توپولوژی قدرت ولایت فقیه

چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸ برابر با ۰۳ ژوئیه ۲۰۱۹


نصرت واحدی – در ایران پس از حمله تازیان پادشاه (سلطه) و مردم (رعایا) دو عنصر جدا ناپذیر از هم بوده‌­اند.  یعنی پادشاه بدون مردم (رعایا) و مردم بدون پادشاه نمی‌­توانستند (به گواه تاریخ) تحقق یابند.

مقدمه

البته در اینجا لازم است رابطه دو قطب پادشاه (سلطه) و مردم را روشن کرد. مسئله­‌ای که وظیفه تاریخ بوده است. متأسفانه تاریخ و تاریخ‌نویسی در ایران هنوز بر پایه احساسات، غرور بی‌جا، روحیه‌­ای برآمده از شکست و قدرت فاتحین شکل می‌­گیرد. اما تاریخ‌­نویسی تنها یک هنر نیست، بلکه جوّ زمانه (یا جان زمانه) و قدرت تمیز بی‌‌طرفانه، ضرورت وجود جامعه‌­ای انتقادی و آگاهی به اینکه تاریخ شرح تکوین دیالکتیکی روان جمعی، یعنی گروه یا ملّتی می­‌باشد پایه‌­های راستی آن است[۱].

این مطلب برآمده از نقطهﻯ عطف فرهنگی، (به نوشته دانش و قدرت مراجعه شود) است که در سال ۱۹۹۰، چند سال پس از اینکه کشور ایران وارد قرون وسطا شد (انسان­گرایی را زیر پا گذاشت)، تاریخ و تاریخ‌­نویسی را رنگی نوین بخشید. یعنی اکنون دیگر نمی‌­توان از حقایق تاریخی سخن به میان آورد، زیرا تاریخ دستآورد انسان و نه طبیعت است. حقایق به چیزهایی گفته می‌­شود که غیروابسته به انسانند.

توجه بشود: رخدادهای اجتماعی حاصل ساختارها و تفسیرهای فرهنگی و علمی انسان است، انسان آن­ها را می‌آفریند که واقعیات نام دارند (به تئوری جامعه مربوط می‌­شوند). د رحالی که وقتی آدمی به طبیعت می‌­نگرد و رخدادهای آنجا را برای خود روشن می‌­کند (به تئوری طبیعت مربوط می‌­گردد)، رخدادهایی که غیروابسته به وی اتفاق می‌­افتند، با حقایق عالم (فاکت‌­ها Reality) روبرو است. بدیهی است که بین این دنیای مادّی (طبیعت) Immanent  و دنیای زندگی (جامعه) می­‌بایستی رابطه‌­ای وجود داشته باشد. این رابطه در اصل تطابق خلاصه می­‌شود.

به عبارت دیگر امروز تاریخ ایران شرح فتوحات و یا استبداد و یا کرامات یک پادشاه (به نظر چپ­ها، دکتر جواد طباطبائی، آقای علی کشتگر) و یا شرح بروز یک واقعه، توسعهﻯ یک ایده و عوارض آن نیست. بلکه تاریخ شرح و تفسیر ساختارهای فرهنگی و نمادهایی است که عملأ به پیشرفت علم و فن[۲] و با آن رفاه مردم (بستری کهرانس) منجر شده‌­اند. این پیشرفت خود به معنی تکوین عقل و خرد ملّت‌­هاست.

اما در اینجا مفهوم ملّت ایران تا به امروز به مردمانی گفته می­‌شده که در بخش­‌هایی از سرزمینی به نام ایران با فرهنگی مشترک و در لوای حاکمیتی می‌­زیسته‌­اند که موظف به اطاعت از خلفای اسلامی و یا بعد از سقوط خلافت ملزم به حفظ و رعایت شئون اسلامی ویژه‌­ای بوده‌­اند. به عبارت دیگر «سمانتیک» واژهﻯ ملّت در این چهارده قرن اخیر نه امتیازی برای مردم،  بلکه تنها امر اطاعت از احکام الهی و دستورات پادشاه  بوده و اکنون نیز «امام» را در خود پرورانده است.

درست به این دلیل و با توجه به ادبیات فارسی واژهﻯ سوبژکت با لفظ مردم و یا رعیت هم‌معنی است:

نهنگانش  نیازارند مردم نه توفانش بیو بارد رعایا (ملک‌الشعرای بهار)

که چو منزل به هر دیار کنید/ بارعایا به رفق کارکنید (جامی)

تا کنون حال خراسان و رعایات بودست/ برخداوند جهان خاقان پوشیده مگر (انوری)

هرچه پادشاهان کنند رعایا را بر آن وقوف و استکشاف شرط نیست و خاطر هرکس بدان نرسد که رای ایشان بیند (کلیله و دمنه   بخش ۶؛ حکایت شیر و روباه و خر).

با این تفاوت که واژه  سوبژکت میان قرن شانزدهم  تا هجدهم میلادی دگرگون شد. یعنی در دوران رنسانس و روشنگری دیگر سوبژکت به معنی «کسی نیست که زندگیش با تقدیر الهی تعیین شده و در خانواده‌­ای که به دنیا می‌­آید مقام طبقاتی‌­اش معّین گردیده و باید مطیع سلطه باشد» بلکه با توسعهﻯ سرمایه‌­داری، گسترش علوم طبیعی، اصلاح کلیسا، و ظهور هومانیسم و جریان روشنگری این سوبژکت وجودی صاحب عقل و خودمختار شد که نه تنها سرنوشتش را خود تعیین می­‌کند  و  خودمختاری دارد، بلکه مکان یعنی منزلت این سوبژکت به کانون جهان ارتقاء یافته است (شبکه مرکزی).

اما این مرکزیت با آنچه سعدی می‌­پندارد از زمین تا آسمان فرق دارد:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

چه این مرکزیت مشروط به فرمانبرداری است. فرمانبرداری که به امام نیزمنتقل می‌­شود تا از دایرهﻯ انتقاد  بیرون افتد و زندگی را نه به ارادهﻯ خود بلکه به ارادهﻯ امام، سلطهﻯ دینی، تنظیم کند. ولی این انسان با زندگی جبری خود آدمکی است که سر ندارد، نمی‌­تواند در کانون جهان قرار بگیرد. نمی‌­تواند ناظری منحصر به فرد باشد، نمی‌تواند با ارادهﻯ خود به نقد آنچه می‌­بیند بنشیند.

امروز در ایران به نام خدا انسان­سازی می­‌کنند. انسان­‌های بی­‌اراده، انسان‌­های بی­جان، انسان‌­هایی که تنها «تن» دارند، تن­‌های لخت و عور، تنی که فقط مطیع و باربرست.  سپس آن تن­هایی را که بو و خاصیتی برای رژیم ندارند به زندان می­‌اندازند، شکنجه می‌­دهند، از آن­ها  توبه می‌­طلبند. از این رو این مکان‌­ها نه زندان بلکه حصار بی‌­قانونی هستند.

این وضعیت از قرن­‌ها پیش شکل گرفته است. یعنی در قرن شانزدهم میلادی که رنسانس ایران علم و ادب را متعالی ساخت (با کار فردوسی)، و سبک خراسانی را معمول داشت، سبکی که به دور محور حماسه پهلوانی می‌گشت، به حقّ رو به انسانیت داشت، ایرانیان نتوانستند معنی سوبژکت را تغییر بدهند زیرا با ظهور صفویه  که مکتب شافعی و اشعری را دنبال می­‌کرد و تقدیرگرا بود سبک خراسانی به سبک عراقی تبدیل گردید تا محور حماسه پهلوانی را به محور حماسه عرفانی تحویل دهد.  آنچه روحیه مبارزه­‌گری را به روحیه تسلیم و رضا تبدیل نمود. این روحیه که اطاعت و فرمانبرداری را تجویز می‌­کند، مرز و حدّی جز روحیه اخلاق چوپانی نمی­‌شناسد. محتشم کاشانی گوید:

با رعایای تو عیسی ز فلک می­گوید
ای خوش آن گلّه که موسی کندش چوپانی

در اینجا لازم به یادآوری است که هدف ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی خیر مردم و رهایی آن­ها از چنگال فقر، خشونت و بی­‌عدالتی بوده است. وگرنه آن­ها نمی­‌توانستند پیروانی داشته باشند. پس دین نمی‌­تواند مسئلهﻯ جامعه باشد، هرکسی مجاز است دین مورد علاقه خود را برگزیند و به احکام آن وفادار بماند. پس دشواری ایرانیان نه با دین بلکه با عمّال و کارگزاران آن یعنی تشکیلات روحانیت است که به نام خدا مردم را در محراب خودپسندی، طمع قدرت و شهوت حیوانی و نفسانی قربانی می‌­کند.

به عنوان مثال، اسلام در مدینه با تحقق واژه «صحیفه» اصل «عمل مذاکراتی» را  (که ابتدا در قرن بیستم هابرماس[۳] آن را عنوان ساخت)، پایه‌گذاری کرد. این شیوهﻯ کار اجتماعی، درواقع، همان مشارکت مردم در کارهای مربوط به خود است. کاری که دین اسلام را نسبت به ادیان دیگر برتری بخشید. اما کارگزاران و بزرگان این دین خیلی زود پس از رحلت پیغمبر خود با انتخاب ابوبکر به نخستین خلیفه راشدین بر صحیفه خط بطلان کشیدند و دنیای اسلام را به فئودالیسم عرب سپردند. فئودالیسمی که همه جا، به ویژه در ایران، مردم را با شمشیر و یا با جزیه، زور و ستمگری به مسجد کشانید و کشورها و زمین‌­های مردم را «ملک اسلام نامید» تا آن­ها را به بزرگان فئودال عرب بسپارد[۴] که فساد دیوان­سالاریش در زمان خلافت عثمان هویدا گشت. اما علاج این فساد تنها هلاکوخان مغول بود که خلافت را نمدمال ساخت.

تاریخ حمله تازیان و ویرانگری‌­ها و قتل و غارت‌­های اعراب را هیچگاه در مدارس تدریس نکردند تا عمق این مصیبت بر ایرانیان معلوم شود. چرا؟

مطرح نساختن این پرسش نتیجه­‌ای جز انقلاب اسلامی نداشت که عملأ نه یک نظام فاسد بلکه خشونتی جهنمی است. جهنمی که چندین بار ایرانیان در تاریخ خود به آن گرفتار آمده‌­اند. برای مثال به قصیده شماره ۷۰ انوری که با بیت:

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر

مراجعه شود. معمولا ملت­‌های زنده از این مصیبت‌­ها پند می­‌گیرند. اما ملّت ایران در وضعیتی گرفتار شده که حتی توان یادگیری هم ندارد. این مصیبت در تشریح توپولوژی قدرت ولایت فقیه بازگو می‌­شود.

در این مقاله به فرآیندی که انسان را مطیع قدرت می‌­کند «آدم‌سازی»، محصول آن را رعیت (آدم کوکی) یا مردم و چنین قدرتی را سلطه گوییم. هر سلطه‌­ای ذاتأ می­‌خواهد انسان را مطیع خود کند. مگر اینکه این قدرت سازمان یافته و به وسیله مردم قابل کنترل شده باشد. دراین صورت آن را «سلطهﻯ مردمی» می‌­خوانند.

توپولوژی قدرت ولایت فقیه

۱.ایجاد فضای سیاسی لازم برای سلطه ولایت فقیه (توپوگرافی)

در اینجا فضا نه به معنی فیزیکی که هر تجربه‌­ای را مشروط به وجود خود می‌­کند (آپریوری)، بلکه به معنی امکان تشریح مناسباتی مکانی چون فرهنگ و رسانه‌هایی چون قدرت به کار می‌­رود. یعنی وجود مناسبات مکانی ممکنه شرط تشریح و توسعه آن است (برخلاف موارد فیزیکی). واژه ممکنه اشاره به وجود مدل­‌های مختلف از مناسبات دارد (مانند فرهنگ به صورت مناسبات افراد در یک محل، کشور، سازمان).

به عبارت دیگر از قرن بیستم به بعد واژه فضا نه تنها برای کسب معرفت (اسحاق نیوتن) بلکه بیشتر به خاطر درک مسائل سیاسی به کار برده می‌شود.

مسئله گفت­مان، به معنی دیسکورس ( مذاکرات منطقی، استدلالی) اساسی‌­ترین فرآیند در سازماندهی مغز و با آن ذهن آدمی و جامعه است. کودکان بدون آموزش و تربیت نمی‌­توانند در جامعه زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشند. ذهن ابتدا با آموزش و تربیت سازمان می‌­یابد، «من» می‌­شود. ساختارهای ویژه‌­ای پیدا می‌­کند تا فکر کردن در چارچوب معّینی صورت بگیرد، صورتی که با ایجاد کلاسه‌­ها، اشکال و تشابهات، ضرب­‌المثل‌­ها، علائم معنی‌­دار و قابل درک جمعی و سمبل­‌ها، شکل می­‌گیرد. مارتین هایدگر دریک سخنرانی رادیویی[۵] فکر و فکر کردن را شرح می‌­دهد. متأسفانه زبان فارسی مفاهیمی را که هایدگر به کار می‌­برد در طول تاریخ سلطه عرب بر خود از دست داده است.

اما آموزش و تربیت بدون یک تکنولوژی ممکن نیست (همه قواعدی که در این کار لازم‌­اند). مثلا «سخن آموزگار» را یاد گرفتن با تکرار، مثال آوردن و به کار بردن آنچه یاد گرفته شده است، بخشی از این قواعد یادگیری است.

به عبارت دیگر با گفتمان معیّنی می­‌توان ذهن‌سازی نمود، کاری که تکنولوژی لازم دارد. موضوعی که تأثیر سخن بر ذهن و شکل آن را به خوبی معلوم می‌­کند. تمام مذاهب جهان نیز این خصوصیت را به کار می­‌برند تا به ذهن شکل مذهبی بدهند.

متأسفانه اینگونه ذهن‌سازی به باز بودن مغز لطمه می‌­زند. یعنی هر ذهن مذهبی (همینطور ایدئولوژیک) شکل بسته‌­ای است که در برابر اشکال فکری دیگر سخت مقاوم، یعنی بدون انعطاف، است، باز نیست. درست این نکته پایه بردگی انسان یعنی آدمک شدنش بطور تاریخی شده است. هر سلطه­‌ای با سخن، یعنی قواعد و مقرراتی به روش انضباط (متعهد به پذیرش این قواعد ) و تنبیه (مجازات) می‌­تواند بر ذهن‌­ها استیلا پیدا بکند. به کسانی که ذاتأ قدرت چنین ذهن‌سازی را دارند به زبان فارسی کرشمه‌دار و به لاتین کاریسماتیک گفته‌­اند.

ایرانیان از دوران صفویه تا دوران رضاشاه پهلوی همیشه با تعلیم و تربیت ویژه‌­ای (مکتبخانه‌­ها) که در اصل نه گفت­مان یا دیسکورس، بلکه گفتاری یکسویه است، مطیع سلطه دینی و دنیایی شده‌­اند. به این دلیل نیز مردم یا رعایا، در تمام این دوره، هیچ نقشی در رفتن و یا آمدن سلطه و یا نظام سیاسی کشور خود نداشته‌­اند.

عجب اینکه در سوّم شهریور بیست خورشیدی که رضاشاه به دست بیگانگان و عماّل آن­ها از کشور اخراج شد ایرانیان شادی کردند و ادارهﻯ کشور را دوباره غیرمستقیم به دست روحانیت سپردند. مسئله‌­ای که بسیار مهّم است و با آن در این مقاله برخورد خواهد شد. این دخالت غیرمستقیم و خشک و خالی را روحانیت که بازگشت عهد صفویه را آرزو داشت نمی­‌پسندید. وقایع دوران محمدرضاشاه همه دانسته روی داد تا کشورداری به حاکمیت مطلقهﻯ روحانیت سپرده شود.

مثلأ در شلوغی‌ها و هرج و مرجی که در دوران ملّی کردن صنعت نفت به وجود آمد و چند ترور به وسیلهﻯ اخو‌‌ا‌ن‌­المسلمین صورت گرفت پیا‌ آور وضعیت تأسفبار کنونی در ایران بو د(اما چشم دلی نبود). از جمله می‌بایستی از ترور احمد کسروی در صحن کاخ دادگستری، ترور عبدالحسین هژیر (وزیر دربار و نخست وزیر) و ترور حاجعلی رزم‌­آرا نخست وزیر یاد کرد که قاتلین این ترورها نه مجازات، بلکه از زندان نیز آزاد شدند.

از دید مشروطیت چنانچه مجرمی مطابق متون قانونی وضع شده و بنا بر داوری یک قاض ی(ب رپایه منطق) بی­‌طرف، محکوم نشود، گناهکار اصلی نه مجرم بلکه کسی است که قانون را نقض می­‌کند. اما پایهﻯ متون قانون همانا «آزادی اراده» است. یعنی در پیشگاه قاضی می‌­بایستی معلوم شود آیا جرم دانسته یا ندانسته صورت گرفته است. مادامی که چنین بررسی‌­هایی انجام نگردد آزادی مجرم کاری خودسرانه است،  لذا شکلی مستبدانه دارد.

مملکتی که قوّه قضائیه‌­اش بنا بر رأی مجلس شورای ­ملّی باشد نه تنها خلاف استقلال قوای کشور عمل کرده است بلکه دارای سلطه­‌ای چندگانه است.  پایه‌­های این حاکمیت ناقض یکدیگرند.  پس می‌­بایستی به کلّی بساط‌اش برچیده می­‌شد که نشد زیرا در جوهر سلطه (پادشاه با فّر ایزدی و روحانیت با کلام خدا) به گواهی تاریخ حق دست‌اندازی بر جان و مال و ناموس مردم یا بهتر جان و تن هر فردی ثبت است. متأسفانه ایران روشنفکرانی را نداشت که هدف این ترورها را که دستیابی به حاکمیت مطلق مذهبی بود به چشم جان ببیند و با شمشیر سخن بر این هدف بتازد.

عاقبت این بی‌­فکری انقلاب اسلامی و همراه آن عمل تیرباران شبانه نظامیان و پایوران سیاسی دوران پهلوی بر بام مدرسه علوی است که هیچ الگوی حقوقی جز الگوی ترور ندارد. تحلیلی که تا به حال صورت نگرفته است.

امروز می‌­توان گفت: تیرباران‌­های هزاران نفری دوران انقلاب اسلامی همه بر پایهﻯ هیچ قانونی و بر اساس داوری هیچ قاضی معتبری صورت نگرفته (قانون اساسی مشروطه لغو شده و جای آن چیزی نبود) است. پس این اعدام‌­ها صرفا «ترور» محسوب می­‌شوند، تروری که قصدش ایجاد فضای رُعب و وحشت از یک­سو و بی‌­اعتبار نمودن مدارس رضاشاهی و کاخ دادگستری از سوی دیگر بوده است. در این اعمال ابزار جااندازی اقتدار دینی، انسان است.

ملاحظه بفرمایید، در چنین جوّی ولایت فقیه خواهان پنج بار روزانه نماز در سرتاسر مملکت و حجاب اسلامی برای زنان شد. زنانی که گروهی از آنان پیش از این با حجاب اسلامی و کلاشنیکف به دست در خیابان­‌ها رژه رفته بودند. این دستور انقلابی  همراه با تهدید به مجازات در صورت سرپیچی از آن، آن­هم به وسیله کمیته‌­های انقلابی خودش همه را از چپ تا راست مجبور به اطاعت نمود (تأثیر سخن همانطور که در بالا گفته شد).  اما چنین دستوری با خود پیام تأسیس کارخانه آدم‌سازی را می‌­آورد. ولی روشنفکران ایرانی آن زمان چنان در عظمت طلوع انقلاب اسلامی بیهوش شده بودند که برای فهم مسائل روز هوشی باقی نمانده بود. این دستور دو بخش داشت:

۱: «زندگی (اجباری) و مرگ» در اختیار سلطه دینی است که گونه و شیوه آن را معلوم می‌­کند. چنین دستوری با حق تاریخی سلطهﻯ برآمده از سبک عراقی دوران صفویه همخوانی دارد و می‌­توان مثال‌­های فراوانی از جمله دستور پندآموز آغامحمدخان قاجار به کشتن دو نوکر خود (به دلیل خوردن یک قاچ هندوانه یا خربزه) وجود دارند.

۲: زنان مطابق مردان در صف جلوی مبارزه علیه مخالفان اسلام قرار دارند. مبارزه اینان نه لفظی بلکه رزمی نیز هست. البته این تساوی مبارزه درواقع در جهت دو  برابر کردن نیروی دفاعی ولایت فقیه است که مانند مساوات اسلامی تنها ظاهر و عینیت ندارد. این عدم مساوات را بعدها زنان در دادگاه­‌های خانواده لمس کردند.

با این تکنولوژی فردسازی (انضباط و مجازات و وسایل لازم برای این فرآیند) آشکار می‌­گردد که انقلاب شکل توتالیتر (تمامیت‌خواه ) جدیدی از حاکمیت را پدید آورد که اتصالی دوجانبه با مردم دارد (درونی و بیرونی: امامت و امارت). اما این اتصال تنها در یک جامعه همگن کارآیی دارد. جامعه ایران اما به شدّت ناهمگن (هتروژن) است.

بعلاوه چنین نظامی هنوز برای حفظ خود دو گرفتاری دارد: یکی دشمنان درونی متشکل از چپ­‌های به اصطلاح روشنفکر و مشروطه‌­خواهانی که طعم خودمختاری و تجدد را چشیده بودند و دیگری کشورهای همسایه که همه شکل توتالیتر و یا چون پاکستان و افغانستان رنگ خشونت و ترور بر چهره داشتند.

از این گذشته حکومتی که در قرن بیستم در جامعه­‌ای ناهمگن بر اساس اقتدار دینی پایه‌گذاری شود هرگز نمی­‌تواند در تابش آفتاب عقل یک لحظه نیز دوام بیاورد. به ویژه که در اواخر قرن بیستم دنیا دیگر نه دنیای خلق شده بلکه دنیا دنیایی است که انسان آن را آفریده است. پس مسئله دوام نظام ولایت فقیه وابسته به ضرایبی هستند که ضمن داشتن اتصالی شبکه‌­ای در جامعه سبب باور مطمئن به وجود چیزی و مقصود آن بشوند (در اینجا ولایت فقیه است). شاید بتوان به این ضرایب «پیش‌شرط‌­های تاریخی» گفت.

ضرایبی را که ولایت فقیه برای ایجاد باور مسلم مردم به حق حاکمیت خود به کار برده است عبارتند از:

کمرنگ ساختن فرهنگ که بطور تاریخی صورت گرفته (به توضیحات بعدی توجه شود)،  جنگ، شهادت‌پروری، تبلیغ دفاع از میهن و از اسلام (با سابقه تاریخی)، شعار آزاد کردن اورشلیم، اقتصاد بر پایه چپاول و غارت منابع طبیعی کشور و سهیم کردن پیروان خود در این چپاول، دگرگون ساختن دستگاه آموزش و پرورش و دانشگاه‌­ها و امور علمی برای استفاده عموم بدون توجه به امکانات معنوی کشور، ایجاد سپاه و بسیج برای حفظ ولایت، دگرگون‌سازی امور دادگستری برای برقراری رابطه میان حق و حکومت (دولت حسن روحانی برای رضای خدا کار می‌­کند)، ایجاد قلعه و حصار برای متمردین (کاری که در جهت دوام ولایت است)، تولید آخوند و توّاب برای امر نظارت و مجازات، در سیاست خارجی بی‌­اعتبار کردن ارزش‌­های دیپلماتیک، انتخاب سیاست تهاجمی به معنی بی‌­توجهی به تعادل سیاسی و بالاخره رد ارضی بودن کشور به خاطر باور به جهانی کردن اسلام (ایران اسلامی پیش از اروپا گلوبال شده بود).

آشکار است این ضرایب با کشته شدن بیش از یک میلیون جوان ایرانی که غالبا در راهپیمایی‌‌ها به نفع خمینی به خیابان‌­ها می‌­آمدند، کشته شدن هزاران جوان چپ در دوران نخست وزیری میرحسین موسوی و گور دستجمعی آنان در گلزار خاوران (شادروان بانو نوری علاء یکی از مادران این گلزار سعی فراوان نمود توجه جامعه بین‌­المللی را به این مصیبت جلب کند که نشد) و قلعه و حصارهایی چون کهریزک و توّاب‌خانه­‌ها و شنکجه در سلول‌های انفرادی همراه با پدیده‌ای به نام چاه جمکران، همه کوشش‌هایی برای مطیع بی‌­چون و چرا ساختن مردم نسبت به ولایت فقیه‌­اند.

اما این ضرایب با ساختار شبکه‌­ای که دارند تابع زمان‌اند. از سوی دیگر ساختار شبکه‌­ای آن­ها کمک می‌­کند تا عملکرد آن­ها نسبت به زمان تغییر نکند. به این دلیل ملاحظه می­‌شود که ایمان به ولایت فقیه در این چهل سال با همه تغییراتی که در جامعه رخ داده است بطور مؤثری آسیب ندیده است. مطلبی که اپوزیسیون را حیرت‌زده کرده است. غافل از آنکه توده‌های همزمان (از نظر مذهبی بلاتغییر) خود مشمول نیستی هستند.

۲: توپولوژی قدرت ولایت فقیه

توپولوژی قدرت ولایت فقیه بسیار ساده بر اصل استثناء قرار دارد. اصلی که یکی از عواقب حمله تازیان به ایران است. اصلی که خود ریشه در اخلاق فاتحان این جنگ دارد. فاتحانی که عجم را در برابر عرب «پست» می‌­شمردند. همین تناسب نیز نازی­‌گرایی قرن بیستم را در آلمان به وجود آورد، که یهودی­‌های آلمانی‌تبار را از دیگر آلمانی‌­ها جدا کردند و در محل‌­های معینی چون «آشوویتس» Auschwitz محصور ساختند. حصاری که حصار ب‌ی­قانونی و بی‌اخلاقی بود. حصاری که محصورین‌اش لخت و عو ر(بی‌هویت و شرافت)، دارای بدنی بی‌جان و بی‌­اراده، بی‌ارزش، بی‌­حقّ و بی‌­سهم، حتی در تنفس، ولی در عوض همه شریک در خفت و آزار و صدمه بودند.

ایران به هنگام اشغال تازیان «ملک اسلامی» شد. این املاک با تمام دارایی­‌هایی که داشت به تصّرف بزرگان عرب آن دوران (از طایفه بنی امیه و بنی هاشم) درآمد. آن­ها که بسیار زود به ایران کوچ کردند و ساکن این سرزمین شدند. غالبأ به آن­ها «سید» می‌­گفتند. لقبی که به معنی آقا و ارباب است. لقبی برای منحصرین،  بیگانگانی که در کشور ایران منحصرا شرافت داشتند، دارای برتری‌­های مادّی و معنوی بودند.

البته هر انحصار و یا استثنائی بجز استثنای مطلق  قابل مهار است. استثنای مطلق استثنائی است که باید محصو رشود تا پیوستگی زندگی دیگران به خطر نیافتد. مانند جذامی­‌ها که در محل خاصی برای سلامت دیگران نگه­داری می­‌گردند. از دید ریاضی یک فضا استثنای محصور[۶] (یا مطلق) ساختاری توپولوژیک دارد. این ساختار در شکلِ  زیر نشان داده می­‌شود. بطوری که ملاحظه می‌­شود هرگونه تغییر شکلی (دفرماسیونی) «استثنای محصور» (استثنای مطلق) را (مانند زندان کهریزک) از بین نمی‌­برد بلکه حفظ می‌­کند.

لذا کشتار وحشیانه استثناء‌ها، به قول انقلابیون «مفسدان فی‌­الارض»، یک استثنای مطلق بر بام مدرسه علوی در دوران انقلاب نشانهﻯ قدرت هیولایی است که فقط مرگ را می­‌شناسد، دستگاه کشتن دارد و کشتن در انحصار وی است. امروز تقریباً هیچ خانواده‌­ای در ایران نیست که عزیزی را از دست نداده باشد (به استثنای خودی‌­ها). این قدرت در این چهل سال اخیر این کار انحصاری خود را کامل­تر کرده است. تکاملی که بر محور «انضباط اسلامی و مجازات» از یک­سو و شرط «توبه» از سوی دیگر می‌­چرخد. نتیجه‌­ی این کار تقسیم مملکت به خودی و غیرخودی است. آن­هایی که همه بدن‌­های لخت و عورند. یعنی در هیچ کاری حق مشارکت ندارند. این­ها فقط دم‌ِ درازِ کوسه‌‌ای هستند که این کوسه با جنباندن آن ترس و وحشت در محیط تولید می‌­کند و از نظر بیولوژیک کم‌خرج است. نه تنها این بلکه این بدن‌­های لخت، ابزار اقتصادی، ابزار جنگی و ابزار دفاع از رژیم نیز می‌­باشند.

در این چهل سال نهادهای مختلفی برای تحقق «انضباط اسلامی و مجازات» در ایران ساخته شده‌­اند مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بسیج، سپاه قدس، وزارت اطلاعات، زنان چماق به دست، مأمورین مخفی، انواع کمیته‌­ها، دادگاه‌­های انقلابی، قضات متعهد، زندان‌­های مختلف، حصارهای بی­‌نام و نشان، مدارس ویژه و…

این نهادها برای بازسازی قدرت لازم‌­اند. قدرت به معنی تولید مناسبات و تولید واقعیات و شکل دادن به آن و شکل دادن به افراد تا آدم مورد پسند سلطه بشوند. لذا این قدرت و ابزارهای آن با دانایی و دانش پیوند مستقیم دارد. اما تحقق این قدرت یعنی بازسازی آن کماکان بنا بر نظر پارا مندیس صورت می­‌گیرد که سخن یا کلام را عامل حرکت می‌­شمرد. بنابراین ابزارهای قدرت ولایت فقیه همه نه به صورت دیسکورس (گفتمان) بلکه در شکل آمرانه‌اش برای مکالمه با مردم به وجود آمده‌­اند (مانند برخورد با پلیس، دادرس و قاضی…)

پس فرد شدن در ایران فرآیندی است که در آن انسان عبد و عبید سلطه می‌­شود. بنده­‌ای بی‌­جیره و مواجب (نذری بگیر)؛ اگر دیروز کسی چاکر پادشاه بود، امروز چاکری کافی نیست. امروز باید لخت و عور مادّی و معنوی شد. کسی که حیاتش به دگرگونی چروک‌­های لب و لوچه سلطه وابسته است. سلطه‌ای که همه را زیر نظر دارد و بر بالای سر هر کسی شمشیر «کُفر» و «مفسد فی‌­الارض» آویخته است.

حّد و مرز روش انضباط مرگ و زندگی است. زندان و شکنجه، تحمّل اعمال غیرانسانی و یا قبول توبه است. قبول نه داشتن شرافت و ناموس، پذیرفتن بی‌نامی به معنی اینکه تو آدم کس دیگری هستی، یک زندگی بی‌مقصود، بدن خشک و خالی است. بدنی که با شلّاق منقبض و منبسط می‌شود. انقباض و انبساطی که در کف ارادهﻯ سلطه است. آنچه نه تنها لازمهﻯ  خودسازی قدرت است بلکه علامت قابلیت باربری و اطاعت‌پذیری وی است.

آغاز فرآیند آدم‌سازی با لفط خواهر و یا برادر مرتبط است. الفاظی که نزدیکی به قدرت را نوید می‌­دهند. حال اینکه این نزدیکی یک دوری مصیبت‌بار است. چه این نزدیکی تقلّبی و یک­طرفه است. آخر نزدیکی خدمه با قبول کردنِ  دستورات سلطه همراه است. اما سلطه با این نزدیکی بازی می‌­کند. افراد را به سوی فساد و جنایت می­‌کشد تا با این پرونده آن­ها نه تنها از سلطه بترسند بلکه بدانند هرگونه سقوط سلطه نابودی آن­ها نیز هست.

تمام این بازی و و بازسازی قدرت و خراطی فرد یک هدف را بیشتر دنبال نمی‌­کند و آن استثمار ایرانیان و غارت و چپاول منابع مالی و انسانی مملکت در راه خدمت به نئولیبرالیسم جهانی و حفظ رژیم ولایت فقیه است.

سلطهﻯ ولایت فقیه جامعه را به دوقسمت دارا و ندار قسمت کرده است. این دو بخش به کلّی از هم جدا هستند. بخش دارا، بخش مرفه­‌ایست که با دیوار از بخش ندار جدا و محافظت شده است. در درون این دیوار، دایره خوبان، همه گونه وسایل خوشگذرانی و خوش­پوشی و خوش­خوری وجود دارد. این خوبان دارای فرهنگ ویژهﻯ خودشان‌­اند و در نتیجه در درون این دایره فضای فرهنگی یکنواختی (پیوسته­‌ای) شکل گرفته که بی­‌استثناء است. در عوض خارج از دایرهﻯ خوبان، آنجا که بینوایان زندگی می‌­کنند، فرهنگی ناهمگن و لذا فضایی ناپیوسته شکل گرفته است. این ناپیوستگی تنها به مذهب مربوط نمی‌­شود. بلکه این ناپیوستگی دلیل اجتماعی دارد. چه این محله‌­ها، خانواده­‌های پاسداران انقلاب، کمیته‌­ای‌­ها…، تحصیلکرده­‌های واسط میان دولت و مردم، کسانی که در چپاول مملکت سهمی دارند، را نیز در بر می‌­گیرد. درست به دلیل این ناپیوستگی فرهنگی فضای آن محله‌­ها فضای فساد، رشوه، تجاوز و خشونت است.

اما چون فرزندان شهدای جنگ، کسانی که به دایره خوبان تعلّق ندارند، کشته‌شدگان عراق و سوریه و برخوردهای تروریستی در خاورمیانه از امتیازات ویژه  برخوردارند (دارای کارت شناسایی خاصی هستند) و فرزندان عوامل رژیم که در چپاول مملکت میلیون‌­ها ثروت بادآورده به دست آورده­‌اند می­‌خواهند از همه امکانات کشور برای خوشگذرانی بهر‌‌ه‌­مند شوند، این دو گروه در پار‌ک‌­ها و جنگل‌­های ایران همه جور آزادی دارند و کسی هم چندان مزاحم آن­ها نمی‌شود زیرا از دید دولت از یک­سو پول خرج کردن اینان برای اقتصاد خصوصی آقازاده­‌ها سودمند است و از سوی دیگر این جوانان نیز با خوشگذرانی مانع سیاسی برای دولت نیستند.

نتیجه­‌گیری

در این مقاله سعی شد حقیقت آنچه مطرح می‌­شود در مقایسه با اندیشه دیگران آشکار گردد. این قیاس که «من» را در «تو» می‌­بیند (مارتین بوبر) لازمه نه تنها وجود جمعی است (جامعه) بلکه دستگاه بیداری انسان، آنچه سخن (انفورماسیون) را به انرژی تبدیل می‌­کند بدون تو نمی‌­تواند تکوین یابد. «من» در برابر «تو» زبان و با آن فرهنگ می­‌سازد. چیزی که به یک جمع هویت می­‌بخشد.

درست دشواری اساسی جامعه در ایران همین دشواری فرهنگی است. دشواری که در مفهوم من یا فرد و هویت خلاصه می­‌شود زیرا من ایرانی نه با تو بلکه در آئینه «کلام»، «من» می‌­شود. منی که نظراتش جلای گفتمان یا دیسکورس را پیدا نکرده است. او یا تقلید می‌­کند و یا خود اندازه هر چیزی است (باور به ارزش­‌ها و هنجارهای سنتی خود). به این جهت نیز او همه مسائل را شخصی، تا حدّ مطلق، جزمی، دُگماتیک می‌­کند. پس او نمی‌­تواند مسئله را موضوعه کند و آن ­را با محک تجربه یا دید دیگران بیازماید. به دومثال توجه داده می‌­شود:

۱.«دکتر حسن روحانی»، تحصیلکرده فرنگ، در برابر تهدیدات دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا که رو به نهادها و گردش کارها در ایران در رابطه با وقایع بی‌ن­المللی دارد پاسخ‌اش ناسز گویی است. او ترامپ را آدم دیوانه‌­ای می‌شمارد که جایش نه ریاست جمهوری بلکه در دیوانه‌خانه است.

این گونه برخورد در جامعه ایرانیان روزانه مشاهده می­‌شود که به فرهنگ برآمده از «تو» ربطی ندارد.

۲.در این چهل سال این منم‌­ها حاضر نشدند یک ما به وجود بیاورند که بتواند مسئله ایران را از سطح شخصی بودن به سطح موضوعه بودن منتقل کند. به عبارت دیگر همین یکدندگی مفهوم دانش و دانشمند را توخالی ساخته است.

آخر دانشمندانی که در آسمان راه حلّ دشواری‌­های ایران را می‌­جویند متوجه نیستند که در آسمان حقایق را می‌­توان دید؛ حال اینکه در روی زمین، یعنی در جامعه، وقایع برآمده از اندیشه و یا اندیشه‌­های واقعیت‌ساز، تسلسل تاریخ‌اند. اپوزیسیون اگر می‌­خواهد هیولای ولایت فقیه را از صندلی قدرت به زیر بکشد، یعنی یک واقعیت بسازد پس می‌­بایستی اندیشه‌­ای برتر داشته باشد (برتر به معنی مورد پذیرش همگان). اما اندیشه برتر در کلام ققنوس نیست که مرغی فرنگی است. مرغی که سمبل یا نماد باور بهائیت شده است (گورستان محله «بادکان اشتات» در شهر اشتوتگارت آلمان  bad cannstatt). یعنی چیزی نه علمی بلکه متافیزیکی است. از دید فُرمال انتخاب «سیمرغ» ارجحیت فرهنگی داشت. به ویژه تنها فردوسی سیمرغ را اسطوره‌وار نیاورده است بلکه اثری از صادق هدایت[۷] آن را  نماد خردی کامل و در جهت حلّ دشواری‌­ها روی زمین با همه امکاناتش و نه در آسمان می‌سازد. از این گذشته وظیفه دانشمندان ایران روشنگری است، روشنگری که به ایرانیان نشان بدهد چه نکبتی «برجام» برای ملّت ایران به ارمغان آورده است.

از این گذشته نگاه آماری به خصوصیات جامعه در یک فرآیند اشتوخاستیک (نظرسنجی) که الزاما می‌­بایستی با احزاب پولاریزه بشود رقصی بی­‌ریتم و بی‌­قواره است.

این کج‌فکری‌­ها را هیچ رهبری نمی‌­تواند رفع و رجوع بکند.  اصولا این اپوزیسیون چهل ساله از رضا پهلوی گرفته تا چپ­‌ها و راست‌­هایی که خودشان نمی‌­دانند چه می‌­خواهند، بسان پهلوان رمان سروانتس اسپانیولی، «دون کیشوت» که با کلاه خود و لباس آهنین و نیزه‌ای دراز به جنگ آسیاب‌­های بادی می‌­رفت، با افکار کهنه وپوسیده گذشته به جنگ ولایت فقیه­ی می‌­رود که توپولوژی قدرتش توصیف شد. اینان این حکومت را اگر می‌شناختند[۸]مبارزهﻯ قهوه‌خانه‌ای نمی‌کردند.

امروز نه پادشاهی گذشته در ایران ممکن است و نه دموکراسی که به قول محمّد خاتمی «با کدام مردم»اش مورد پرسش است. این اپوزیسیون نه فعالّ بلکه «پاسیو»، غیرفعّال است. منتظر آمریکاست.

از سوی دیگر چهل سال درد و رنج، آوارگی و کشتار در هر کشوری، بجز ایران، فراموش‌شدنی نیست. ایرانی که حافظه ندارد، حافظه‌ای که به او گذشته خودش را نشان بدهد.

هر گذشته‌ای تنها با نمادهای ویژه‌ای می‌تواند به خاطر بنشیند. در ایران نمادهایی که نشاندهنده گذشته باشند تنها امامزاده‌ها و مساجد هستند. نمادهایی مذهبی که نه رو به گذشته و یا آینده بلکه رو به روز قیامت دارد. درست به این دلیل نیز می‌بینیم کسی به آینده در این دنیا نمی‌اندیشد.

روزی که (در ۲۵ امرداد و در انقلاب اسلامی) مردم مجسمه رضاشاه و محّمد رضاشاه را از میدان‌ها پایین کشیدند و خراب کردند نمی‌توانستند درک کنند که با این عمل نه تنها حافظه تاریخی خودشان را نابود می‌کنند، بلکه هویت خویش را نیز مخدوش می‌سازند. کاری که در این چهارده قرن گذشته در ایران شیعه و نه در ایران سنی (افغانستان، تاجیکستان) صورت گرفته است.

اجازه بدهید به کشور پیشرفته آلمان برویم و برای مقایسه بناهای تاریخی مذهبی شهر Alttöting و شهر Speyer را بنگریم. دراین کلیساهای بزرگ بسیاری از امپراتورها،  پادشاهان و بزرگان کشور آلمان (چه زن و چه مرد) دفن‌اند. به این شکل هویت آلمانی‌ها (ایمان و تاریخ) حفظ شده است. چنین ملّتی امروز چه از نظر فرهنگی و چه از نظر سیاسی سرآمد جهان است. آنها هیچگاه با مجسمه و یا مقبره پادشاهان خود با بی‌احترامی برخورد نکرده‌اند زیرا میراث فرهنگی هر کشوری آئینه وجود تک تک شهروندان هر مملکتی است. در حالیکه مردم بی‌هویت ایران، با بی‌حرمتی به پادشاهان خود می‌روند تا ایمان خویش را نیز از دست بدهند.

اندیشه «نهاد مردمی» یک استبداد است (همانطور آنها که قانون اساسی‌نویسی را شعار خود کرده‌اند) زیرا ترکیب با مردمی است که مردم نیستند و نهادی که ذات خودش را گُم کرده است. آنچه ایرانیان در مشروطه‌خواهی می‌خواستند، ولی آن را نمی‌توانستند بیان بکنند «مردم نهادی» بود. مفهومی که عدالتحواهی را ذاتأ در خود می‌پروراند. کلامی که بر سردر مجلس شورای ملّی در تهران حکّ شده بود و ولایت فقیه آن را پاک کرده است.

اما «مردم نهادی» بدون «رعیت‌زدایی» هرگز نمی‌تواند شکل بگیرد. پس در ایران پس از دفع ولایت فقیه (دوران گذر) لازم است دانسته به کسی و یا کسانی اجازه داده بشود (شاید برای ۵ سال) با قدرت نه تنها «رعیت‌زدایی» بشود و ریشه این سلطه از بیخ برکنده گردد،  بلکه افزون براین شرایط «مردم نهادی» را  نیز فراهم آورند. دانسته در اینجا یعنی مرز «چنین قدرتی» نه دیکتاتوری بلکه مردمسالاری است.

اما دفع ولایت فقیه نه با جنجال بی‌معنی و بی‌ثمری (مانند پاسخ و پرسش در مورد نامه ۱۴ تن) که تا به حال به دفعات صورت گرفته، بلکه تنها با دیسکورس یا گفتمان علمی ممکن می‌گردد. گفتمانی در جهت وفاق و نه در جهت پریشانی، گفتمانی برای طراحی آینده‌ای که افق امیدی برای همه جوانان از ۱۲ تا ۲۵ ساله در کشور باشد. چه اینان می‌بایستی به واقع نعشی که در روی زمین افتاده را از جا بلند کنند. وظیفه همه آنهایی که مسبب این وضعیت بوده‌اند مدددهی به این قشر اجتماعی است که می‌تواند کوه را نه با یک ایدئولوژی بلکه با اندیشه‌ای پاک به حرکت درآورد.

*توضیح نویسنده: در این مقاله قدرت «استثنای محصور» یعنی سلطه، کار نابودی مخالفین خود را به اشکال و با ابزارهای مختلف سازمان می‌دهد (از پلیس، پلیس مخفی، دستگاه‌های اطلاعاتی، ارتشی، قضائی گرفته تا اشکال متعدد زندان و شکنجه و اعدام…) چنین دستگاه‌ها و امکاناتی پیش از قرن نوزدهم موجود نبوده است. به این دلیل هرگونه سیستم سیاسی ایدئولوژیک چون حزب‌اللهی، شاه‌اللهی، مارکسیستی، توده‌ای، فدایی، مجاهد و غیره مورد قبول در قرن بیست و یکم نیستند زیرا اینها همه میل به «استثناء» یعنی انحصارطلبی دارند که عاقبت‌اش «استثنای محصور» است.
تنها حاکمیت مردم یر خودشان است که می‌تواند اقتدار را محدود و قابل کنترل نماید. اخیرا کسانی پیدا شده‌اند که با تندگویی و اهانت با مطلب علمی برخورد می‌کنند. این اهانت را روزگار پاسخ خواهد داد. روزگاری که در آن خشونت و ظلم جایی برای اهانت باقی نمی‌گذارد.

*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینه‌ی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهش‌های ریاضی و فیزیک است.


منابع:

[۱] W. Benjamin; Uber den Begriff der Geschichte; In: W. Benjamin, Gesammelte Schriften, Bd. I, 2, Frankfurt am Main 1974, S. 695
[۲] Wahrheit der Geschichte; Rhetorik und Beweis [dt.: W. Kaiser]. Berlin 2001, S. 11ff.
[۳] J. Habermass; Theorie des Kommunikativen Handeln Band 1, s.369-426,Suhrkamp 1995

[۴]تاریخ اسلام به قلم پتروشفسکی؛ از انتشارات شرکت کتاب

[۵]M. Heidegger; WAS heißt Denken, Reclam Stuttgart 1951/52
[۶] Friedrich Balke; Zaun des Gesetzes“ und „eisernes Band, – 2007-In Ludger Schwarte (ed.), Auszug Aus Dem Lager: Zur Überwindung des Modernen Raumparadigmas in der Politischen Philosophie. Transcript Verlag. pp. 133-143.

[۷] صادق هدایت: آب زندگی، بخش هفتم
[۸]  تاریخ پرسش نگاری مشروطه، گوهر مینوئی؛ فیسبوک بهرام چوبینه

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=161430

8 دیدگاه‌

  1. یک ایرانی

    جناب واحدی اینهمه صغری کبری چیدند تا آخر سر به ققنوس برسند و شاهزاده برسند! اگر اسمش را سیمرغ میگذاشتند ایشان و بقیه احتمالا میگفتند سیمرغ افسانه عارفانه و چرا فقط سی تا مرغ و…!!! باید ققنوس میگذاشتند که همیشه از مرگ خودش زنده میشه!!!
    اینها فقط بلدند غر بزنند. خودشون نتونستند کمکی برای شاه فقید باشند و نه ۴۰ سال و نه حال هیچ کاری نتونستند بکنند ولی غر زدن و ایراد گرفتن و هی تئوری و قلمبه سلمبه حرف زدن رو خوب بلدند! نتیجه همه مقاله های اینجوری هم همین هست: فقط ما باشعوریم و می فهمیم (که معلوم نیست پس چرا اوضاع ایران اینجوری شد!) و تا همه مثل ایشان دانشمندوفیلسوف نشوند کاری نمیشه کرد!!!
    ما به رضا پهلوی و ققنوس اعتماد داریم و کمکشان میکنیم! به شما ها نه!

  2. ناشناس

    ۲- اخوند ، اخونده ، و میکروب . چه زرتشتی . چه یهودی . چه مسیحی . چه مسلمان و چه مارکسیست لنین نیست چه استالینیست چه خمنسیت چه رجویست . ، آهای ، بشتابید . بشتابید . حراج کردیم . کیلوئئ دوزار ، کتاب جدید ضد شاهنشاهی پهلوی ، تف و لوژی بی بی سی نشان رسیده . بشتابید . والله خجالت و شرف خوب چیزیه . اگر اینگونه نویسندگان مواجب بگیر ضد شاهنشاهی ذره ای در عقل ودل خود داشته باشند . جناب نویسنده مقاله تف و لوژی . چشم دل باز کن . یا برعزم خود تکیه کن . نه بر عصای نخ نما شده تحقیات پاتریس لمبوئئ . رضا شاه روحت شاد .

  3. ناشناس

    ۱- کاملا مشخصه این مقاله توسط یک ادمی با عقاید التقاطی مارکسیست اسلامیست برای گمراه کردن اذهان برعلیه خواست قلبی و فراگیر ملت ، یعنی بازگشت حکومت شاهنشاهی پهلوی به ایران نوشته شده . از این دست مقالات تا بخواهید در افکار توده ای ها و مجاهدین به فروانی یافت میشود . اولا در مورد مدینه و اسلام به روشنی دروغ می گوید . و جنایت و سرکوب و کشتار و حمله به سرزمینها را به گردن ابو بکر و عثمان میاندازد بدونه اشاره ای به محمد و حکومت و کشتار علی و شرکت پسراش ، حسن و حسین در جنگ برعلیه مردم ایران .

  4. ن. واحدی

    جناب بشر، متأسفانه وقتی کسی واژه ای را نفهمیده بکار می برد، نه تنها دستگاه بیداری خود را آشفته می کند بلکه محیط زندگی را نیز به خرافات می کشد. واژه توپولوژی را که دراواخر قرن نوزدهم بوجودآمده و باآزادی فردوجامعه شهری واقتدار مدرن ومعنی جدید فضا رابطه دارد نمی توان برای گذشته های خود بکار برد.

  5. بهرام پارسی

    جناب بشر ! کاش می شد از شر نگاه مارکسیستی به تاریخ خلاص شد و دستاورد های ملی ایرانیان در پیش از اسلام را تنها به چند رخداد فرونکاست .مزدکیان طبق شهادت تاریخ باورهایی شبیه باورهای مارکسیست های امروزی داشتند و هرچند قتل عام عملی وحشتناک بود اما تحقق افکار مارکسیستی جهنمی از جنس دیگر در ایران خلق می کرد. درضمن علی شریعتی به شدت سوگوار مزدکیان بود .مثل سیاوش کسرایی که عاشق والاپیامدار محمد بود و احمدخان شاملو که علاقه مند به ضحاکی بود که طبقات اجتماعی ایران را از بین برده بود(حتما به روش حضرت استالین((ارواح کل الچپ فداه)) البته حضرت امام خمینی هم پیام والاپیامدار را به شیوه ی ضحاکی- مزدکی در ایران اجرا کردند .روح چپ های هپروتی شاد!

  6. بهرام پارسی

    با سپاس از مقاله ی روشنگرتان .پرسش هایی به ذهن متبادر می شود که شاید پاسخ به آنها کلید علاج ملت ما باشد.
    آیا آنچه اعراب و جانشینانشان (روحانیان و طوایف بیابانگرد آسیای مرکزی) و روحانیت پیرو خمینی و اراذل محلات در ایران کردند از متن مقدس و الاهیاتشان ریشه نمی گرفت؟
    به نظر شما چرا مردم ما حافظه ی تاریخی ندارند؟ آیا این مسئله عمدی نیست؟ آیا ارتباطی میان اعتقادات دینی و احکام و آیات مدنی قران با عملکرد اعراب صدر اسلام ، صفویه و جمهوری اسلامی وجود ندارد؟

  7. بشر

    ادامه،
    از حمله اعراب بوجود آید ،توپولوژی تشیع اثنی عشری و توپولوژی بورژوازی شیعه و بسیاری توپولوژیهای دیگر هم کمی صحبت می کرد. نتیجه: هرملتی سزاوار حکومت خویش است.- ژوزف دی میستر

  8. بشر

    در مقدمه این نوشتار،‌توپولوژی قدرت ولی فقیه با آکروبات بازی کلامی و‌توهمات اسطوره ایی به حمله اعراب گره زده شده و مردم ایران را گوسفندانی قلمداد کرد که بی اراده، ۱۴۰۰سال است که از آخور اسلام نشخوار می کند. ای کاش در مورد توپولوژی مدینه فاضله سلسله ساسانیان، توپولوژی فتاوی قتل دگر اندیشان توسط موبد موبدان کرتیر، توپولوژی اعدام ده ها هزار نفر مزدکی توسط انوشیروان دادگر، توپولوژی ممنوعیت علم آموزی برای مردم عادی، توپولوژی سیستم طبقاتی در ایران پیش از حمله اعراب، توپولوژی عدم وجود حتی یک نام درخشان در عرصه علم و‌معرفت در سلسله ساسانیان و توپولوژی شرایطی که باعث شد آن همه نامهای بزرگ در فلسفه،‌طب، تاریخ،‌جغرافیا، نجوم،‌ریاضیات، ادبیات، شعر، پس

Comments are closed.