ایران در حسرت تاریخیِ آزادی و دموکراسی

چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸ برابر با ۱۷ آپریل ۲۰۱۹


اسماعیل پهلوان – صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه‌ تهران در نامه‌ ۲۳ فروردین به حجت‌ الاسلام محمد خاتمی پس از انتقاد از عدم توانایی جریان اصلاح‌طلبی و دولت و مجلس برآمده از این جریان در ایجاد تغییر موثر در اداره کشور و بی‌هویت دانستن جبهه اصلاح‌طلبی، ابراز داشت: «… جناب آقای خاتمی، ریشه همه مصیبت‌های کشور، اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، قومیتی، زنان و… در کم‌رنگ بودن آزادی خلاصه می‌شود؛ بنابراین آزادیخواهی و تلاش در تقویت دموکراسی می‌بایستی در رأس مطالبات اصلاح‌طلبان قرار بگیرد. به گونه‌ای که دموکراسی‌خواهی به تدریج بدل به بارزترین هویت جریان اصلاحات شود.»

با دقت در مفاهیم و دغدغه‌های ذهنی مطرح شده در نامه‌ای که مخاطب آن، رهبر جریان اصلاحات بود و با مرور تاریخ معاصر و مراجعه به مطالبات روشنفکران و کنشگران سیاسی پیش از انقلاب ۵۷ به نقاط مشترک فراوان و شگفت‌آوری می‌رسیم، مثلاً آنجا که در خرداد سال ۱۳۵۶ در بخشی از نامه‌ی سرگشاده‌ی سه تن از اعضای جبهه ملی، آقایان شاپور بختیار، سنجابی و فروهر، خطاب به محمدرضا شاه پهلوی می‌نویسند: «… بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آیندهٔ ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی، مسئول اداره مملکت بداند.»

حالا چه شد که پس از سال‌ها مبارزه برای کسب آزادی و دموکراسی در پیش از انقلاب ۵۷ و ۴ دهه پر از فراز و نشیب پس از آن، هنوز حسرت آن ۱۵ ماه دهه ۳۰ را می خوریم که دکتر مصدق توانست با تحدید اختیارات شاه در چهارچوب قانون اساسی مشروطه، دوره‌ای از آزادی و دموکراسی را برای کشور ایران به ارمغان آورد؟!

این همه بازتولید استبداد، با وجود کوشش‌ها و جانفشانی‌های بسیار جهت آزادی و دموکراسی برای چیست؟

این چه هدفی است که حتی مخالفین سرنگونی و مدافعین قانون اساسی مشروطه و جمهوری اسلامی و نه دشمنان این دو حکومت، همچنان به عدم دستیابی به آن صریحاً اعتراف می‌کنند؟!

چه عواملی در دست نیافتن به این اهداف والای بشری دخیل‌اند؟

بی‌شک یافتن پاسخ این پرسش‌ها ذهن هر انسان آزاده و وطن‌دوستی را به خود مشغول می‌کند.

با دقت در چگونگی شکل‌گیری و پیروزی انقلاب‌های ایران از مشروطه تا کنون می‌توانیم به یک نقطه مشترک برسیم و آن، تعویض پوسته ظاهری حکومت از یک قالب به قالب دیگر بود، در حالی که ماهیت اصلی دیکتاتوری آن همچنان پابرجا ماند و حتی با وجود استمرار مظاهر دموکراسی و آزادی در این نظام‌ها، همچون مجلس شورا و رسانه‌ها، اما همچنان جامعه از رسیدن به روح آزادی و دموکراسی واقعی محروم ماند.

در این میان بایستی با نگاهی موشکافانه، به آسیب‌شناسی این معضل تاریخی پرداخت. راهکارهایی مانند رجوع به آرا و تجربه‌های محققان کارکشته برای شناسایی دلایل این ناکامی تاریخی و سپس تدوین یک برنامه مدبرانه برای رفع این موانع به همراه کوششی پیگیر می‌تواند ما را در نیل به این امر حیاتی یاری رساند.

رجوع به دیدگاه‌های محققانی همچون ماشاءالله آجودانی که به ضرورت یک انقلاب فرهنگی در جامعه معتقدند می‌تواند فصلی تازه در دفتر پرفراز و نشیب تلاش‌های تاریخی ملت ایران برای خلق یک انقلاب سیاسی پایدار و موفق بیافریند زیرا با کمی دقت و تامل در اندیشه‌های این محقق و نویسنده نام‌آشنا می‌توان عقلانیتی اصیل را در آرای او مشاهده کرد.

در دیدگاه آجودانی، انقلاب فرهنگی آغاز و تداوم یک حرکت پویا، دائمی و آزاد فکری به همراه بده و بستان‌های آزاد فرهنگی جامعه ایرانی با دیگر جوامع بشری است تا در نتیجه‌ی آن، انسان ایرانی بتواند به یک فهم و بینش صحیح برای تعمیق دموکراسی و حراست از آن دست یابد. بینشی که کارل پوپر از آن، به نام بلوغ معنوی یاد می‌کند.

مصادیق این بلوغ معنوی را می‌توان در اصالت قائل شدن برای آزادی بیان و تحمل مخالف بدون ایجاد چهارچوب‌های محدودکننده غیرعقلانی برای آنها نگریست تا در نتیجه بتوان از دموکراسی به عنوان یک ارزش و هدف والا و نه فقط یک ابزار برای رسیدن به قدرت پاسداری کرد.

مسلماً جامعه‌ای که دارای این بلوغ معنوی باشد قابلیت رسیدن به یک جامعه باز، آزاد و دموکرات و تداوم آن را خواهد داشت.

بنابراین برای این تحول و دگرگونی همه‌جانبه فرهنگی لازم است که جامعه ایرانی از جایگاه مدعی فرهنگی و اجتماعی کنونی نزول کرده و جایگاه واقعی خود را به عنوان جزیی از جامعه جهانی که تا کنون در تکامل علوم بشری نقش داشته، بپذیرد. پذیرفتنی بدون تعصب، خودبزرگ‌بینی و یا خودکم‌بینی.

پذیرش نقاط قوت و ضعف در علوم گوناگون و دست برداشتن از طرح‌های مضحک و از پیش شکست خورده‌ای همچون اسلامی کردن علوم انسانی و دیگر علوم که از سال‌های اولیه انقلاب ۵۷ تا کنون در جمهوری اسلامی دنبال می‌گردد باعث می‌شود کلیت جامعه بتواند از دستاوردهای موفق بشری برای پیشرفت کشور در زمینه‌های گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… استفاده کند و خود نیز بر غنای آن بیفزاید.
ایران- گلستان

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=153424

5 دیدگاه‌

  1. در تائيد ارشك

    درود بر شما
    از نظر علمى هر تغییرى که در راستاى طبیعت یک پدیده نباشد، نیازمند اعمال نیروست. در جامعه اى که شرایط دموکراتیک وجود نداشته باشد، ساختن آن نیازمند اعمال قانون ویژه هاست و این یعنى اعمال دیکتاتورى براى دموکراسى. محمد رضا شاه جامعه ما را با اعمال قوانین ویژه بسوى دموکراسى هدایت مى کرد و آزادیخواهان۵٧ با اعمال دموکراسى بسوى دیکتاتورى رفتند.
    عدم شناخت علمى پدیده ها موجب زیان و رفتن به مسیر نادرست است.

  2. ارشک

    یک دلیل تحقق نیافتن دمکراسی در ایران تحریف تاریخ و تعصب ورزی در مورد وقایع و افراد است .مثلن دمکرات خواندن مصدق با هیچ معیار دمکراسی جور نیست،اینکه تمام مصوبات مجلس باید به تایید او برسد اقدام دمکراتیک است(شورای نگهبان یکنفره!)
    کدام قسمت قانون امنیت اجتماعی مصدق سنخیتی با دمکراسی دارد.بقایی این قانون را بدتر از یاسا ی چنگیزی خواند.وبسیار موارد دیگر که به نقل از گروهی از دوستان و بنیادگذاران جبهه ملی موجود است.

  3. پويا مهرفر

    ٣-
    اما من دموکراسى را بده بستان ویژه ها با مردم مى بینم. ویژه هایى که چون محمدرضا شاه مردم را به درک فرهنگ دموکراتیک سوق مى دهند و مردمى که در آن فضا رشد مى کنند. من دموکراسى ویژه ها را مى خواهم. دموکراسیى که روح ۵٧ نداشته باشد. ۵٧ در همه ابعادش دروغى براى دموکراسى بود. دموکرات هاى پنجاه هفتى دو تیپ بودند:
    تیپ اول آزادى خودشان را براى سرکوب آزادى دیگران مى خواستند.
    تیپ دوم آزادى همه از جمله گروه اول را مى خواستند و نتیجه رفتار آن ها همان تیپ اولى بود. چون تیپ دومى ها نه جایگاه مردمى داشتند و نه توان اداره جامعه و فقط افرادى متشخص و غرب شناس بودند که الیته در همین زمینه نیز محمد رضا شاه از آنان جلوتر بود.

  4. پويا مهرفر

    ٢-
    بخش دوم سوال من از شما این است: زمانى که آقاى جفرسون و دوستانشان طرح دموکراسى آمریکا را مى ریختند، چند درصد مردم فعالانه در کنارشان بودند؟ زنان حق راى داشتند؟ سیاهان چگونه؟ فرهنگ عمومى چه الزامى براى دموکراسى است؟
    ما امروز در شرایط بسیار بدترى از زمان ۵٧ هستم. اقتصاد ویران است. ساختار دولتى، قضایى و نظامى خطرناک است. فقر موجب آن مى گردد که مردم راى را به پشیزى براى زندگى بفروشند. فرهنگ مدارا در میان جامعه و سیاستمدران نامى در سطح پایینى است. سیاستمداران در اندیشه برترى جویى خویش ملتى را قربانى مى خواهند.
    شما به گمانم در این شرایط فضا را مناسب دموکراسى نمى بینید. مى بینید؟

  5. پويا مهرفر

    ١-
    آزادى همانند برابرى آروزى انسان است.
    بخش اول سوال من از آقاى عباس پهلوان که گمانم در لس انجلس ، شهرى که من زندگى مى کنم، زندگى مى کند، این است:
    بلوغ معنوى در لس آنجلس چقدر است؟
    آقاى پهلوان من به علت کار خاصى که دارم، با مردم این سرزمین بسیار برخورد دارم. من بتجربه دریافته ام که خودخواهى خصوصیت اصلى عامه مردم لس آنجلس است.
    آیا این بلوغ فرهنگى است؟
    مرغ همسایه همیشه براى ما غاز بوده است.
    اشکال کار تحلیل شما وابسته کردن فرهنگ دموکراسى به عامه مردم است.

Comments are closed.