سروش و مصباح قافیه‌های یک غزل‌اند

سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸ برابر با ۲۶ مارس ۲۰۱۹


اردلان زمانی – از گفته‌های سروش درباره شاه و خمینی گاهی گذشته است. آنچه در پس‌اش آمد پرگویی‌ و تندگویی‌ بسیار بود و گزیده‌گویی اندک. من البته خود را نه پرگو و تندگو می‌دانم و نه گزیده‌گو. کمینه‌ای هستم به کنار. با این همه درنگی کردم تا گرد به‌پا خاسته بنشیند. کاش چند چیز از جوار ما رخت برکند. یکی کلی‌گویی است و دیگری زیادوکم رفتن است که گمان نمی‌کنم به این زودی‌ ما را از شرّ خود خلاص کند.

عبدالکریم سروش از خردورزان این دوران است و کیست که بخواهد در آن تردیدی کند. دین‌‌شناسی پیشه‌ی اوست و عرفان‌دان و مولوی‌شناس هم هست. فلسفه‌های قدیم و جدید را خوب می‌داند، با علوم تجربی آشناست و در علوم انسانی قابل است. فکر و قلم خود را دارد. در انبانش گوهرها است که ارزان می‌فروشد. ‌‌منی که این می‌نویسم، او را صاحب دینی بر خود می‌دانم، از او آموخته‌ام و می‌توانم آسوده او را استاد بنامم. استاد در هر چه این واژه به ذهن برساند. اما پایان سخن را در آغاز بگویم. چه کسی گفته که یک استاد، یک دانا یا یک ذوالفنون همه چیز باید بداند؟ این سخن بزرگمهر حکیم را باید ذکر هر روزه کنیم که همه چیز را همگان دانند.

سروش در سرِ سلسله و صلاح‌جویان امت و بسیاری از نواندیشان در پیروی او همواره بر یک شخصیت تاخته‌اند. مصباح یزدی. نقدهایی از این قرار که او به کار سیاست نمی‌آید؛ کج‌سلیقه‌ است؛ در سیاست تندخو است؛ کاش به همان درس و بحث خود بسنده می‌کرد. پاسخ من یک گزاره است. مگر سروش در سیاست  خیلی خوش‌سلیقه بود و مگر خرد سیاسی قابلی داشت؟ سروش و مصباح قافیه‌های یک غزل‌اند.

عبدالکریم سروش با انقلابی‌هایی که از دین ایدئولوژی ساخته بودند همدل شد و به تعبیر خودش دل به امام امت سپرد، با کسان نشست که درس و دانشگاه را اسلامی کنند و تا شد از آشتی دموکراسی و حکومت دینی گفت و این همه کارنامه سیاسی اوست. همه آنها را هم خود به کناری انداخت. نظریه‌های مخالف انقلاب داد، در نبایدی و نشایدی تعبیر ایدئولوژی‌وار از دین کتاب نوشت. گفت درس و دانشگاه اسلامی و غیراسلامی ندارد. سپس‌تر هم به این نتیجه رسید که در حکومت دینی اساسا نباید به ‌دنبال دموکراسی بود و این اسلام را دموکراسی نیست. قالب سیاسی امت و امامت را هم در دوره مدرن نازا خواند و فتوی به مرگش داد. من البته نه مدافع آرای پیشین اویم و نه هواخواه دیدگاه اکنونش، اما سروش کسی است که خودش همه کارنامه سیاسی خودش را رد کرده است. هم امروز، انقلابی و ضدانقلاب او را نمی‌پسندند.

می‌دانم و کسان بسیاری را می‌شناسم که از قیاس سروش و مصباح آشفته می‌شوند. من البته این قیاس را درست می‌دانم و هم البته آرای سیاسی مصباح را بسیار منسجم‌تر می‌یابم هر چند با همه آن مخالف باشم. مصباح چهل سال است می‌گوید در حکومت اسلامی دموکراسی و رای مردم معنایی ندارد. آنچه بر صدر می‌نشیند این عقیده و ایمان است نه کشور و مردم. سال‌هاست می‌گوید که ما برای نان و اقتصاد انقلاب نکردیم (بنگرید که بسیاری تازه پس از چهل سال دانسته‌اند که ما برای اقتصاد انقلاب نکردیم). من اگر با همه آرای مصباح مخالف باشم، چیزهای بسیار در او دیده‌ام که بستایم. یکی انسجامی است که در افکار اوست و دیگری صداقت و شجاعتی است که در گفتار دارد. آن داستان‌های دیگری که بر او چسبانده‌اند را من دیگر نمی‌دانم.

نمی‌خواهم نظری درباره آرای پیشین و پسین سروش داشته باشم و در مقایسه‌ای که میان شاه و خمینی کرد نظری بدهم. فارغ از فتوایی که داد، اساس قیاس او سست و بی‌مایه بود و هر چه گفت فارغ از درستی یا نادرستی با آرای خودش جور نمی‌افتاد. هیچ روشن نبود که او چه چیزی را سواد می‌دانست و حکمتی که خمینی داشت را چه اندازه در حکومت کارگر می‌شمرد. خود او البته بر این است که فقه و اصول چندان به کار حکومت نمی‌آید و بعید است که خودش هم بداند این ایده‌ها چگونه با آن رای می‌سازد. سپس‌تر در پاسخی بر منتقدان گفت نباید شاه و خمینی را در چاه و ماه دید. حال که خودش در آن سخنرانی در قیاس این دو گفت چه نسبت خاک را با عالم پاک و شاید باید از خود او پرسید که خاک چیست و عالم پاک کجاست. سروش یا باید بر حرف‌هایی که پیشتر زد تاکید کند و بگوید هنوز بر همانم یا بر اشتباه خود اعتراف کند. خالی از این دو نیست. یا باید بپذیرد که خمینی باسوادترین حاکم ایران در طول تاریخ بود و دوباره بر بی‌نظیری او در حکومت‌داری تأکید کند یا بگوید نه چنین نیست. از این دو خالی نیست. سپستر در پاسخش بر منتقدان، بی‌نظیری خمینی در حکومت‌داری را غلاف کرد و توجیه‌گرانه گفت آری باسوادترین بود، نادرست است، ابطالش کنید. خودش هم می‌داند که چون باسوادی خمینی را دلیلی برای انتخاب او دانسته بود، اکنون باید سواد او را در رابطه با حکومت‌داری اثبات کند وگرنه، نه فقه و اصول و نه هسته اتم شکافتن دلیلی بر برتری کسی در حکومت‌داری نیست. راهش این است که بگوید خمینی فقه و اصول درجه‌ یکی داشت و این او را در سیاست یاری می‌کرد، پس در قیاس با شاه او را می‌گزینم و با سوادترین حاکم تاریخ ایران می‌دانم. این راه مصباح‌یزدی است که چه مخالف باشید و چه موافق، رای منسجمی است. چون او سیاست غیرفقهی را نمی‌پذیرد.

داستانی شگرف است که امروز هر که می‌آید چیزی می‌گوید و سپس نه بر همان حرف می‌ماند و نه اشتباه خود را می‌پذیرد و شگرف‌تر آنکه این نمونه غریب را امروز بر جامه اهل فضلی چون سروش می‌بینیم. نمی‌توان یک روز با انقلابی‌ها نشست و فردا آنها را به سخره گرفت و خود را از آنان جدا دانست. یک بام و دو هوایی غیر از این نیست. اگر نمکدان انقلاب شکستنی است سهم شما هم باید بشکند. من نیت‌خوان نیستم ولی در آن سخنرانی و در پاسخ بعدی، سروش خشم مستوری داشت که سخت خود را فریاد می‌کرد. او از شنیدن زمزمه‌های دوباره پادشاهی خشمگین است و این خشم است که عنان از او ربود و این‌چنین موشکافی منطق‌دان را بی‌پایه‌گو کرد. انقلابی‌ای که اکنون آموزگار نظریه ضدانقلاب است دوباره اسیر خشم و احساسات انقلابی شد. او در آموزگاری ضدانقلابانه خود هم همیشه احساسی سخن گفت. سخت است باور اینکه تیزفکری چون او چنین سست بگوید من ضدانقلابم و هیچ انقلابی خوب نیست. البته پیروی یکباره صلاح‌جویان امت از او چندان برای من غریب نیست. حساب منطقی آن ساده است. گزاره‌هایی که محمول آنها یک کیفیت است همه نسبی‌اند و در جوار زمان و مکان معنا می‌یابند. هیچکس نمی‌تواند بگوید انقلاب خوب است یا بد است. انقلاب در یک زمان و یک جا می‌تواند خوب باشد یا خوب نباشد. هیچ فلسفه مطلقی هم برای آن نیست (حال اینکه کلیت انقلاب‌ها را کالبد شکافت و در آن سهم بیشتر را به احساس و نه عقل داد، سخن دیگری است که شاید بتوان با آن همدل بود). به هر روی این داستان چندان جای سخن ندارد. بر آموزگاری که به ما چیزها آموخته هم تاختن نه رواست. سخن اول و آخر این است که سروش را با همه فضلی که هست در سیاست خردی نیست و چاره سیاست از او نباید خواست. این البته تنها قصه سروش نیست، قصه بیشتر آنان است. آنان را که در همه کند و کاوهایشان سخنی از ایران نمی‌یابید، چگونه انتظار درمانگری وطن می‌برید؟ دانش و فضل آنها بر تارک هر سرایی بنشیند در صف‌النعال سرای سیاست هم نخواهد نشست.

نیک می‌دانم بسیاری تاختن‌های بر سروش رنگ‌ و روی سیاسی داشت که کاش چنین نبود اما بسی پیشتر بسیاری از آفرین‌های بر او هم رنگ‌ و روی سیاسی داشت. روزگار و داستان آدمی این است. بادنوردان بسیارند و خودپرستی بزرگترین امپراتوری آدمی است. خوششان بیاید «بَه بَه»کنانند و بدشان بیاید «اَه اَه‌»زنان.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=150924

9 دیدگاه‌

  1. پويا مهرفر

    ٨-
    سروش از نظر مالى هم سالم نیست و حداقل به جهت استفاده از امکانات حاصله در دوران اولیه جمهورى اسلامى که هم چنان در کنار ایشان است.
    خمینى مخالف اصل از کجا آورده اى براى مسئولین جمهورى اسلامى بود و اجازه اجراى آن را نداد و اصرار آیت الله مهدى ربانى املشى، در زمانى که دادستان کل انقلاب بود، به اجراى آن باعث اخراجش و ترور شیمیایى او شد. خمینى چنین جنایتکارى است. این را سروش میداند و هرگز آن را افشا نکرده است.

  2. پويا مهرفر

    ٧-
    این که ایشان وجوهات به منتظرى پرداخت مى کند، نه از اعتقاد ایشان به منتظرى که نظر خود خمینى است. خمینى بخوبى میدانست که از معدود افراد سالم مالى منتظرى است و وجوهى را که ممکن بود برایش حرف و حدیث درست شود بسوى منتظرى روانه مى کرد، حتى پس از کنار گذاشتنش. و ایشان براى این که خود را سالم نشان دهد این کار مى کند.

  3. پويا مهرفر

    ۶-
    من زخم خورده این جنایتکارم و به شما اجازه نمى دهم به او تا در این راه هست احترامى قایل باشید و البته او باید در فرداى ایران در دادگاه عدل ایرانى حاضر شود.
    من در زمانى که دانشجویان را اخراج مى کردند به ناچار مجبور شدم نزد آیت الله منتظرى بروم و به یک آن تصمیم گرفتم مشکلم را با او مطرح کنم. او به من گفت همه حتى کمونیست ها و ضدخدایان حق دارند تحصیل و زندگى کنند. این چه کارى است که مردم را از کار و تحصیل اخراج مى کنند.

  4. پويا مهرفر

    ۵-
    این جریان ارتجاعى است و همواره تلاش دارد تا به نوعى از پذیرش علم که مبنایى خردگرایانه و زمینى دارد سر باز بزند و ارزش دریافت علمى و تاریخى غرب را که علم و دین را دوگانه میداند، زیر سوال ببرد و بقولى راه سومى را برگزیند.
    این ذات ارتجاعى سروش و منافع شخصى اوست که نمى گذارد او این دریافت تاریخى را درک کند.
    و شما با این نوشتار و احترامى که سروش جنایتکار ندارد و به او میدهید، خرد خود را به نمایش مى گذارد.

  5. پويا مهرفر

    ۴-
    دین در نبردى طولانى تاریخى پذیرفته بود که در درون خانه بماند و رفتار بیشترین علما قبل از آغاز عصر جدید
    روشنفکرى دینى همین بود.
    این ابلهان از راه علم دور مانده بودند که ابتدا درصد علمى دانستن دین بودند و یادمان نمى رود که بازرگان در جستجوى بیرون کشیدن قوانین علمى از قرآن بود و معتقد بود که در قرآن همه قوانین علمى هست و غربى ها از قرآن ما دزدیده اند و البته قبل از او اسدآبادى.
    روشنفکر دینى که ابتدا داعیه دار سیاست شد و سپس داعیه دار علم شد و سرانجام خود را برتر از علم یافت و اکنون در ساز و کار تبیین دین با خرد است، یک جریان تاریخى است.

  6. پويا مهرفر

    ٣-
    آنچه سروش بلغور مى کند حجم بسیار زیاد اطلاعات یا آگاهى هاى بدست آورده است که یکى از بال هاى علم است و از او همان خر بار حامل این اطلاعات ساخته است.
    من بارها گفته ام علم و دین دوگانه اند و هر یک در جامعه نقش بازى مى کنند.
    این که شما ماندید نا غبار از میان برود و بیایید دورباره فضا را غبارى کنید که او استاد است و به دیگران توهین تند خویى بزنید، بار خرد و علم شما را نشان مى دهد.
    مصباح و سروش هر دو روشنفکر دینى هستند، چون هر دو وارد سیاست شدند.

  7. پويا مهرفر

    ٢-
    شما سروش ابله را استاد دانستید؟
    شما به همه استادان واقعى توهین کرده اید.
    علم فرد پنج بال اصلى دارد:
    ذات فرد
    آگاهى هاى حاصله
    تجربه هاى شخصى
    روش علمى دریافت ها
    منطق علمى
    سروش حداقل به دو جهت روش دریافت ها و منطق، غیر علمى است و نه یک عالم بلکه همان که گفته اید بار کتاب دارد و بقول قرآنى چون خرى بار تورات دارد و تورات حمل مى کند.

  8. پويا مهرفر

    ١-
    اول این که تند خویى و خودخواه هستى و بیان تو در تاختن به همه گواه آن است.
    دوم این که بیشتر ما با منطق و نشانه ها با او روبرو شدیم و نه با احساسات.
    این که روشنفکر دینى در سیاست تروریست و فاشیست است منطق است نه احساس. شما به همه حرکت هاى سیاسى دینى نوظهور توجه کنید.
    روشنفکر دینى نادان است و نه استاد.
    او براى نپذیرفتن علم است که دنبال کش آوردن دین و انطباق آن با خرد و علم است.

  9. غلوم

    زمزمه‌های دوباره پادشاهی تلاشی برای باز گرداندن آب رفته به جوی است…. امید که چنین شود.

Comments are closed.