پویا مهرفر- این روزها سایه جنگ بر سر ایران عزیز ماست. روح و جان ما اگرچه با رژیم تبهکار جمهورى اسلامى نیست ولى با ایران و ایرانى عجین است..ما همچنان نگرانیم که آیا جنگى بین جمهورى اسلامى و آمریکا رخ خواهد داد. من در جنگ جمهورى اسلامى و عراق بودهام. در حلبچه بدبختى مردم را دیدهام و خانهها و مغازههاى مردم حلبچه و خورمال عراق را. بارها خواندن شعر رساى ملک الشعراى بهار مرا غمگین ساخت:
فغان ز جغد جنگ و مرغواى او
که تا ابد بریده باد ناى او
بریده باد ناى او و تا ابد
شکسته و گسسته پر و پاى اًو
ز من بریده کرد آشناى من
کزو بریده با آشناى او
چه باشد از بلاى جنگ صعب تر
که کس امان نیابد از بلاى او
شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر غذاى او
همىزند صلاى مرگ و نیست کس
که جان برد ز صدمت و سلاح او
بهر کجا که بانگ جنگ در وزد
به حلقها گره شود هواى او
شعر بسیار طولانى است و من ابیاتى از آن را نقل کردم. در آن روزهای سرودن این شعر، ملک الشعراى بهار رئیس انجمن جهانى صلح بود. من این شعر را از کتاب درسى دبیرستان شاهنشاهى پهلوى به یاد دارم. شاه فقید صلحدوست و دانا بود. ما چنین گوهر گرانبهایى را به آسانى از دست دادیم. صلح، زندگى آرام و بدون خشونت آرزوى مردمان عادى است ولى همواره واقعیتهاى دنیاى آدمىآن را به امرى ناپایدار تبدیل کرده است.
سایهی مداوم جنگ
امروز نیز سایه جنگ بر سر ایران عزیز است. سایهاى که هر لحظه مهر فروزان را بر سر ایرانیان کمرنگتر مىکند. اینکه چرا ما اکنون در این شرایط قرار داریم و اینکه چه کسانى علاقمند به وخیمتر ساختن اوضاع هستند و چرا چنین فعالیتهایى صورت مىگیرد، بسیارى را حساس کرده و نقدهاى متفاوتى ارائه مىشود. بىگمان همه نقدها واقعیتهایى را دنبال مىکنند و نگاههاى آنها از زوایاى مشخصى است. بسیارى از این افراد شخصیتهاى ارزشمند و متخصص و پژوهشگرانى کارکشته هستند. با این وجود نگاههایى متفاوت و نتیجهگیرىهایى متفاوت و در پس آن کنشهاى متفاوتى را پیشنهاد مىکنند. در این نوشتار تلاش من این است که از زوایهاى دیگر به شرایط امروز بنگرم.
انقلاب اسلامى محصول دانایى اندک
جهان امروز در یک ارتباط تنگاتنگ تعریف شده است و با بیانى شاعرانه بسوى یک دهکده جهانى میرود. این تنگاتنگى بستر تفاهمها و تضادهاست که در کنش و واکنش در هر مکان و زمان به تعادلى جدید مىانجامد. ظرفیتها و کاربست نیروها و شرایط تعیین کننده این تعادل دینامیک است. کشور ما ایران از نظر ظرفیتها و کاربست نیروها در سطوح متوسطى است و قابل مقایسه با کشورهاى پیشرفته جهان و به ویژه آمریکا نیست و شرایط کنونى نیز بسیار شرایط نامساعدى براى ماست.
انقلاب اسلامى با شعار «نه شرقى نه غربى» داعیهدار گریز از حضور در این بستر واقعى بود و با شعار مرگ بر این و آن در آرزوى ساخت جهانى بهتر. از دیدگاه روشنفکران آن روزها غرب و در رأس آن آمریکا به دنبال سرقت منابع طبیعى و فروش جنگافزارها بود و شرق کمونیستى نیز به دنبال بردگى کشیدن انسانها در ساز و کار ایدئولوژى خویش. این چنین بود که انقلاب اسلامى خود را عامل حرکتى نو در جهان آن روز معرفى مىکرد و شور و شوق در وجود روشنفکران و جوانان پرشور مىریخت و احساس چنان غلیان کرد که گویا نطفه زندگى و حیات نوینى در حال شکل گرفتن است. حوادث به سرعت سپرى مىشد و اقدامها بدون در نظر گرفتن ساز و کار جهانى به پیش مىرفت. قدم اول اشغال سفارت اسرائیل بود و تقدیم آن به فلسطینىها. این قدم واکنشى قابل احساس در کشور نداشت و چنان کمرنگ بود که هنوز هم در ذهن ما سوالى بر نمىانگیزد. از نظر عرف بینالمللى جمهورى اسلامى خاک کشورى را اشغال کرده بود. قدم دوم اشغال سفارت آمریکا بود و البته این قدم مخالفتهایى را در ایران برانگیخت و جبهه ملى ایران و طرفداران شاهنشاهى پهلوى این عمل را تجاوز به خاک آمریکا خواندند. انقلابیون سرمست از این پیروزى به بیرون کشیدن اسناد پرداختند و با تمام منطق خاص خود آمریکا را محکوم کردند و مردم عادى که نمىدانستند ساز و کار همه سفارتخانهها بر همین اساس مىچرخد را به تحریک واداشتند. مردم نمىدانستند که این عرف بینالمللى است و دنیاى واقعى همین است.
جنگ آغاز شده بود*. جنگى که یکسو با دانایى و توانایى آن را مدیریت مىکرد و یکسو به خیالى سرمست پیروزى در آن جولان میداد. این جنگ ادامه یافت تا اینکه مستى به سعى سختى و شدت روزگار و پرخورى طعام از سفره پربار از سر رفت.
اکنون نیز مخالفان غرب و در رأس آن آمریکا بر پایه همان تئورىها، آمریکا را عامل بدبختى و جنگ و ویرانى مىدانند و علت آن را منفعتطلبى سرمایه کلان، تسلط بر منابع انرژى و فروش جنگافزار مىشمارند و جنگافروزى را طبیعت جهان سرمایهدارى و در رأس آن آمریکا مىشمارند و علاوه بر آن گاهى مدعى تسلط بر بازار و به بردگى کشاندن مردم جهان از سوى جهان سرمایهدارى مىشوند.
سرمایهدار و سرمایهدارى
جهان ما نظامهاى متعدد را به خود دیده است و در همه آنها نابرابرى وجود دارد. آنکه چیره و فرادست بوده و در تسلط بیشتر کوشیده است و آنکه فرودست بوده در آرزوى برابرى سیر کرده است. اما فرادست و فرودست در گذر ایام چهره عوض کردهاند و از بردهدار و برده به ارباب و رعیت و سرانجام به سرمایهدار و کارگر تبدیل شدهاند. در این گذر اگرچه فرادست زور عریان خود را به قدرت پنهان تبدیل کرده است، فرودست نیز از هیچ به هستى اندک و از رنج بسیار به شدتى کمتر کوچ کرده است. در این میان نقش نفوذ مهربانىهاى فرودستان در اعماق جان فرزندان فرادست بىمایه نبوده است. کم نبودند که از میان فرزندان فرادست پرچمدار تغییر حتى با آرزوى برابرى شدهاند. سهمىاز درخشش کتاب «بربادرفته» شاهکار مارگارت میچل بر قله ادبیات جهان از این روست.
با همه این تغییرها، ماهیت سرمایهدار، همان بردهدار مانده است. او در خلوت و تنهایى خود در آرزوى به بردگى کشاندن همگان حتى سرمایهداران دیگر و بزرگتر شدن و بزرگتر شدن است.
روزى کوسه اى در برکهاى شروع به خوردن ماهیان کرد. ابتدا ماهیان کوچک و با بزرگتر شدن ماهیان بزرگتر و بزرگتر و خود نیز حجیم و حجیمتر شد و با حجیمتر شدن هم ماهیان کمتر مىشدند و هم آب برکه به بیرون مىرفت و سرانجام چنان فربه شد که نه ماهى و ماند و نه آب و کوسه در تنهایى خود به سختی جان داد.
این داستان سرمایهدار است ولى نظام سرمایهدارى از این داستانها که بارها براى کسانى از این طبقه اتفاق افتاده و آنان را به ورشکستى کشانده است، تجربه اندوخته و نظامى ساخته است که انحصار را مدیریت مىکند و نظم معینى را بر حیات سرمایهداران ایجاد کرده و براى حیات خویش چرخش مالى معینى را در جامعه ایجاد مىکند تا سود و حیاتش را تضمین کند. این چرخش مالى در جامعه سطح زندگى و رفاه مردمان را بالا و بالاتر مىبرد. این نظام همان دموکراسى سرمایهدارى است. از این رو من همواره بیان مىکنم:
ماهیت سرمایهدار، بردهدارى است ولى ضرورت سرمایهدار، دموکراسى است.
دموکراسى به دلایل مختلف بر گرده سرمایهداران سوار است. اصلىترین دلیل آن نیاز اوست. او با قدرت اقتصادى و مادى که دارد هم فرصت کافى دارد، هم قدرت سازماندهى و تشکیلاتى دارد و هم قدرت تکنولوژى را در اختیار دارد. و اینچنین او جامعه را رصد، مدیریت و کنترل مىکند. بدنه جامعه فرصت لازم و توان مالى لازم را ندارد و در نتیجه آن توانایى اعمال قدرت خود را ندارد و از سوى دیگر زوایاى اندیشه و منطق و هدف او شکل نگرفته و بسیار متفرق و متناقض است و این در درجه اول ظرفیت اوست و البته مدیریت سرمایه نیز در این تشتت دخیل است اما اهمیت بنیادین ندارد.
در گروه کتابخوانى در آمریکا کتاب «١٩٨۴» از جرج اورول را به زبان انگلیسى خواندیم. من این کتاب را در اوان نوجوانى خوانده بودم ولى توجه کافى به آن نکرده بودم. سرگروه ما که یک آمریکایى چپگرا بود ما را متوجه عکس چشم روى کتاب کرد و گفت توجه کنید:
Big brother is watching you. He watches you every where, every time.
من به جرج اورول و نگاه تیزبینش بیشتر علاقمند شدم. این همان قدرت سازماندهى است. اگر چه نویسنده به همه این سازماندهى تا حد یک فاشیسم عمق مىدهد و بیان واقعیت کاملاً منطبق دنیاى ما نیست ولى این هنر نویسنده است که با غلو آن را در ذهن ساکن ما مىگنجاند.
از سوى دیگر نظام دموکراسى سرمایهدارى به دلیل اعمال فرایند کنترلى خود، بدنه جامعه را در ساز و کارى دموکراتیک به کار گرفته است. هدف از این ساز و کار کنترلى امنیت کلى سرمایهداران و تضمین سود و پایدارى رو به رشد آن است. نتیجه مشارکت عمومى در این ساز و کار چرخش جزئى از ثروت از سرمایهداران به بدنه و نیز مشارکت جزئى بدنه در قدرت و فرایند اداره نظام است. این مشارکت زنگ خطرها را به صدا در مىآورد. در فرآیندهاى کنترلى صنعتى همواره نتایج با هدف مورد نظر سنجیده شده و اختلاف آن با معادلاتى معین براى تصیح عملکرد دستگاه به کار میرود. این بخش تصحیح کننده را بازخورد دادهها مىگویند. عملکرد بدنه جامعه در سیستم تعریف شده سرمایهدارى بدینگونه است. اینگونه است که سرمایهدارى امکان رفاه و بهبود زندگى به صورت کلى براى بدنه جامعه فراهم مىآورد. با این وجود در مقیاس ریزنگرى باید گفت که زندگى یک فرد شاغل در سیستم سرمایهدارى فراز و فرود دارد و این فراز و فرود گاهى حتى روزانه است. براى سرمایهدارى فرد به تنهایى مهم نیست او بر اساس آمار عمل مىکند. مثالى خود از نزدیک شاهد آن بودهام بیان این واقعیت است. در سیستم فلکس آمازون (Amazon Flex) رانندهها بر اساس ساعتى حقوق مىگیرند. سیستم براى کنترل کارکرد افراد شاخصههاى متعددى را اعمال مىکنند. اگر نسبت رانندهها به تعداد بستهها زیاد باشد، میزان پول پایه را مىدهند و اگر تعداد رانندهها کم باشد میزان پول را افزایش مىدهند. برایشان اهمیتى ندارد که راننده چه میزان مسافت را طى مىکند و یا چه میزان بسته را باید تحویل دهد. همه این میزانها را آمار تعریف مىکند. آنان بارها رانندگان را با مسافتهاى طولانى یا بستههاى بسیار آزمایش مىکنند و بر اساس بازخوردها محدوده کارى را باها باز تعریف مىکنند. مسئولیت بستهها نیز با راننده است. حتى اگر او مقصر فقدان بستهها و یا آسیب به بستهها و یا برگشت خوردن بستهها نباشد، در آمار او گنجانده مىشود. هر بدشانسى مىتواند منجر به کنار گذاشتن او یعنى اخراج او گردد. این سیستم نوین علاقهاى به افزایش فرهنگ مردم ندارد و تمام فشارش بر روى راننده است. مهم نیست ساختمان پلاک ندارد و یا شمای پلاک ساختمانها یکسانسازى نشده و یا آشکار نیست. مهم نیست که افراد فرهنگ کار با این سیستم نوین را ندارند. او فقط به آمار توجه دارد.
نظام سرمایهدارى تنها نظام طبیعى دوران ما
بر اساس آنچه گفته شد نظام سرمایهدارى با ساز و کار معینى به رفاه رو به پیشرفت جامعه و شراکت عمومى در سطح معین و کنترل شده و رو به پیشرفت مىانجامد. اما این از آرزوى برابرى و آزادى بشریت بسیار دور است. از این رو تئورىها و فلسفههاى بسیارى در تقابل با سرمایهدارى و براى از قوه به فعل در آوردن این دو آرزوى بشریت ارائه شده و تلاشهاى بسیارى صورت گرفته است. از مهمترین تئورىها و فلسفهها تئورى کمونیسم و فلسفه مارکسیسم بوده است. تاریخ عملکرد این تئورىها و فلسفهها نشان داده است که نه تنها از توان اقتصادى جامعه مىکاهد، بلکه به طبقه حاکمه با قدرت اقتصادى ویژه منجر شده و بدتر از آن آزادىهاى بشرى را به سطحى بسیار نازلتر از گذشتههاى دور تقلیل مىدهد. شوروى، چین کمونیستى و کوباى کاسترو از این جملهاند. از سویى دیگر در مقابل توسعه فرهنگى در نتیجه آزادىهاى رو به رشد نظام سرمایهدارى، بخش سنتى داشتههاى خود را در خطر دیده است و در تقابل با این تغییرات گسترده آرمان خود را به صورتهاى گوناگونى در قالب نظریاتى مشابه شریعتى و مطهرى ارائه کرده و با تلاش امثال خمینى به اجرا در آورده است که نتیجه آن در دو هدف آزادى و برابرى بشریت بسیار فاجعهبار بوده است.
مهمترین رویداد تراژدیک کمدى عصر ما همراه شدن کمونیستها و چپگرایان با سنتگرایان است که دلیل اصلى آن کینه کور در مقابل سرمایهدارى است. این همدستى در ایران ما به فاجعه انسانى و محیط زیستى منجر شده است. این افتخار سنتگرایان و کمونیستهاست که انسانهایى از شدت فقر کلیه بفروشند!
همه رویدادهاى تاریخى نشان مىدهد که سرمایهدارى طبیعىترین نظام عصر ماست. این نظام است که روند رو به رشد زندگى بدنه جامعه و مشارکت روزافزون او را در قدرت سیاسى فراهم مىکند.
نظام سرمایهدارى و تهدیدها
نظام سرمایهدارى به حیات سرمایه حساس است و به هرگونه تهدیدى واکنش نشان مىدهد. براى او بقاى رو به رشد سرمایهدارى و سود روزافزون اهمیت اساسى دارد و مردم و جهان در این رابطه تعریف مىشوند. این نظام در درون در رقابت و از بیرون در تهدید است و از این رو توان تکنولوژیک و اقتصادى خود را در دفاع از خود و تضمین گسترش نفوذ و افزایش سود خود به کار مىگیرد. دولتها به گونهاى در این نظامها تعریف مىشوند که از این ساز و کار بهره روزافزون میبرند. این نظام با توسل به توانایىهاى خود در کشورهاى دیگر دخالت و حتى خرابکارى مىکند تا تهدیدها را تضعیف کند و از بین ببرد و اگر نتواند به صورت دخالتهاى سیاسى و اقتصادى بر تهدید فائق شود، به جنگ متوسل مىشود. تعاریفى از قبیل تقدس و اخلاقمدارى و احترام که در ادبیات مخالفین این نظام جاریست (که البته در عمل به پلیدى و بىاخلاقى و بىاحترامى منجر مىگردد. همانگونه که در کشورهاى کمونیستى و جمهورى اسلامى دیدهایم) مورد توجه این نظام و گردانندگانش نیست. دخالتها و جنگهاى بسیار در آمار تاریخى این نظام جا خوش کرده است. از جنگ ویتنام تا سرنگونى آلنده، از ترور اولاف پالمه سوئدى تا تشکیل القاعده. اما این کارنامه به ظاهر سیاه روى دیگرى دارد و آن دفاع از نظام سرمایهدارى در مقابل تهدیدهاى بسیار خطرناکى براى همه بشریت است. نظامهایى چون نازیسم هیتلر، شوروى کمونیست و جمهورى اسلامى خمینى اگر بر جهان حاکم شوند، بشریت را در همه ابعاد به هلاکت خواهند رساند. براى این روشهاى اعمال قدرت، تنها قدرت سیاسى و اقتصادى کافى نیست. از این رو او به تشکیل سازمانهاى متعدد اطلاعاتى و نظامى پرداخته و روز به روز بر قدرت آنها افزوده است.
قدرت نظامىسرمایهدارى
براى دفاع از نظام سرمایهدارى در مقابل تهدیدهاى روزافزون قدرت نظامى اهمیت مهمىدارد. این قدرت سه بخش اساسى دارد:
قدرت تسلیحاتى
قدرت اطلاعاتى
قدرت اجرایى
مهمترین بخش صورت مسئله ما در این نوشتار هزینههاى این قدرت است. هزینه قدرت تسلیحاتى شامل تحقیق و توسعه بخش نظامى و تولید جنگافزارها، بسیار بالا است. با وجود اینکه این تولید بازار جهانى دارد ولى این بازار در مقایسه با میزان بازار کالاهاى مورد استفاده مردم عادى بسیار اندک است و حتى قیمت بسیار بالاى آن جوابگوى هزینههاى آن نیست. به این هزینهها باید هزینه سازمانهاى اطلاعاتى را افزود و علاوه بر آن هزینه ارتشها و سیستمهاى نظامىدفاعى و تهاجمىرا اضافه کرد. این هزینهها به میزان غیرقابل باورى بالاست و سنگینى آن بر نظام سرمایهدارى جهانى حس مىگردد. از این رو براى دوام و توسعه نظام سرمایهدارى این هزینهها باید به گونهاى تامین شود. یکى از راههاى تامین این هزینهها فروش بیشتر سلاحهاست. راه دیگر تحمیل هزینه به تناسب درآمد کشورها به صورت مشارکت مستقیم است. براى فروش این سلاحها و تحمیل هزینهها کشورهاى جهان باید در احساس عدم امنیت باشند. در اینجاست که اخلاق براى حفظ و بقا و توسعه زیر پا گذاشته مىشود و چه بسا با ساز و کارى در همدستى با دشمنان کهنه و سود دو طرفه این تهدیدها واقعىتر به نظر آید.
ما انسانهاى معمولى که از سیاست چیزى نمىدانیم و هرگاه در دایره اجرایى قرار گرفتهایم رفتارى بسیار پستتر و وحشیانهتر (از دیدگاه اخلاق عامه) از مجموعه نظام سرمایهدارى داشتهایم؛ در این وقایع فریاد صلحخواهى سر میدهیم و همه تقصیر را به گردن جامعه سرمایهدارى و غرب وحشى مىنویسیم و نکته تراژدیک و فکاهى آن این است که در کنار جنایتکارترین و پستترین و وحشیانهترین و ضدبشرىترین نظامهاى جهان قرار مىگیریم و مقاله و کتاب مىنویسم و فیلم تهیه مىکنیم و بیانیه صادر مىکنیم و تظاهرات به راه مىاندازیم و به همه آنها به آسانى فحاشى مىکنیم و دانسته براى فریب بچهها و زنان کشته و زخمى را پیراهن عثمان مىکنیم. ماهیت همه این رفتارهاى ما علاوه بر نادانى و ارضاى شخصى، خودخواهى است تا به تقدسى دروغین برسیم. براى رسیدن به این تقدس حاضریم همه حتى گذشته خود را قربانى کنیم، اما خود کنونى مقدس بمانیم. از این زاویه است که ژان پل سارتر «جنگ شکر در کوبا» را مىنویسد. از این زاویه است که هماکنون که سایه جنگ بر سر ایران عزیز ماست، فریاد اعتراض به کشور امریکا و پرزیدنت ترامپ بلند مىشود. هیاهویى براى مقدسنمایى خویش و در عمل به قول شکسپر نویسنده شهیر انگلیسى «هیاهوى بسیار براى هیچ».
زندگى، جنگ و دیگر هیچ
وقتى اوریانا فالاچى کتاب «زندگى، جنگ و دیگر هیچ» را براى ویتنام مىنوشت از هفت هزار کشته یک روزه حلبچه عراق در حمله شیمیایى در جریان جنگ عراق و ایران خبر نداشت. عراق صدام نورچشم شوروى کمونیستى در آنى با بمباران شیمیایى مخلوط سبکتر و سنگینتر از هوا به کشتارى جمعى دست زد. کردها دست سربازان عراقى را نبریده بودند و به عنوان فلش راهنما در مسیر جادهها قرار نداده بودند. مردم حلبچه آرامترین مردم مناطق کردنشین بودند. من آنجا بودم و آن واقعه وحشتناک را از نزدیک دیدم. بعدها وقتى مجروحان را از خط مقدم خورمال به بیمارستان بیاره عراق رساندم، مورد حمله شیمیایى قرار گرفتیم و من شاهد بودم که مادرى کودکش را در بغل گرفته فریاد زنان به سوى بیمارستان مىرفت و مىگفت: کیمیائیه، کیمیائیه.
برایم آن صحنه بسیار درناکتر از مجروحى بود که گلویش تیر خورده بود و آن دیگر پایش شکسته بود و آن دیگر موجى شده بود. من از این داستانها بسیار دیدهام که مدعیان دروغین و بر سر مسند نشسته جمهورى اسلامى هیچ ندیدهاند. آنان در سنگرهاى امن جا خوش کرده بودند. زمانى یک آخوند نزد ما آمد و تا عصر دوام نیاورد او را که موجب عدم آسایش اعصاب شده بود به سازمان تبلیغات اهواز رساندم. آخوندها پر بودند با عمامههاى بسیار بزرگ که من تا کنون ندیده بودم. تعجب کردم که چگونه این عمامهها بر سرشان مىماند. به نگاهى به آنها به مسئول تقسیم گفتم یکى از اینها را براى ما بفرستید. فرمانده ما این یکى را پس فرستاد. مسئول تقسیم گفت این از اوضاع شما خبر نداشت. بقیه مىدانند و نمىآیند.
زندگى به سبک جمهورى اسلامى به خودى خود دردناک است. این آش پخته روشنفکران ماست. جنگ مصیبتى عظما بر این مصیبت هزاران است. من جنگ نمىخواهم.
جمهورى اسلامى و فضاى جنگى
نیروهاى جمهورى اسلامى بسیار قبل از انقلاب بر بستر نهضتهاى جهانى پرورش یافتهاند. حضور آنان در لبنان و رفت و آمد آنها در کشورهایى چون لیبى و مصر و استفاده از نگرشهاى افرادى مانند سیدقطب پیوندى احساسى و اعتقادى را بین آنان شکل داده بود. این پیوند بعد از شکلگیرى جمهورى اسلامى بُعد دیگرى گرفت و دایههاى دیروز، فرزند دایه جدید جمهورى اسلامى شدند و زیر پر و بال آن به رشد و نمو پرداختند. این نگرش به دخالت در عراق پرداخت و صدام را که انگیزه کافى براى جنگ با ایران را داشت تحریک کرد و این چنین جنگ ویرانگرى را به مردم ایران و عراق تحمیل کرد. این تلاشها که در ابتدا به بهانه تنفر از آمریکا و جهان سرمایهدارى دنبال مىشد، با بلوغ جمهورى اسلامى و آشکار شدن تدریجى از دست رفتن پایگاه داخلى، سرعت گرفت و اندک اندک حمایت جمهورى اسلامى از گروههاى فرامرزى بیشتر و گستردهتر شد و دلیل اصلى چنین تلاشى حفظ قدرت در برابر مردم ناراضى ایران گردید. افراد جمهورى اسلامى اندک اندک این نیت خود را آشکارا بیان کردند تا جایى که احمد خاتمى در سخنانى مردم ایران تهدید به اخراج از ایران براى دفاع از این گروهها کرد.
از سوى دیگر این گروههاى ایدئولوژیک با فلسفه دشمنى با نظام سرمایهدارى جهانى و در رأس آن آمریکا و نیز اسرائیل شکل گرفتهاند و تهاجم به منافع و نیروهاى آمریکایى و اسرائیلى را در کارنامه خود دارند. جمهورى اسلامى نمىتواند این گروهها را از فلسفه وجودیشان جدا کند و بنابراین براى ادامه استفاده از حمایت آنها ناچار است حداقل در ظاهر به این سیاست ادامه دهد. گره خوردن حیات جمهورى اسلامى با این گروهها، جمهورى اسلامى را به سوى درگیرى و حتى جنگ با آمریکا و متحدان غربى آنان مىکشاند و البته پاسخ آمریکا در مقابل تهدید سرمایه بینالمللى شدید است و این کشور در این راه از حمایت همه جهان غرب برخوردار است.
خامنه اى درست مىگوید. جنگ دو طرف دارد و هر دو طرف سالهاست که جنگ را آغاز کردهاند.* براى اینکه جنگ به اوج خود نرسد، نیاز است که یک طرف دست بکشد. به نظرم آمریکا آغازگر جنگ با جمهورى اسلامى است ولى سالهاست که با پرچم صلح در دست به دنبال روابط معمولى با جمهورى اسلامى است. جمهورى اسلامى این جنگ را یکطرفه ادامه داده و آمریکا آن را مدیریت کرده است.
چه باید کرد
من آتشبس مىخواهم. مذاکره مىخواهم. مىگویند با مذاکره جمهورى اسلامى دوام مىآورد. با جنگ چه مىشود؟ به قول استاد امیر طاهرى جنگ خودش، خودش را مدیریت مىکند. اما آیا مذاکره شدنى است؟
در چهل سال گذشته جمهورى اسلامى چنان بزدلانه در صحنه بینالمللى به خرابکارى پرداخته که از عاقبت و سایه خود وحشت دارد و تکمضرابش در برابر هر گفتگویى این است که به ایران احترام بگذارید! جمهورى اسلامى در گفتار و در عمل پنهان نمىکند که براى ایران و ایرانى ارزش و اعتبارى قائل نیست. بنابراین، این سخنان را التماس قبل از مذاکره براى «تضمین امنیتی نظام» باید دانست. تضمینى که آمریکایىها اگر هم بدهند، در توانایى آنان نیست و سنت سیاسى آنان هم نیست. این ترس مانع اصلى مذاکره است. مذاکراتى که در قبل نیز شده و از روى ناچارى و محدود بوده است و نتیجه آن نیز چنانکه دیدیم مطلوب نشد.
از طرفى دیگر اپوزیسیون یا مذاکره را رد مىکند و یا آن را مشروط به دفاع از حقوق بشر مىنماید و این نیز مذاکره را پیچیدهتر مىکند. به نظرم آمریکا با برگ اپوزیسیون بازى مىکند و هدفش فقط رام کردن جمهورى اسلامى است. اینکه جمهورى اسلامى پس از رام شدن پایدار مىماند یا سرنگون مىشود، مسئله آمریکا نیست. حقوق بشر نیز مسئله آمریکا نیست. این جمهورى اسلامى است که بوى مرگ را با هر گفتگویى بیشتر حس مىکند. آمریکا در مذاکره سعى مىکند که گربه را در اتاق محصور نکند و راه فرار را باز بگذارد تا هزینه را کم کند. این سنت سیاسى آمریکاست. یادمان باشد که آمریکا پس از سرنگونى صدام خواستار بازگشت دولتمداران دوران صدام به صحنه حیات سیاسى کشور عراق شد. جمهورى اسلامى در شرایط عادى و دور از بحران فرو خواهد ریخت. من علاقمندم که جمهورى اسلامى به پاى میز مذاکره بیاید. این کمهزینهترین راه است. این روند موجب آن مىگردد که نظام تغییر کند ولى به احتمال قوى افراد نظام را حفظ خواهد کرد و سرنوشت صدام را برایشان رقم نخواهد زد. همچنین کشور نیز از یک جنگ محتمل به سلامت خواهد رست. اگرچه این راه ادامه حضور دولتمردان جمهورى اسلامى را در صحنه سیاسى کشور هموار خواهد کرد ولى این انتخاب مردم ایران است که مهر خود را بر آینده خواهد زد.
اگر چنین اتفاقى رخ ندهد، باید ایرانیان با انقلابى گسترده و همهگیر جمهورى اسلامى را سرنگون کنند و زمینههاى جنگ را از بین ببرند. اگر چه این راه کمهزینهتر از اولى نخواهد بود ولى بسیار کمهزینهتر از جنگ است.
راهى که اپوزیسیون براى جلوگیرى از جنگ انتخاب کرده است، ناکارآ است. تلاش براى جلوگیرى از جنگ به کمک گروههاى صلحطلب و تحت تاثیر قرار دادن افراد کشورهاى غربى جواب نمىدهد. این راه بارها آزموده شده است. دشمنى با اقدامات آمریکا مىتواند نتیجه معکوس به بار بیاورد. از آن حذر کنید و فعالیت خود را در سمت جمهورى اسلامى متمرکز کنید!
لسآنجلس
*این مطلب را نوشته بودم که مصاحبه آقای امیر طاهرى را با آقاى فرهودى گوش دادم. یادم آمد که بارها این سخنان را از استاد شنیدهام. شایسته است این را به نقل از امیر طاهری بدانم.