امیر امیری – پدیدههای اجتماعی چنانکه امیل دورکهایم گفته است واقعیتهای اجتماعی هستند؛ واقعیتهایی عینی و ذهنی که خود را بر واقعیتسازیها و افسانهسراییها تحمیل میکنند. ویژگی واقعیتهای اجتماعی این است که تعیین کننده هستند و به زمان خاص و نسل ویژهای تعلق ندارند، عمومیت دارند و قابل لمس و مشاهده هستند و نادیده انگاشتن آنها فقط موقتی و گذرا است.
بحران مشروعیت و به دنبال آن هویت جمهوری اسلامی به اوج خود رسیده است. بیاعتباری و ناشایستگی رژیم در همهی زمینهها دیگر حتی برای بسیاری از وفادارانش نمایان و آشکار گشته است. قدرت و اقتدار و نفوذ رژیم در همه جا محدود و روند عادی جریانات نابسامان شده است و رضایت که بنیاد هر مشروعیتی است به پایینترین حد خود به دامنه صفر رسیده است. وحشیگریهای نیروهای امنیتی و انتظامیاش نامش اقتدار نیست، از سر ترس در برابر نافرمانی مدنی مردم است و نشان از تضعیف روحیه سران حکومت و آسیبپذیری بیشتر نظامشان دارد. عدم رضایت مردم ارادهی تحمیل مشروعیت را از بین میبرد و حکومت متزلزل میشود و روشهای غیراجبارگر جای خود را به زور عریان میدهد.
هویت اسلامی با تلاش همه سویه و شبانهروزی و با به حاشیه راندن و پس زدن هویت تاریخی و فرهنگی ایران در طی چهل سال به شکست انجامیده است. با آنکه هویت ایرانی در این سالها نتوانست چنانکه سزاوار این فرهنگ باعظمت است به باروری و شکوفایی برسد ولی در برابر هویتسازان سر خم نکرد، سهل است آبدیدهتر شده و از همهی زخمهایی که خورده است تخته پرشی خواهد ساخت برای برخاستن و رفتن دوباره. برای هویت اسلامی هم صیغه و چندهمسری و کوکآزاری و مشابه اینها باقیمانده است. حتی دیگر فردی با اندک اعتباری باقی نمانده است که بتواند برایش مشروعیت کسب کند. اگر در انتخابات دورههای پیشین هنوز کسانی بودند که میشد با دست و پا کردن نوعی وجاهت اعتباری آنان را به میدان بد و بدتر فرستاد، اکنون زمانه دیگری فرا رسیده است که استفاده ابزاری از دوگانه بد و بدتر را غیرممکن ساخته است زیرا حکومتی که بر پایهی سرکوب و تبلیغات متکی است و بذر ترس و ناامیدی و نگرانی را در جامعه میپاشد تا به وفاداری کورکورانه برسد و از این طریق مشروعیت و مقبولیتسازی کند و مشارکت تودههای بیشکل را تضمین کند تا به اهداف خود که رضایت ظاهری مردم است برسد نیاز به افکار عمومی دارد که دیگر در دسترس نیست.
جمهوری اسلامی افکار عمومی را از دست داده است و بدون آن توان فروش کالای بنجل و تکراریش را ندارد. افکار عمومى یک نوع آگاهى اجتماعى است که به صورت آگاهى همگانی در میان مردم که داراى منافع مشترک هستند بروز مىکند. فقدان آشکار روشهای مناسب برای حل بحرانها و عدم دسترسی به افکار عمومی، نظریهپردازهای جمهوری اسلامی را بر آن داشته است که با حربهی هراس از تجزیهی کشور گروه بیشتری از ایرانیان را برای پیشبرد مقاصدشان در کنار خود داشته باشند و درصددند که با به خدمت گرفتن افکار احساسی مردم و بازی با کارت تمامیت ارضی کشور گفتمان براندازی را به چالش بکشند. اما استفاده از این سلاح میتواند همچون بوم رنگ دوباره به سوی نظریهپردازهای محترم بازگردد، زیرا حکومتی که از پس حفظ قلمرو ملی برنیاید لیاقت و شایستگی حکومت کردن ندارد، چنانکه تا کنون نداشته است. برای به خدمت گرفتن «صدای خدا» چنانکه ماکیاولی در گفتارها صدای مردم را به صدای خدا تشبیه کرده بود (vox populi vox dei) به چیزی بیشتر از برانگیختن احساسات مردم و تظاهر به یکپارچگی و نگهداری مرزهای ملی از روشهای تودهپسند نیاز است. اینگونه تبلیغات مخرب برای به دست آوردن افکار عمومی میتواند اثرات نامطلوبی بر جای بگذارد. افکارعمومى هنگامی خود را نشان میدهد که جامعه نسبت به یک پدیدهى اجتماعى مقاومت نشان دهد و هر چه مقاومت بیشتر، هماهنگی و تفاهم بر گرد آن بیشتر میشود و میتواند به صورت وفاق ملی درآید.
کارگزاران جمهوری اسلامی اکنون برای منحرف کردن افکار عمومی از گفتمان براندازی کوشش میکنند با اعمال نفوذ در احساسات مردم و از طریق تبلیغات براى تأثیرگذارى و تغییر در نگرش مردم در او واکنش هاى انعکاسى شرطى به وجود آورند. البنه اینگونه راه حلها ره به جایی نخواهد برد ولی چندین سود برای گفتمان براندازی در بردارد. یکی این است که اهمیت نیروهای مخالف و برانداز جمهوری اسلامی بیشتر نمایان میشود. دوم آنکه شکست «امت» در برابر ملت، به عبارتی مغلوب شدن و ناکامی انترناسیونالیسم شیعی در مقابل ناسیونالیسم دفاعی و سازنده ایران به تصویر کشیده میشود. و دیگر آنکه اگر با زبان دیالکتیک هگل سخن بگوییم برابرنهاد جمهوری اسلامی (تز) در درون خودش نهفته است و آن همانا اندیشهی ایرانشهری است که هر روز بیشتر برجسته و آشکار میشود.
یک سخن کوتاه پایانی هم دربارهی «وطنفروشی» و «بیوطنی» که یکی از کارگزاران رژیم اسلامی بر زبان رانده است گفته باشیم تا معنی و مفهومش کمی روشن شود. به دو نمونه اشاره میشود و از بقیه موارد مانند پایمال شدن حق ایران در مورد رژیم حقوقی دریای خزر، از دست دادن سهم ایران در میادین مشترک نفت و گاز در خلیج فارس، تخریب و نابودی محیط زیست، میگذریم چون در چهارچوب یک نوشته کوتاه نمیگنجد.
آیا فروش خاک کشورمان ایران به بیگانگان و امتیاز ماهیگیری به صیادان چینی و کشتیهای ماهیگیری آنان بهتر بر «وطنفروشی» دلالت نمیکند؟
آیا اقامت و زندگی خانواده و فرزندان کارگزاران جمهوری اسلامی در غرب، زایمان فرزندانشان در کشورهای «کافِر»، و داشتن تابعیت کشورهای غربی و گاه حتی دشمن سران نظام، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و وفادارانشان مصداق بارز و دلیل بهتری برای «بیوطنی» نیست؟
بهتر است نظریهپردازان محترم حق ا نحصاری اینگونه القاب را برای خود محفوظ نگه دارند.
نوشته اى وزین و مفید
اقاى امیرى گرامى :سعى کنید از بکار بردن واژه هـاى عربى کمتر استفاده کنید مثل (حربه )