بهروز ثابت – ایران در آستانه بلوغ ملی و تحول فرهنگی است. اینگونه مباحث یعنی نگاه به آینده معمولاً در حوزه آیندهپژوهی قرار میگیرند و طبیعتاً حاوی قطعیت و دقت علوم طبیعی و یا علوم ریاضی نیستند. از این رو آیندهپژوهی از جمع کردن فکتها، آمارها ، اندازهگیریها، مشاهدات، باورها، و بالاخره استفاده از نظریههای اجتماعی بهره میگیرد تا با نگاهی واقعبینانه به گذشته و حال تصویری از آینده به دست دهد. بطور خلاصه، روایتی از آینده ایران حاکی از آنست که جامعه ایران به سمت نوعی از تبلور ملیّت در حرکت است که با احیای میراث فرهنگی ایران و هماهنگ ساختن این کشور با مقتضیات همبستگی جهانی همراه میباشد. هرچند با قطعیت نمیتوان سخن گفت اما در کل این نظر ریشه در مطالعات جامعهشناسی تاریخی دارد که باور دارد جوامع و فرهنگها پدیدههای بیحرکت و مکانیکی نیستند؛ معطوف به جریان بیکران تغییر و تحولاند و ترکیب و تحلیل میپذیرند. پس هم فروپاشی و بحران، هم سازندگی و نوزایی، در آینده ایران حضور دارد.
تاریخ و فرهنگ ایران نه تنها تمدن اسلامی را بارور کرد بلکه جای پای تاثیرات اندیشههای ایرانی همچون زرتشتی، میترائیسم، مانوی و مزدکی نیز بر فرهنگ اروپا و آئین یهود و مسیحیت در تاریخ ثبت شده است. اما با همه اینها ایران شاهد ظهور و افول مستمر در صحنه تاریخ بوده است. دیالکتیک مرگ و زندگی، بازگشت دوباره، و یا تحولات ادواری تحلیل و ظهور تمدن در طول تاریخ ایران قابل مشاهده است. احتمالاً شرایط فعلی هم میتواند یادآور همان فراز و نشیبهای گذشته باشد.
حالتی که اکنون ذهن و روان جامعه ایران را تسخیر کرده ما را به یاد جملهای از هگل فیلسوف آلمانی میاندازد که شرایط آلمان را در قرن هجدهم به صورت آمیزهای از یأس و امید توصیف میکند. وی مینویسد: رویای یک دوره بهتر و به عدالت نزدیکتر و شرایط منزهتر و آزادتر هر قلبی را تکان داده و از حالت موجود امور بیزار میکند. مختارید این را تب طغیان بیماری و یا حمله بیماری بنامید. ولی این حالت یا منتهی به مرگ بیمار و یا منتج به رفع علت بیماری خواهد شد.
از مختصات بلوغ ملی میتوان ایجاد نوعی «فدرالیسم ملی» مترقی و پایدار بر اساس تفاهم جمعی، سکولاریسم، رفع تبعیضات، جدایی دین از سیاست، و ایجاد نظام دموکراتیک در ساختار آینده کشور نام برد. این بلوغ ملی همچنین الزاما با تغییرات اساسی در خاورمیانه توأم خواهد بود. ایران بالقوه میتواند نقشی اساسی در دموکراتیزه شدن و رفع میلیتاریسم داشته باشد و پیشگام امنیت جمعی و صلح جهانی در خاورمیانه باشد. و بالاخره ایران باید خود را از گرفتاری و تضاد تاریخی میان ارزشهای فرهنگی و اخلاقی خود و جریان مدرنیته برهاند و تعادلی مناسب میان این دو نیرو به دست آورد.
بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۱ اولین جریان مدرنیته با انقلاب مشروطه به حرکت در آمد. هدف اصلی انقلاب مشروطه ایجاد هویت ملی بود و جایگزین ساختن مفاهیم تجدد مثل عدالت اجتماعی، حکومت قانون، و تعلیم و تربیت جدید. از ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۱ با قدرت گرفتن رضاشاه جریان مشروطیت با چالشهای فراوانی روبرو شد. از یکطرف گذر از سنتگرایی به مدرنیته دچار کمبودهای بنیانی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، و قانونی بود چرا که گذر به مدرنیته چیزی نبود که یکشبه نتیجه دهد. از طرف دیگر استقلال ایران از سوی قدرتهای خارجی و تجزیهطلبان داخلی تحت فشار قرار داشت. حکومت رضاشاه پهلوی استقلال و حاکمیت ارضی ایران را تحکیم کرد و جلوه های مادی و فنی مدرنیته را به ایران آورد. رضاشاه سعی کرد با آوردن آموزش و پرورش نوین، تحصیلات عالیه، کشف حجاب، اصلاح دادگستری و مالیه جلوههای فرهنگی مدرنیته را از بالا وارد جامعه ایران سازد. در دوران محمدرضاشاه پهلوی اصلاحات اقتصادی و اجتماعی با شتابی فزاینده ادامه یافت. اما در دوران پهلوی تحولات مدرنیته در سطح روبنا و ظاهر قضیه باقی ماند و تضاد سنت و مدرنیته تا انقلاب اسلامی در اعماق فکر و روح جامعه ایران برقرار بود. در آن حال جامعه ایران در مقابل تمامیتخواهی مذهبیون توان ایستادگی نداشت و این ضعف، زمینه به قدرت رسیدن خوانشی ارتجاعی از سنت را در انقلاب اسلامی ۷۹ فراهم آورد. میتوان گفت مرحله اول تجدد از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی در فراز و نشیب بود. انقلاب اسلامی گذار به مرحله دوم تجدد را موجب گشت. در حقیقت با شروع انقلاب اسلامی، ایران وارد مرحله تازهای شد: مرحله کاتارسیس یا مرحله رنج و درد و تراژدی. تجربیات تاریخی و جامعهشناختی نشان داده کاتارسیس میتواند به زایش تجدد از دل تحجر بیانجامد . انقلاب اسلامی نیروی تجدد را که از نیمه دوم قرن نوزدهم در ایران به حرکت در آمده بود به چالش و حتی به خاک و خون کشید. این درد و عذاب شدید به زایش کاتارسیس انجامید یعنی به تطهیر افکار و احساسات از تعصبات و خرافات، عقدهها و حقارتهآ، خشمهای فروخفته و شکستهای تاریخی. حال کی تمدن ایرانی از این تحلیل و تالیف قوا، زندگی از سر خواهد گرفت معلوم نیست اما شک نمیتوان کرد کاتارسیس زمینه یک تحول فرهنگی بنیادی و خودجوش را فراهم آورده و گذار از حکومت دینی و فقهی و حرکت به سوی عقلانیت و سکولاریسم سیاسی را اجتنابناپذیر ساخته است.
در حوزه دین، ایران به سمت دوره پسااسلامگرایی در حرکت است. و آن عبارت است از نفی اسلام سیاسی و جهادی. اذعان باید کرد که تجربه انقلاب ایران با همه دردناک بودنش بهخصوص برای دگراندیشان و اقلیتهای مذهبی و قومی، محکوم به جریان بیکران تغییر و تحول اجتماعی است و مطابق قواعد دیالکتیک ترکیب و تحلیل از درون در حال بحران و فروپاشی. همزمان نیز زمینه برای مرحله والاتری از تجدد، هم برای اسلام و هم برای ایران، فراهم گشته است. چه بسیارند روشنفکران دینی و روحانیونی مثل معصومی تهرانی که از اجتنابناپذیر بودن گذر از اسلام سیاسی و حرکت به سمت کثرتگرایی دینی و فرهنگی سخن گفتهاند و فعالانه حیات خود را در راه بازسازی فکر دینی صرف کردهاند.
آشتی اسلام با مدرنیته بخشی از جریان جامعتر و وسیعتری است که در آن پرسشهایی همچون هدف و آینده دین به معنای کلی آن و نه فقط اسلام مطرح میشود .مسائلی مانند نقش دین در ارتباط با ماتریالیسم، کانسومریزم و تقلیل مقام انسان به یک موجود بیولوژیک صرف. رابطه دین با بحران معنویت که یکی آن را اضطراب متافیزیک نامیده و دیگری کسوف خداوند، از جمله مسائل دیگری است که در ایران آینده نیز همچنان مطرح خواهد ماند. در این معرکه کبرا است که تکلیف آینده پسااسلامگرایی هم روشن میشود. یعنی پسااسلامگرایی صرفاً در جدال آن با اسلام سیاسی و یا فقهی تعریف نمیشود بلکه باید هویت خود را در بُعد تحولات دنیا و جریانات فکری و ارزشهای جهانی ارزیابی کند. به این ترتیب میتوان گفت یکی از مفاهیم اساسی پسااسلامگرایی آن است که مسلمین بیاموزند اصلاح افراط و تفریط های تمدن بشری نیازمند همکاری و تعاون و مشورت با همه ملل دنیاست و نیز اشاعه نظری و عملی فرهنگ صلح. از این رو نفی خشونت و جهاد از اولین و مهمترین شرایط پسااسلامگرایی است و باور به این مطلب که اصلاح عالم صرفا از طریق همکاری و تعاون جهانی بین همه ملل و ادیان امکانپذیر است.
ایران در قرون اخیر پیشگام فراز و نشیبهای تجددطلبی در خاورمیانه بوده است. حال به نظر میرسد که این تنشهای دیالکتیک که از نیمه دوم قرن نوزدهم تا حال میان تجدد و بنیادگرایی مذهبی در جریان بوده آهسته آهسته به سمت ایجاد سنتزی جامع در حرکت است. یعنی فرهنگ غنى ایران و تجربههاى تاریخى این ملت و درد و رنج ناشی از کاتارسیس توانسته به ظهور معنویتى اجتماعى مدد رساند وجزمیت و خشک اندیشى دینى را به سمت شکیبائى هدایت کند و آنرا از یوغ تحجر و تاریک اندیشى قرون وسطى برهاند و با تحولات عصرجدید و جهان معاصر همخوانى دهد. با توجه به این شرایط است که ایران میتواند اصلی تازه به دنیای اسلام عرضه کند که در آن چهار عنصر هویت ملی، معنویت انساندوستانه، تحول اجتماعی و جهانروائی به نحو مطلوب با هم آمیزش پیدا کرده ا ند. در این حال ایران میتواند در منطقهای که تاریخش عمیقاً به خشونت فرقهای و قومی آغشته بوده بر دنیای اسلام بطور اخص و جامعه جهانی بطور اعم تاثیرگذار باشد. شرط اصلی این تاثیرگذاری نهادینه شدن این آگاهی است که وابستگی روزافزون جوامع انسانی شرایطی را به وجود آورده که مشکلات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در هر گوشه از جهان که پدید میآیند بلافاصله ابعاد جهانی به خود میگیرد. پس خطرات واحد و مشترکی که جامعه بشری را تهدید میکند نیازمند راهبردهایی است که بر اساس همکاری و همگرایی بینالمللی باشند.
بعد از حمله اعراب و تسلط مسلمین برخورد ایران با اسلام از دو گونه طرز تلقی ریشه گرفته: یکی قبول آن و دیگری رد آن، هم با آن مبارزه کرده وهم در ادغام آن در فرهنگ ایران اهتمام ورزیده. تنش تاریخی میان قبول و رد، برخورد ایران با اسلام را شکل داده است. چنین تنشی موجب شده تا به قول برنارد لوییس دو نوع اسلام بر بستر تاریخ به منصه ظهور برسد. یکی اسلامی که در خاورمیانه و شمال آفریقا رشد کرد و دیگری اسلامی که در ایران پدیدار شد. ایرانیان با حفظ زبان و هویت فرهنگی خود تاثیرات متقابل بر تفکر و اندیشه اسلامی گذاشتند. مرکز جهان اسلام متاثر از فرهنگ ایرانی بود و همین فرهنگ و تمدن بود که توسط عثمانیها که برای قرنها از سنت و خلاقیت ایرانی بهره برده بودند تا دروازههای وین پیش رفت. تاکید متفکرین ایرانی بر معرفت علمی و منطقی، بر زیباییشناسی، ایجاد ارتباط و گفتگو میان فلسفه و کلام، نفی ریاکاری و زهد دروغین و تعصبات خشک تاثیرات پر دامنهای در تحول اندیشه اسلامی داشته است.
بیداری جامعه ایران که با وزش نسیم تجدد در اواخر قرن نوزدهم آغاز گشت و ایران را در رابطه با تحولات و پیشرفتهای غرب قرار داد واکنشهای عاطفی تندی را هم به همراه داشت. این واکنشها گاه به صورت شیفتگی و خودباختگی در مقابل غرب بروز کرد و گاه به صورت تهاجمی و ستیزهجویی. بلوغ ملی و فرهیخته و خودجوش در حقیقت یک نوع آشتی دوباره است که نه ستیزهجویی میطلبد و نه خودباختگی. میهندوستی را از ناسیونالیسم افراطی و انحصارطلب جدا میداند. از متحجرین دینی و فرهنگی فاصله میگیرد و بجای استفاده از دین برای کسب قدرت سیاسی، ظرفیتهای تاریخی و فرهنگی خود را مبنای روابط بینالمللی و بهبود شاخصهای صلح در جهان و تحکیم حقوق بشر قرار میدهد.
آن غربستیزی که جلال آل احمد و احمد فردید داشتند دردی را برای ایران دوا نکرد. بلوغ اجتماعی در ایران از یک نمایش ناشیانه و یا تقلید محض از غرب فراتر رفته است و ارزشهای دموکراتیک در جان و روح مردم در حال افزایش است تا جایی که میشود گفت حتی اگر در اروپا و آمریکا اصول آزادی و تکثرگرایی و احترام به حقوق بشربه مخاطره افتد ایران آینده بالقوه میتواند منادی آن اصول در جهان باقی بماند. بلوغ ملی و تحول فرهنگی به معنای آنست که ایران بدون تبعیت از الگوهای دموکراسی، خود بطور مستقل بتواند از ارزشها و نهادهای دموکراتیک پاسداری کند.
دوست عزیز، حمید، تحولات اجتماعی به صورت شتابزده و رویدادهای خطی قابل ارزیابی نیستند. کلیت رویدادها را بایستی در زمینه یک فرآیند تاریخی قرارداد و با الگوهای تحول اجتماعی سنجید تا بتوان به یک نتیجه گیری محتمل دست یافت. اگر لحظاتی نشانه هائی از پس افتادگی فرهنگی مشاهده می کنیم درلحظاتی دیگر بلوغ ملی و تحول فرهنگی دراوج تعالیش جلوه می کند. مثلا همین دیروز صد ها دانشجوی معترضِ خسته و خشمگین ـ دربحبوحه بگیروببند و در حین فرارـ از لگد کردن پرچم های آمریکا و اسرائیل پرهیز جستند. این ملاحظه و مراقبت تنها یک تاکتیک اعتراضی نبود بلکه نشانه تفکرو احساسی بود که مدتهاست در روح جمعی جامعه ایران در فرآیند تبلور بوده است. حرکت دانشجویان بیانگر آرمان صلحجوئی وهمزیستی مسالمت آمیز با همه ملل عالم بود.
با نگاهی به انبوه مردمی که در تشییع جنازه سلیمانی تروریست شرکت کردند مردم ایران یکبار دیگر به جهانیان ثابت کردند که مردمی عقب افتاده و کم دانش و مستحق حکومت جمهوری اسلامی هستند و از نظر فرهنگی در دویست سال اخیر اگر عقب نرفته باشند پیشرفتی هم نکرده اند
اشتى اسلام با مدرنیته ??
رویا پرورى و خیال بافى هـاى تکرارى است
ایران حالاحالا ها کار داره. مگر مثلا داعش چند عضو داشت؟ این همه طرفدار قاسم تروریست پیدا شده در ایران. ده درصد این تعداد برای جامعه عادی خطرناک است. هر چند بیشتر اثر تعطیل کردن مدارس و ادارات و مغازه ها و جابجایی اتوبوسی است اما به هر حال حتی همین تعداد که دیدن می شن تروریست یا حامی اون برای یک کشور که هیچ برای ده تا کشور زیاد است. باید به بقیه که آزادی خواه هستند یا حداقل تروریست نیستند امکان رها کردن کشور داد. با تحریم شدیدتر و حتی بمباران مراکز فساد سپاه و بسیج و حوزه های تولید تروریست.