پویا مهرفر – سیل و گرفتارىهاى ایرانیان عزیز، مرا از «گرامیداشت» سالروز رفراندوم جمهورى اسلامىدر ١٢ فروردین ١٣۵٨ غافل کرد. غافل کرد تا بگویم همه درد و مصیبت ما از انقلاب ۵٧ است. همه گرفتارىهاى این سیل ویرانگر هم از دکتر زیباکلامها، دکتر مهدى خزعلىها، علیجانىها، فرخ نگهدارها و صدالبته محمد خاتمىها، مهاجرانىها و ظریفها است. تا بگویم که همه دموکراتهایى که علیه محمدرضا شاه «دیکتاتور» انقلاب کردند، امروز نیز دنبال خمینى دیگرى علیه شاهزاده رضا پهلوى هستند. شاهزاده رضا پهلوى مدعى میراث تاج و تخت پدر نیست. او مدعى رئیس بودن هم نیست. ولى این براى انقلابیون ۵٧ قانعکننده نیست. شاهزاده رضا پهلوى بیان مىکند من طرفدار دموکراسى هستم ولى این براى انقلابیون ۵٧ از «نهضت آزادى» اسلامگراى دستبوس خمینى تا مابقى «جبهه ملى» در خط خمینى تا چپهاى پرچمدار خمینى قانعکننده نیست. به نظر این دموکراتها او باید از شاهزادگى هم خلع شود.
اما من مثل آنها نیستم. من حتى مثل شاهزاده رضا پهلوى هم نیستم. من یک دیکتاتور هستم.
من یک دیکتاتور هستم، چون به این دموکراتها به وسع خود اجازه نمىدهم:
- به زور حجاب بر سر دختران ما بکشند.
- پوشش دختران و پسران را به پوشش شایسته و ناشایست تقسیم کنند.
- جوانانى را که دنبال شادى و خوشى هستند، تحقیر کنند.
- هنرمندان را به هنرمند والا و پست تقسیم کنند.
- فضاى کار را خودى و ناخودى کنند.
- فضاى سرمایهگذارى را ناامن سازند.
- سرمایه افراد کارآفرین را مصادره کنند.
- ایران را به صورت فرقهاى بین خود تقسیم کنند.
- جنگ با دولتهای خارجى راه بیاندازند و جوانان عزیز ما را براى اهداف خود قربانى کنند و نیز اموال آنان را نابود کنند.
- ثروت ملى را بدزدند و بجاى ایجاد رفاه براى مردم، برایشان از شرف و پایدارى و استقلال و آزادى دم زنند.
- به مردم براى راى آوردن قول دروغ بدهند.
- از پذیرش مسئولیت و محاکمه خود و خودىها به جرم خرابکارىهاى انجام داده جلوگیرى کنند.
من یک دیکتاتور هستم، چون عاشق مردم هستم.
براى من نژاد، ایران، دین و اعتقاد و حتى دموکراسى مقدس نیستند.
براى من شکلها، طبیعت، حیوانات مقدس نیستند.
براى من دکتر، مهندس، سرمایهدار، تاجر، صنعتگر، متخصص، کارگر و کشاورز ارزش نیستند.
براى من جنسیت، کودک، نوجوان، جوان، میانسال و پیر ارزش نیستند.
براى من شاه، ثروتمند، فقیر، گدا، دانایى، تجربه، نادانى، بى تجربگى، سیاستمدار بودن و عادى بودن ارزش نیستند.
برایم فقط انسان ارزش دارد و هر چیزى که به درد انسان بخورد ارزشمند است.
چون میدانم که وطن اسباب راحتى ایرانیان و خوشبختى ایرانیان است، ایران ارزشمند است. چون میدانم که فدراتیو بودن موجب بیچارگى مردم ترک و کرد و بلوچ و… است، یکپارچگى و تمرکز نظام در ایران ارزشمند است. چون مىدانم که یک ایران توانا و دانا و قدرتمند براى ایرانى و مردم منطقه (هم ایرانى و هم عراقى و هم اسرائیلى و هم فلسطینى و…) خوب است، ایران برایم ارزشمند است.
برایم پاسداشت طبیعت ارزش دارد، چون در درازمدت و براى حال و آینده طبیعت سالم براى مردمان حیاتى است.
برایم همه تخصصها ارزشمند هستند، چون بدون هر کدام آنها زندگى مردم کنونى و آیندگان خوب نخواهد بود.
برایم سرمایهدار بسیار مهم است، چون کار ایجاد مىکند و سرمایهدار با ثروتمند فرقاش در توانایى کارآفرینى است.
برایم ثروتمند مهم است، چون ثروتش را در اختیار کارآفرینان و مردم براى حل مشکلاتشان قرار میدهد و البته خود نیز سود مىبرد.
برایم گدا داراى شخصیت است و کسى اجازه ندارد او را تحقیر کند.
برایم همه جنسیتها و همه سنین ارزشمند هستند چون مردم با این مشخصات زندگى مىکنند و باید شاد و سالم و آزاد زندگى کنند.
برایم شاه خوب مهم است، چون از حقوق مردم دفاع مىکند و دزدان و متجاوزان به حقوق مردم از او مىهراسند.
اما براى من دموکراسى فقط وقتى مهم است که مردم از آن سود ببرند.
اگر سیاستمدارن دشمن مردم باشند، من دموکراسى نمىخواهم. براى من سیاستمدارانى ارزشمند هستند که در خدمت مردم باشند و شعارهایشان نه آزادى خودشان (دموکراسى) بلکه زندگى خوب مردم عادى باشد. مردمى که با سیاست کارى ندارند اگر چه سیاست با آنان کار دارد و گاهى آنان را با برخوردى واکنشى به عرصه سیاست مىکشاند. من سیاستمدارانى چون محمدرضا شاه فقید مىخواهم که دغدغه او نه سیاستمداران که مردم بود.
شاید همه طرفداران دموکراسى که مدافع انقلاب اسلامى۵٧ بودند بگویند ما تغییر کردهایم، ما گول خوردیم، ما نادان بودیم. بسیار خوب من مىپذیرم، به شرط آنکه همه شما حداقل براى این سیل ویرانگرى که مردم ایران به علت فعالیتهاى شما انقلابیون ۵٧ دچارش هستند، محاکمه شوید و هزینه آن را از جیب خود پرداخت کنید.
این گوى و این میدان!
اما گمان نکنید که این مردم عزیز و ایران عزیز را به شما خواهم سپرد. تجربهاى چنین پر هزینه، یکبار بس است.
من یک دیکتاتور هستم. من شاه مىخواهم. من شاهزاده را شاه مىخواهم. او نمىخواهد شاه ایران باشد. من مدتهاست از اینکه او به خواست من بىتوجه است، گریانم. ولى او را بىنهایت دوست دارم. به خواست او تمکین مىکنم و براى آینده منتظر رفتار شما خواهم ماند. چون عقابى چشم از شما برنخواهم داشت. چون شیرى هر فردى را که به ایرانى و ایران خیانت کند، خواهم درید. ایرانى را از گزند شما دور خواهم داشت.
من یک اومانیستم. خردم چشمهاى آن عقاب است و قلمم همان شیر غرّان. اگر دانسته در اندیشه خیانت به ایران و ایرانى هستید، ترس را در وجود خویش از هماکنون احساس کنید. چون من در این سرزمین گهربار بسیارند.
یکى به معشوقه اش گفت:
“من مى ز براى خوشدلى مى خوردم
اکنون که تو بر دلم نشستى نخورم”
بنظرم تنهایى ناشناس، تنها.
بنوش! نوش جونت!
آزادی می نوشی و آرامش میگساران را از قلم انداخته اید!