تأملات بهنگام؛ راه حل مولانا برای علاجِ مدهوشیِ دبّاغان

- مولوی در دفتر چهارم «مثنوی معنوی»، حکایت از مرد دباغی می‌کند که گذارش به بازار عطرفروشان می‌افتد و از بوی خوش آن مکان از هوش می‌رود. علت بیهوشی دباغ، اُنس و عادت او به بوی گند و عفونت کارگاه دباغی و دوری و نفرتش از عطر و بوی خوش است!

پنج شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷ برابر با ۰۷ مارس ۲۰۱۹


یوسف مصدقی- این روزها، پس از انتشار بیانات اخیر عبدالکریم سروش (حسین حاج‌فرج‌الله دباغ)- که از منبر به‌اصطلاح «مدرسه‌ مولانا» صادر و در فضای مجازی منتشر شد- اهل نظر، مقالات و جوابیه‌های بسیار نوشته‌اند و هر یک از چشم‌انداز خود، این کاسبِ دکان معنویت را نواخته‌اند.

بیشتر این مقالات و جوابیه‌ها، نقد آن بخش از تراوشات ذهن «دکتر سروش» است که درباره وسعت سواد خمینی ایراد شده‌اند. صاحب‌نظرانِ اغلب خشمگین و مبهوت، با مثال آوردن از مسائل پایین‌تنه‌ای و مفرحِ توضیح‌المسائلِ خمینی و شاهد مثال آوردن از سخنرانی‌های عَلمی و عمیق امام راحل، به دُرفشانی‌های شیخ عبدالکریم پاسخ‌های دندان‌شکن داده‌اند تا این حقیقتِ روشن‌تر از روز را به او ثابت کنند که خمینی نه تنها از فرط بی‌سوادی فرق میان گاو‌میش و کمانچه را نمی‌دانسته، بلکه ذهنی منحرف و بیمار هم داشته است. این مقالات و جوابیه‌ها، هر چند در نفس خود ارزشمند و روشنگر هستند اما به گمان نگارنده «حقّ مطلب» را در باب یاوه‌گویی‌های اخیر سروش ادا نمی‌کنند.

نویسنده‌ی این سطور، هر چند همواره سروش را انسانی تباه می‌انگاشت اما تا پیش از این دُرفشانی متأخر، او را تا این حد بیگانه با خرد تصور نمی‌کرد. نشان به آن نشان که نگارنده حدود دو سال پیش، در باب فیلم مستند منحط و تبلیغاتی بی‌بی‌سی فارسی درباره عبدالکریم سروش، مقاله‌ای جدی و نقادانه نوشت که در کیهان لندن منتشر شد.   از آن زمان تا کنون، سرعت سقوط سروش و حجم مهمل‌بافی‌های او، به مدد فضای مجازی و منبرهای خانگی چنان سیر صعودی گرفته که دیگر نمی‌شود او و فرقه‌ی هوادارش را جدی گرفت و در نقدشان به جِد مطلبی نوشت. بنابراین و با این اوصاف، باید «حقّ مطلب» را به گونه‌ای دیگر درباره‌ی او ادا کرد. برای اینکه روشن شود غرض نگارنده از «حقّ مطلب» چیست، باید به اختصار خاطره‌ای نقل کنم.

در باب «حقّ مطلب»

قریب به پانزده سال پیش، صاحب این صفحه‌کلید در اَبَرشهر تهران کارآموز وکالت دادگستری بود. در همان ایام بود که چند صباحی به عنوان مشاور حقوقی گذارش به یک شرکت خصوصی افتاد که عمده مواجب‌بگیرانش را طایفه‌ی بنی‌هِندِل و اصحاب کلاچ و دنده تشکیل می‌دادند. بر ارباب تجربه پوشیده نیست که این جماعت خرده‌فرهنگی را نمایندگی می‌کنند که بیانی متفاوت از عموم جامعه دارد. زینت کلام بسیاری از این طایفه در مراودات داخلی‌شان فحش‌های آب‌نکشیده و چارواداری است و میان خودشان، از باب تحبیب هم که شده، همدیگر را با صفات و القابی رکیک خطاب می‌کنند.

حضور پاره‌وقت نگارنده در جمع این طایفه، سرشار از اتفاقات مضحک و گاهی عجیب بود که ذکر آنها در مجال این چند سطر نیست. آنچه اما باعث شد که یادی از این جماعت در این مطلب بیاید، ضرورت نقل قول از یکی از آنهاست که گفته‌اش در عین عامیانه بودن، زیبنده‌ی احوال برخی خواص از جمله عبدالکریم سروش است.

روزی در همان ایام که ذکر آن رفت، نگارنده بنا به مقتضای سِمَتی که در شرکت کذایی داشت، در مرافعه‌ای میان دو نفر از کارگزاران شرکت، مجبور به داوری شد. این هر دو که از سابقونِ طایفه‌ی بنی‌هندل بودند، ضمن شرح ماجرای اختلافشان، یکدیگر را از نعمت دریافت فحش بی‌نصیب نمی‌گذاشتند و در این راه هیچ امساک هم به خرج نمی‌دادند. وقتی کار از حد گذشت، صاحب این صفحه‌کلید به هر دو طرف دعوا تذکر داد که دشنام و ناسزا را موقوف کنند وگرنه از دفتر، اخراج می‌شوند. یکی از این دو که قدری آداب‌دان‌تر بود، پاسخ داد که:«قربان، شرمنده ولی بدون فحش حقّ مطلب دُرُس نمیشه!» معلوم بود که این بزرگوار، عبارت «حقّ مطلب» را جایی شنیده و آن را در قاموس زبانیِ خودش جا داده تا به وقتش در گفتگو با یک «آدمِ باسَوات» از آن استفاده کند.

سِرگین، علاج مدهوشی دباغان

ماه‌ها پیش از منبر مضحک اخیر، سروش در بخشی از مستند تبلیغاتی تولید شده در بی‌بی‌سی فارسی با عنوان «معرفت و مدارا»، تأکید کرد که: «… این انقلاب نمی‌گم توفان بلکه یک باران برکت و رحمتی بود که بر سر کل کشور وزید… افتخاری بود اون موقع نزدیک به آیت‌الله خمینی بودن. افتخاری بود منصوبِ او بودن و من اینها رو هیچ کدوم طرد نمی‌کنم…» (دقایق ۱۹ تا ۲۱ فیلم).

تصور کنید که سی سال پس از مرگ خمینی و افتادنِ تشت رسوایی جنایات او از بام جهان، سروش هنوز انقلاب اسلامی را باران رحمت می‌داند و حکم نصبش در جایگاه‌ها و مقامات مختلف را از سوی خمینی، طرد نمی‌کند. آیا جای تعجب دارد که آدمیزادی با چنین فکریه‌ای، خمینی را باسوادترین زمامدار تاریخ ایران بداند و با استناد به بیتی از «گلشن راز» شیخ محمود شبستری، در مقام قیاسِ محمدرضا شاه فقید با روح‌الله خمینی– این فقیه آدمخوار- هرزه‌درایانه بگوید: «چه نسبت خاک را با عالم پاک»؟!

جلال‌الدین محمد مولوی در دفتر چهارم «مثنوی معنوی»، حکایت از مرد دباغی می‌کند که گذارش به بازار عطرفروشان می‌افتد و از بوی خوش آن مکان از هوش می‌رود. علت بیهوشی دباغ، اُنس و عادت او به بوی گند و عفونت کارگاه دباغی و دوری و نفرتش از عطر و بوی خوش است. چاره‌ی این بیهوشی به قول مولانا، آوردن بوی گند در مشام مرد دباغ است. پس، برادر دباغ پیش می‌آید و قدری سرگینِ سگ که در آستین پنهان کرده را زیر بینی دباغ مدهوش گرفته و او را به هوش می‌آورَد:

هم از آن سرگینِ سگ داروی اوست
که بدان او را همی معتاد و خوست

امثال حسین حاج‌ فرج‌الله دباغ همچون دباغِ قصه‌ی مولانا، نه تنها در باطن خود به بوی گند و عفونت انقلاب اسلامی دلبسته‌‌اند، بلکه معاش‌شان وابسته به گنداب و منبعِ این عفونت است.

اگر فرقه‌ تبهکار اشغالگر ایران ور بیفتد، دیگر نه هیچ بنیاد و دانشگاهی در غرب پول مفت و فرصت مطالعاتی فربه تقدیم سروش و امثال او می‌کند تا هذیان‌هایی از قماش «وجه رحمانی اسلام» و «روشنفکری دینی» را برای مشتی لایَشعُر نشخوار کنند و نه عقلای داخل کشور اجازه خواهند داد که این رَمّال معنویت دوباره بساط‌اش را در دانشگا‌ه‌های ایران پهن کند. هم از این روست که او همواره با وجود دلخوری‌های ظاهری، دل در گرو بقای جمهوری اسلامی دارد تا از منافع جنبی استمرار فرقه تبهکار منتفع شود.

باز از قول مولانا- که سروشِ همواره «دباغ» سال‌هاست به نام او دکان دو نبش زده و تخته‌پوست پهن کرده- می‌توان نقل کرد که:

تو بدان مانی که از نوری تهی
ز آنکه بینی بر پلیدی می‌نهی

تکمله

چون نیک بنگریم، در تاریخ ادبیات فارسی، بسیاری از بزرگان فرهنگ ایرانی نیز در مواردی برای ادای حقّ مطلب، دست به دامن سرودن هجویه و نوشتن هزلیات شده‌اند تا خشم و رنجی را که در بیانِ متداول و معمول امکان بروز ندارد، به مدد هجو و هزل بیان کنند. از شیخ اجل سعدی تا مولانا عبید زاکانی، از سوزنی سمرقندی تا ایرج میرزا و ذبیح بهروز، بسیاری از اهل ادب و دانش ایرانزمین، هرگاه از بیان حقیقت به زبان جِد خسته شدند، زبان به هجو و هزل کسانی گشودند که تیره‌روانی خود را با زهدِ ریایی و نعل وارونه زدن، بَزَک می‌کردند. سخنان اخیر سروش، حجت را بر اهل خرد تمام کرد که او نیز از جمله همان تیره‌روانانِ ریاکار است و حقّ مطلب درباره‌ی او، تنها با هجو او ادا خواهد شد.

ابیات زیر را حدود صد سال پیش، زنده‌یاد ذبیح بهروز در هجو شخصی به مراتب بهتر از عبدالکریم سروش سروده است. برای حسن ختام، نقل بخشی از این هجویه خالی از لطف نیست:

گر از وی بپرسی که آلو، چه رنگ است؟
به قدری زَنَد وِر که گردی پشیمان
و یا اینکه پرسی تو اهل کجایی؟
کتابی بخواند چو تفسیر قرآن
که اصلم چنین بود و فضلم چنان است
عرب اینچنین گفته و فُرس آنسان
خلاصه پی هر سؤالی جوابی
تراشد ز کذب و ببافد ز بهتان
همی گفت حل کرده‌ام آن مسائل
که شیخ بهایی نفهمیده بود آن
غلط گیرد از گفته‌ی ابن‌سینا
از آن رو که بوده ز اتباع یونان
ز مهمل بسی گفته بر هم  ببافد
نهد نام آن حکمت و علمِ عرفان
به تفسیرِ روح و به تعبیرِ «اِثم» او
بلاید دو صد گفته‌های پریشان
دو صد اسم گوید که انسان نداند
دو صد شعر سازد معما و چستان
تو را «جیجکی» هجو کردن نخواهد
که هجو خودی خود تو ای شیخ نادان*


*نقل شده از بخشی از مطایبات و هزلیات ذبیح بهروز با عنوان «مرآت‌السرائر و مفتاح‌الضمایر»، نسخه‌برداری شده از دستنویس آقای اصلان غفاری به تاریخ دی ماه ۱۳۵۳. صص ۱۰-۹. گویا، «جیجکی» تخلص شعری ذبیح بهروز در اشعار طنزآمیز او بوده است.
ذبیح بهروز از بزرگان دانش و فرهنگ ایرانِ انتهای دوره قاجار و عصر پهلوی است. او منجم و ریاضیدانی برجسته و ایرانشناسی وطن‌دوست بود. دانشمندی بود جامع‌الاطراف و مستقل. با اینکه مدتی در دانشگاه کمبریج دستیار ادوارد براون (ایرانشناس نامی و مؤلف «تاریخ ادبیات ایران») بود، ولی از او برید و به منتقد سفت و سخت روش شرق‌شناسان فرنگی مبدل شد. بهروز نظامی نبود اما مدت‌ها استاد ریاضیات در دانشکده هواپیمایی و رئیس کتابخانه باشگاه افسران بود. طراحی یونیفرم گارد جاویدان و بسیاری از نشان‌های دوران پهلوی، با مشورت و نظر او و با الهام از تاریخ ایران باستان انجام گرفت. بسیاری از واژگان رایج در علوم نظامی و حتی واژ‌ه‌هایی که در فارسی روزمره به کار می‌رود، به کوشش ذبیح بهروز ساخته شده یا دوباره در زبان فارسی رواج یافته‌اند.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=148825

14 دیدگاه‌

  1. ناشناس

    این قدر تحلیل فقط سروش را بی وجه مشهور می کند.او این سخنان را گفت تا به مملکت دوست داشتنی خودش برود.چرا توجه نمی کنید؟

  2. ناشناس

    هموطن گرامی جناب مصدقی نوشته ارزشمند شما در باره موجودی چون حاج دباغ بسیار پر بار و قابل تعمق میباشد ، ولی چرا ما از بیان واقعیت دباغها باید دست به عصا باشیم ؟! امثال حاج دباغها مامورند و معذور ، آنها نه در خدمت رژیم بظاهر حاکم بر ایران بلکه در خدمت استعمار پیر و کینه جویی میباشند که چشم دیدن ایران را ندارند بنا به صدها دلیل تاریخی ، امثال حاج دباغ شاید شناسنامه ایرانی داشته باشند ولی کارنامه آنها جز شریک در جنایت و غارت و خوش خدمتی برای اربابان پیر استعماریشان چیزی برای عرضه ندارند .

  3. ناشناس

    لطفا این حضرت شکسپیراللهی بفرمایند .ایا جناب شکسپیر احمقی بوده که خود را خرمند میدانسته ٫ یا اینکه خردمندی بوده که میدانسته احمقی بیش نیست . اخر در جواب دادن به طرح یک سوال ( گ . . . چه ربطی . . . داره . ) خودت رو گذاشتی سر کار .

  4. به ناشناس

    شکسپیر می گوید: » یک احمق خود را خردمند می پندارد و خردمند می داند که احمقی بیش نیست!«

  5. ناشناس

    با احترام به همه نظرارت خوانندگان که مفید هم می باشند . اما دوستان سوال اینکه چرا نمایش دفاع سرورش از خمینی انهم پس از ورود وخروج مخفیانه اسد به تهران و برگشت شبانه با۶املیارد دلارپول نقد از سرمایه کشور یک دفعه در تمام رسانه ها مدتها جای بحث و انتقاد قرار میگیرد ولی یکی نمی پرسد چگونه و طبق چه شرایطی امروزه این ۱۶ ملیارد برای چه پرداخت شد .

  6. ١٣

    مشکل ج ا و فرقه تبهـکار است
    و افرادى که از ر خمینى دفاع میکنند باید بعنوان جنایتکار محاکمه شده و تابعت انهـا لغو شود
    اپوزیسیون بى بخار که حال حرکت ندارد
    اپوزیسیونى که تابع ج ا شده و با ساز انهـا بدنبال ازادى یواشکى و زبان قومى و قبیله سالارى است ?????

  7. ناشناس

    تا خر نباشه خرسواری نمیتونه باشه!وقتی من و توی ایرانی اگه خیلی هنر کنیم مهاجرت میکنیم ینگه دنیا یا در بدترین حالت تو این ایران ویران میمونیم و با خوشی و خرمی برای خرید نون ۳۰۰۰تومانی و پراید۵۰میلیونی و خانه متری ۲۰میلیونی صف می بندیم و هیچ تلاش و کوششی برای نجات کشورمون انجام نمیدیم سروش و سایرین حق دارن ادعا کنند خمینی و جانشینش یعنی خامنه برترین حکام تاریخ بشری هستند!

  8. عسگرآقا

    جکایت آن خر خمینی و دباغ در روز محشر

    خواب دیدم صحرای محشر برپا شده، حضرت امام با همان بدن بی کفن زمان تشیع جنازه در حالی که بر خرسفیدی سوار است و دباغ جلوی خرش را گرفته وارد صحرای محشر شدند.
    ناگهان صدایی در صحرا پیچید که ای امام، ما تو را در دنیا به مقام جانشینی پیغمبر برگزیدیم و سعادت بندگان خود را در کف تو نهادیم. از علم ، ثروت و….و تو را مامور اجرای احکام خود و بین‌الناس بالعدل قرار دادیم. چرا از وظیفه‌ای که پروردگار تو برای تو معین کرده‌بود منحرف شدی؟ امام به دباغ گفت: سر خر را به طرف دنیا برگردانید این شخص (منظورش الله؟ ) هم پالونش کج شده و بی دین و لامذهب است و همان حرف‌هایی را که بعضی ذنادقه می‌گویند می‌گوید، از خواب بیدار شدم و کمی ترسیدم!!!

  9. صبر ایوب

    ۴= ولی دباغ های قدم نهاده به بازار عطر فروشان باید بدانند امروزه آزاد سرو ها و احمد سهل های بسیاری که آزاده و والا هستند در راسته عطر فروشان هستند که این پشیز های خونریز را که حتا در دامن مادر بی بی سی جرات دفاع از سلمان رشدی ها را ندارند چنان به چالش میکشند که از شکر خوردن خود در این بازار پشیمان شوند . درود بر آزادگانی که بنده این رژیم مالیخولیای و خونریز نشده و در این چند روزه به این ابله نشان دادند که “” سخن ها به کردار بازی نیست “” و خسته نباشید آقای محمدی و کیهانیان عزیز که نام کیهان مصباح زاده تنها برازنده شماست .

  10. صبر ایوب

    ۳= ز پیمان بگردند و از راستی // گرامی شود کژی و کاستی // پیاده شود مردم رزمجوی // سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی // رباید همی این از ان , ان از این // ز نفرین ندارند باز آفرین // نهانی بتر ” بد تر ” ز آشکارا شود // دل مردمان سنگ خارا شود// از ایران و از ترک و از تازیان // نژادی پدید اید اندر میان // نه دهقان نه ترک و نه تازی بود // سخن ها به کردار بازی بود // زیان کسان از پی سود خویش// بجویند و دین اندر آرند پیش // بریزند خون از پی خواسته // شود روزگار بد آراسته ….که دقیقا فردوسی کبیر حال و روز امروز ایرانیان را در حمله دوم اعراب رقم زده ولی ….

  11. صبر ایوب

    ۲= سامانیان برای رو در روی با مردمی مثل آزاد سرو و احمد سهل به عناصری روی آوردند که ریشه های کهن و ژرف در ایران نداشته باشند برای همین ترکان را به عنوان سربازان و سپس سرداران مورد اعتماد به کار گرفتند ( شباهت آنرا امروزه با رژیم ضد ایرانی میبینیم ) , و با دادن منصب های گوناگون ایرانیان را به حاشیه راندند . این دوری عناصر اصیل ایرانی سامانیان را در دراز مدت ضعیف و سبب قدرت گرفتن بیابان گردان ترکان غزنوی شد به همین دلیل فردوسی بزرگ از زبان رستم فرخزاد به برادرش چنین سوگنامه ای نوشت :

  12. بشر

    ادامه،
    ۴) گفتار و اندیشه و رفتار غیر اخلاقی و ضد انسانی. ۵) عدم پرسشگری نسبت به اراجیف دینی. ۶) عدم وجود استدلال منطقی و تفکر نقادانه. ۷) توجیه وسیله با هدف. ۸ ) شباهت احساس و ارضا و اغنا دینی با لذت جنسی.
    از این منظر، ویروس و انگل دینی، برای بقا و تکثیر خود ، ذهن و قوای ادراکی انسان بیمار را آلوده کرده و آن را تحت سیطره مطلق خود قرار می دهد‌ بگونه ایکه انسان بیمار به یک زامبی تبدیل شود تا اراده و ادراکی از خود نداشته باشد. بنظرم تمثیل جالب و بهنگام دباغ مدهوش در مقاله آقای مصدقی، بر اساس نظریه ممتیک نیز قابل فهم است. زیرا بیمار مبتلا به ویروس دین، تا اعماق وجودش دچار عفونت و تعفن ناشی از ویروس دین است.

  13. صبر ایوب

    ۱= شیخ دباغ ابله که پامنبری های ابله تر از خود دارد ایرانیان فهیم را به یاد دوران سامانیان میاندازد ولی ایرانیان آزاده در سراسر جهان بیشمار هستند مانند فرد دلیر و شجاعی آزاد سرو نام در دستگاه حکومت احمد ابن سهل که فردوسی گرانمایه در باره وی میگوید : یکی پیر بد نامش آزاد سرو // که با احمد سهل بودی به مرو // دلی پر ز دانش سری پر سخن // زبان پر ز گفتار های کهن // به سام نریمان کشیدش نژاد // بسی داشتی رزم رستم به یاد // . که اشاره به گرد آوری داستانهای رستم توسط این ایرانی آزاده بود به گرد آوری داستانهای رستم که مورد استفاده فردوسی هم قرار گرفت …

  14. بشر

    مقاله ایی ارزشمند و روشنگرانه.
    دانشمند برجسته ریچارد داوکینز، در بخشی از کتاب خود به نام «دانیل دنت و منتقدین او» ، دین و رفتار متدینان را تحت عنوان « ویروسهای ذهن» بر اساس علم ممتیک memetics مورد نقد قرار داده است. به باورم از این منظر نیز می توان خزعبلات سخیف و یاو گویی های امثال حجت الاسلام و المسلمین حاج دباغ را مورد بررسی قرار داد. طبق نظریه او، صفات یک انسان مبتلا به ویروس دین عبارتند از: ۱) سرسپردگی مطلق نسبت به دین. ۲) حقیقت مطلق دانستن دین حتی اگر در تضاد با شواهد و عینیات و بدیهیات و منطق و اصول علمی باشد.۳) عدم رواداری نسبت به مخالفان تا سرحد قتل و یا تجویز قتل آنان.

Comments are closed.