میراث بلندپایه ایرانیان

- رنان در کتاب معروفش «ملت چیست» در ارزیابی فرهنگ ایران و اسلام بر این نظر است که: «اگر یک فرهنگ واقعی می‌باید بر دو پایه علم و فلسفه بنیاد و نهاده شده باشد، نمی‌توان اصولا از فرهنگی به نام فرهنگ اسلامی سخن گفت زیرا پایه‌گذاران واقعی این دو در دنیای مسلمانان، ایرانیان و یونانیان بودند و اعراب خود در این‌باره سهمی‌نداشتند، و یا سهمی‌ بسیار ناچیز داشتند».

دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۷ برابر با ۳۱ دسامبر ۲۰۱۸


امان بیداربخت – ا­رنست رنان* اندیشمند فرانسوی تصویر خوبی از مفهوم ملت ارائه کرده است. او معتقد است که «ملت دارای روحی واحد است» یعنی یک اصل ذهنی و اخلاقی. دو مقوله‌ای که در واقع، پشت و روی یک سکه‌اند. روح انسان، اصل ذهنی و اخلاقی را با هم می‌سازد. معنی‌اش این است که اصل ذهنی «داشتن میراثی ارزنده و پربار» را تضمین می‌کند، که منظورش فرهنگ و هویتی بزرگ است.

اصل اخلاقی بر پایه نخستین «همگرایی روز »، مبنی بر اینکه او یک ملت یکپارچه و مصمم است.  ملت در مسائل عمومی و کلی از خود یگانگی نشان می‌دهد و در مقابل خطرات و مشکلات، یکپارچگی و استقامت دارد و یا تصمیمات مهمی را که باید بگیرد قاطعانه و بدون از دست دادن فرصت می‌گیرد، تا بتواند از به وجود آمدن نقاط ضعف و تضاد‌های بزرگ در جامعه خود جلوگیری کند و به زندگی مشترک و پر معنای خویش ادامه دهد. این بدین معنی است که او می‌خواهد ارزش‌های میراث بلندپایه‌ای را که از نیاکانش به ارث برده، حیات و تداوم دهد. آیا این نطریه درمورد ما صدق می‌کند و می‌توانیم ما نیز مدعی باشیم که ملتی یکپارچه هستیم؟!

بطور مسلم جواب آن در این مقطع از زمان هنوز روشن نیست و بستگی به روزی دارد که همه ملت علیه بیگانه به پا خیزند. این بدان جهت است که بیگانگان و اشغالگران سلطه خود را بر این سرزمین به روی مغزها و جیب‌های بسیاری از ما بنا نهاده و از جانب دیگر دست به انهدام هویت ملی ما زده‌اند و می‌خواهند جهانبینی قرون وسطایی خود را با قهر جانشین جهانبینی بلندپایه و ارزشمند ما سازند.

اما اینکه آیا ما ملتی با هویت ایرانی هستیم و یا نیستیم، بایستی به گذشته تاریخی خود بنگریم. یک نگاه  به اسطوره‌های گذشته، ما را حداقل پنج هزار سال به عقب می‌کشاند و به یادمان می‌آورد که  با وجود تهاجم‌های بسیار و رخنه فرهنگ‌های دیگر در طول تاریخ در فرهنگ‌مان، از زمان اسکندر مقدونی و ویرانی‌های غیرقابل تصور اعراب، مغول‌ها، عثمانی‌ها، ترکان قاجار و افغان‌ها در این سرزمین تا به امروز، ما هنوز با وجود آشفته‌فکری‌ها، سرگیجه‌های شدید و تهیدستی در به دست داشتن حاکمیت کشورمان، همچنان پا برجا ایستاده و ایرانی نامیده می‌شویم.

ما ایرانی‌ها بعد از این زمان بسیار بلند زیر استثمار اسلام اکنون مصمم هستیم زیر چتر میراث بلندپایه گذشته، به حیات خود یعنی حفظ این میراث، ادامه دهیم. اما قبل ازهر تفکر و حرکت سیاسی، بایستی که «برگشت به هویت ایرانی و شناخت فرهنگ‌مان» در میان جامعه هر چه بیشتر بسط یابد و به وسعت کامل برسد. ما بایستی تمام آسیب‌های فرهنگی‌ای که در این هزار و چهارصد سال گذشته بر ما وارد شده است را دقیقا بشناسیم و تا حد امکان آنها را مرمت کنیم. این شناخت است که در فردای نه چندان دور ریشه نهال نوین اجتماعی و خط جدید سیاسی ما را ترسیم خواهد کرد.

اگر ما فقط به رویداد‌های چهار دهه گذشته خود توجه کنیم، به خاطر انکار تاریخ و هویت ملی‌مان از جانب حاکمان اسلامی، توان پاسخ به این پرسش در مرحله اول که ما از چه هویتی هستیم از ما گرفته می‌شود. بر اساس چنین دیدگاهی، ضروریست تا از خود بپرسیم،  آیا ما ایرانی‌ها، که هنوز نام ایران به روی ماست و ما با وجود  اسارت در چنگال فرهنگ بیگانه، هنوز با بسیاری از اسطوره‌ها، سنت‌ها، آداب و ادبیات ایرانی زندگی می‌کنیم، دارای یک روح واحد هستیم!؟  جواب بطور مسلم مثبت خواهد بود.

با تعریف‌های کلاسیکی که موجود است و آنچه ارنست رنان بیان داشته، با اینکه از دید سیاسی ما یک «ملت» نیستیم، بلکه استبداد و استثمار از ما یک «امت» ساخته، اما چنانکه مشخص است ما روح ایرانی خود را کم و بیش حفظ کرده‌ایم و اکنون در این مقطع از زمان پر حادثه و بلند، بعد از همه این رخنه‌های فرهنگی و مغزشویی‌ها، تجربیات تک‌تک ما، آنچه را باید به ما بیاموزد آموخته و باعث  ایجاد یک بلوغ فکری ژرف در ما شده است. اگر ما هنوز در یک جامعه سلسله‌مراتبی بسته با یک حکومت الیگارشی دینی و فئودالی، با معیارهای  سیاسی قرون وسطایی و عقب‌افتاده زندگی می‌کنیم و خودکامگی‌های ولایت فقیه را مانند قرون گذشته تحمل کرده و به صورت «امت» اسلام باقی مانده‌ایم، بدین خاطر نیست که ما کم و بیش آگاه نیستیم و استحقاق شهروندی و یک دولت مدرن و مدنی را نداریم. ما این لیاقت و حق را به خوبی داریم و شاهد این مدعا، رویداد‌های مقاومت‌انگیز ما در چهار دهه گذشته و خون پایمال شده ده‌ها هزار از قهرمانان ما در راه آزادی این سرزمین اشغال شده است که اثبات می‌کند این بلوغ فکری در قشر‌های جوان و روشن‌ضمیر ما به حد کفایت موجود است. اما این دلیل نفی قشر جاهل و خرافی و حتی بی‌سواد  و خودفروش در  جامعه ما بطور وسیع نیست که آگاهی دادن  و تکامل به این قشر چالش امروز و آینده ما است. با تحرکات اجتماعی بزرگی که  در سراسر ایران بر ضد استبداد و اسطوره‌های پوچ و واپسگرای بیگانه انجام می‌شود، به روشنی پیدا است که جوانان ما دیگر صاحب ارزش‌های گذشته نیستند و ارزش‌های مدرن در ذهنیت آنها جایگزین شده و در حال شکل گرفتن است. این بلوغ در حال تکامل و تکوین و به ویژه از دهه گذشته به سوی روند ملت/ دولت‌سازی می‌رود. مردم ما از وجود سیستم مخرب و بیگانه استبداد آگاه شده‌اند و مایلند که بر ضد زور و اجحاف، فساد، جهل و خرافات و عقب‌ماندگی در ژرف جامعه‌مان بجنگند. این نشانه این است که ما در جهت پیوستن به یکدیگر و بنای یک روح واحد هستیم.

نقشی دگرگون از کیستی ما

اکنون کوتاه خاکستر‌های تاریخ را کمی‌ به کنار زده و در سپهر مه‌آلود آن به دنبال شناسنامه گذشته خود می‌رویم تا دوباره به خاطر بیاوریم که چه ریشه‌ها و اسطوره‌ها و ارزش‌هایی از فرهنگ گذشته  برایمان باقی مانده. متاسفانه ما از تاریخ گذشته سرزمین‌مان چیز زیادی در دست نداریم. شاید کمتر سرزمینی، چون سرزمین ما در طول تاریخ این چنین زیر پای بربر‌ها تخریب و از بین برده شده. آنچه به عنوان سند از شناسنامه و تمدن گذشته برای ما مانده،  فقط مقداری نقوش و نوشتار بروی سنگواره‌ها، کوزه‌های گلی، سینی‌های طلا و نقره و برنز، ابزارهای کارزار، لباس‌های باستانی و چند آثار بزرگ تاریخی است.

البته پژوهشگران جهان و ایران در طی چند صد سال گذشته به بسیاری از اسناد در مورد گذشته ما دست یافته‌اند که در همه کشورهای جهان و ایران اکنون قابل دسترس است. آنچه یونانی‌ها مانند افلاطون، هرودوت و گزنفون و دیگران از ما می‌دانند، کتاب اوستای زرتشت که در عصر ساسانیان جمع‌آوری و تدوین شده، کشف استوانه کوروش بزرگ، کاوش‌های علمی‌ در مورد تاثیرات  فرهنگ و تمدن ایرانی در یونانیان و اعراب و اروپاییان، گزارش‌های جهانی از زمان‌های گذشته که مدنیت در ایران چه بوده است، نوشتار یهودیان در عهد باستان در مورد ایرانیان، کتاب شاهنامه ابومنصوری در سال ۳۴۶ هجری قمری که اصلی‌ترین منبع برای فردوسی توسی در سرایش شاهنامه فردوسی بوده است، کشف معروفترین آثار تاریخی، آرامگاه کوروش بزرگ و دیگر مجموعه‌های کاخ  آپادانا در تخت جمشید یا «پارسه»، بنای نقش رستم در شش کیلومتری تخت جمشید که آرامگاه‌های شاهان بزرگ هخامنشی چون داریوش بزرگ، خشایارشاه، اردشیر یکم و داریوش دوم در آن یافت شده و…

اندیشمندان جهان همه بر این عقیده‌اند که ایرانیان از یک میراث بسیار غنی و ارزنده برخوردارند و آگاهند که این میراث، اثرش را بر «یهودیت»، «مسیحیت» و «اسلام» و دیگر فرهنگ‌های قدیمی‌ بر جای گذارده. بعد از اینکه با شگفتی به اجزای مختلف این داده‌های تمدن و  فرهنگ توجه می‌کنیم و کوشش برآن داریم که تصویری کلی از این گذشته را در پیش چشم مجسم کنیم، متوجه می‌شویم که باوجود فقدان اجزای بسیار خویشاوند و بیگانه، دور و نزدیک با یکدیگر، در این چهار چوب تاریخی، این کل تخریب شده خیلی خیلی بزرگتر از این نقشی است که ما امروز به آن رسیده‌ایم. ما به یک جزء بزرگ از یک کل رسیده‌ایم. این یک نقش با عظمت از یک امپراتوری بزرگ است که در آن «هویت این سرزمین» نقش اصلی را در ساختار آن  بازی می‌کرده. در این هویت، بسیاری فضیلت‌ها، استعداد‌ها، اندیشه‌های سازنده ، ارزش‌های انسانی و یک انسجام همگانی نهفته بوده. ارنست رنان فرانسوی که پژوهش‌های بزرگی در تاریخ و تمدن ایران انجام داده «لازمه رسیدن به یک حاکمیت ملی و دفاع از تمامیت ارضی را داشتن یک تاریخ ارزنده و یک انسجام هویتی می‌داند».

کمبود امروز ما نیز چیزی جز عدم شناخت پایه‌ها و اجزای زیر خاکستر نهفته شده هویت‌مان  نیست. این عدم شناخت معضل اصلی امروز ما یا عدم انسجام هویتی در میان شاخه‌های اجتماع است.

رنان در کتاب معروفش «ملت چیست» در ارزیابی فرهنگ ایران و اسلام بر این نظر است که: «اگر یک فرهنگ واقعی می‌باید بر دو پایه علم و فلسفه بنیاد و نهاده شده باشد، نمی‌توان اصولا از فرهنگی به نام فرهنگ اسلامی سخن گفت زیرا پایه‌گذاران واقعی این دو در دنیای مسلمانان، ایرانیان و یونانیان بودند و اعراب خود در این‌باره سهمی‌نداشتند، و یا سهمی‌ بسیار ناچیز داشتند».

شجاع‌الدین شفا در کتاب «تولدی دیگر» می‌نویسد: «باروری فرهنگ اسلامی بسیار بیش از آنکه مربوط به خود اسلام باشد، مربوط به محیط مساعدی بود که امپراتوری نوخاسته عرب با ایجاد یک واحد یکپارچه سیاسی و جغرافیایی، به‌خصوص زبانی در اختیار فرهنگسازان ایرانی و سریانی و مصری و اندلسی و بطور مستقیم یونانی و هندی و چینی گذاشته بود.  چنین شرایطی قبلا در امپراتوری غیراسلامی رم و بیزانس و ساسانی به وجود آمده بود و بعدا در امپراتوری‌های مغول، تاتار و امپراتوری‌های مستعمراتی اروپای قرون شانزدهم تا بیستم به وجود آمد، بدون آنکه رونق فرهنگی هیچکس از آنها به حساب فرهنگسازی آئین‌های اساطیری رم و یونان یا آئین زرتشتی ایران و یا آئین مسیحی مستعمره‌داران اروپایی گذاشته شده باشد.

اصلاحاتی از قبیل طب اسلامی، ریاضیات اسلامی، همانقدر بی‌محتوا است که غیرمنطقی است زیرا واقعیت‌های تغییرناپذیر ریاضی یا پزشکی و یا نجومی‌ را با ضابطه مسیحی بودن یا اسلامی بودن، یا بودایی و برهمانی بودن و یا الحادی بودن آنها طبقه‌بندی نمیتوان کرد. همچنان که آنها را بر اساس نژادی یا زبانی باید از هم جدا گذاشت. آنچه در دو قرن گذشته و حاضر از جانب اسلام‌شناسان جهان عرب «فرهنگ اسلامی» نام گرفته نتیجه‌گیری غلطی از این واقعیت است که در قرون اولیه اسلام آثار علمی‌ و فلسفی در جهان اسلامی عمدتا به زبان عربی نوشته می‌شدند تا در درون امپراتوری عرب گسترش بیشتری داشته باشند ولی در عمل همه این نوشته‌ها به حساب فیلسوفان مورخ، جغرافیادان، نحویان، ادیبان یا متالهین غیرعرب، به‌خصوص ایرانیانی بودند که ابن خلدون در باره آنها نوشت: «از امور غریب این است که حاملان علم در جهان اسلام غالبا عجم بودند و اگر هم علمی‌یافت می‌شد که در نسبت عربی بود در مکتب عجمان پرورش یافته بود، زیرا قوم عرب نه از امر تعلیم و تالیف اطلاعی داشت و نه اصولا خواهان آن بود که بر اثر رسوخ دیرینه تمدن در میان خود برای این کار صلاحیت دیرینه داشته و هیچ قومی‌ چون آنها به حفظ و تدوین علم قیام نکرد.»

این نقش دگرگون کننده  فرهنگ‌ها، در استراتژی اسلام به روی کشورهای فتح شده، اساس هویت و جهان‌نگری‌های تمام این کشور‌ها را دگرگون و آنها را بی‌ریشه ساخت. تنها ما بودیم که از زبان، سنت‌ها، آداب و رسوم و جشن‌های خودمان در برابر اسلام دفاع می‌کردیم و هنوز هم می‌کنیم.  ما حتی اسلام سنی را نپذیرفتیم و دین جدیدی به نام شیعه برای خودمان ساختیم که اساس آن با اسلام سنی کاملا مغایر است.  اما  امروز دیگر توان چندانی برایمان نمانده است. ما با وجود میهن‌پرستی و غرور ملی‌مان، در حال حاضر از هیچ اتحاد و همبستگی در برابر اشغالگران زادگاه‌مان برخوردار نیستیم. این دلالت بر بحران‌های ساختگی پی در پی می‌کند که این حکومت میان ما و اقوام ایرانی‌مان ایجاد کرده که پیامدش مشکلات اجتماعی غیرقابل حل می‌باشد. در اجتماعی که دولت استبداد با قهر، هویت ملی را به تخریب و تحریف کشانده و تاریخ ما را از صفحات کتاب‌ها درسی زدوده و اصالت ما را از حافظه جمعی‌ما ن دور نگه داشته، طبیعی است که در چنین شرایطی انحطاط  شیرازه‌ها و پایه‌های اجتماع به روشنی به نظر می‌رسد. در چنین موقعیتی نظریه‌پردازی‌های معدودی آغاز می‌گردد تا برای بیرون رفتن از این بحران، راه حل منطقی و عاقلانه‌ای ارائه شود. با بودن جمهوری اسلامی امکان هیچ بهبودی نمی‌رود. با نبودن جمهوری اسلامی است که می‌توانیم ایران را از فنای کامل حفظ کنیم. به راستی معضل اصلی تقویت هویت ایرانی است. در شرایط کنونی که مردم زیر فشار شدید ترفند‌ها، دروغ‌ها و تزریق هویت یک‌بُعدی شیعه، یا فقط نوعی هویت‌سازی کاذب هستند، به سختی این تقویت امکانپذیر است، اما لزوما  بایستی این تقویت به هر نوع که ممکن است انجام شود، زیرا نظریه‌پردازی‌های فرهنگی کاذب و متضاد و گوناگون، مردم ایران را به سردرگمی‌رسانده و «معضل ندانم من کیستم» را تشدید کرده و آنها را منفعل و گوشه‌گیر گردانده است. اگر امروز در اثر ظلم و گرسنگی فریاد‌هایی به صورت شعار در سراسر ایران شنیده می‌شود که می‌گوید «رای من کو» و یا «نفت من کو»، هنوز دلالت بر این می‌کند که این ملت در عدم شناخت هویت خویش است. چه اگر هویت خویش را می‌شناخت چند دسته و گروه نمی‌شد، ایران‌فروش نمی‌شد، بیگانه‌پرست نمی‌شد، گرفتار ایدئولوژی چپ و اسلامی نمی‌شد. رای به ملای بیگانه نمی‌داد تا بر فرق سرش نجاست کند و ناموس و حرمت‌اش را بریزد و نفت‌اش را بالا بکشد و فقیر و گرسنه‌اش کند. لابد بجای این درخواست‌ها می‌گفت «هویت من کو!».

اغتشاش  در عناصر بن‌پایه هویت  ایرانی

دستگاه حکومت جمهوری اسلامی طی چهل سال گذشته، به شکل غالب، کوشش فراوان کرده و می‌کند که «عناصر بن‌پایه هویت ایرانی» را به صورت  سازماندهی شده  مخدوش کند و تنها  یک عنصر در این ساختار هویت،  یعنی  تفسیر و قرائت  شیعه از اسلام را، به شکلی بسیار  یک بُعدی و ناسالم برجسته  نماید. این  دستگاه  سعی بر این دارد  که سر تا سر تاریخ ما را نفی و دروغ  بشمارد و تاریخ اسلام را بر تاریخ ایران برتری دهد. به همین جهت روی ادبیات ایران، هنر، سنت‌ها و ارزش‌های گذشته ایران فشار مضاعف آورده است، و در کنارش به تخریب آثار ملی دست زده. این حکومت در صدد است با تحریف از تاریخ واقعی‌مان، تاریخ دروغی را از منظر اسلام بازنویسی نماید. جهانبینی ایرانی و اسطوره‌هایش را همراه با سنت‌هایی چون برگزاری جشن‌های باستانی، به باد مسخره بگیرد. و نام اسطوره‌های بزرگ ایران چون کوروش بزرگ را از میان کتاب‌های درسی زدوده و مجسمه مفاخر فرهنگ ایران چون فردوسی را به زیر کشیده و نقشه‌هایی بزرگ برای اضمحلال تخت جمشید و نقش رستم بکشد.

در شماره ۱۴۴۰ کیهان لندن از قول آخوند محمد خاتمی‌ می‌نویسد: «کوه فاخری به نام ایران مثل یک کوه یخ آب می‌شود. خاتمی‌ می‌گوید، می‌ترسم میراث چند هزار ساله ظرف چند دهه از بین برود»!!؟ این ترس آخوند خاتمی‌ نیست، بلکه این آرزوی او و دیگر هم‌مسلک‌های اوست که چنین باشد. این بیگانگان توانستند در این چهار دهه خیلی چیزها را به کلی عوض کنند، مانند تخریب نظام پادشاهی، نشانه‌های ایرانی، چون پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان و نام استان‌ها، شهرها و مراکز تاریخی ایران، نام نوزادان، کوچه و خیابان‌ها که نام‌شان همه عربی و بیگانه با فرهنگ و زبان ما است. با چنین مشاهده‌هایی به خوبی می‌توان دریافت که اینها هویت ملی و تاریخ ایرانیان را هدف و محکوم به نیستی کرده‌اند. جای تعجب است که در این چهار دهه گذشته نسل‌های جوان ما، با شرایطی که جمهوری اسلامی برای آنها ایجاد کرده و آنها را از هر نوع آگاهی در مورد گذشته‌های تاریخی خود باز داشته، دارای چه تاریخی در حافظه جمعی خویش هستند؟ تاریخ ایرانی که دیگر در دسترس آنها نیست، اما احساسی مبهم از یک ملت بزرگ در و جودشان نهفته است. یک احساس توأم به آزادیخواهی و متمایل به انسانیت و منش ایرانی که چندین هزار سال است در تک تک ما ریشه دارد و از آرش کمانگیر‌ها، بابک‌ها، فردوسی‌ها، سعدی‌ها و حافظ‌ها و سعیدی سیرجانی‌ها به ما رسیده و همیشه بر ضد خودکامان، اهریمنان، و ضحاکان در درون ما در حال مبارزه است.

من وارث کیستم؟

من از خود می‌پرسم که وارث تاریخی من کیست؟ به نظر هگل فیلسوف شهیر آلمانی، «آدمی‌ تاریخ خویش است و فقط درک تاریخ است که او را یاری می‌دهد.»  طبیعی‌ترین کاری که انسان برای روشن شدن و شناخت در مورد موضوعی انجام می‌دهد، خواه سیاسی، اجتماعی، علمی، هنری، فرهنگی و یا فنی، آن است که نخست «تاریخ» واقعی آن پدیده را بررسی کند. شناخت تاریخ ایران عامل روشن‌کننده هر مشکلی برای ما به شمار می‌آید. زمان حال را وقتی می‌توان بهتر درک و تضاد‌های آن را برکنار نمود و به راه حل منطقی رسید که بدانیم، چگونه در دامان گذشته، با چه ارزش‌های برجسته‌ای پرورش یافته‌ایم. پس دسترسی به تاریخ واقعی و شناخت آن نوعی «راهکار» و روشنایی ذهن برای دانستن «من وارث کیستم» می‌باشد.

اکنون برگردیم به بحث خودمان که بالاخره ایرانی چیست و کیست و چه عوامل و معقولاتی جوهر اصلی و خمیرمایه ایرانی را می‌سازند؟ در این راه می‌توانند فرهنگ‌شناس‌ها به ما کمک کنند. ما نیاز به این داریم که اجزای تاریخ‌مان را خیلی دقیق بازشناسی کنیم و ببینیم هویت ایرانی ما چه تاثیری در زندگی فردی و اجتماعی آینده ما دارد؟ شناخت و باور به گذشته ما را به آینده روشنی هدایت خواهد کرد که تاثیر بسیار بزرگی در یگانگی و یکپارچگی ما برای رهایی از چنگ استبداد دارد، وگرنه محو کردن مفاخر ملی و تاریخ پر افتخار ما از ذهن نسل‌های آینده، بدون دلیل از جانب اسلامیون انجام نمی‌پذیرد!

اگر ما مکث کوتاه و ویژه‌ای. روی هویت ایرانی کنیم، می‌بینیم که هویت آذری، هویت کرد، بلوچ و بختیاری، هویت خوزستانی، مازندرانی، خراسانی و گیلانی در کنار زبان و ادبیات و هنر ایرانی هر یک، «پایه‌های اصلی هویت ملی» ما را می‌سازند. پس من وارث این اقوام هستم. از ترکیب همه اینها با هم اسطوره‌ها، سنت‌ها، نشانه‌ها، منش‌ها، آداب تکامل یافته و زبان قومی‌ و یا پارسی وسیله‌ای است برای فهم و درک جمعی مشترک ما با نگاهی به فرهنگ زبان، جشن مهر، چهارشنبه سوری، جشن یلدا یا تولد مهر و غیره، متوجه می‌شویم  که تمام این سنت‌ها، آداب و رسوم در دورترین نقطه سرزمین‌مان موجود و شناخته شده است. پس ریشه‌های بالنده این فرهنگ چون کلافی تنیده شده در یکدیگر است که قابل جدایی از هم نیست.

هر احساس بالنده‌ای که در هر قسمت از این پایه‌ها بروید، به دیگر پایه‌ها منتقل می‌شود و جزو هویت ملی می‌گردد. نمونه قابل یادآوری اسطوره‌های ملی و فرهنگ جشن‌های شادی بخش ما چون نوروز و چهارشنبه سوری و جشن یلدا است که در سراسر ایران یکسان قابل شناسایی است و پاس داشته می‌شود. اما جمهوری اسلامی مرتبا کوشیده است که پایه‌های هویت ملی، یا این میراث بزرگ را  به هر طریقی که  شده در ما در هم شکند.  بعد از اینکه از پس اسلامی شدن مردم ایران برنیامد، دو استراتژی بزرگ را برای پا برجا نگه داشتن نظام خود طراحی کرد. نخست از بین بردن کامل هویت و فرهنگ و تاریخ ایران، دوم غنی‌سازی اورانیوم و ایجاد بحران و جنجال‌های بین‌المللی، تا بتواند اذهان ایرانیان را از تخریب  آنها دور کند و به نوعی این حرکت واژگون کننده را پوشیده نگاه دارد که تا به امروز هم با سرکوب  وحشیانه خود موفق بوده است. پیروزی در هر یک از این دو هدف، پیروزی اسلام و حکومت جمهوری اسلامی است. در این روند جنایتکارانه، هر آنکس که در برابرش بایستد کشته خواهد شد و  هرچه از این فرهنگ به درد شان بخورد، آن را به نام تاریخ و فرهنگ اسلامی قلمداد می‌کند. خوشبختانه امروز جمهوری ننگ در هر دو این استراتژی شکست خورده است. نه توانسته بمب اتم بسازد و نه قادر است فرهنگ و هویت را از ما بگیرد و  فرهنگ قرون وسطایی را جانشین آن سازد.

پاسداری از هویت ایرانی

به گواه رویداد‌ها، از چهارده سده گذشته به اینطرف، کوشش ما ایرانیان همیشه بر این بوده که ایرانی بودن و زبان مادری‌مان را در برابر توسعه هویت اسلامی حفظ کنیم. این همیشه رسالت جامعه روشنفکر ما بوده است. این مسئله‌ای است که جدال صد و پنجاه ساله گذشته ایران برای رسیدن به آزادی نیز بر آن دور می‌زند و نیاز مبرم جامعه ما را به انسان‌های روشن‌ضمیر و مکلف به جامعه می‌رساند. در تمام طول تاریخ پر از حوادث ما، اندیشمندان و قهرمانان بزرگ ما، چون ناصرخسرو، جلال‌الدین مولوی، خواجه نصیرالدین طوسی، امیرکبیر و آزاداندیشانی  چون فردوسی، حافظ و خیام، بابک خرمدین، ابومسلم خراسانی، میرزا آقاخان کرمانی، طالبوف، کسروی، رضاشاه بزرگ وصد‌ها مبارز دیگر همیشه در صدر مبارزات و پاسداران این فرهنگ و آب و خاک بوده‌اند. در هر گوشه از این مبارزات ده‌ها جنبش بزرگ آماده دفاع از ایران بوده‌اند که روشنفکر میهن‌پرستی آنها را هدایت می‌کرده است. این طبقه روشنفکر و با فضیلت‌ها بوده که بار مسئولیت را به دوش می‌کشیده و وظیفه خود می‌دانسته که از هویت ملی و زادگاهش سخت دفاع و پاسداری کند و نگذارد که اصالتش به سادگی در فرهنگ چپاولگران حل شود. دیدیم که فرزندان این آب و خاک هیچگاه از این غافل نبودند تا سرزمین مادری خویش را از یوغ بیگانگان آزاد سازند. در نهضت مشروطیت آخوند‌ها به بهانه آزادیخواهی مردم و رسیدن به دمکراسی فرصت یافتند تا در صف مقدم مبارزات قرار گیرند و در قانون اساسی ایران جایی مناسب برای خود بیابند و منتظر فرصت بعدی شوند. تا شورش پنجاه و هفت فرا رسید و آنها با ماسک روحانیت موفق شدند که مردم ما را بفریبند و بار دیگر در اثر ساده‌دل بودن ما به پیروزی رسیده و قدرت حکومت را کاملا در دست بگیرند. اما بعد از مدت کوتاهی این مردم چهره بیگانه و خون‌آشام این حکومت را شناختند و دیگر این نظام سرکوبگر را پشتیبانی نکردند. اکنون این پرسش پیش می‌آید که «آیا ما فاقد انسان‌های ایرانی با فضیلت و روشن‌ضمیر هستیم؟» آیا ما هزاران اندیشمند در ایران و بیرون از ایران نداریم که در تمام کشورهای بزرگ جهان از جمله ایالات متحده، اروپا، خاور دور و نزدیک و دیگر کشورهای پیشرفته، کرسی‌های معروفترین دانشگاه‌ها مانند ‌هاروارد، کمبریج، استنفورد، آکسفورد، سوربن، پرینستون را به نام رئیس بخش و یا استاد در کف خود دارند و یا در صنعت و یا در سیاست، اقتصاد و فضانوردی به ارزنده‌ترین مقامات برجسته دست یافته‌اند؟  تا کنون هیچ کشوری در جهان سابقه نداشته است که با داشتن اقلیتی از خود در خارج بتواند این چنین در پست‌ها و مدارج علمی‌ کشورهای پیشرفته رخنه کند.  بیشتر این فرهیختگان در ایران زاده شده  و تحصیلات خود را به پایان رسانده و بعد از فاجعه پنجاه و هفت وطن را ترک کرده‌اند. اینها همه موفقیت‌شان را مدیون ایرانند.

سروران فرهیخته که در صدر جوامع امریکا و اروپا هستند آیا هویت ملی خود را به فراموشی سپرده‌اند؟ اگر اینطور نیست و من هم معتقدم که اینطور نیست، پس چرا هنوز بعد از این مدت مدید و قربانی‌های بسیاری که داده‌ایم تکروی کرده و در پیوستن خود به یکدیگر تلاش نمی‌کنند و همّ و غم خود را در راه آزادی ایران نمی‌گذارند؟ اگر این هزاران انسان با فضیلت و همه‌تن حریف ایرانی در تمام رشته‌های علمی‌ و عملی و سیاست همه با هم در راه نجات مام وطن بکوشند و به انسجام برسند و به نیروی این تشکیلات بزرگ و نیرومند و شخصیت‌های معروف و پر ارزش در آن، «اندیشگاه»ی بسازند و از انهدام میراث بلندپایه و بزرگ ما جلوگیری نمایند، آنوقت می‌توانیم افتخار کنیم که این سروران «می‌دانند که کیستند» و بعد از براندازی این نظام نام تک تک شان به نام «وطن‌پرستان ایران» در کنار بابک خرمدین و ابومسلم خراسانی و امیرکبیر، ستارخان و باقرخان، ندا‌ها و سهراب‌ها، در تاریخ ایران به ثبت می‌رسد. آیا این افتخار کوچکی است؟!

درواقع ما  با این همه نیروی روشنفکر و کارشناس در تمام رشته‌ها، آنهم در چنین سطح جهانی،  بعد از این زمان بلند توسری خوردن و خفت کشیدن باید بتوانیم یک اپوزیسیون سیاسی کارآمد و منسجم داشته باشیم و راه حلی را پیدا کنیم، تناسبی را بیابیم، تا به یک توازن خردمندانه برسیم که از یکطرف کشورمان را آزاد کنیم و همه مردم در این مسائل شریک باشند و در عین حال  ایران و زیرساخت‌هایش از بین نروند و شاداب و سرزنده در ساختن کشوری آباد و آزاد با حقوق انسانی و برابر در دامان دمکراسی، داوطلبانه و با میل شرکت کنند. در واقع تمام کوشش‌های ما بدون وجود این طلایه‌داران بی‌ثمر و یا بی‌فایده است.

ما به سازمان و دستگاه فکری بزرگی نیاز داریم تا در راه براندازی این حکومت، طرح و برنامه ویژه خود را ارائه دهد و گروه‌های اجرایی را مشخص کند. درست است که این استادان همه کوشش‌ها را بی‌فایده می‌دانند و همه چیز را در سیاست ابرقدرت‌ها می‌بینند، اما اگر مردم ایران دارای پیشرو‌های مصمم در راه آزادی باشند، و این پیشکسوت‌ها روی مردم خودشان سرمایه‌گذاری کنند، این مردم به همگرایی می‌رسند، آنوقت این ابرقدرت‌ها چه کاری از دستشان برخواهد آمد که انجام دهند؟ به شرطی که هیچ ایرانی دوباره مزدور این خون‌آشامان نشود.

راه رسیدن به آزادی، «تقویت هویت ایرانی برای ایجاد یک روح ملی بزرگ» است که با به هم‌پیوستگی این طلایه‌داران حقیقت می‌پذیرد و ملت ایران به راه می‌افتد.

این توانایی مسلما در این گروه موجود است، تنها «اراده عمل» می‌خواهد؛ بله، تنها اراده عمل و چشم‌پوشی از «خودپسندی».  ایران بدون دخالت جامعه روشنفکرش برای رسیدن به آزادی، راه بسیار طولانی و مشکلی را در پیش خواهد داشت و قربانی‌های زیادتری در این راه می‌بایستی داده شود. آیا «خردمندانه» است که ما در کناری بنشینیم و فرصت آزادی را از دست بدهیم و خودکشی جمعی** کرده، شاهد اضمحلال ایران و میراث بزرگ خود باشیم؟


منابع:

*Ernest Renan ( 1823 – ۱۸۹۲ ), Historiker, Orientalist und Religionswissenschafter: „Was ist ein Nation„, Wikipedia.
**Emil Durkheim: „Selbstmord„ Neuwied Berlin (Leuchterhand).

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=141741

3 دیدگاه‌

  1. ناشناس

    ۲- که بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال هنوز و همچنان در کشورهای اسلام زده جهل،جنایت،داعش،آخوندها،القاعده و دهها گروههای جنایتکار اسلامگرا دیگر جولان میدهند. همه آنها فقط یک الگو دارند و آن کتاب بیابانی و قوانین بیابانگردهای ۱۴۰۰ سال قبل میباشد. در ایران مصیبت زده نزیک به ۹۰ هزار مسجد وجود دارد که تنها وظیفه اصلی و اساسی آنها دقیقامشابه تولید ویروس تولید آخوند و اسلامگرا است که با تولید هر چه بیشتر آنها امید رهایی از جهل و تاریکی کمتر و تکامل آگاهی ایرانیان به تعویق بیافتد. دین و آیین بیابانی با کمترین تکامل آگاهی انسان بسرعت به محو نابودی منجر میشود.

  2. ناشناس

    ۱-با سپاس از نشر چنین مقاله هایی. کدام فرهنگ اسلامی،کدام تمدن اسلامی. تاریخ بیان میکند که آنها یک مشت بیابانگرد غیر متمدن،گرسنه و غارتگر بودند که ما اوج هدف آنان را از هستی در خواسته های بسیار پست شان چون غرایض بسیار ابتدای شان در انعام الله اشان با زنان لخت به آنان و دستورات قتل ،کشتار،تجاوز به کودکان و زنان و غارت کردن مردمان دیگر در کتاب شان قرآن که تماماً انعکاس ذهن و خصوصیات آن مردم است بخوبی مشاهده میکنیم.براستی کدام فرهنگ و تمدن؟ به هر جا تاختند در آنجا ویرانی و تباهی بوجود آوردند…

  3. خسرو

    درود وسپاس به این ایرانی فرهیخته که بدرستی وبا شیوائی غرور آمیز از «تقویت هویت ایرانی برای ایجاد یک روح ملی بزرگ» سخن میگوید.

Comments are closed.