پویا مهرفر- افراد جمهورى اسلامى، سیاستمدارانى حرفهاى هستند. آنان در میان گله گرگها رشد کردند و همدیگر را دریدند و بر اساس تنازع بقا تواناترین آنان ماندند. در میان مخالفین رژیم جمهورى اسلامى کم نیستند، آنانى کهاین توانایى افراد جمهورى اسلامى را نادیده مىگیرند. یک سوى دروغگویىهاى واضح آقاى دکتر جواد ظریف از این توانایى است. او در میان بسیارى که حریصانهاین وزارتخانه را مىخواستند، گوى سبقت را ربود و هر لحظه همکارانش در کمین ربودن این پست هستند. من از دوستى که به سخنش ایمان دارم شنیدم که یکى از معاونان حجتالاسلام محمد خاتمىخطاب به برادرش گفت، تو بىعرضهاى. چرا به جبهه نمىروى تا شهید بشوى و من بتوانم پست مهمترى بگیرم. این خوى گرگصفتانه در متن جمهورى اسلامى جاریست. این یک نمونه از هزارن است که من دیده و شنیدهام.
در میان سیاستمداران جهان افراد خوب هم وجود دارند. این خوبى به هیچ وجه از ظاهر شخصیت آنان مشخص نمىشود. یعنى شخصیت ظاهرى خوب حجتالاسلام محمد خاتمى به معنى سیاستمدار خوب بودن نیست. این نتیجه عمل یک سیاستمدار است که شخصیت خوب یا بد او را تعریف مىکند. از این روست که محمد خاتمى شخصیت سیاسى بدى است.
گاهى تصور مىکنم که ما ایرانیان نمىدانیم سیاست چیست و سیاستمدار کیست و چه تفاوتى بین آنکه دانش سیاسى معینى دارد با سیاستمدار است. من با وجودی که چند نوشتارى در مورد مسایل سیاسى نوشتهام و از نوجوانى در سیاست بودهام و حتى عضو آزمایشى یک حزب سیاسى بودهام و کار سیاسى کردهام، مىدانم که شخصیت یک سیاستمدار را ندارم و مدعى سیاستمدار بودن نیستم. بسیارى از مفسرین فوتبال، فوتبالیست خوبى نیستند و هستند فوتبالیستهاى خوبى که مفسرین خوبى نیستند.
به راستى سیاست چیست و چه کسانى مىتوانند سیاستمدار یاشند. آنچه مىآید حاصل آموختهها و تجربههایم است. شاید به درد بخورد و شاید صحنه سیاسى ایران عزیز را بهبود ببخشد. من در این نوشتار همچنین تلاش مىکنم که شرایط اپوزیسیون را بطور کلى در جهتى مرور کنم. در شرایطى که برخوردهاى سیاسى واقعى نیست و اپوزیسیون منفرد و جداجدا هستند و درگیر شدن واقعى براى کنار زدن رقیب وجود ندارد و همه چیز به رفاقت و تعارف مىگذرد، افراد نامناسبى، جاى افراد مناسب مىنشینند. البتهاین طبیعى است، به ویژه در میان آن جمع که دنبال پست و مقام و جایگاه شخصیتى خاص نیستند و بجاى داشتن درآمد، از جیب مبارک هم باید خرج کنند. در میدان واقعى سیاست فضا به گونهاى دیگر است. رقابت شدید است. به شما سفارش مىکنم مصاحبه آقاى عبدالکریم لاهیجى را با آقاى على لیمونادى در تلویزیون ایران فردا ببینید. این مصاحبه فوقالعاده است. در آنجا آقاى لاهیجى بیان مىکند که جاهطلبى سیاسیون یک ویژگى طبیعى است.
سیاست را به شطرنج شبیه کردهام. در بازى شطرنج استراتژى اولیه وجود دارد. اگر حریف دانسته یا ندانسته حرکتى کند که مانعى بر اجراى استراتژى تعیین شده باشد، استراتژى به صورت جزئى یا کلى تغییر مىکند. اگر حریف استراتژى موفقترى داشته باشد هدف از برد به تساوى تغییر مىکند. یعنى هم استراتژى و هم هدف تغییر کلى مىیابد و سرانجام اگر استراتژى حریف کاراتر باشد، بازى را واگذار مىکند و به بازى آینده مىاندیشد. ولى هدف نهایى برد در آینده است و هدف نهایى هیچگاه تغییر نمىکند. گاهى پیش مىآید که بازیگرى قویتر به بازیگرى ضعیفتر ببازد. این بازى دینامیک است. هوش هیجانى بالایى را لازم دارد. تجربه و دانش کار نیز بسیار مهم است و سرانجام اینکه کار دقیق و سریع و جدى لازم دارد. در سیاست نیز چنین است. گاهى استراتژى جزئى و گاهى کلى تغییر مىکند. گاهى هدف تغییر مىکند و گاهى تسلیم وجود دارد و آینده.
تعاریف بسیارى در مورد هوش هیجانى شده و حتى هوش هیجانى به انواع مختلف تقسیم شده است. به نظرم تفاوت اصلى هوش هیجانى با هوش منطقى در تصمیمگیرى در لحظه است. هوش هیجانى بهترین تصمیم ممکن را در لحظه مىگیرد و هوش منطقى تصمیم درست را در زمان زیاد و با دقت لازم مىگیرد و اگر زمان را از او بگیرى درمانده مىشود و قادر به تصمیمگیرى نیست.
سیاستمدار را به فوروارد فوتبال شبیه کردهام. او هم هوش هیجانى بالایى لازم دارد. تمرین و تجربه بسیار مىخواهد. براى گل در ذهنش استراتژى دینامیک دارد. تغییر جزئى و کلى استراتژى دارد. اگر حریف راه پیشبینى شدهاش را ببندد، به آنى برنامهاش را تغییر مىدهد و اگر هم بازیش را در موقعیت بهتر ببیند به او پاس مىدهد. کسانى که بارها فوتبال را دیدهاند همه چیز را در موردش مىدانند. همه حرکاتش گل نمىشود و سرانجام اگر نتواند گل بزند بازى حریف را از دم دروازه حریف خراب مىکند تا حریف گل نزند و اگر گل بخورد، تلاش مىکند که گل بزند و اگر حریف قدر باشد، به کمک هافبک و حتى دفاع مىآید تا از گل خوردن جلوگیرى کند و اگر ببازد، به بازى بعدى فکر مىکند. او یک فرد دینامیک است.
براى درک سیاست و سیاستمدارى، مثال سوریه مثال خوبى است. غرب تلاش کرد بجاى رژیم معروف به اسد، رژیم با رفتار مناسبترى با دنیاى غرب سر کار بیاورد، برخورد قهرآمیز اسد و ظرفیت سیاستمدارى و مردم سوریه به جنگ منجر شد و فضا تغییر کرد و غرب در تلاش براى اصلاح فضا ناکام ماند. داعش ظهور پیدا کرد. با ظهور داعش، دینامیک بازى تغییر کرد و غرب استراتژى خود را بطور کلى عوض کرد ولى هدف هنوز تغییر نکرده بود. اتفاقات بعدى موجب شد، غرب که بارها استراتژى را به صورت جزئى و کلى تغییر داده بود، به ماندن اسد راضى شود و هدف را تغییر دهد ومنتظر آینده باشد. آغاز داعش برایم آشکار نیست ولى در ادامه غرب تلاش کرد از داعش به عنوان نیروى تخریبى استفاده کند ولى به دلیل تجربه بالاى سازمانهاى اطلاعاتى و عملیاتى روسیه با مسلمانان تندروى روسیه و نیز جمهورى اسلامى، آنان به صورت نسبى داعش را در اختیار گرفتند و اهداف خود را از طریق داعش پیش بردند. این کار سیاستمدارى و سیاست است.
همچنین من بیان کردهام برخلاف نظر بسیارى، سیاست مىتواند اخلاقمدار باشد. اخلاق سیاسى با اخلاقى که ما مردم عادى تعریف مىکنیم فرق دارد. در اخلاق معمولى هر آن حرکت و هدف باید اخلاقمدار باشد. سخنان، نگاه، پوشش، آراستگى و خلاصه کلیه رفتارها و البته هدف. همه باید اخلاقى باشند. بازنده اخلاقمدار سربلند و برنده ضداخلاقى سرافکنده جامعه است. در سیاست اینگونه نیست. بسیارى از سخنان و حرکات و رفتارها بخودى خود اخلاقى نیست. در سیاست اخلاق یعنى نتیجه. نتیجهاى که تا حد ممکن به نفع عموم باشد، سیاست اخلاقمدار است، هرچند در روند آن کارهاى غیراخلاقى بسیارى صورت گرفته باشد.
سیاست جمهورى اسلامى اخلاقمدار نیست، چون نتیجه آن ضداخلاقى است. اما سیاستمداران جمهورى اسلامى از هوش هیجانى مناسبى برخوردارند. یکى از نزدیکان تعریف مىکرد، من براى شرکت در جنگ در بسیج ثبت نام کردم. چون آدم زرنگى نبودم، با همه علاقهاى که داشتم با رفیقم مجید رفتیم و در یکى از پایگاههاى بسیج تهران ثبت نام کردیم. روزى مسئول بسیج همه افراد بسبج مسجد را جمع کرد و گفت که منافقین (مجاهدین خلق) در چهار راه «ولیعصر» تظاهرات دارند. شما به گروههاى چند نفره داخل آنان نفوذ مىکنید، یکى با کاتر به قلب یکى مىزند و بقیه با فریاد آى کشتند، شلوغى راه مىاندازید تا همه خونى شوید و قاتل مشخص نشود. من به مجید نگاه کردم. مجید آهسته گفت: تو که اهلش نیستى؟ من که رنگم زرد شده بود گفتم: نه. در این لحظه رئیس گفت بروید حیاط گروهها مشخص شود و کاتر بگیرید و بروید. در موقع رفتن به حیاط مجید گفت مىرویم توالت تا نرفتند بیرون نمىآییم و بعد از اینکه رفتند مىآییم شلوغ مىکنیم پس ما چى؟ و ما چنین کردیم و مسئول گفت: شما دیر کردید و سعادت نداشتید. این کنشها موجب آن شد که «مجاهدین خلق» دست به خودکشى سیاسى بزنند. آنان باختند، چون به نظر من بزرگانشان هوش هیجانى مناسبى نداشتند.
این رفتارها با گروههاى سیاسى دیگر هم انجام شد ولى شدت آن بسیار کمتر بود. علت برخورد شدید با سازمان مجاهدین خلق ایران در آن روزها اقبال بسیارى از جوانان به این سازمان بود. جوانانى که آزادى اندکى مىخواستند و جوّ طرفداران شاهنشاهى و گروهاى لیبرالى را مساعد نمىدیدند و نیز هیجان نیز در آنها نبود و از بعد مذهبى نیز با کمونیستها همراه نبودند، این سازمان را بهترین گزینه یافتند. جمهورى اسلامى ترسیده بود و آقاى مسعود رجوى در تهران راى آورده بود و از آقای بنى صدر حمایت کرده و بنى صدر رئیس جمهور شده بود. جمهورى اسلامى ابتدا غیرمستقیم و پس از روى آوردن سازمان مجاهدین خلق ایران به ترور، مستقیماً با آنان برخورد کرد و پیروز شد.
به نظرم گروه فرقان نیز ساخته جمهورى اسلامى بوده است. یکى از دوستان دانشجو حکایت مىکرد: شبى را در دهکده ونک در خانههاى دانشجویى گذراندم. صبح یک بسته کامل از نشریات دم در بود. دوستم از طرفدران «جنبش مسلمانان مبارز» (گروه به رهبرى پیمان) بود. تعجب کردیم. من اعتقاد چندانى به اسلام نداشتم. معلوم بود کار دوتایمان نبود. شروع کردیم به خواندن و دوستم که مسلطتر بود برایم تعریف مىکرد. کلمات قرآنى برایم چندان آشنا نبود. دریافتم که اینها از نظر کلى در تیپ تفکرى خمینى هستند و چرا ترور علیه افراد خمینى راه انداختهاند؟ به نظرم خمینیستها با تشکیل این گروه تروریستى که به یکباره محو شد، افراد معروف درون نظام که موانع داخلى آنان محسوب مىشدند را از سر راه برداشتند. مطهرى و مفتح از این جمله بودند. بیخود نیست که خمینى گفت که براى حفظ نظام حتى مىشود نماز را تعطیل کرد. مطهرى در کتابش که در نقد مارکسیسم است مىگوید، مارکسیستها از هر وسیلهاى براى هدف خود استفده مىکنند ولى هدف مقدس نیازمند وسیله مقدس است. این درست ضد اندیشه خمینى است. خمینى نمىتوانست این افراد را به صورت مستقیم کنار بزند. او با تلاش همه اینها رهبر شده بود و اگر تکه تکه از وى کم مىشد، بعید نبود شکست بخورد. او با ترور مزورانه این نزدیکان خویش، طرفداران آنان را با تعصب بیشترى در اختیار گرفت. این حکایت از هوش هیجانى خمینى و کارگزارانش دارد.
امروز نیز هوش هیجانى افراد جمهورى اسلامى براى دوام و نابودى اپوزیسیون با شدت بیشترى به کار گرفته شده است. جمهورى اسلامى هم اپوزیسیونسازى مىکند و هم از طیف رنگینکمانى اپوزیسیون استفاده مىکند. استفاده از ناچارى توام با سادگى جوانان اصلاحطلب، امروز دیگر چارهساز نیست. دیگر حجتالاسلام محمد خاتمى به درد نمىخورد. باید از همه امکانات متنوع استفاده کرد. مهدى خزعلى را انسانى مبادى آداب دیدم. او نداى انتخابات را سر میدهد. بسیارى نیز با او همراه مىشوند. نتیجه کار او در دام انداختن بخشى از جوانان فعال سیاسى درون انتخابات است. در شرایط کنونى این کمک ارزشمندى به جمهورى اسلامى است و درست ضد مردمى است. مهدی خزعلى از هوش هیجانى خوبى برخوردار است. دانش و تجربه مناسبى دارد. دوست ندارم او را جاسوس بدانم ولى با اطمینان خاصى مىگویم که سازمانهاى اطلاعاتى جمهورى اسلامى او را در اختیار دارند. گروههاى بسیار دیگرى نیز در این محدوده بازى مىکنند. باز تاکید مىکنم که جمهورى اسلامى از نظر هدف و نتیجه ضد انسانى و ضد ایرانى است ولى افراد جمهورى اسلامى از هوش هیجانى مناسبى برخوردارند.
اما مشکل اصلى فقط توانایى جمهورى اسلامى نیست. مشکل مهم دیگر ضعف مفرط تشکلهایى به نام احزاب و گروههاى سیاسى اپوزیسیون است. بى شک آنها در قالب افراد دورهمى متحد، کار مفیدى انجام مىدهند و آگاهىرسانى و تحلیلهاى خوبى در راستاى اهداف کلى خود در رسانههاى خود و رسانههاى اپوزیسیون ارائه مىدهند. این کار بخش اولیه کار حزبى و گروهى است و حزب و گروه پس از این کار باید به درون جامعه نفوذ عملى کند و تبلیغاتش را براى این هدف تعریف و تبلیغ کند و عضوگیرى فعال داشته باشد. من در طول چند سالى که در لس آنجلس زندگى کردهام، شاهد هیچ فعالیتى از هیچ حزب و گروهى براى عضوگیرى نبودهام. به نظرم آنان منتظرند تا مردم، جمهورى اسلامى را به زیر بکشند و شاید حزب یا گروهى این هدف را دنبال کند که از این آب گلآلود ماهى بگیرند. البته بیشترشان خواستهاند کارى بکنند و فقط همین. رسانههاى اپوزیسیون بسیار کاراتر از احزاب و گروهها هستند. نیز در میان افراد رسانهاى، سیاستمداران شاخصى چون امیر طاهرى وجود دارند.
چاره چیست؟
- در مرحله اول پیچیدگى سیاست را باید بشناسیم و دنبال سادهسازى نباشیم.
- در مرحله دوم باید میدان را براى افراد داراى هوش هیجانى بالا باز کنیم و افراد داراى هوش منطقى بالا را به عنوان مشاور در کنار آنان داشته باشیم.
- در مرحله سوم باید کار حزبى مداوم و فعال انجام دهیم.
- در مرحله چهارم باید استراتژى نهایى، میانى و لحظهاى را تعریف کنیم و آن را به کار ببندیم.
در مورد اهداف نهایى و استراتژى کلى نهایت تلاش از جانب احزاب و گروهها صورت گرفته است. من در نوشتارى تحت عنوان مبانى تحولات اجتماعى که در بخش تریبون آزاد کیهان لندن منتشر شده است، مبانى تحولات اجتماعى را به دو گروه کنشى و واکنشى تقسیم کردم. بطور طبیعى اهداف درازمدت کنشى است ولى اهداف میانى و به ویژه کوتاهمدت واکنشى است و استراتژى هم باید بر پایه آن صورت پذیرد. به عنوان مثال در مقابله با حجاب اجبارى بسیج شود و چون این کار با مسیح علینژاد معروف شده است، در این مسیر با او همراه شود و بسیج عمومى در این زمینه داشته باشد و حتى در خارج از کشور و حتى براى خارجىها. مسیح علینژاد به خوبى و تقریباً تنهایى با وجود همه تهمتها این کار را به جلو برده است. من همواره او را ستودهام. بیشک او از هوش هیجانى بالایى برخوردار است. مسائل بسیارى مانند حجاب اجبارى وجود دارد. هر کدام اینها حرکتى واکنشى و مبنایى براى استراتژى لحظهاى است. زلزله، بازنشستگان، از دست رفتن پسانداز مردمان، حقوق کارگران، بیکارى، مشکلات معلمان و کشاورزان، مسائل دانشجویى و بسیارى دیگر. در این زمینه حتى مىتوان از افراد درون نظام یا از امثال مهدى خزعلى هزینه کرد و آنان را به مشارکت در حرکات جمعى مردم کشاند. مگر در غرب سیاستمداران غربى و شرقى این عمل را در جهان سوم انجام نمىدهند؟ پس یک سیاستمدار و یک گروه یا حزب سیاسى باید بتواند از هر وسیله ممکن و مناسب براى پیشبرد کار گروهى و حزبى خود بهره ببرد.
یکى از کارهاى مهمىکه اپوزیسیون انجام داده است، توجه عمومى به ناکارآمدى رژیم جمهورى اسلامىاست و در این زمینه باید مورد تقدیر قرار گیرد. اگرچه امروز این امر مسجلى است ولى کار آسانى نبوده است. اپوزیسیون در این امر موفق عمل کرده است. واضح است کهاین رژیم باید بطور کلى تغییر کند و این یعنى انقلاب. نیاز نیست که انقلاب خونین باشد و البته کنشهاى جمهورى اسلامى و پشتیبانان آنان و اپوزیسیون و مردم در روند انقلاب ضعف و شدت خشونت را معین خواهد کرد. رسانههاى وفادار به مردم باید بکوشند که اندیشههاى این انقلاب را تقویت کنند. دیده شده است که به بهانه دموکراسى و آزادى برخى رسانه توجه جدى را به افراد و اندیشههایى که مورد توجه جمهورى اسلامى است معطوف کردهاند. این یعنى استراتژى غلط. البتهاین بدان معنى نیست که نباید آنان را شناخت، بلکه باید آنان را به حد مناسبى شناساند. گاهى در برخى رسانهها آنچه گم است، نیازمندى به انقلاب و وقت دادن به طرفداران انقلاب است. بخش دیگر معرفى انقلاب است. هدف این انقلاب باید منافع مردم ایران باشد. یعنى همان منافعى که جمهورى اسلامى علیه آن کار کرده است. به نظرم در این مورد افراد نامى سیاسى دچار خطاى جدى هستند. آنان دنبال منافع سیاستمداران و فعالان سیاسى هستند و تعریف آنها از انقلاب در این راستاست و شاید به همین دلیل آنان از تمیز بین رفتار واکنشى و کنشى ناتوان هستند. بخش دیگر اتحاد است. این اتحاد در نبود احزاب و گروههاى قوى سیاسى، در حول فرد باید صورت گیرد. من بارها گفتهام که من حزبى نمىشناسم و علت آن اینکه فعالیت حزبى مشاهده نمىکنم. در سیزدهبدر به محل تبلیغ حزب مشروطه ایران رفتم و با اینکه خود را معرفى کردم، دریغ از یک تلاش براى جذب من. این یعنى کار حزبى صورت نمىگیرد و فقط گروهى دور هم جمع شده اند. ایران ما در این زمینه شانس خوبى دارد. به قول آقاى اسماعیل نورى علا، شاهزاده رضا پهلوى براى ایران عزیز ما یک سرمایه ماندگار است.
سوالهاى من از فعالان اپوزیسیون این است:
اگر حول شاهزاده رضا پهلوى گرد هم آیید، در آینده ایران، مردم چه چیزهایى را از دست خواهند داد و چه چیزهایى به دست خواهند آورد؟
اگر حول شاهزاده رضا پهلوى گرد هم آیید، در آینده ایران، شما فعالان سیاسى چه چیزى را از دست خواهید داد و چه چیزى به دست خواهید آورد؟
بیشک شاهزاده هوشمند است و تا آنجایى که من از رفتارش مشاهده مىکنم هوش هیجانى نسبتاً مناسبى دارد والبته ویژگى ایشان وى را متمایز مىکند.
گاهى بیان مىشود شاهزاده هم یکى مثل ما. بطور کلى این سخن درست است ولى در سیاست غلط است. این سادهسازى سیاست است. این یعنى ما توانایى خاص یکى از افراد اپوزیسیون را از بین ببریم. این ممکن است به نفع یک حزب یا گروه خاصى باشد ولى به نفع اپوزیسیون نیست. شاهزاده درست مىگوید اگر من یکى مثل شما هستم، چه نیازى به من است. بروید کار خویش را انجام دهید و من هم زندگى خودم را داشته باشم. من که ادعایى ندارم.
اما من تا آن اندازه که میدانم، تو را شاهزاده گرامى، جانشین پدر بزرگوارتان مىخواهم.
لسآنجلس