شورش ۲۲ بهمن ۵۷ شوریدن «امت» بر «ملت» و غلبه ذلت بر عزت بود

یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۷ برابر با ۲۰ ژانویه ۲۰۱۹


نیکروز اعظمی‌- این مقاله شورش ۵۷ را در دو وجه یکی، وجه اصالت فرهنگی و دیگری، وجه بازتاب عملی  چنین اصالتی را توضیح می‌کند.

مقدمه

بدون بستر و زمینه فرهنگی و فرهنگ اسلامی ما، تحریکات بیگانگان برای تحرک شورش آخوند شیعی و توده‌ای، و پیروزی برق آسای «انقلاب اسلامی» بی‌اثر می‌بود. این شورش با چاشنی  «غرب زدگی» جلال آل احمد که عرضه کننده کالای «ضد امپریالیستی» برای مشتریان بُنجل‌پسند و بنجل‌خر بوده و کُپی‌برداری علی شریعتی از الگوی حکومتی افلاتون به مثابه حکومت «فیلسوفان» در قالب حکومت «امامان»، دو وجه معنوی مهمی‌ بوده که شورش ۵۷ آخوند شیعی به بهترین نحو از آن بهره جست و  با اتحاد عمل و حمایت جانبازان کمونیست، از ماجرای «فداکارانه» و حماقت تروریستی سیاهکل بگیرید تا دفاعیات جانبازانه خسرو گلسرخی که در سرتاسر سیاهی‌های اسلام عدالت را کشف کرده بود و هم از این رو در چرخه شهادت‌طلبیِ «مولای متقیان»ش رکاب می‌زد تا پیام شهادتش به هم‌نسلان و نسل‌های بعدی شور انقلابی بر پا کند و نیز طرفداران حکومت «توحیدی» و شب‌های شعر کانون نویسندگان و همچنین ترفندها و بند و بست‌های آشکار و نهان برخی گروه‌ها و شخصیت‌های اسلامی سیاه‌باز همچون آخوند بهشتی و ابراهیم یزدی از یکسو و با سُستیِ درونی دستگاه حکومت پیشین از سوی دیگر، به پیروزی درخشان و کم‌نظیر دست یافت.

اکنون چهل سال از آن روزهای تلخ و شوم شورش و جمهوری سراسر ننگ و ذلت می‌گذرد و این‌بار حکومت عزم را جزم کرده تا چهل سالگیِ تداومش را جشن بگیرد منتها اینبار  با زور سرنیزه و گسیل گزمگان خود در خیابان‌ها و میادین ایران تا مبادا این جشن بر ضد خود تبدیل شود و «دیگه تمومه ماجرا» به منصه عمل در آید. چون پایه‌های اجتماعی‌اش در نتیجه ناکارآمدگی مدیریتی رو به سُستی گراییده و ریزش کرده است. شعار سیاسی «دشمن ما همینجاست دروغ میگن امریکاست» از سوی مردم معترض حقیقت این سُستی و ریزش را به نمایش درآورد. به نظر می‌رسد چراغ جشن چهل سالگی این جمهور «سیاه‌جامگان» به پت پت افتاده و رو به خاموشی‌ست.

اما جهت سنجش و یافتن سرنخ‌هایی از واقعیت ریشه‌ی رویداد شورش اسلامی ۵۷ بایست به برخی رویدادها خصوصاً رویداد شیعی در ایران اشاره کرد. من ریشه این شورش شیعی را قبل از هرچیز در امر «حق خلافت» که علویان شیعه از روز نخستِ دعوا بر سر جانشینی برای خود قائل بودند می‌دانم.

مدخلی در تمایز میان شورش و انقلاب، و رویداد شورشی۵۷

ناخرسندی یا ناخشنودی از چیزی در کهنگی و حد اعلایش می‌تواند منجر به کینه شده و در یک موقعیت مناسب سر به شورش نهد بی‌آنکه الزاماً بخواهد تغییر اساسی به نفع تکامل ایجاد کند یا تغییر ایجاد شود.  یا نیروی اجتماعی عقب مانده سکان قدرت را بر حسب مناسبات عقب مانده به ترتیبی که موقعیت اقتضاء کند به تصرف در آورد مانند همین شورش روحانیون عقب‌مانده شیعی و پایبند به سنت مناسبات اجتماعی/ اسلامی. در حالی که پدیده انقلاب از منظر دانش جامعه‌شناسی، یعنی دگرگونی و تحول. دگرگونی انقلابی پاسخی‌ست به تضاد اجتماعی و تضاد میان نیروی مقاومت پیشرو و پسرو. هرگاه در تنازع میان نیروی پیشرو و پسرو، نیروی پیشرو غلبه کرده و خود را تثبیت کند پیشرفت و دگرگونی مورد نظر وقوع یافته در غیر این صورت پسرفت تداوم خواهد داشت. «انقلاب» اسلامی ایران نه اینکه به نیروی پیشروی اجتماعی متکی نبوده و پیروزی‌اش موجب دگرگونی و پیشرفت نشده بلکه با توسل به عقب‌مانده‌ترین قشر جامعه، نیروی پیشروی و پیشرفت و اصلاح امور (نظیر  کسب حق رأی زنان، ایجاد دادگستری مدرن، ممنوع کردن ازدوج دختران دارای سن نه سال،  اصلاحات ارضی و تحول در ساختار کهنه روستایی) را کنار زده و جامعه نُرمال را به شبه‌جامعه با انبوهی از توده‌های بیمار و مسخ شده، تبدیل کرد.

انقلاب اجتماعی از نظر علم جامعه‌شناسی تحول به سمت فاز جدیدی از مسائل نوین اجتماعی‌ست که ابزارها و روش‌های جدیدی را در راستای ایجاد عرصه‌های نوین زندگی اجتماعی و مناسبات درونی جامعه الزامی می‌سازد و بر طبق آن، نیرو و قدرت اجتماعی نوین شکل می‌گیرند که موفقیت آن را، عرصه و اشکال جدیدی از مدیریت سیاسی متناسب با آن تضمین می‌کند. اما رویداد ۵۷ در  تناسبش به سنت و سنت‌های اسلامی که مقبولیش را از عقب‌مانده‌ترین قشر جامعه می‌گرفت، حاکمیت سیاسی و به تبع مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون را آماج حمله قرار داد و پیشروی آنها را مسدود کرد. «انقلاب» ۵۷ ایران «انقلاب»ی بود از بطن سنت‌ها، و سنت اسلام که در لایه‌های جامعه به شدت نفوذ داشته و در آن جا خوش کرده بود و برخلاف انقلاب به عنوان تحول، بازگشت به همان سنت‌ها بود در چهارچوب نظام سیاسی معین. «انقلاب اسلامی»، این تجربه‌ی محک خورده‌ی شورش نیروی اجتماعی بدخیم و بدفرجام نمی‌بایست با انقلاب اجتماعی و سیاسی به عنوان فاز نوین تحولات و دگرگونی اجتماعی و سیاسی یکسان انگاشته شود. مشروطیت ایرانی می‌تواند نام انقلاب گیرد. چونکه انقلاب مشروطیت نظر به جلو داشت و با طرح مسایل نوین می‌خواست شاه و شیخ از قدرت بلامنازع خلع شده و با ایجاد «عدالتخانه» همگان را مقید به قانونگرایی کند. آنهایی که بانی انقلاب مشروطه بودند بسیاری‌شان تحصیلکرده فرنگ و فرنگ‌دیده بودند و قانون اساسی مشروطه را از قانون اساسی فرانسه اخذ کرده بودند. بنابراین بر مشروطه می‌توان نام انقلاب نهاد چون هدف و دستور کارش به سوی پیشروی و پیشرفت بود در حالی که رویداد ۵۷ پیروزیِ ارزش‌های شریعت بر قانون بود و امکان تفوفق مدیریت سیاسی آلوده به شریعت را بر قوانین جاری کشور مهیا کرد و نمایندگان عقب‌مانده‌ترین اقشار اجتماعی را به مناصب گوناگون مدیریتی رساند و بر روند تحول اجتماعی مانند تحول در ساختار روستایی کشور بر اثر «انقلاب سفید» که حتا حزب چپ توده هم آن را به لحاظ تاریخی مثبت ارزیابی کرده بود، خدشه واردکرد.

رهبری شورش ۵۷ را هیچکس و هیچ گروه از کس و گروهی نستانده بود بلکه منش و فکر و آرزوی حاکم بر اذهان همه حامیان و شرکت کنندگانِ این رویداد تشکیل آن نوع حکومت مذهبی‌ای بوده که در ضدیت با مدرنیزاسیون جاری در جامعه قرار داشت و همین، نقطه قوت اشتراک و اتحاد آنها بود و می‌بایست بر ضد چنین ارزشی بهم می‌رسیدند و رسیدند.

«انقلاب اسلامی» ایران اتحاد نانوشته بود میان چپگرایان کمونیست و اسلامگرایان که ایدئولوژی هر یک از آنها انواع و اشکالی از دیکتاتوری را در خود جای داده بود. مبلغان انقلاب رهایی‌بخش در ایران که همگی در اسارت حقیقت مطلق ایدئولوژی خود غوطه می‌زدند، فهم‌شان از آزادی در همین حد و قواره بوده و سر آشتی با مفهوم آزادی غربی نداشتند و اصلاً آن را نمی‌فهمیدند. بنابراین این شورش نیروی فشار برای آزادی نبود برعکس در ضدیت با آزادی بود که می‌بایست از طریق استقرار حکومت مذهبی به اجرا در می‌آمد. زمینه چنین انقلابی از مدت‌ها پیش چیده می‌شد. روحانیون شیعی از رفتار و عمل گروه‌های چپگرای شورشی که از ماجرای عملیات تروریستی سیاهکل تا مقطع شورش ۵۷ نمود یافته بود به نحو احسن سود جستند. آخرین دفاعیات خسرو گلسرخی نیز در خدمت شورش شیعی بود (در این‌باره بیشتر سخن خواهم گفت). این جوّ به وجود آمده حداقل تحت تأثیر ‌دو بینش توفنده‌ی خانمانسوز قرار داشت که پس از سقوط کامل ما در چاه جمهوری اسلامی راهنمای عمل این جمهور شیعی قرار گرفت. یکی بینش «غربزدگی» جلال آل احمد بر ضد غرب «امپریالیسم» بود و آن دیگری کوره سوزان نوع نظام سیاسی «امت و امامت» علی شریعتی، تا که هستی ملت شدن ما را بسوزاند و سوزاند. بر حسب ارزش‌ها و سطح هویت فرهنگ ما این هر دو مورد نمی‌توانسته در آنها جایگیر نبوده باشد و بدون چنین ستون استوار و مأمنی چنین مضمونی از انقلاب نمی‌توانسته به ثمر رسد.

واپسگراییِ رویداد ۵۷ نتیجه رابطه، دلبستگی و داد و ستد فرهنگی میان ما و قدماى ما و بازخوری و بازگویی ارزش‌های آنها از سوی ما بوده است. چهل سال حاکمیت جهل و جعل نمادی از این واپسگرایی است که تداوم دارد. همراهی و همخواهی «روشنفکر» و توده در برپایی این شورش توده‌ای بنیان‌کن ناشی از لایه‌های درونیِ  چرکین فرهنگ اسلامی ما بوده است. ایرانیان در سراسر تاریخ فرهنگ خود به جز دوره‌هایى که گذرا بودند در یکنواختى ارزش‌هاى زندگى اجتماعى بسر بردند و نتوانستند شیوه‌ها و روش‌هاى زندگى خود را از حالت ایستا به حالت پویا تحول بخشند. «انقلاب» ۲۲ بهمن بر بستر این ایستایی و در پیوند با آن بوده است. در اطاعت و منقاد بزرگانِ اسلام‌باره خود بودنِ  نسل پنجاه و هفتی‌ها، نمی‌توانسته تحمل جامعه‌ای را بکند که دانش در آن به تدریج موضوعیت می‌یافت و با ملت و شهروند شدن تدریجی بساط جهل و خرافه را می‌رُفت. وضعیت اسفبار امروز ما نتیجه همکاری «نخبگان»، روشنفکران» و اراذل و اوباش اسلامگرایان بوده است.

ریشه‌ی شورش ۲۲بهمن ۵۷ آخوندهای شیعی

«انقلاب» اسلامی ۵۷ رویداد جانکاه و نامتحولی بود که از اصالت فرهنگ اسلامی ما جانمایه گرفت و به پیروزی رسید و نه تنها نمی‌توانسته بر ضعف‌های دوران پیشین راه حلی باشد بلکه هر چه را که دستاوردهای اجتماعی انسانی باقی مانده از دوره نظام پیشین بود محو و نابود ساخت. فرهنگی که در آن اسلام فرقه شیعی از روز نخست موجودیت اش میل به اِعمال قدرت سیاسی از طریق کسب خلافت داشت و در پی موقعیت مناسب بود که شرایط خارجی و داخلیِ دهه پنجاه این موقعیت را برای روحانیون شیعی مغتنم کرد. پس از مرگ محمد، علویان از آنجا که خلافت را حق مسلم خود می‌دانستند در موقعیت‌های مناسبِ به دست آورده، تظلم‌خواهی می‌کردند. قیام ابومسلم خراسانی که وی با جناح عباسیان که اینها نیز پیش از برپایی خلافت خود، علی را شایسته مقام خلافت می‌دانستند و نیز در جنگ «جمل» در صف علی می‌جنگیدند، همراه بود با حمایت ایرانیانی که چنین حقی را برای صحابه علی قائل بوده و همچنین از جور امویان به تنگ آمده بودند. یوسف بن عمر ثقفی همه کسانی که پیرو علی یا علویان  بودند را به یک نهضت علیه امویان دعوت کرد و مرکز این نهضت را در خراسان انتخاب کرده بودند. ابومسلم در روز «عید فطر» به «سلیمان بن کثیر» پیشنماز علویان دستور داد اول نماز و سپس خطبه آغاز شود و این بر خلاف رسمی‌ بود که در خلافت بنی امیه اجرا می‌شد که خطبه را قبل از نماز اقامه می‌کردند. ابومسلم در پایان همین نماز و خطبه با علویان طعام صرف کرد که این نشانه احترام وی به علویان بوده. از این عبارات چند نکته حائز اهمیت است اول، خلافت حق علویان شیعی پنداشته می‌شد و علویان ایرانی نیز در پی چنین حقی بودند دوم، علویان یا فرقه شیعی از آنجا که همواره در اقلیت قرار داشتند میل باطنی‌شان در نفوذ و گسترده شدن بود و سوم، چون ایرانیان بطور کلی مقهور عرب گشته بودند می‌بایست به دنبال ابزاری باشند تا عرب را بزنند و این چیزی نبود جز ابزار خودِ عرب که اسلامخواهی بود آنهم از نوع اسلامخواه‌تر از عرب جلوه کردن.ایرانیان تا اعماق‌شان در اسلام فرو غلتیدند بطوری که مبتکر و سازنده «فلسفه» اسلامی شدند. وقایع کربلا و «شهادت» حسین سرمشقی برای ایرانیان مسلمان شده بود تا در وقت مناسب برای کسب قدرت و گستردن مرام خود سر به شورش زنند. در دوره حکومت سنی مذهب سلجوقیان نیز گروهی شیعی با نام اسماعیلیان هفت امامی‌ با قیام خود در صدد برچیدن حکومت برآمدند و دلیل اصلی قیامشان هم جانشین کردن اسلام شیعی خود بوده و تا انقلاب مشروطیت که نیرومندی و نفوذ روحانیون شیعی در آن، آن را به انحراف و سرانجام به شکست کشاند تا اینکه بالاخره در دهه پنجاه به همراه بازیگران سیاه‌اندیش و چپ بی‌بضاعت با دانشی در سطح چند جزوه محفلی، چشمه جوشان حقوق شهروندی و ملت شدن ما را خشکاند. چپ بی‌دانش و بی‌تجربه فکری و سیاسیِ ایرانی که وقایع و رویدادهای فرهنگ خویش را در همان سطح ظاهرش می‌دیده، علیه «ستم‌شاهی» فاجعه سیاهکل را آفرید تا خلق را بیدار کند غافل از اینکه خلق در مسیر شهروند و ملت شدن قرار گرفته بود. امثال خسرو گلسرخی مارکسیست-لنینیست که شهادت‌طلبی را از شهید کربلا و منصور حلاج آموخته بود و عدالت را اولین بار در مکتب مولا علی، هیزم آتش زیر خاکستر آخوند شیعی را  مهیا می‌کردند تا در یک شورش فراگیر همه‌گیر همچو شورش ۲۲بهمن ۵۷ زبانه کشد. شورشی بنیان‌کن که از قِبل‌اش جمهوری اسلامی تأسیس شد و اساس جامعه و ملت را که داشتیم به فنا بُرد و پس از چهل سال همچنان  درمانده‌ایم که با این جرثومه فساد و تباهی چه کنیم.

نوستالژی و آلرژی به دستاوردها در حکومت پهلوی‌ها

اگر روزی روزگاری تاریخ‌نویسی مدرن در نزد ما رسم گردد و با آگاهی تاریخی به رویدادهایمان بنگریم بی‌تردید معیار سنجش ما از حکومت پهلوی‌ها به واسطه ارزش‌های الگوی دموکراسی نخواهد بود و میزان آن بدین روال قیاسی تعیین نخواهد شد. اما واقعیت این است که نشانه‌هایی از پدیده‌ها چه پیش و چه پس از «اصلاحات ارضی» رخ نمودند که بی‌شک می‌توانستند ستون‌های چنین الگویی باشند. و همه این پدیده‌های اجتماعی در دوران چهل ساله این نظام دود شدند و رفتند هوا. ملت، شهروند، ساختار حقوقی و دادگستری، مکانیزه کردن روستاهای ایران و به همین مناسبات تحول در ساختار روستایی ایران، ارزشگذاری به علوم و فن‌آوری، گام نهادن در جهت برابری اجتماعی میان زنان و مردان و دادن حق رأی به زنان، حق اختیار در نوع پوشش و بسیاری از این دست موضوعات مربوطه‌ی انسانی و نیز روابط دوستانه با همه کشورها و منطقه از جمله پدیده‌های مفهومی‌ و ارزش‌هایی بودند که سازنده‌ی بنای الگوی دموکراسی هستند و از این رو با دود شدن همه اینها طبیعی‌ست نوستالژی را برانگیزد و این نوستالژی می‌تواند برانگیزنده‌ی تحرکی باشد برای حذف آخوند از قدرت و زمینه برای آزادی و دموکراسی آینده ایران. چون ستون‌های اصلی الگوی دموکراسی را همین مفاهیم و ارزش‌ها می‌سازند.

اما چپ بی‌دانش ایران چه در زمانی که خود را کمونیست تعریف می‌کرد و چه امروز که در سر سفره اصلاح‌طلبی دینی ارتزاق می‌کند نسبت به چنین دستاوردهایی در نظام سکولار پیشین آلرژی داشته و دارند. تنفر آشکار و نهان آنها به خاندان پهلوی به حدی‌ست که ترجیح می‌دهند در قبال آن دستاوردهای مدرن و سکولار سکوت پیشه کنند و هم اینکه به قبای رفقای اصلاح‌طلب دینی‌شان بر نخورد. آلرژی این دسته از چپ‌های دارای سوء پیشینه با آلرژی اسلامگرایان اصلاح‌خواه در دستگاه این نظام دینی نسبت به آن دستاوردها در نظام پیشین بهم آمیخته شد تا بر حقانیت شورش ۵۷ و همچنین درستی «سیاست» نابکارانه اصلاح‌طلبی دینی خود مُهر تأیید زنند. وقتی آدمی‌ به خواریِ دموکراسی دینی، جامعه مدنی دینی، فمینیسم اسلامی، استمرار نظام دینی از سوی اصلاح‌خواهان اسلامی تن بدهد به تبع از بازنگری و بازشناسی به دستاوردهای مدرنیزاسیون بازمی‌ماند. درواقع اینها عزم را جزم کردند تا در بی‌تفاوتی نسبت به مفاهیم جعل شده اسلامی که در جمهوری اسلامی رواج یافته و همه اینها برای حفظ نظام دینی‌ست سمتگیری دموکراسی ببینند و القا کنند و نه آنچه در قالب جامعه و ملت شدن در نظام پیشین پیش می‌رفت. از این منظر اگر دستاوردهای مفهومی و وجوهی از ارزش‌های سکولار در نظام پیشین برای دموکراسی‌خواهان واقعی ایرانی نوستالژیک است برای جعل‌کنندگان اسلامگرای دینی و هواداران شبه سکولارشان، آلرژیک است.

نخبه و روشنفکر جانباز نمی‌تواند «نیروی فشار» منتقد و سازنده باشد

باری، شورش توده‌ای ۵۷ به رهبری آخوندهای شیعه‌مسلک و تشویق و رفتار خانمانسوز طرفداران دیکتاتوری پرولتاریا به اتفاق نخبگان و تحصیلکردگان و روشنفکران جانباز و کانون نویسندگان که بر حسب نوع ایدئولوژی‌شان هیچ سنخیت، تجانس و سازگاری با روند مدرنیزاسیون جامعه نداشتند هر یک در تب سودای کسب قدرت و تحمیل نوع دیکتاتوری خود می‌سوختند. و نه اینکه «نیروی فشار» در روند تقویت ارزش‌های سکولار  در جامعه نبودند بلکه برعکس نیروی مخربی بودند که بر هر چه ارزش‌های انسانی بود سر به شورش زدند. روشنفکر جانباز و دست از جان شسته که نمی‌تواند «نیروی فشار» باشد. نیروی فشار الزاماً نیروی منتقد و سازنده است و نه ویران‌کننده. عملیات گروه‌های مسلح و چریک و عملیات چریکی سیاهکل و بطور کلی روشنفکر جانباز (خسرو گلسرخی) دوران پیش از وقایع نابهنجار و هولناک ۲۲ بهمن ۵۷، عملیات تخریبی و ویران‌کننده بود (و نه نیروی فشار سازنده و منتقد) که کلیت سطح ارزشی ایدئولوژیکی‌شان با سطح ارزش‌های دینی فرهنگ ما مناسبت و مطابقت داشت. جمهوری اسلامی نتیجه رفتار و عمل اغلب گروه‌های شرکت‌کننده در این رویداد واپسگرانه و خشونت‌بار بود که با سطح ارزش فرهنگ ما کاملاً همراهی و مطابقت داشته و همین باعث «توده‌ای» بودنش بوده که به  شکل یک شورش توده‌وار روند کسب حقوق شهروندی را متوقف کرد.

بررسی روند مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون در حکومت پهلوی‌ها و محو این دستاوردهای مهم از سوی جمهوری اسلامی و مخالفت تمام جناح حکومت از بازتولید آنها، «نوستالژی» نیست، سنجش است. میزان این سنجش به ما می‌گوید روحانیت شیعی مرتجع در اتحادی نانوشته با گروه‌ها و شخصیت‌ها و هماوایی با لایه‌های مذهبی جامعه و فرهنگ توانست در مقابل مدرنیزاسیون پهلوی‌ها سد ایجاد کرده و جامعه را به شبه‌جامعه تبدیل کند و از ملت، امتی بسازد که اکنون اشباحی سرگردانند. مشکلات سیاسی و فقدان آزادی‌های سیاسی در رژیم پیشین ایراد بود اما ایراد بدتر از این در نوع ایدئولوژی همه گروه‌های اسلامگرا و چپگرا نهفته بود که بنا به ماهیتش سر ستیز با مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون جامعه داشت. آزادی که جای خود دارد که آن را به عنوان زائده بورژوازی و لیبرالیستی تقبیح می‌کردند. چپ‌های ایرانی از همه آن دستاوردهای سکولار در زمان حکومت پیشین نظیر روند برابری اجتماعی و حقوقی میان زنان و مردان و رهایی زنان از اسارت جامعه مردسالار و تحولات ساختاری جامعه روستا ایرانی و غیره زبان‌شان از اعتراف به این دستاورها بند آمده و بجای آن مدام از دیکتاتوری نظام پیشین می‌گویند حال آنکه، زمینه ایجاد چنین وجوهی از دستاوردها را در یک حکومت مذهبی قابل احقاق القا می‌کنند.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۱

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=143745

3 دیدگاه‌

  1. بینام

    بیماری شاه او را بی انگیزه و افسرده کرده بود و با رفتنش ارتش از وظیفه تاریخی خود شانه خالی کرد افسوس یک افسر وطن پرست مانند السیسی در ارتش نبود که کشور را از سقوط نجات دهد اینجاست که نقش فرد چقدر در سرنوشت یک ملت مهم است السیسی ملت مصر را از سقوط حتمی در جهنم حکومت اسلامی نجات داد. ای لعنت به بخت و اقبال ما.

  2. احد قربانی دهناری

    ممنون آقای اعظمی، برای بحث روشنگرانه راجع به وقوع انقلاب بهمن. آنچه نوشتید بی شک در وقوع انقلاب بهمن موثر بوده است، اما سازوکار پشت‌کردن توده‌های میلیونی به رژیم پهلوی و پیوستن به انقلاب را توضیح نمی دهد.
    انقلاب یک پدیده اجتماعی بزرگی است که کار چند تحصیل‌کرده (نمی گویم روشنفکر) چون جلال آل احمد، بازرگان، شریعتی، بنی‌صدر و یا این یا آن حزب و سازمان نیست. شما خودتان شاهد انقلاب بودید، وقوع این سیل دلیل عینی در جامعه دارد که باید آنرا بشناسیم، نه فقط دلایل ذهنی که شما به درستی برشمردید.
    با تشکر از تلاش اصیل شما برای درک این موضوع پیچید.
    احد قربانی دهناری

  3. ناشناس

    معجونى از شورش و کودتا (ترور و قتل ) و خودکشى دسته جمعى امتى جنزده و متوهـم ( امام در ماه ) و هـالو

Comments are closed.