروزینی هست که نفوذی آخوندها نباشد و بگوید فقط کارگرها آزادی بیان دارند، بقیه به دیکتاتوری پرولتاریا باید تمکین کنند؟ آیا جمهوریخواه و یا مشروطه‌خواهی هست که بگوید روزنامه‌ها و وسایل ارتباط جمعی فقط  باید از نقطه نظرهای آنان بنویسند و بگویند؟ وقتی یک کمونیست انساندوست و یا هر کنشگر خیرخواه دیگری ببیند که آزاد است نظرات خود را به اطلاع مردم برساند و مردم آزاد باشند به او آری یا نه بگویند چه نگرانی‌ای خواهد داشت؟ پس باید هنر گفتگو را یادگرفت و آن را در عمل تمرین کرد. هر جا که تو حرف هم دویدیم و یا عصبانیت پیش آمد و یا به فردی توهین کردیم باید بدانیم که از پل صراط دموکراسی و حقوق بشر به قعر درّه‌ی تفرقه و تشتت سرنگون شده‌ایم. اگر کسی  بجای اهمیت دادن به اصول پنجگانه به بدگویی از افراد پرداخت یا دوست نادان است و یا دشمن نفوذی. البته می‌توان اشتباهات نظر و یا رفتار سیاسی فعالان سیاسی را در نهایت ادب و هنر گفتگو (گفت و شنید) نقد کرد و به فرد مورد نظر فرصت پاسخگویی داد اما در چهارچوب اصولی که گفته شد و با هدف رسیدن به وحدت و یادگیری از همدیگر. ذکر جزییات فعلا به درازا می‌کشد و مرا از مطرح کردن نکته‌ی اصلی این نوشتار باز می‌دارد.

حال شاید بی‌فایده نباشد که فکر کنیم چرا کشورهای غربی با اینکه می‌دانند سرکوبگران و آشوبگران حاکم در ایران خطری برای همه هستند باز هم آنها را طرف صحبت خود انتخاب می‌کنند و سعی می‌کنند منافع یکطرفه‌ی خود را از طریق توافق با آنان به دست آورند و حفظ کنند. آیا غیر از این است که آلترناتیوی نمی‌‌بینند تا روابط سودآور دو طرفه برقرار سازند؟ امروز همه‌ی کشورهای متمدن فهمیده‌اند که برای دموکراسی و صلح جهانی روابط عادلانه دو طرفه حیاتی است. ولی برای عملی شدن آن احتیاج مبرم به شرایط کشورهای طرف معامله دارند. آیا وظیفه‌ی همه‌ی ما نیست که در مورد آن بطور جدّی فکر کنیم؟ آیا خردمندانه است هر کسی مسئولیت را به گردن دیگری بیندازد؟

حال سوالی که مطرح می‌شود اینست که چرا رهبری مهمّ است و چگونه می‌شود آن را به وجود آورد. آیا همانطور که خانم هما احسان گفته است «رهبر امروز دیکتاتور فردا است»؟ من اینگونه فکر نمی‌کنم. گاندی و ماندلا نمونه‌هایی از رهبران انساندوست و آزاده بوده‌اند. در بین ایرانیان هم چنین افرادی هستند. برای دیدن آنان باید پرده‌ی تعصبات را کنار زد.

امروز برای بسیاری از ایرانیان آزادیخواه که حاضرند جان خود و فرزندانشان را در این راه فدا کنند آمدن به خیابان را عمل جنون‌آمیز می‌بینند زیرا همانطور که آقای میبدی گفت «آیا کسی هست که حاضر باشد به هواپیمایی سوار شود که خلبان ندارد؟» چنین اقداماتی بهای سنگین جان مال خود و عزیزان را در بر دارد. باید افراد مطمئن شوند که اگر فداشدند خونشان به هدر نرفته است. این رهبری هست که با هدایت خود یاد قربانیان را زنده نگاه می‌دارد، حقوق آنان را ثبت و حفظ می‌نماید، تعداد قربانیان را کم می‌کند ، مردم به جان آمده را متحد می‌سازد، قوای سرکوبگر را به ریزش وامی‌دارد و  راه رسیدن به هدف را هموار می‌کند. مردم و شجاعان داخل ایران وقتی می‌توانند فعّال شوند که نظم و انضباتی و هدایتی در سیر حوادث ببینند.

ساز مخالفی که بعضی از متفکران ایرانی می‌زنند به خاطر اینست که تصور می‌کنند آن عده از مردم  درون‌مرز که امید به رهبران اصلاح‌طلب بسته‌اند به تدریج قادر خواهند بود سکان کشتی را خود به دست بگیرند و آزادی و حقوق بشر را بدون تحمل بهای گزاف  ممکن سازند. در اینجا هزار نگرانی را در مورد تجزیه ایران، هرج و مرج، سوریه‌ای شدن ایران، برگشتن سیستم گذشته و یا افتادن در دام آدمکش‌هایی از نوع دیگر را مطرح می‌کنند. ولی آیا اگر رهبری شناخته شده و مورد اعتماد در کار باشد چنین اتفاقاتی می‌افتد؟ این گروه از متفکرین آیا فراموش کردند که حاکمین سرکوبگر ایران صاحب تمام ابزار مدرن شنود، فیلم و کنترل هستند و به آسانی هر مخالفی را بخواهند پیدا می‌کنند و بعد از گرفتن تمام اطلاعات حذف فیزیکی می‌نمایند؟ آیا اینان رحمی‌‌ به سعید امامی‌‌ و همسرش و یا بعضی از سرداران سپاه کردند؟ آیا اینان از پدرخوانده‌ی نظام یعنی علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی گذشتند؟ حال چگونه می‌شود امیدوار بود که پیروان اصلاح‌طلبان به حاشیه رانده نشوند و یا تحت فشار به سود سوداگران سرکوبگر، کاسه‌ی داغتر از آش نشوند؟ بهتر اینست که امید به ایرانیانی ببندیم که انسان و ایرانی مانده‌اند زیرا اینان هستند که دلشان همراه همه‌ی ایرانیان است، چه ترک و چه کرد، چه فارس و چه بلوچ و چه عرب ایرانی.

البته هر کسی نمی‌تواند رهبر شود و یا در هیئت رهبری عضو باشد. در اینجا خصوصیات اخلاقی، توانایی مشورت، انظباط، جانفشانی و نازک‌نارنجی و خودمحور نبودن لازم هستند. هیچ رهبری نمی‌‌تواند آزادی بیاورد وقتی خودش معنی آزادی را نفهمد. پس باید از افراد شناخته شده‌ی ایرانی که در طی این ۴۰ سال نشان داده‌اند که آزاده بوده و از آزادی همگان دفاع کرده‌اند هیئت رهبری درست کرد. افراد تازه‌وارد در رسانه‌های فارسی زبان ایرانی در غرب مثل جوانان فعال در شبکه فرشگرد یا فعّال در شورای ملی و یا تک‌مهره‌ها هر چند می‌توانند استعدادهای بزرگی برای مبارزه در راه آزادی و حقوق بشر باشند ولی شایسته است که در پشت این معتمدین ایرانی قرار گیرند و آنان را یاری رسانند بدون آنکه وقتی تفاوت نظر پیش آمد قهر کنند، ایرادهای عجیب و غریب بگیرند و رهبری را تضعیف نمایند.

اسم‌هایی که فوراً به ذهن من می‌رسد خانم مهرانگیز کار، خانم شیرین عبادی، آقای عبدالکریم لاهیجی و آقای منصور اسانلو می‌باشد. و این گرامیان باید بعد از مشورت کافی اگر لازم دیدند افراد صالح دیگری را به جمع خود دعوت کنند و آنگاه کسی را از بین افراد بنام که در طی ۴۰ سال نشان داده‌ است که دغدغه‌ای جز آزادی و آبادی ایران و سعادت ایرانیان نداشته‌  و در ضمن صلاحیت رهبری را دارد به عنوان رهبر مرحله‌ی گذار انتخاب نمایند. تنها در این صورت است که خواهند توانست  با او و زیر فرمان او کشتی در گل نشسته ی ایران را به آب‌های آرام دریاهای آزادی و سعادت ملت ایران بکشانند. من می‌دانم که در این کار خیلی «اگر و امّا» وجود دارد ولی با کمی‌‌ تلنگر به خود زدن خیلی از آنها برطرف می‌شوند.

اگر کسی مثل خانم الاهه بقراط یا آقای میبدی و یا یک شخصیت دیگر قادر شود این چهار بزرگوار را به مسئولیت تاریخی‌شان متوجه کند و به اینکه رهبر از آسمان نخواهد افتاد و باید خودمان آستین‌ها را بالا بزنیم شاید فروتنی مزاحم و یا عدم باور به خود را کنار بگذارند، با هم همصدا شوند و وارد میدان عمل گردند. افراد جوان و تازه‌وارد باید در طی زمان نشان دهند که فرزندان واقعی ایران هستند وهمکار و همیار رهبری. تا به این وسیله افراد نفوذی سرکوبگران وحشی و تشنه به خون ایرانیان و سوداگران گوناگون سیاسی برملا گردند. اینان می‌توانند سرمشقی باشند برای افراد دیگر که چگونه می‌شود از خود و بلندپروازی‌های خود گذشت و صمیمانه بال و پر رهبری و رهبر آزادگان شد.

اگر چنین کنیم تلاش مبارزین آزادیخواه درون‌مرز هم قویتر و مؤثرتر خواهد شد. ایرانیان برون‌مرز و درون‌مرز نه در آینده‌‌ای چندان دور به هم متصل خواهند شد، استعداهای ایرانی فضا برای رشد خواهد یافت و لازم نخواهد بود به کشورهای دیگر فرار و یا مهاجرت کنند.

قدم‌های اولیه که این گروه رهبری باید انجام دهد بسیج کردن ایرانیان برون‌مرز است. باید قادر شود که تظاهرات وسیع ایرانیان را در کالیفرنیا و نیویورک به راه‌ اندازد. بارها دیده‌ایم وقتی تظاهراتی اعلام می‌شود تعداد شرکت کنندگان از ۳۰۰ نفر تا کمتر از ۵۰۰۰ می‌رسد. در حالی که در خود لس‌آنجلس بیش از ۵۰۰٫۰۰۰ ایرانی زندگی می‌کنند و در سرتاسر آمریکا نزدیک به ۲ ملیون ایرانی ساکن هستند. چه عواملی مانع تجمع چشمگیر این همه ایرانی می‌شود؟

زمانی که در چند سال اول پیروزی انقلاب در آمریکا تظاهرات ۲۰ هزار نفری دیده می‌شد امروز به زحمت ایرانیان به دور هم جمع می‌شوند. به گمان من این وضع وقتی دست داد که آقای اکبر‌ هاشمی‌‌ رفسنجانی تدبیری اندیشید: همه‌ی ایرانیان مقیم خارج می‌توانند بدون هیچ مشکلی برای دیدار عزیزانشان به ایران سفرکنند و اشتیاقشان را با دیدار وطن مألوف تسکین دهند. این تدبیر و بهتر بگویم حیله، همه‌ی مسافرین ایرانی را به سکوت و آرامش وادار می‌کرد. آنان می‌دانستند فقط وقتی می‌توانند پدر و مادر و سایر عزیزانشان را ببینند که دست از پا خطا نکنند؛ می‌توانند از تفاوت ارزش پول ایران و خارج استفاده کنند و صاحب ثروتی در ایران شوند. این سیاست مزورانه و کارسازی بود. این نقشه مکارانه با برنامه‌های کشتار سیاسیون ایرانی و ورود نفوذی‌ها در انجمن‌ها و رسانه‌ها تکمیل گردید. امکان تجدید اجتماعات چشمگیر با متشنج کردن بحث‌ها توسط دوستان نادان و افراد نفوذی و باز کردن زخم‌های کهنه از بین رفت. چنین شد که جمع ایرانیان در خارج کشور پراکنده و پریشان گشت.

حال باید خردمندان پادزهر این بیماری را به کالبد جامعه‌ی ایرانی تزریق کنند. شاید باید از ایرانیان خواست تا آزادی ایران یکی دو سالی دیدار عزیزان را به تعویق بیندازند. مطمئناً عوامل آخوندی نشان خواهند داد که بسیاری از ایرانیان اهمیتی به این فراخوان نمی‌‌دهند و رهبری را قبول ندارند ولی وقتی هزاران هزار ایرانی به تدریج در تظاهرات شرکت کردند دیده خواهد شد که رهبری روز به روز در بین ایرانیان محبوبتر و معتبرتر می‌شود.

چه بسا که فراخوان‌های اولیه گروه رهبری، تظاهراتی بیش از یکی دو هزار نفر نتواند بسیج کند. امّا ارزیابی این تظاهرات و ماموریت دادن به شرکت‌کنندگان برای تبلیغ اهمیت گسترش اجتماعات ایرانیان در بین دوستان و آشنایان خود و بررسی مشکلات و آموزش مبلغان راه آزادی در فرصتی نه چندان دور نتیجه‌ی مطلوب خواهد داد. وقتی به اینجا رسیدیم رهبر باید در بستر آن اصول پنجگانه خواسته‌های مردم داخل را برجسته نماید. آنگاه ارتباط بین داخل و خارج ایران برقرار خواهد شد و قوای نظامی ‌ایران به مردم خواهد پیوست…

اینها چشم‌اندازه این حقیر در مورد جریان آزادی ایران و استقرار حقوق بشر در ایران است. تحقق آن در شطرنج فعالیت‌های سیاسی منوط به خرد، دانش و قدرت وحدت‌بخشی رهبر و هیئت رهبری می‌باشد. آیا کنشگران آزادیخواه ایرانی برون‌مرز دور این رهبری جمع خواهند شد و یا مثل مازیار و افشین هر کدام رویای خود را پر و بال خواهند داد و بابک زمانه را تنها خواهند گذاشت و آخر سر، فرصت‌ها را از دست خواهند داد؟ آیا آنان تراژدی ایران را با بی‌تفاوتی و بهانه‌تراشی خود استمرار خواهند بخشید یا از راحت‌طلبی‌ها گذشته و با همتی والا هر مانع وحدت و اتحاد را از میان بر خواهند داشت؟ پاسخ این پرسش‌ها در عمل سرنوشت ایران و ایرانیان را رقم خواهد زد.
به امید ایران آزاد و آباد

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=141473

18 دیدگاه‌

  1. شهباز

    همای گرامی هیچ رهبری به تنهائی قادر به رهبری کردن نیست. دیدید که دور بر خمینی را هم افراد کارکشته گرفتند و ایران را ویران و ایرانیان را به عذاب علیم دچار کردند. اینبار ایرانیان واقعی مثل آقای حسن شریعتمداری از خواب و خیال مذهب و ایدئولوژیها بیدار شده اند و معنی دموکراسی و اهمیت آزادی و حقوق بشر را فهمیده اند. امیدوارم شاهزاده رضا پهلوی را که طی ۴۰ سال آزادگی را به حرف و عمل نشان داده به رهبری انتخاب کنند و از او حمایت کامل بنمایند.

  2. همای

    شهبازگرامی ، شما خودتان ازاین «فرهیختگان ایرانی مقیم خارج» چند نفر را به اندازهٔ کافی میشناسید که بتوان سرنوشت یک ملت را درچنین کارزاری که مرگ وزندگی « فرهنگی » یک کشور باستانی به نتیجهٔ آن بستگی دارد بسپارید؟. بیشتر«ایرانیانی» که ادعای رهبری اپوزیسیون ایرانی برون مرزی را دارند توسط رسانه های بیگانه با هدفهای نامعلوم به چنین مقامی گمارده شده اند.
    «فرهیختگان» ایرانی مقیم خارج بکار وتخصص خودشان مشغولند و هیچکدام آنها ادعای رهبری یک رستاخیز ملی دریک کارزار سرنوشت سازرا ندارند چونکه بدرستی میدانند که بنا بگفتهٔ مثال گونه ، «متافوریک» ، سخنور شیراز«کار هر بز نیست خرمن کوفتن …… گاو نرمیخواهد ومرد کهن»

  3. شهباز

    همای گرامی. البته باید رهبری توسط مردم ایران انتخاب گردد ولی چون در ایران امکان تبادل نظر سیاسی نیست لذا باید فرهیختگان ایرانی مقیم خارج که انشاالله از کشورهای متمدن درس دموکراسی گرفته اند رهبر شایسته برای مرحله گذر را اتنخاب کنند. چه بسا که همین هیئت، شاهزاده رضا پهلوی را انتخاب کند زیرا شناخته شده و با سابقه ی خوب و مورد اعتماد بسیاری از مردم هستند. لا اقل من اینگونه میبینم. البته جائی که آزادی انتخابات است تصمیم همیشه مال مردم خواهد بود. بعد از آزاد کردن ایران باید دوره ی آموزش سیاسی ملت ایران شروع شود که اینهم کار فرهیختگان عاشق آزادی و رهبر آزاده است…

  4. شهباز

    ادامه: جناب خرسند …مگر خمینی سوادی داشت و یا تشکیلات موفقی درست کرده بود؟ اینان هم سوادش را دارند و هم مورد احترام همه هستند و هیچ جاه و مقامی هم نمیخواهند. ایران هیئت رهبریی لازم دارد که معنی حرفشان را بفهمند و صداقتشان مورد شک نباشد. چه بسا در روند همکاریها افراد مورد نظر شما همیار و همکار اینان گردند.

  5. شهباز

    خرسند گرامی. ممنون از اظهار نظرتان و سوال بجای شما. تصور من اینست که این چهار فرزند ایران زمین چون ۴۰ سال است که در مشاجرات سیاسی تحول خواهان داخل نشده اند و هیچ آزادی خواهی را تخطئه نکرده اند بعنوان دوستدار همه ی ایرانیان شناخته شده هستند. وقتی فرزندان دیگر ایران که توانسته اند تشکیلات سیاسی قابل توجهی را ایجاد کنند از اینان حمایت کنند و مشاور آنان باشند میتوان امیدوار شد که شعار آزادی فقط شعار نخواهد ماند.

  6. شهباز

    ناشناس، هموطن گرامی. همانطور که در مقاله هم آمده خاندان پهلوی خدمات بزرگی به ایران کرده اند. وقتی انقلاب شد ایران در وضع بهتری از کره جنوبی و چین بود. ولی باید به فرهیختگان امکان داد که خودشان دور شاهزاده جمع شوند. هرکس البته میتواند فرد مورد اعتماد خود را با اصول تبادل نظر تبلیغ کند. خود شاهزاده هم منتظر چنین استقبالی است. امیدوارم موفق شود.

  7. شهباز

    جناب کشکساب گرامی، حق با شماست الان ایرانیان دور هم جمع نمیشوند اما به محض تشکیل هیئت رهبری و انتخاب رهبر برای گذر از این آتش خانمانسوز، ایرانیان با شور وشوق ملیونی دور هم جمع خواهند شد. علت عمده ی عدم اعتماد مردم داخل به فعالان سیاسی خارج در تشتت و جرّ و بحثهای بی حاصل است. اصل فدای فرع شده است. گویا اقداماتی در جهت اتحاد در آمریکا و اروپا در حال تکوین است. به امید یزدان پاک این بی اعتمادی برطرف خواهد شد…

  8. سعید

    به تمام گروه های خارج نشین توصیه می‌کنم ۱- براندازی اولین گام هست و همه باید متحد باشید۲- رضا پهلوی برای این منظور هم شخصیت و هم کاریزمای لازم را دارند۳- باقی حرف‌ها بعد از محاکمه این عراقی ها و مزدور هاشون با رفراندم انجام بشه
    آنوقت ما در داخل با قوت بیشتر و آرامش بیشتری کلک همه شون رو می‌کنیم

  9. ناشناس

    سپاس فراوان از خاندان ایرانساز پهـلوى
    از خراسان تا کیش جاوید شاه ❤️

  10. همای

    انتخاب رهبری آزادی ایران با مردم ایران است نه با کس دیگر ومردم ایران آشکارا وبارها نشان داده اند که جزبه فرزند پادشاه فقید ایران به کس دیگری اعتماد سپردن اینکار مهم را ندارند. دیگر شخصیت های اوپوزیسیون باید جبههٔ خودشان را هرچه زودتر انتخاب و اعلام کنند ؛ یا بامردم ایران و یا با فرقهٔ تبهکار !

  11. به ناشناس

    به این می گویند مغلطه مصادره به مطلوب
    اولا آنها که چنین گفته اند فقط جمعی از مردم بوده اند
    دوم:این حرفها بیشتر برای نیش زدن به حکومت آخوندی است
    سوم:حکایت این جماعت از سویی پناه بردن به مار غاشیه از شر عقرب است

  12. سیروس

    در بیرون از ایران یا فرهیختگان (اگر داشته باشیم) باید دور هم جمع شوند و برای میهنشان یک تصمیم تاریخی بگیرند و یک تیم ده-پانزده نفره (بیشتریاکمتر) را انتخاب کنند تا آنها به اعتبار انتخاب این فرهیختگان و ریش سفیدان سیاسی بتوانند یک رهبری موقت یکساله را بعهده بگیرند . و یا چند گروه بزرگ سیاسی که مطرح هستند همه از شاهزاده رسما دعوت کنند که رهبری سیاسی موقت را در کنار رهبری معنوی بعهده بگیرند ایشان هم به اعتبار خواست رسمی سازمانهای سیاسی مانند جبهه ملی و غیره پای در کار عملی سیاست گذارده و دستورهای روزانه خود را برای مردم درون ایران مانند خمینی آغاز کند

  13. ناشناس

    این شاه باز خراسانی کی هست ؟
    کسی می شناسه ایشون را ؟
    و چگونه است که یشون از بین اینهمه فقط خانم مهرانگیز کار، خانم شیرین عبادی، آقای عبدالکریم لاهیجی و اقای اسانلو را را برگزیده است . برگزیدگانی که اکثرشان زحماتی گرانقدر برای بقای رژیم در انبان ذخیره دارند

  14. خرسند

    اسم‌هایی که فوراً به ذهن من می‌رسد خانم مهرانگیز کار، خانم شیرین عبادی، آقای عبدالکریم لاهیجی و آقای منصور اسانلو می‌باشد. وقتی شما از بین همه پیغمبران اپوزیسیون این ۴ جرجیس را بعنوان کادر رهبری نخستین معرفی می کنی، تردیدی ندارم که یا عمدا آدرس اشتباهی میدهید و یا مفهوم رهبری سیاسی برا ی فروپاشی یک نظام مذهبی تا دندان مسلح را درک نکرده اید.بهتر بود دلایل خودتان را برای اینکه اینها فورا به ذهن مبارک شما رسیده اند را توضیح میدادید و مثلا می گفتید که این ۴ نفر تا کنون کدام ساختار و تشکیلات سیاسی موفق را در خارج کشور راه انداخته و هدایت و رهبری آن را بدست گرفته اند

  15. Neda

    خوب است محسن رضایی و علی‎اکبر ولایتی (رییس فعلی هیأت موسس دانشگاه آزاد?!) به دیدار خانواده‌هایی برود که داغدار عزیزان خود هستند و از آنها بپرسد چه کسانی و کدام «فرهنگ» مسبب آتش گرفتن بخاری‌های نفتی در کلاس‌های درس و تصادف‌های مرگبار «راهیان نور» و سقوط اتوبوس مرگ دانشجویان «علوم و تحقیقات» است؟! «فرهنگ شاهنشاهی» یا نظام مافیایی جمهوری اسلامی با زمامداران بی‌لیاقت و ناکارآمد که منابع کشور را بین خود تقسیم کرده‌اند و اجازه نمی‌دهند مردم با افراد لایق و کاردان به کار کشورداری بپردازند؟!

  16. farid

    باید تجارب تلخ گذشته ها را مایه عبرت آینده قرار داد.
    در کشورهای آزاد شده از جهنم کمونیست وابسته شوروی نیز مردم دوران پر تحولی را گذراندند تا اکنون بنوعی دموکراسی پارلمانی بر اساس انتخابات آزاد احزاب رسیده اند.
    در حال حاض باید هدف واحد داشت : برقراری دموکراسی برای کشور با مبارزه بر علیه انحصار طلبی و خفقان.

  17. ناشناس

    مردم داخل ایران با شعار رضا شاه معذرت معذرت و ایران که شاه نداره حساب کتاب نداره و شاه شاه رضا شاه
    حمایت خود را از خاندان پهـلوى إعلام کردن
    بنابراین رهـبر معنوى و تاریخى و ملى ما مردم مشخص و حاظره

  18. كشكساب

    با احترام ، انچه اپوزوسیون نامیده میشود ، با تمام پولها و اتاق فکرِ حکومت ، در خارج ، به هزارپایى ، تبدیل شده است که ، هر پایش مستقل حرکت میکند . با تقدیر از نوشتن و نشرِ این متنِ وزین ، اما باور کنیم ، اعتماد نسبت به خارج ، در داخل ، ازبین رفته است . تا این را نپذیرندو علت یابى و رفع نکنند ، حکومت خیالش راحت است . حتى در خارج نیز یک تظاهراتِ (( هفتادهزار نفرى )) که بلیط ١٠٠ دلارى هم نمیخواهد ، نمیتوانند برپا کنند .هنوز مثل ۵٧ ، فقط با پهلوى مشکل دارند و ایران برایشان فقط ( ابزارِ کلامى ) است . با پوزش و سپاس فراوان

Comments are closed.