امان بیداربخت – در نوجوانیم وقتی در مدرسه درس تاریخ را تدریس میکردند و علل سقوط امپراتوری ساسانی را از لحاظ سیاسی و تاریخی شرح میدادند، هیچگاه اشارهای به دگرگون کردن «اندیشه ملی» در این زمان نمیکردند. اما از همان جوانی سخنانشان به نوعی بر دل من نمینشست و من هیچگاه تا به امروز آرام ننشستم. پی بردن و آگاهی یافتن بر علت اصلی این سقوط تاریخی سالهای دراز توجه مرا به پژوهش در اینباره جلب کرد.
اکنون روی سخنم بیشتر با گروه علمی «پروژه ققنوس ایران» و گروه سیاستگذار «ایرانیاران» است که روی ساختارسازی نظام آینده ایران کار میکنند و برای ساختن یک ایران مدرن به عقیده نگارنده احتیاج به آگاهی بر این راز پوشیده دارند.
نخست جایز است این گروهها از وجود دانش علوم انسانی و فرهنگشناسان مدبر هم استفاده کنند. متاسفانه جای این علوم در اجتماع و مدارس امروز ایران که چیزی بجز افکار متافیزیکی و دینی بر پایه تئوریهای «علت و معلولی» و بدون کوچکترین درک از «زمان و مکان» تدریس میشوند، بطور کلی خالی است.
بدین ترتیب رویدادها و در نتیجه «واقعیتها» که در اجتماع غیرقابل درک میمانند در اذهان انسانها تبدیل به «حقایق» از پیش تعیین شده آسمانی و خرافات و جهل گشته و مشکلات اجتماعی از طریق «حدسیات» عمل میشوند.
در حالی که در هزاره سوم علوم جهانی ازاین روش های حدسی متافیزیکی استفاده نمی کند و پایه تفحص و تحقیقاتش بر اساس Kontlation (در واژه نامه Duden : برخورد تصادفی موقعیتهای مختلف با یکدیگر و ایجاد رویدادهای جدید) میباشد. از این نظر میبینیم که جامعه علمی ما بطور کلی تا چه اندازه در دوران «پسامدرن» بسر میبرد و ساختارسازی چنین جامعهای برای آینده میبایستی با چه دقت و سنجشی طراحی و مشخص گشته و به روی چه «روش اندیشیدنی» پایهگذاری شود.
از آنجا که «همه چیز در انسانها نتیجه اندیشه واندیشیدن است» و هر چه را ما خوب و یا بد درک میکنیم و میآفرینیم، به خاطر روش اندیشیدنی است که از آن ماست پس در مورد مسائل ایران باید با تفحص و پژوهش به روش اندیشیدنی برسیم که در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله گذشته بر ما حاکم بوده و شعور ما را به قعر کشانده است که چنین در حل مسائل و مشکلات عاجز و درمانده شدهایم. این نشانگر این است که ما تا به امروز هرگز نتوانستهایم «واقعیتها» را درست بشناسیم تا بتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم و همیشه در لاطائلات ذهنی و خیالبافیهای مذهبی خود غرق بوده و هستیم. من امروز در مورد مشکلات ایران، از دو پیوند انحراف فکری بزرگ تاریخی که با یکدیگر درهم شده و قوام گرفتهاند صحبت میکنم و یادآوری این دو پیوند را که نتیجهی تحقیقات سالهای بسیار بوده در اینجا برای ساختارسازی آینده ایران بطور اختصار حیاتی میدانم.
انحراف دو روش اندیشیدن، یکی سیاسی و مذهبی و دیگری بسی مهمتر از اولی، «تخریب اندیشه ملی»، اساس جهانبینی ما ایرانیان را واژگون و در جامعه ساسانی بحرانهای شدید به وجود آورد و در پایان باعث گشت که این ساسله ضعیف و منهدم گردد. این دو انحراف اندیشیدن که وجودشان هنوز در جامعه امروزی ما پابرجاست، میتواند به راحتی جلوی تکامل ایران را به سوی یک کشور مدرن سد کند. این دو عبارتند از:
۱ – انحراف اندیشیدن مغهای زرتشتی، به ویژه «کنسر» و «کرتیر» در زمان اردشیر بابکان و عدم درک درست آنها از دادههای زرتشت که تضادها را در طبیعت و اجتماع «مکمل» یکدیگر میدانست و انگلس فیلسوف آلمانی آن را «دیالکتیک ساده یا اولیه» در جهان نام نهاده است.
مغهای زرتشتی این تضادها را مانند روشنایی و تاریکی، زمستان و بهار، آب و آتش، سیری و گرسنگی، در طبیعت و چه در اجتماع «ضد» یکدیگر دانسته و خواسته و یا ندانسته پدیده جدید «تفکر فاسد و مخرب» خود را با بدکاری و ظلمهایشان در حکومت ساسانیان توسعه دادند. این روش در اعراب وحشی که خود در فساد و وحشیگری سرآمد بودند و همچنین در دین اسلام که به شدت تحت تاثیر فرهنگ ایران بود ادامه یافت.
روش «اندیشیدن دیالکتیکی ساده زرتشت» که داشتناش به اندازه زبان پارسی برای ما مهم بود، بزرگترین قسمت از «هویت فردی و فرهنگی» ما ایرانیان را میساخت. برای اثبات این نظریه خاطرنشان میسازم که اگر در یورش اعراب مانند حمله اسکندر مقدونی فقط نظام سیاسی/ شاهنشاهی فرو میریخت و «روح جمعی» نشأت گرفته از آئینهای میترایی و نیک پنداری زرتشت همچنان در حافظه جمعی مردم ما باقی میماند، باز ایرانیان میتوانستند با خرد برجای مانده از روش اندیشیدن ملیشان (همگرایی همستارها یا پیوند دادن متناقصها با یکدیگر) امپراتوریهای دیگر بسان امپراتوری اشکانی و یا ساسانی بسازند، زیرا که اسکندر مقدونی بعد از فتح ایران همه جا را خراب کرد و به آتش کشید، اما دست به تخریب اندیشیدن ایرانی یا اندیشه ملی نزد. («این دلیل اثبات این نظریه است که متوجه شویم با داشتن یک اندیشه ملی منسجم میتوان ایران را به درجه اهمیت فرهنگی و علمی گذشته رساند و بدون داشتن اندیشه ملی میتوان ایران آینده را با دوران امروزی و یا کشورهای جهان سوم چون مصر و الجزایر و غیره مقایسه کرد»).
۲ – در همین زمان به دستور اردشیر بابکان و برای پایداری حکومت ساسانیان ازدواج نامانوس «دین و سیاست» برقرار گشت و «کرتیر» که عمرش برابر سلطنت شش پادشاه بود به قدرت فوقالعاده مذهبی و سیاسی در حکومت رسید. از آن به بعد تا به امروز تاثیرات منفی این دو انحراف فکری درهم ادغام شده در حافظه جمعی ما ایرانیان با ریشههای ژرف خویش اساس هویت و پایههای فرهنگ ما را به تدریج متزلزل و ما بدون آگاهی و توجه به این «مکانیزم»های انحرافی از اصول رسیدن به «واقعیت»ها، که بدون استعداد درک زمان و مکاناند، زیر استیلای فرهنگ بیگانه به زندگی ادامه میدهیم.
امروز ملت ما تا حدی به این واقعیتهای دردناک و بیماری اجتماعیمان پی برده و تجسم میکند که اگر دین و سیاست را از هم جدا کنیم و نظام دمکراسی و سکولاریسم را نظام آینده کشورمان نماییم، همه چیز حل میشود. اما فراموش میکنیم که امروز «تقریبا هیچکس به انحراف و تخریب جهاننگری ایرانی از پایگاه اصلیاش که همان انحراف از «هویت» و زندگی پرمایه اصلی ما است توجهی ندارد.» این تخریب، تخریب دانش، میراثهای ارزشمند گذشته، اسطورهها، سمبلها، تجربهها، احساسها و اخلاقیاتی است که بر پایه ارزشهای شخصی و اجتماعی بالنده در طول تاریخ کسب گشته بود و معنی هستی و انسانیت را در دل تک تک افراد پایهریزی کرده و اساس جهتیابی فرهنگی و زندگی اجتماعی، هویت و سنتها، آداب و رسوم ما را میریخته. «امروز تمام این ثروتهای بزرگ فرهنگی ویژه، دیگر در وجود ما نیست و جایش را امام حسن و امام حسین و اعیاد سیاه و تاریک اسلامی گرفته. در ما این نقطه انحراف و تخریب فراموشمان شده و ما بدون داشتن چنین سرمایه اولیهای که هویت خودمان باشد راه به هیچ کجا نمیبریم.» به همین دلیل هم هست که دین اسلام توانسته در پایان این «فراموشی بزرگ» چون خوره سراپای ما را بجود و فرهنگ بیمحتوایش را به ما غالب کند. به قول آرامش دوستدار «دینخویی» در ایران امروز آنقدر وسیع و ژرف است که اجازه انتقاد به دین را نمیدهد. امروز هرچه میشنویم فقط انتقاد از جمهوری اسلامی است و همه برآنند که این رژیم را سرنگون کنند، اما گروهی نیست که به این فکر بیافتد که چگونه میتوانیم به اندیشههای ملی از دست رفته و فراموش شده خود برگردیم و دارای یک هویت ایرانی منسجم گردیم و از چنگال این دینخویی و تعصبهای مذهبی مردم که در آینده هم برای ما دردسرهای بزرگ میسازد رهایی یابیم.
مشکلات ایران را به دست علم و عقلانیت بسپاریم
نجات ازچنگال این دینخویی، تعویض ذهنیت کامل دینی، (تفکر آسمانی) با جانشینی آن با تفکر عقلانی (زمینی و انسانی) و خرد منتج شده از آن، در پایگاه علم و دانش است، که تنها راه نجات ایران و ایرانی از این ننگ بزرگ تاریخی است.
نخست باید پژوهش در علوم انسانی، و تکنیکی جایگزین خرافات و ایدئولوژی کهنه و پوسیده دینی و تابوهای مذهبی در اذهان اجتماع گردد. رسیدن به این مهم لازمهاش یک برنامهریزی وسیع فرهنگی است که باید در کنار برآورده شدن نیازهای معیشتی که با علم تکنیک انجام میپذیرد، به نیازهای روحی و روانی حاصل از تمام آسیبهای بزرگ تاریخی مرهم گذارد. این هدف لازمهاش «بالا بردن آگاهی» در اذهان جامعه و «پیشبرد سافت نرمافزارهای تعلیم و تربیت فرهنگی» از مرحله پسامدرن تا رسیدن به دنیای مدرن است که راهی بس بلند و طولانی است که باید همزمان با آسیبشناسیهای فیزیکی پژوهش شود.
اما سیاستگذاران ایراندوست ما هنوز بر این نظرند که بعد از برکناری رژیم قرون وسطایی اسلامی فقط کافیست نظام اداره مملکت را به دست دمکراسی، سکولاریسم و حقوق بشر بسپارند تا تمام معضلات و مشکلات توسط تکنوکراتهای بسیار برجسته ایرانی حل شود و ایران را به سوی دنیای مدرن و آزاد پیش راند. جهانبینی اکنون ما بیشتر در اذهان مردم یک جهانبینی اسلامی است تا ایرانی. اعتقادات، اسطورهها، جشنها و سنتهای اسلامی هنوز به شدت بر اذهان ما حاکماند. آنوقت این دوستان مایلند که همه چیز را با تکنیک درست کنند. متاسفانه این نشدنی است، زیرا تکنیک راهگشای معضلات و کمبود و نارساییهای محیط زیستی و معیشتی است، اما مشکل اصلی و ریشهای ما مشکل فرهنگی، روحی و روانی است، فرهنگ بیگانهای که با تسلط بر ما در طول یک تاریخ بلند رنگهای الوان زندگی ما را تبدیل به سیاهی و خنده را از لبان فرزندان ما زدوده و از زندگی و کیفیت بالنده آن تل خاکستری بیش برجای نگذاشته و ما را وامیدارد تا بجای «خلاقیت و سازندگی» متعصب باشیم و «تخریب» کنیم و از شیخ، سلطان بسازیم و در برابرش کرنش نماییم.
کلاف «جهانبینی و فرهنگ در ایران» با «جهانبینی و فرهنگ دنیای آزاد غرب» کاملا متفاوت است. ایران با قدمت فرهنگ هفتهزار سالهاش (گاهشمار میترایی برابر با ۷۰۴۲ سال) دارای ارزشها و سنتها و آداب و رسوم و منش دیگری از کشورهای ایالات متحده، کانادا و استرالیا و بسیاری از کشورهای تازه ایجاد شده است که فقط ۲۵۰ سال سابقه تاریخی و فرهنگی دارند. بافت پیچیده حافظه جمعی ایرانیان را نمیتوان با تئوریهای «پوزیتیویستی» و تکنیکهای ابزاری به سرعت عوض کرد. اگر هم در کشورهای مدرن، اما تازه به فرهنگ رسیده این عمل تعویض با سهولت انجام میشود، به خاطر این است که این کشورها بیشترین مهاجرانشان اروپایی و صاحب «روش اندیشیدن دیالکتیکی پیشرفته» اروپا بودهاند و یا مانند کشور ژاپن و کره جنوبی روش اندیشیدنشان قرابت نزدیک با روش اندیشیدن اروپایی داشته و این کشورها توانستهاند با حفظ و ترکیب فرهنگ خود با فرهنگ اروپایی و آوردن نظام دمکراسی، کشور خود را به اعتلای امروز برسانند. اگر از استثناء بودن طبقه تحصیلکرده ایران که تعدادشان در برابر هشتاد میلیون جمعیت ایران بسی کم است بگذریم، توده عام و عوام امروز ایران در کل روش تفکرشان «الهی و احساسی» است و با «روش تفکر عقلانی و منطقی»، علمی و تکنولوژی مدرن فنآوری و «دمکراسی دیالکتیکی» که خود قسمتی از «جهانبینی عقلانی» غرب است، آبش در یک جوی نمیرود. در اینجا یک تضاد بزرگ غیرقابل حل ایجاد میشود که برای هر دو طرف «غیرقابل هضم» است و این انسانها را به ایستایی میکشاند. ما این تضاد در افراد اپوزیسیون خودمان که هنوز دارای روش اندیشیدن دیالکتیکی نیستند را به وضوح میبینیم. همهشان در آرزوی زندگی در ایرانند، اما در کولهپشتی مغزشان توشهای جز بقای اسلام نیست. تناقص میان اندیشه ملی از یک طرف و اندیشه اسلامی از جانب دیگر این گروهها را بلاتکلیف و سردرگم کرده است. آیا به این تناقص شدید میان دو جهانبینی حلنشدنی که چهل سال اپوزیسیون ما بدان گرفتار است- در حالی که ایران در حال سوختن و از بین رفتن است- چیزی جز روانپریشی اجتماعی (سایکو پاتالوژی) میتوان نام نهاد؟
بنابراین اکنون میتوان حداقل «دو روش اندیشیدن» را در دو جهانبینی مختلف مشخص کرد. یکی روش «اندیشیدن سیاه و سفیدی، یا این و یا آن» اسلامی با استعداد شدید در تعصب و «ضددگراندیشی» که توسط احساس هدایت و انتخاب میشود و با حقایق و واقعیتهای زمان و مکان نمیخورد؛ و دیگری روش «اندیشیدن عقلانی خلاق» که با مشارکت و مشورت جمعی همگان سنجیده گشته و قادر است معضلات و مشکلات محیط زیست و جامعه را بشکافد و برایشان راه حل بجوید.
وظیفه کاوشگران و دانشمندان علوم انسانی و در نهایت سیاستگذاران ما اینست که در راستای بنای جامعه علمی آینده ایران «مکانیزم»های این دو جهانبینی را در دو فرمول ساده و قابل فهم به دست آورند و جامعه را روی فرمول دوم و به صورت عقلانی بنا نهند. در غیر این صورت، فقط با آوردن «اسکلت دمکراسی وارداتی» بدون وجود تفکر دیالکتیکی در توده مردم، دمکراسی راستینی به وقوع نخواهد انجامید. رسیدن به این مهم وقت بیشتری را خواهان است، اما بدون طرحهای فرهنگی سنجیده این آرمان به جایی نخواهد رسید. با آوردن پیکر بیروح دمکراسی و سکولاریسم و پایهگذاری آن در قانون اساسی ایران، ممکن است نحوه اداره جامعه دیکتاتوری به ظاهر به دمکراسی عوض شود، اما روش تفکر جامعه و مردمش همان روش اندیشیدن «ضددگراندیش» اسلامی و دست نخورده باقی خواهد ماند. معنای واقعی دمکراسی ریختن آرای مردم در صندوق رای نیست، بلکه آن آرایی است که به صورت «عقلانی» و سنجیده در صندوق ریخته میشود و یا با قدرتطلبیهای ایدئولوژیهای مختلف روبرو نیست. مانند دمکراسی که از زمان مشروطه در قانون اساسی ایران آمد اما هیچوقت با جامعه قدرتطلب اعتقادی و مذهبی ایران نساخت و در انقلاب ۵۷ منهدم شد. انحراف تفکر از اندیشه ملی چنان در تاریخ آسیبهای بزرگ به هویت و ارزشهای اخلاقی و سازنده و غرایز عاطفی و انسانی ما وارد کرده که «روان جمعی» ما را امروز از بیهویتی به هویتهای بیگانه و ایدئولوژیهای پوسیده کشانده و از ما ملتی منفعل ساخته که در طول این تاریخ بلند هرگز قادر به تفکر نبوده و آن چیزی شده که امروز ما با آن روبرو هستیم. پس اگرموفق نشویم ذهنیت «ضددگراندیش» جامعهمان را با ساختن فرهنگ نوین ایرانی عوض کنیم، باز هم این تضاد حلنشدنی همچنان باقی و خطر تخریب و واژگونی در آینده نیز در جامعه خواهد ماند و کم و بیش آن رویداد خانمانبرانداز بار دیگر به وقوع خواهد پیوست و نظام جدید هم دوباره به بیراهه کشیده خواهد شد.
در این راستا باید دید پایههای هویتی و اصلی جامعه ایرانی کدامند و چگونه میتوان این ستونها را نوآوری و در میان خانواده، کودکستان، مدرسه و دانشگاهها تدریس کرد و پرورش داد. باید با فرهنگ اسلام همان کاری را کرد که اسلام از بعد از فتح قادسیه با جهانبینی، اسطورهها، ارزشها و سنتهای فرهنگی و هنری و آثار باستانی ایران کرد.
بدون پژوهش و شناخت ستونهای فرهنگی و هویتی ایران و نوآوری آنها نمیتوان قوانین و اصول شهروندی ایرانی را پایهریزی و مجلس و دولتی را بر این مبنا به کار گماشت.
در کنار راه حلهای عقلانی، همزمان میبایست راه حلها را تبدیل به نرم افزار کرد و در تمام سطوح در اختیار دولت گذاشت تا در سراسر ایران از آن استفاده شود. دولت باید این فرآوردههای علمی را که با «سیاستهای آکادمیک» توأماند، کاملا بپذیرد و با استفاده از فنآوری مدرن و علمی که منافع جمعی جامعه در آن منظور باشد آنها را به اجرا بگذارد.
سوئیس
ققنوس میخواهدبا سیستم پوزیتیویستی امریکائی خود که در بیشتر کشورهای جهان اثرگذار است اما در فرهنگ هفت هزارساله ایران اثر خاصی بجای نمیگذارد، زیرا ایران امروز پایه هویتی ندارد و هویتش درهم شکسته است. فقط روی جزئیات تمام معضل ها و مشکلات را بصورت تک تک کار کردن و پایه های حقوقی، اقتصادی و سیاسی ایران را بدون پژوهش در مورد چگونگی تقویت و انسجام فرهنگ و هویت ریختن و آنرا باجرا گذاشتن، ققنوی هرگز قادر نخواهد بود جلوی این صد دستگی های امروز اجتماع ایران را بگیرد. اگر فکر میکند که با روشهای خود بروی نونهالان و جوانان اثر گذار باشد، اما آنها هم احتیاج به یک هویت منسجم دارند
خوشبختانه در دویست/سیصد سال گذشته پژوهشگران بزرگ فرهنگی جهان و عده ای از خود ایرانیان دسترسی به این منابع بزرگ فرهنگی ایرانیان پیدا کرده اند که میتواند زمینه خوبی برای ما ایرانیان باشد که فرهنگ و جهان نگری گذشته ما بر چه اصول و پایه هائی استوار بوده اند که چنین ارزش های بزرگ انسانی و اجتمائی را به جهان عرضه داشتند. وجود چنین کارشناسانی در ققنوس خالی است.
معضل اصلی فرهنگی و اجتماعی ایران ” انسجام دادن فرهنگی و هویتی ” است. انسجام فرهنگی و هویتی در ما ایرانیان اکنون آنقدر ضعیف است که بعد از چهل سال ظلم و کشتار و غارت، هنوز توی سرو و کله هم میزنیم و ایستا بوده و کاری از دستمان بر نمیاید. پژوهش در مورد ” ریشه یابی فرهنگ ایران” و تقویت و انسجام فرهنگی و هویتی باید در صدر پژوهشها ی گروه اجتماعی ققنوس قرار گیرد. این لازمه اش شناخت ریشه های فرهنگ ایران است که متاسفانه چنین کارشناسی در این گروه وجود ندارد.
هموطن گرامی (۱) دید و نظر شما کاملا سنجیده و درست است. معضل مرکزی ایران در درجه اول یک ” معضل فرهنگی ” است. اما ققنوس توجهی به این معضل فرهنگی ندارد و با سیستم امریکائی خود میخواهد به تمام جزئیات و مشکلات ایران بپردازد و روی تک تک آنها پژوهش کند. از جمله مسئله اعتیاد، خودفروشی های جنسی، کودکان کار، بیکاری و گرسنگی، نداشتن مسکن و کار و غیره. هدف ققنوس در مسائل اجتماعی ” پیشگیری ” این مسائل است. البته که این حرکات درست است، اما معضل اصلی فرهنگی را حل نمیکند.
ما اطلاعات کافی از ایران و اندیشه های ایرانیان قبل از حمله اعراب به ایران چون میترائیسم یا مهر پرستی نداریم. شاید بدین دلیل است که بیابانگردها همه چیز را سوزاندند درست مشابه کارهایی که داعش با آثار فرهنگی مناطقی که تسخیر میکرد انجام میداد. تازیان همه کتابها و آثار فرهنگی غنی ایرانیان را سوزاندند و یا از بین بردند. تا مردم ایران فقط کتاب جهل و جنایت آنان را داشته باشند. ملتی که پشتوانه فرهنگی خود را از دست بدهد ملتی مسخ شده و بی هویت میشود.
…ادامه
این مردم ستمکشیده به رهبری پیروان مانی و مزدک با چپوگران عرب همدست شدند و چنان بلایی بر سر ایران آوردند که دردش و اثارش هنوز دل فرزندان ایران را می سوزند و خواهد سوزانید. در سرتا سر ایران خشک وتر باهم سوختند، تا دیگر کسی بر پا و چیزی برجا نماند. چندی نگذشت که همه چیز از یادها رفت و همه عرب مآب شدند و نام عربی بر خود و فرزندانشان نهادند، فرهنگ و اندیشه ایرانی آنچنان خاموش شد که برای باز شناسی خود ناگریز شدیم دست به سوی بیگانگان دراز کنیم/ راه چاره و نجات ایران خیزش همگانی مردم است تا خلع ید، عبا و عمامه ملایان .
تا ملایان اسلام شیعی در ایرانند، ” اندیشیدن “ایرانی ممکن نخواهد شد !
می گویند: اگر انوشیروان ساسانی زیر فشار طبقه» اشراف و موبدان زرتشتی « دادگری نمیکرد و فرمان “همه کشی ” مزدک و مزدکیان را نمیداد و ستم کشان ایران از هرگونه جنبش در درون نا امید نمی شدند، هرگز شاهنشاهی ساسانی و جامعه طبقاتی آنزمان به آنگونه فرونمی پاشید و پای تازیان بی تمدن جاهلیت و پس از آنان، پای ترکان و مغولان ویرانگر به ایران باز نمیشد. با کشتار مانویان و مزدکیان و جور وستم زورمندان و ملایان زرتشتی، مردم ستم کشیده تشنه انتقام گرفتن بودند ( مانند امروز!)…ادامه