بعد از ما…

شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۸ برابر با ۳۰ مارس ۲۰۱۹


«انسان» به عنوان یک مفهوم در چه روندی نمود پیدا می‌کند؟ در تداوم و پایداری! در تولید و بازتولید و نو شدن؛ در اینکه اگرچه هر فرد در محدوده‌ی زندگی فانی خود برای بهتر زندگی کردن، هر طوری که این «بهتر» را تصور کنیم، تلاش می‌کند، اما خواه‌ناخواه جزئی از زنجیره و چرخه‌ای است که بدون او نیز وجود داشته و بدون او نیز ادامه خواهد یافت: طبیعت! طبیعتی که دامنه‌ی بیکرانش بر ما شناخته نیست و زمان به مثابه پیچیده‌ترین راز و رمز حل نشدنی آن، همواره بر آن، و بر ما انسان‌ها به عنوان جزئی ناچیز از طبیعت، حاکم خواهد بود.

زمان در شب و روز یا فصول و یا شمارش عمر کوتاه ما تعریف و  در بند نمی‌شود چه برسد به ساعتی که به مچ داریم یا عقربه‌هایی که در گوشه و کنار شهر مرتب گذر آن را به همگان اعلام می‌کنند و یا شماره‌هایی که در گوشه‌ی این کامپیوتری که پشت آن نشسته‌ایم در نمایشی، تا حد مرگ تکراری، تغییر می‌کنند؛ این تدابیر فقط کمندی است ناکام برای آنکه، آنچه را درک‌ناپذیر است، در حد فهم ما، قابل درک کند: هزاره، قرن، سال، ماه، هفته، روز، ساعت، دقیقه، ثانیه!

برای انسان همه تدابیرِ زمانی بیانگر یک واقعیت انکارناپذیر است: هر کدام از ما اگرچه به عنوان فرد فناپذیریم، اما به عنوان انسان تداوم می‌یابیم! این است که هر آنچه توسط افراد دیگر انجام می‌شود، سرانجام به پای همه‌ی ما نوشته می‌شود: بشریت!

«ما» مسئول تمام فجایع بشری و مفتخر به تمام دستاوردهای آن هستیم! «ما» حامل خوب و بد، خیر و شرّ هستیم که بدون یکدیگر معنایی ندارند. «ما» در طول هزاران هزار سال، ساختیم و ویران کردیم و ساختیم؛ و همچنان ویران خواهیم کرد و دوباره خواهیم ساخت.

اما عمر کوتاه خویش را با تعلقات ملی و فرهنگی و تاریخی و خانوادگی و فردی بسر می‌آوریم. هر کدام از ما به عنوان «من» بار سنگین خوب و بد بشریت را بر دوش می‌کشیم اما تنها مسئول افکار و رفتار «خود» هستیم. در محدوده‌ی این خاک کوچک که ایران نام دارد و نسبت به آن احساس تعلق می‌کنیم، از گذشتگانی که درست مانند «ما» این بار را بر دوش کشیدند، چه به میراث گرفتیم؟ برای بعد از ما، چه به ارث خواهیم گذاشت؟! با شرایطی که می‌بینیم، نه تنها ارثیه‌ای در کار نیست بلکه بدهکاری‌های نجومی به شهر و روستا و نسل‌های آینده و طبیعت، ارثیه‌ی شوم ما برای آیندگان این مرز و بوم است که جدا از منطقه و جهان نیست.

فکر کردن به «تداوم انسان» در این کشور است که باید خواب از چشم حاکمان و حکومت‌شوندگان برباید. وگرنه، هر کدام از ما، امروز هستیم، و فردا چه بسا نباشیم، و پس‌فردا قطعا نخواهیم بود!
الاهه بقراط

[کیهان لندن شماره ۲۰۴]

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=151280

8 دیدگاه‌

  1. پويا

    البته دوست عزیز فکر کنم شعر را اشتباهى نوشتى.
    باید اینطور باشد:
    جز مفت خورى، مرده خورى، نوحه سرایى
    مردم هنر دیگرى از شیخ ندیدند.

  2. پويا

    دوست من!
    خیلى ببخشید.
    یادم نبود این شعر “زیباتر از جهان امید” را کجا شنیده ام و از کیست.
    با پوزش.
    این شعر در ناخودآگاه ذهن من بود.
    این شعر از احسان طبرى است.
    منظورى نداشتم.

  3. پويا

    من بارها گفته ام محمد رضا شاه ستا هستم.
    هیچ وقت سیاه و سفید ندیدم.
    جامعه رنگین کمانى است.
    شعر گل کو، شعر امید است.
    شاعر هاى کمى شاه ستا بودند.
    آنان احساسى هستند.
    از زاویه هاى مختلف افراد متفاوت دیده مى شوند.
    جایى بدرد بخور، جایى بدرد نخور. جایى زیبا و جایى زشت. توده اى و غیر توده اى ندارد.
    بعضى ها مثل بانو بقراط بیشترش زیباست. مثل استاد رآفت بیشترش بدرد بخور است.
    بعضى ها مثل شهبانو نور است، اگر زشتى اى هم در او باشد دیدنى نیست. مثل شاهزاده.
    آدمى گاهى احساس است و گاهى منطق.
    امید همیشه بدرد بخور است.
    “زیباتر از جهان امید اى دوست
    در عالم وجود جهانى نیست”

  4. اقا پویا

    شعرهای در پیتی یک من صنار را ول کن ( بخصوص از نوع سراینده توده ایش را ) که امروزه به کار مردم گرفتار نمیاید و به یک بیت اخر از شعر معروف زنده یاد خانم سیمین دانشور دقت کن !
    جز مفت خوری ، مرده خوری ، نوحه سرایی
    مردم دیگر هنری از شیخ ندیدند ؟!!!

  5. پويا

    متن ادیبانه ایست.
    از بانوى خردمندى چون بقراط، انتظار همین است.
    اما من با همه آن موافق نیستم.
    من شعر گل کوى شاملو را خیلى دوست دارم.
    گل کو نام دخترى ترکمن است.
    چه وجه تسمیه اى!
    آخرش شاملو مى گوید:
    “من ندارم سر یاس
    با امیدى که مرا حوصله داد
    باد بگذار بپیچد با شب
    بید بگذار بلرزد با باد
    گل کو مى آید
    گل کو مى آید خنده به لب.
    …”
    شاملو اگر چه در سیاست نادان در شاعرى بى نظیر است چون شاهران بى نظیر دیگر.
    تفاوت شعر با نثر این است که شعر باید خیال انگیز و زیبا باشد و شعر خوب پیامى خردمندانه دارد.
    من شاید اینگونه سروده باشیم، کم ولى این گونه.
    بانوى گرامى این شعر را بخوانید. حتماً خوشتان مى آید.

  6. ضد انقلاب

    از دیروز و امروز و فردا فرمودید که سوالی در ذهنم است که مطرح میکنم :
    ( در دیروز ) و زمان وقوع انقلاب سال ۵۷ مواردی را بیاد میاورم از جمله اینکه عمده افراد تاثیر گذار دور و بر لعنت الله خمینی همچون دکتر ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران و دکتر محمد جواد لاریجانی و قطب زاده و دکتر بنی صدر ( فرانسه ) و………….همگی تحصیل کرده امریکا بودند و از ان دیار به همراه هواپیمای این ضحاک به ایران امدند و ان کردند که همه میدانند ..
    ( امروزو این دوره ) هم بعد از چهل سال مهره های اصلی اطراف روباه بنفش همچون دکتر محمد نهاوندیان و دکتر محمود واعظی و دکتر محمد جواد ظریف و دکترلعیا جنیدی و …….عمدتا تحصیل کرده امریکا هستند .
    ایا این تشابه اتفاقی است یا مسئله ای خاص قرار است اتفاق افتد ؟!!!

  7. بشر

    ادامه،
    من آنم که رستم بود پهلوان و هنر نزد ایرانیان است و بس و استثنا گرایی و تئوری توطئه و بازگشت به خویشتن و جستجوی هویتهای گمشده در هزار توهای باستانی دست نشویند و به نقد هویت ایرانی و فرهنگ دینخویی نپردازند و آینده نگری وحقوق بشر و آزادی و پیشرفت را سرلوحه قرارندهند، این فلاکت و تباهی نه تنها درمان نخواهد شد ، بلکه تشدید خواهد گردید. مقاله اندیشمندانه خانم بقراط که اشاره به مسئولیت اجتماعی همه ایرانیان در این نکبت و تباهی دارد، یاد آور مفهوم «گناه جمعی آلمان» ( German collective guilt) است . وجود چنین احساس گناهی در ایرانیان لازم است. در حالیکه نخبگان، از خود و ایرانیان با خزعبلات توطئه آمیز رفع مسئولیت میکنند!!

  8. بشر

    بنظرم حتی پس از حمله اعراب و تغییر دین، ایرانیان نه تنها فرهنگ خود را تا چندین قرن حفظ کردند بلکه از نظر فرهنگ، ادبیات، فلسفه، علوم آن دوران، ریاضیات، نجوم ، هنر، معرفت و فضیلت به شکوفایی رسیدند. با اشغال ایران توسط صفویه و تحمیل شیعه ایسم، فرهنگ ایرانی به حاشیه رفت و دوران سترونی معرفتی آغاز شد تا جاییکه در قرن بیستم، در اثر سیاست مرکزگرایی بسوی مناطق شیعه نشین در حاشیه کویر و همچنین اقتصاد فساد آور نفتی، قدرت شیعه ایسم به اوج رسید و در نهایت در سال ۵۷ کشور به لجنزاری متعفن و نکبت زده تبدیل شد. میراث ایرانیان دوران معاصر برای نسلهای آینده بجز تباهی و نکبت و فلاکت نیست. تا زمانیکه اندیشمندان و نخبگان دست از به به و چه چه نسبت به هویت ایرانی و گفتمان

Comments are closed.