نیکزاد سپاسگزار – شاید برای شما هم پیش آمده باشد که سرنخ برخی گرفتاریها و بدبختیهای جامعه ایران را پیگیری نموده باشید و در پایان، سر از انبوه باورهای خرافی دربیاورید که در ایجاد این گرفتاریها نقش بسزا داشتهاند و ناامیدانه به این نتیجه برسید که تا مردم، خرافات و هرچیز نادیده و نسنجیده ای را باور دارند نمیتوان برایشان و برای جامعهشان کاری انجام داد و گامی به پیش برداشت. البته همین مردمان خرافی، بیشتر، بدون آنکه زحمت اندیشیدن و پژوهش را به خود راه بدهند گرفتاریهای خود را گردن این و آن میاندازند. از آمریکا و انگلیس و روسیه بگیر تا جن و جادو و پیشگوییهای شاه نعمتالله ولی. این ناامیدی گاهی چنان ژرف و اثرگذار است که انسان با خودش آرزو میکند ای کاش هرگز در این سرزمین و در کنار چنین مردم خرافاتیای زاده نمیشد! اما منظور از نوشتن این مقاله، تایید و یا محکوم کردن منفیبافی و پاشیدن بذر ناامیدی نیست بلکه بیان راهکار و تلاشی است اندک پیرامون اینکه چگونه میتوان با غول خرافات مبارزه کرد و در برابر سودجویانش ایستاد. از همین رو نخست یک تعریف و دستهبندی کلی برای پدیدههای خرافی امروز جامعه ایران انجام میدهیم تا بهتر بتوانیم چگونگی به وجود آمدن و تاثیرگذار بودنشان را بشناسیم و سپس خود را در برابر آنها ایمن گردانیم. در اینجا، صفت خرافاتی بودن، به هرآنچه ویژگیهای نظریه علمی را نداشته باشد (یعنی نه توضیح سادهای برای حقایق مورد مشاهده ارائه دهد و نه قابل آزمایش و سنجش علمی باشد و نه بتوان با استفاده از آن نتیجه مشاهدات را پیشبینی کرد) اطلاق میگردد.
۱-«خدا» یا همان آفریدگاری که پشت سر انجام شدن و نشدن همه کارها حضور داشته و توانایی برآورده ساختن هر آرزو و خواستهای را نیز دارد. این موجود به ظاهر تنها توانسته بیآنکه «بودن» خویش را آشکار کرده باشد جا بیاندازد که دیگران میبایست «نبودن» مرا اثبات کنند و بگویند اگر من این جهان را نیافریدهام پس چه کسی آفریده است. درواقع خدایی که حقوق ثانویهای را نیز برای خودش قائل است و تنها پیامبرانش وجود او را درک کردهاند و به ما گفتهاند و ما نیز چارهای جز پذیرش آن نداریم نه یک نظریه علمی است و نه یک باور قابل احترام فردی و درونی. خدا یک عقیده بیپایه و خرافات محض است که باور داشتن یا نداشتن به آن میتواند با جان یک انسان در ایران بازی کند و تا کنون بسیاری را از ترس مجازات مرگ به انزوا و سکوت کشانده است.
۲-«دین» یا همان دستورات خدا که از طریق فرستادهاش یا هر موجود زمینی و آسمانی دیگری به انسان تحمیل شده است. این دستورات هم در قالب کتب به اصطلاح آسمانی وجود دارند و هم در قالب حرفها و حدیثها و روایات بیسر و ته. منش دین و تسلطخواهی آن بر روح و اندیشه بشر آنقدر نهادینه و معمولی است که برخی مسلکهای سیاسی و اندیشهای با منشاء غیرآسمانی نیز درست مانند دین، ایدئولوژیهای خود را به پیروانشان تحمیل میکنند و درواقع بخش خرافی آن اینجاست که مردم میبایست باور داشته باشند: «یقینا با پیاده کردن مو به موی ایدئولوژی، در زندگی به سعادت میرسند و تنها راه رشد و تعالی همین است و بس.» دین همواره برای تحمیل خودش از ابزار تهدید و تحمیق (بشارت) بهره برده است.
۳-«سنتها، آداب و رسوم و باورهای قومیو قبیلهای». درست است که بیشتر سنتها ریشه در همان احکام پوسیده دین دارند اما برخی از این سنتها امروز توسط مردم نه به عنوان بخشی از دین بلکه به عنوان آداب و رسوم بازمانده از گذشتگان پذیرفته و اجرا میشود. درواقع سنتها نیز همانند ایدئولوژیها راه بیچون و چرایی را برای سعادت انسان بیان میکنند و طرفدارانش هرگز جایگاهی برای بازنگری، تغییر و آزمون و خطا قائل نمیشوند. مانند پختن نذری و خواندن نماز باران و یا باورهای بیپایه طبابت در مورد بیماریهایی نظیر آل و جنزدگی و یا نازایی و…
۴-«مقدسات». هر چیزی که به هر دلیلی پاکتر و برتر از سایر چیزها شناخته شود و به خاطر همین برتری و پاکیزگی از انسان و دیگر موجودات طلب توجه و احترام بنماید. این انسانها یا مکانها و یا اشیاء مقدس نه به خاطر کارکرد و یا اینکه نماد یک اندیشه و خاطره نیکو باشند، بلکه صرفا به خاطر یک ارتباط (واقعی یا خیالی) میان اشیا و مکانها با سه مورد نامبرده در بالا برتر نامیده میشوند و چیزی جز خرافات و ابزار خالی کردن جیب مردم نیستند.
۵-«ارتباط» مرموز میان «اتفاقات و رویدادهای طبیعی» با ۴ دسته خرافات آورده شده در بالا. مانند بلایا و اتفاقات ناگواری که انسان سرخود و بدون هیچ مدرک و بررسی و پژوهش و حتی بیآنکه قابل بررسی و راستیآزمایی باشند مدعی میگردد: اینها همگی «امتحانات الهی» هستند؛ و نیز رویدادهای طبیعی خوبی که بیهیچ توضیحی برای چگونگی آن هدیه آسمانی و یا امداد آسمانی نامیده میشوند و مردم خرافی این اتفاقات را نتیجه کارهای نیکو و اعتقادات راسخ خویش میپندارند.
درواقع این دستهبندی با این انگیزه صورت گرفت که بتوان با شناخت بهتر خرافات، دریافت و اندیشید که مردم چگونه، تا چهاندازه و زیر فشار چه باورهای پوچ و بیاساسی قرار گرفتهاند. سکوت و ترس از گفتن و نوشتن جزئیات، همواره در ایران مانع از بیان حقایق گردیده و شکست طلسم خرافات را به عقب انداخته است.
۶-از دید نگارنده خطرناکترین تاثیری که خرافات میتواند روی انسان داشته باشد اینست که همواره نسبت به رابطه «کنشها» و «واکنشها» دچار «گمراهی و گیجی» میگردد. هر اتفاقی که برایش میافتد بجای شناخت و پژوهش پیرامون آن و بررسی زوایا و ابعاد آن به دعا و نیایش و توهم و تعبیر خواب پناه میجوید و یکسره خود را بجای یافتن راه چاره به چاه نادانی میاندازد.
۷-«بدبینی». زمانی که مردم جامعه بر اساس باورهای پوچ عادت کردهاند ریشه هر چیزی را فارغ از ژرفاندیشی و سنجش به عوامل ماورایی نسبت بدهند و با خرواری دعا و آرزوی مستجاب نشده روبرو گردند آنگاه نه تنها اعمال و کردار گناهآلود دیگران را موجب نزول بدبختیها برمیشمارد، بلکه مانع استجابت دعاهای خیر خویش نیز میداند و هرکس به نحوی نسبت به سایر اعضای جامعه کینهتوزانه بدبین میگردد که: «دیگران با کردار ناشایست و ناخالص خود، موجب این نحسیها شدهاند.» این جامعه با چنین مختصات فروپاشیده ای هرگز نمیتواند از «همبستگی و انسجام» در حل مشکلات برخوردار گردد. مانند نسل گذشته که بجای چاره جویی برای کاستیهای اقتصادی این باور ترویج میکرد که: «در کتابهای تاریخ آمده در دوران آخرالزمان گناه چنان زیاد میشود و به دستور خدا، طبیعت قهرش گرفته و برکات از سفره و زندگی مردم رخت بر میبندد.» این بدبینی حتی میتواند تا آنجا پیش برود که مردم به دانش مردودکننده این خرافات نیز بدگمان گردند. مانند واکنش مردمِ پیرو آخوندها در زمان قاجار نسبت به واکسن وبا و یا واکنش حکومت اسلامی نسبت به شبکههای مجازی (افشاگر دروغهای یک حکومت خرافی) در دوره کنونی.
۸-«سادهلوحی». مردمی که به خود نیاموخته باشند از ابزار طبیعی انسان (یعنی خردورزی) در برابر مشکلات و خطرات مراقبت کنند هربار با ترفند و نیرنگ بچگانهای بازیچه قرار میگیرند. یکبار با دیدن اسبی سفید و سواری سبزپوش در جبهه، هوای بهشت به سرش میزند و خود را همانند شیئی بیارزش به روی مین میاندازد و جنگی ابلهانه را دامن میزند و بار دیگر سیدی با یک دست مجروح را سید خراسانی لقب میدهد و منتظر قیام وی برای زمینهسازی ظهور امام زمان میماند و از او پیروی مینماید تا جایی که اراجیف آن سید فصلالخطاب آن جامعه میگردد.
۹-«نکوهش دانایی و ستایش نادانی». این ویژگی تنها و تنها در یک جامعه خرافاتی به چشم میخورد زیرا هر جامعهای در مسیر رشد خود ممکن است بهره و نصیب چندانی از دانش نبرده باشد و اندک اندک مسیر به دست آوردن دانش و پیشرفت را طی کند اما حتی همین جامعه بیبهره از دانش هرگز دانایی را نکوهش نکرده و نادانی را ستایش نمیکند. تنها در کشور ایران است که عربدهکشانِ هیئتها و مداحانِ بیهنر در رسانهاش دبدبه و کبکبهای دارند و با شهرت و قدرت، امتیازها و بودجههای کلان دریافت میکنند اما دانشمندان و اندیشمندان و نویسندگان و مخترعین و مبتکرینش به شندرغاز مخارج روزانهشان محتاجند.
این موارد برشمرده، یافتهها و نتیجهگیری نگارنده از اوضاع جامعه خرافی امروز ایران (و بسیاری کشورهای همسایه) است. اکنون داوری و چارهاندیشی با خواننده گرامی است که: چگونه میتوان خودرا از چنین دام و مهلکهای رهانید و به دیگران نیز یاری رساند؟
وقتی بنیانگذاران دانش آموخته و دانشگاه رفته مجاهدین ضد خلق آخوندهای کت شلوار کرواتی در نیمه دوم قرن بیستم اوج مدرنیته و پیشرفت علم و دانش در ایران توسط پهلوی ایرانساز و شادی آفرین درد اسلام میگیرند از عوام و آخوندها چه انتظاری میتوان داشت بنیانگذاران مشنگ و عقب مانده سازمان مجاهدین ضد خلق که در دانشگاه های مجانی پهلوی ایرانساز و شادی آفرین درس خواندند که بعدن منشا خدمت به مردم شوند خطرناکترین کار را کردند دین را با کمونیسم و سیاست آمیختند و خرافات دینی و اسلام سیاسی کمونیستی جهادی خشن را در بین طبقه متوسط و دانشگاههای کشور ترویج دادند و به جای تبلیغ و ترویج مدرنیته سکولاریسم آزادی دمکراسی اجرای قانون اساسی مشروطه ناسونالیسم ایرانی مروج و مبلغ حجاب اسلامی نماز روزه قران نهج البلاغه تاسوعا عاشورا ۱۲ امام ۱۴ معصوم جهاد مقدس اسلامی و جامعه بی طبقه توحیدی کمونیستی شدند آرم سازمان را نگاه کنید بالایش آیه قران عربی داس و سندان کمونیستی جهاد مقدس اسلامی هیچ اثری از ایران و مردم ایران ملی گرایی ایرانی در آن مشاهده نمیشود مسعود رجوی مشنگ را نگاه کنید به جای خواندن شاهنامه فردوسی دیوان حافظ گلستان و بوستان سعدی یا خواندن کتابهای روشنگری بر علیه خرافات دینی در حال خواندن قران و نهج البلاغه است که زمینه را برای عنقلاب شوم ایران بر بادده ۵۷ و حکومت اسلامی در بین طبقه متوسط آماده کردند لعنت و نفرین بر آنها باد
( عالمی از نو بباید ساخت ، وز نو ادمی ، ) حافظ بزرگ
( ای بردار تو همان اندیشه ای ، ما بقی خود استخوان و ریشه ای ) مولانا بزرگ .
خردگرا ى و منطق (ونه توهـم و خیال پردازى )واقعیات
دورى از تعصب
دورى از خود فریبى (انکار و یا ندیدن واقعیات )
تفکر و اندیشه کردن
انتقاد پذیرى (البته این موارد با اموزش هـاى دینى و اسلامى داراى سازگارى نیستند )
توصیه به نگارنده
باید فکر دیگرى و طرح دیگرى انداخت
ازنظر علمی وجود داشتن چیزی بنام «خدا» یک فرضیه ( Hypothèse ) است که باورداشتن یا نداشتن به آن یک برداشت شخصی است وهیچکدام ازاین دو گروه امتیازی بدیگری ندارد.
کسانی که با تکیه به این فرضیه مبادرت به ساختن یک «دین» و قوانین وخرافات دینی ، با ادعای «پیامبر» بودن از سوی آن خدای فرضی میکنند ، شارلاتان هائی هستند که از ساده لوحی ونا آگاهی مردم سوء استفاده کرده وخود و آن خرافات را «مقدس» ودیگران را ملزم به اطاعت بی چون وچرا ازخواسته های خود میکنند.