چرا پیشرفت نمی‌کنیم؟

چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۷ برابر با ۲۰ فوریه ۲۰۱۹


کوروش گلنام – مقاله آقای «منوچهر تقوی بیات» در باره دوران پهلوی گذشته از شماری از هم‌میهنان در اپوزیسیون، که با وجود ادعای دمکراسی‌خواهی، به هیچ روی جایی برای پادشاهی‌خواهان در سیاست آینده ایران نمی‌بینند و تنها خود را محور همه چیز می‌شمارند، شوربختانه بیش از همه آخوندها و پیروان آنها را شادمان نمود. گریه‌آور است که کسانی به چنین مقاله‌ای با دیدگاه‌های غیرتاریخی، سست و بی‌پایه و بر مبنای شایعه‌های ایرانسوز، برمبنای بی‌خبری و یا خود را به بی‌خبری زدن از آنچه در تاریخ گذشته روی داده است، به دید مثبت نگریسته‌اند.

یک یادآوری مهم: در آغاز و از بیم شایعه‌پردازانِ چیره‌دست، یادآور شود که نگارنده یک جمهوریخواه مستقل است که هیچگونه پیوندی نیز با گروه‌هایِ گوناگون جمهوریخواه ندارد و از حق و آزادی همگان در راه خواسته‌های خود چه چپ، چه میانه و چه راست، از آن میان پادشاهی‌خواهان، پشتیبانی می‌کند.

چند نکته

۱ ـ اینکه دوران رضا شاه و محمد رضا شاه آزادی‌های سیاسی نبوده و سیستم دیکتاتوری و خودکامگی حاکم بوده است، نفی شدنی نیست ولی در همین دوران ۵۷ سال و چند سالی پیش از آن با نخست وزیری و تشکیل کابینه سردارسپه (رضاشاه) است که پایه‌هایِ عملی دگرگونی‌های بزرگ و مدرن شدن جامعه ایران نهاده می‌شود. آقای تقوی بیات چنان در کینه‌توزی سیر می‌کند که اگر اشاره‌ای هم به رویدادهای دوران رضا شاه و بر آمدن او می‌کند آن را نه به سبب شایستگی و دلیری خود او که برنامه انگلیسی‌ها و در خدمت سود و هدف‌های بیگانگان و خیانت به ایران می‌شمارد و به گونه‌ای شگفت‌آور به مقاله‌ای که تار و پودش می‌باید جدی می‌بود، شکلی مسخره داده و به موردهایی می‌پردازد بی‌اهمیت و با پوزش کودکانه. رویکردی که همه ادعاهای نویسنده‌اش را بی‌ارزش می‌کند. برای نمونه درباره اینکه رضا شاه خان (به معنای فئودال و خان‌زاده) نبوده است:

«رضا سوادکوهی حتا خان و خان‌زاده هم نبود و ایل و تبار مشهور و مهمی‌هم نداشت. لقب‌های «خان» و «سردارسپه» و «رضاشاه کبیر» را روزنامه‌های مزدور، دستگاه تبلیغاتی حکومت پهلوی‌ها و مردم عامی ‌به رضا سوادکوهی دادند.»

ایشان هنوز هم  تصور می‌فرماید که اگر به کسی گفتند «خان»، که یک واژه ترکی است که وارد زبان ما نیز شده است، حتما خان‌زاده و فئودال باید باشد! خوب است در باره معنای خان، سندی هم خدمت ایشان داده شود تا سطحی بودن و بی‌ارزش بودن چنین برخوردی بیشتر آشکار گردد. در فرهنگ دکتر محمد معین جلد یک، برگ ۱۳۹۳، برای خان دو معنا در دو وجه  آمده است که نخستین آن به معنای خانه، سرا و… که مورد بحث ما نیست ولی در معنای دوم که خود دو بخش دارد، چنین آمده است:

«۲ ـ خان [تر.] ۱ ـ عنوانی که به شاه یا امیری در ترکستان و سپس در نواحی دیگر دادند. ۲ ـ عنوان رجال و بزرگان : احمد خان، محمد خان.» در اینجا استاد معین ولی دو توضیح دیگر افزوده است: «۱ ـ درقرون اخیر از اهمیت این عنوان کاسته شد و تقریبا به هر کسی آن را اطلاق می‌کنند (مانند آقا) ۲ ـ احتراما به اقوام نزدیک خطاب کنند: خان دایی، خان عمو.»

آیا فهم و درک این موضوع سخت است؟ ایشان کجا شنیده یا خوانده است که کسی گفته یا نوشته باشد که رضا شاه خان‌زاده یا از ایل و تباری مشهور بوده است؟

۲ ـ ایشان چون همه کینه‌توزانی که نمی‌خواهند حقیقت‌های  تاریخی را بپذیرند، دچار سردرگمی‌های شگفتی شده اند. در جایی نوشته‌اند:

«با نوشتن نام رضا سوادکوهی و یا آقا رضا من قصد اهانت به او را ندارم بلکه او را در تراز یک شهروند با آبرو و شریف می‌گذارم.» چه محبت و گذشت بزرگی فرموده‌اند!

ولی همین شهروند «با آبرو و شریف» در آخر مقاله ایشان تبدیل می‌شود به «خائن و جانی»:

«این نکبت و بدبختی‌های چهل ساله هم از انبان خیانت‌ها و جنایت‌های ۵۷ ساله‌ی پهلوی‌ها بیرون آمده است.»

اینکه چگونه می‌شود یک آدم همزمان هم با «آبرو و شریف» خوانده شود و هم «خائن و جانی»، تنها از ذهنی بر می‌آید که  کینه‌توزی پرده‌ای بر چشم حقیقت‌بینش کشیده باشد. البته «دزد» را هم به این دو صفت بیافزایید تا این معجون پُربارتر شود! گویا دوران قاجار ایران در میان پیشرفته‌ترین‌ها و مردم همه در امنیت و آسایش،  تندرستی، سعادت و شادمانی رشک برانگیزی بسر می‌برده‌اند؛ حکومتی توانا بر سر کار بوده و نشانی از حکومت خان‌ها و فئودال‌ها با تفنگچی‌ها و راهزنانشان نبوده، جاده‌ها امن و امان، بیماری‌های سل و تیفوس و کچلی و… دیگر دردهای بی‌درمان ریشه‌کن شده و آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها برپا بوده است، نه گروهی سیاستمدار فرمانبر روسیه و نه گروهی فرمانبر انگلیس بوده اند و… کوتاه سخن همه غرق در شور و شادی و در گلستان بسر می‌برده‌اند و افسوس که رضاشاهی سر بر می‌آورد و آن دوران خوش و امن سپری شده و ایران پیشرفته و گل و بلبل ویران می‌شود!

۳ ـ  آنگونه که حکایت شده، در روزهایی که رضاشاه نوزادی بیش نبوده، در سفری از سوادکوه به تهران در آغوش مادر، به سبب سرمای شدید بدنش سرد و نفس کشیدنش در آغوش مادر نامحسوس می‌شود و مادر خیال می‌کند که نوزاد جان سپرده است و او را به دست همراهی می‌دهد که به خاکش بسپارد ولی او تکانی در کودک مشاهده می‌کند و او را در گرما نگاه می‌دارد و کودک به حال عادی باز می‌گردد. چه باید گفت به کسی که با ادعاهای فراوان، این رویداد را به گونه‌ای «متلک، سرکوفت و یا آرزویی بر آورده نشده» به رُخ رضا پهلوی می‌کشد؟!

«اگر نوزاد نیمه‌جان یا یخ‌زده‌ی عباسعلی داداش بک را چاروادار به خواهش مادر آن کودک در سال ۱۲۵۶ در گردنه ی گدوک به خاک سپرده بود، امروز دیگر رضا پهلوی وجود نداشت تا در آروزی به قدرت رسیدن بتواند مانند پدربزرگ و پدرش با بیگانگان درباره ی آینده‌ی ملت ایران وارد چانه‌زنی و معامله بشود.»

آیا این زبان توهین‌آمیز، این شیوه نگارش و این برخورد مسخره را می‌توان بحث و تفسیری سیاسی دانست؟

یاد‌آور شوم که «عباسعلی داداش بک» پدر رضاشاه بوده است.

۴ ـ در باره آنچه در مقاله نامبرده در مورد آقای رضا پهلوی و بیانیه ایشان آمده، من سخنی ندارم و آقای پهلوی خود اگر بخواهد پاسخگو هستند.

۵ ـ باورکردنی نیست کسی خود را «روشنفکر و کوشنده سیاسی» بنامد و چنان در چاه کین‌توزی درافتاده باشد که از فهرست «هزاران هزار زندانی در ازای ۵۷ سال سلطنت پهلوی‌ها» سخن براند! ایشان یا معنای «هزاران هزار» را درست متوجه نمی‌شود و یا فهم و درک خوانندگان نوشته خود را بسیار پایین ارزیابی کرده است. هزاران هزار سر به میلیون نفر می‌زند! آیا چنین بوده است؟ اگر همه خانواده و بستگانش یک میلیون زندانی را از پدر مادر و یا همسر و یا فرزندان، پدربزرگ و مادربزرگ، دایی، خاله، عمو و عمه و…   همه را حتا  ۱۵ تن به شمار آوریم می‌شود ۱۵ میلیون تن از ۳۰ میلیون جمعیت آن روزگار ایران درگیر با زندانی و زندان بوده اند! آیا کسی که چنین ادعای بی‌پایه‌ای می‌کند سندی بر این ادعا دارد؟ آیا حاضر است این ادعایش را با سند به همه نشان دهد؟ شوربختانه این بزرگنمایی‌ها به یک بیماری کهنه در میان ما ایرانیان مبدل شده است. بی‌سند و مدرک در یک به اصطلاح مقاله که ادعای فراوان دارد، از «هزاران هزار زندانی» در یک دوره ۵۷ ساله سخن می‌گوییم بدون نشان دادن سندی و بدون ترس و واهمه از چنین شایعه‌پراکنی‌ها. بدون بر عهده گرفتن هیچگونه مسئولیت تاریخی در این چنین بی‌پایه‌گویی‌ها. این هم حکایت آخوند‌ها از «شهدای خود در انقلاب است» که چنان بزرگنمایی کرده و هنوز هم می‌کنند که یکی از وجدان‌های بیدار از میان خود آنها به خروش آمده و به افشاگری پرداخته است.

سخن از پژوهشگر و نویسنده‌ای است که با وجود مذهبی بودن، پشتیبانی سخت از خمینی و حکومت اسلامی در دهه‌های نخستین کرده، ولی در پیگیریها و پژوهش‌هایش، وجدانش را مبنای داوری‌هایش قرار داده و چوبش را هم بسیارخورده است. هم سالیانی زندان کشیده، هم بارها و بارها حتا پس از آزادی از زندان بازجویی شده، خود و خانواده اش مورد آزار و ستم قرار گرفته و دچار گرفتاری بوده‌اند. برای من وجدان و شرف این آدم و پاکدست بودنش مهم است نه باورش به اسلام. این پژوهشگر با وجدان و درستکار عمادالدین باقی است. پیش از پرداختن به آماری که او در آن دروغ‌ها و بزرگنمایی‌های آخوند‌ها در کشتار وسیله حکومت شاه را افشا کرده است، به یک بخش از مصاحبه او با ایرنا می‌پردازم تا شاید تلنگری بر ذهن جناب «تقوی بیات» وارد شود. ع. باقی در این مصاحبه می‌گوید که در دوره‌ای با گرفتن اجازه، برای پژوهش به دفتر نخست وزیری می‌رفته و صورت جلسه‌های کابینه‌های شاه را می‌خوانده است. ببینیم که او پس از این مطالعه به چه نتیجه‌ای می‌رسد:

«ایرنا: نکته درخوری هم داشت؟
باقی: هر چه صورت جلسه بود را خواندم. نکته جالبی که باعث تغییر ذهنیت من شد، محتوای این جلسات بود. تا آن موقع ذهنیتی از دوره شاه داشتم که فهمیدم خیلی غیرواقعی بوده است. فکر می‌کردم یک مشت آدم تابع، مجیزگو، بی‌سواد و وطن‌فروش در جلسات کابینه دور هم می‌نشستند و مملکت را اداره می‌کردند. اما خواندن این صورت جلسات این نگاه غیرواقعی که تحت تاثیر انقلابیگری‌ام بود را زیر سوال برد. دیدم بحث‌هایی که در آن کابینه‌ها می‌شد بسیار کارشناسی، دقیق و جدی بود. به‌خصوص حرف‌های هوشنگ نهاوندی و علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد و خلعتبری وزیر خارجه در این جلسات درخشان بود. خود هویدا هم تکه‌های نغز و جالبی را بیان کرده بود.»

در بخش دیگری خبرنگار از او در باره کشته‌شدگان ۱۷ شهریور می‌پرسد:

«ایرنا: تعداد شهدای ۱۷ شهریور را چگونه استخراج کردید؟
باقی: یکی از مباحثی که در سیر تحقیقاتم برای این کتاب دنبال می‌کردم تعداد شهدای انقلاب بود. مثلا مجلس اول شورای اسلامی بیانیه داده بود و تعداد شهدای انقلاب را بیش از ۶۰ هزار نفر دانسته بود. برای من جای سوال بود که این عدد را از کجا آورده‌اند…

…من به عنوان کسی که در تظاهرات فعال بودم حدس می‌زدم تعداد کشته شده‌ها ۶۰ هزار نفر نیست. چون وقتی در تهران که قلب درگیری‌ها بود تعداد کشته شده‌ها خیلی کمتر بود چطور در کل کشور می‌شود ۶۰ یا ۶۵ هزار؟ یادم هست وقتی مجلس شورای ملی را تصرف کردیم کلا دو شهید دادیم که یکی‌شان جلوی چشم خود من تیر خورد و شهید شد.

هر چه فکر کردم این عدد با مشاهدات من سنخیت نداشت. ولی هیچ منبعی نداشتم که بفهمم تعداد شهدای قبل از انقلاب چند نفر بوده است. آمار هم واقعا عجیب بود. مثلا میشل فوکو که آن وقت یک روزنامه‌نگار بود که به ایران آمده بود مدعی شده بود در ۱۷ شهریور ۴ هزار نفر شهید شدند…

اما برای اینکه این آمار را بررسی کنم مرجعی نداشتم. در بنیاد شهید کتابی به صورت عمومی ‌چاپ شده بود که که عکس و وصیت‌نامه شهدای تهران در آن آمده بود. ولی کار آماری روی آن انجام نشده بود. من شهدا را تفکیک کردم و برای شهدای ۱۷ شهریور به عدد ۸۸ در کل تهران [در جمع با میدان ژاله] و ۶۴ در میدان ژاله رسیدم که بعدا به میدان شهدا تغییر نام پیدا کرد.»

روزنامه شرق نیز آمار بسیار دقیقی از سال ۴۲ به بعد از سوی عمادالدین باقی می‌آورد به شرح زیر:

«باقی تعداد کل شهدای انقلاب در فاصله قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را ۳۱۶۴ نفر می‌داند که بر اساس آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر تدوین شده است. باقی همچنین تعداد شهدای واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ را ۶۴ نفر در میدان ژاله و ۲۴ نفر در دیگر نقاط شهر تهران می‌داند. در همین روز دولت وقت اعلام کرد ۸۶ نفر کشته و ۲۰۵ نفر زخمی شده اند» (بر گرفته از روزنامه شرق ۱۶/۲/۱۳۸۳ ص ۳۰ ویژه‌نامه کتاب).

اکنون خود داوری کنید که ۶۰ هزار نفر تنها در جریان انقلاب کجا و این آمار کجا؟ این یک نمونه روشن از بزرگنمایی‌ها و شایعه‌پراکنی‌های خانمان برانداز در میان ما ایرانیان است که ریشه‌اش باید خشکانده شود.

چه کسی را باید باور کرد؟

یک پرسش مهم دیگر درباره دوران رضاشاه این است که آیا ما ایرانی‌ها باید نوشته‌های یک پژوهشگر راست ‌گفتار و درست کرداری چون زنده‌یاد احمد کسروی را که سه دوره قاجاریه، رضا شاه و ۴ سال از حکومت محمد رضا شاه را زندگی و تجربه نموده و امین‌ترین نویسنده و بیان‌کننده رویدادهاست، باور کنیم، یا حرف‌های آقای «منوچهر تقوی بیات» را؟ باید گفته‌های تاریخ‌شناس و پژوهشگری گرامی ‌چون آقای بهرام مشیری را که گفته‌ها و نوشته‌هایش همه بر مبنای سند است را باور کنیم یا جناب «تقوی بیات» را ؟

پایان سخن

از خوانندگان می‌خواهم برای روشن‌تر شدن بی‌پایگی بسیاری تهمت‌ها به رضا شاه، به این گفتگوی تلویزیونی بهرام مشیری با آقای کاردان درباره رضا شاه و رویدادهای آن روزگار، تیزهوشی و کاردانی و درایت رضاشاه در جریان کوتاه کردن دست خزعل و انگلیسی‌ها از خوزستان، فریب دادن انگلیسی‌ها وسیله رضا شاه در چگونگی پیوند دوباره خوزستان به ایران، که بنا به گفته آقای بهرام مشیری از مهمترین کارهای ماندگار رضا شاه است و اشاره مشیری به رادمرد بزرگ ایرانی زنده‌یاد احمد کسروی و… گوش کنند تا جنبه‌هایی از این حقیقت  تاریخی بیشتر روشن شود که چرا ما در نتیجه همین پذیرفتن بدون بررسی شایعه‌پراکنی‌ها، دروغ‌بافی‌ها و جستجو نکردن‌ها پیشرفت نمی‌کنیم!

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=147137

5 دیدگاه‌

  1. ناشناس

    سئوال بی ربطی ست. مگر چقدر و تا کجا می شود پیشرفت کرد؟ جهان حیرت زده پیشرفت های ملت ماست و
    شما می پرسید چرا پیشرفت نمی کنیم؟ حیرتا!!

  2. پويا مهرفر

    ٣-
    من میدانم که شرایط کشور ما بگونه ایست که آسیب پذیر است و هر تغییرى در سیستم کشور ما برگشت پذیر است. پتانسیل این برگشت فقر توده هاى مردم، بیکارى، نبود آب، اقتصاد نابود شده، ثروت عظیم انباشته در دست افراد اندک و علاقمندى به تسلط بر پول نفت و گاز است.
    آقاى حسن اعتمادى!
    شما دانش کافى ندارید. شما هنوز روشنفکر ۵٧ هستید. از کینه توزى بیرون بیاید. عشق من به شاهزاده براى کاهش این پتانسیل برگشت پذیرى و کنترل روند حوادث بسوى دموکراسى است.
    این مقاله مثال خوبى است از نگرانى هاى من.

  3. پويا مهرفر

    ٢-
    من یک اومانیست هستم.
    آقاى حسن اعتمادى در برنامه رمز پیروزى آقاى على حسین نژاد را دعوت مى کند و تلاش مى کند که سخن را بکشاند به شاهزاده و دیکتاتورى. آقاى حسین نژاد مطلب خود را ادامه مى دهد و تلاش آقاى اعتمادى بى ثمر مى ماند.
    من براى آقاى حسن اعتمادى احترام قایلم ولى ایشان نمیداند که منشاء بازگشت به دیکتاتورى کجاست.
    من طرفدارى از شاهنشاهى پهلوى را فقط بدلیل توانایى شاهزاده براى پاسدارى از ارزش هاى دموکراتیک واقعى که شرایط رشد همه جانبه را ضمانت مى کند، طلب مى کنم

  4. پويا مهرفر

    ١-
    نوشتار بسیار خوبى است، بخصوص که یک جمهورى خواه با انصاف نوشته است.
    هجمه به پهلوى گسترده است.
    دو عامل موجب دروغ پردازى علیه پهلوى است:
    ترس از اقبال عمومى مردم به شاهزاده
    دستور اربابان خارجى این افراد تحصیلکرده و بخصوص بخش تحصیلکردگان خارجى.
    من با احترام به نظر نویسنده، شاهنشاهى را یک ضرورت تاریخى براى عبور سعادتمندانه از برهه حساس کنونى جهانى و شرایط داخلى مى دانم.

  5. برزگر

    فرومایگان تاب تحمل و توان رقابت آشکار با سازندگان را ندارند ، تنها چاره ای که برایشان میماند دست آویختن به تهمت و افترا بجای رویاروئی با واقعیت است ، بگمان واهی که با پائین آوردن دیگری مرتبهٔ خودرا بالا خواهند برد

Comments are closed.