هوشمند رحیمی- بامداد سیزدهم دی ماه بود که خبری در فضای مجازی منتشر گردید مبنی بر به هلاکت رسیدن قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس به همراه هیات همراهشان در بغداد توسط پهپاد نقطهزن آمریکایی و بدین ترتیب نقطه پایانی بر زندگی ایشان گذاشته شد. در فضای مجازی اوضاع عجیبی بود، عدهای او را «سردار دلها» خطاب کردند و بر سر و سینه کوبیدند و عدهای در مقابل به شادی و سرور پرداختند. نکاتی که در این میان مغفول ماند را سعی داریم در این مطلب مرور کنیم.
قاسم سلیمانی که بود؟ او در ۲۰ اسفند ماه ۱۳۳۵ در یکی از شهرستانهای استان کرمان به نام رابُر چشم به جهان گشود. قاسم دوران کودکی و نوجوانی خود را به کار بنایی گذراند و در سالهای جوانی در سازمان آب کرمان پیمانکار یکی از بخشهای آن شد. او پس فاجعه انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد پیوست. با شروع جنگ قاسم سلیمانی چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش میدهد و به جبهههای جنوب اعزام میکند و کمی بعد، خود در صدر یک گروهان به سوسنگرد اعزام میشود تا از پیشروی عراقیان در جبهه مالکیه جلوگیری کند. سلیمانی در سال ۱۳۶۰ با حکم محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد. وی در بسیاری از عملیاتها شرکت داشت و از فرماندهان عملیاتهای والفجر هشت، کربلای چهار و کربلای پنج نیز بود. با پایان یافتن جنگ در ۱۳۶۷ خورشیدی، لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت میشدند. سلیمانی در بهمن ۱۳۸۹ خورشیدی از طرف خامنهای، که طبق اصل ۱۱۰ قانون اساسی فرمانده کل قوا به شمار میآید، درجه سرلشکری (بالاترین درجه نظامی) را دریافت کرد. به سال ۱۳۷۹ از طرف خامنهای به فرماندهی سپاه قدس منصوب شد. سپاه قدس پاسداران انقلاب اسلامی جهت افزایش فعالیت برونمرزی جمهوری اسلامی شکل گرفت و سلیمانی پس از احمد وحیدی دومین فرمانده این شاخه از سپاه شد. سلیمانی تا پیش از انتصاب به فرماندهی سپاه قدس با باندهای قاچاق مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان میجنگید. برخی از سیاستمداران معتقدند که انتصاب او به فرماندهی سپاه قدس همزمان با قدرت گرفتن طالبان، یک پیشامد محض نبود، بلکه او از این رو انتخاب شد که بومی منطقه کوهستانی به نام رابُر در کرمان بود و با نظام سیاسی جوامع قبیلهای بطور کلی و با جامعه افغانستان به ویژه آشنایی نزدیک داشت. سلیمانی با تجربهای که از جنگ داخلی کردستان داشت نیز گزینه مناسبی به شمار میرفت، چون بنا بود در افغانستانِ عصر طالبان که درگیر جنگهای داخلی بود، وارد عمل شود. با آغاز نا آرامیها در سوریه، سلیمانی به یاری بشار الاسد شتافت و البته در این زمان هنوز ۳ سال تا ظهور گروه تروریستی داعش باقی بود و این ادعا که وی برای مقابله با داعش رفته بود، تنها پروپاگاندایی است که از سوی جمهوری اسلامی به خورد مردم داده میشود، ناگفته نماند که در این سلسله عملیاتها که معروف به «مدافعان حرم» است عده زیادی از جوانان افغانستانی با رهبری او به کام مرگ رفتند. یادآوری این نکته نیز لازم مینماید که در اعتراضات آبانماه ۹۸ که ظرف ۳ روز تا ۱۵۰۰ تن به خاک و خون کشیده شدند، سلیمانی گفته بود اگر لازم بود برای حفظ نظام حاضر بود تا ۱۰ میلیون ایرانی را به قتل برساند. نکته آخر اینکه برادر قاسم سلیمانی، سهراب سلیمانی، مدیرکل سازمان زندانها بود که به علت اختلاس و فساد مالی از سمت خود برکنار شد، اما هرگز پرونده این فساد علنی نشد و پیگیری نگردید. در حال حاضر ۱۲ پرونده نیز علیه همسر قاسم سلیمانی با موضوع اختلاس و فساد مالی در مراجع قضایی مطرح است.
سردار ایرانی یا جلاد جمهوری اسلامی: عدهای از جمله شبکه تلویزیونی بیبیسی فارسی، تلاش کردند تا عناوین چون «سردار عارف»، «سردار دلها» و یا «سردار ایرانی» به وی نسبت داده و از این راه در راستای اقدامات جمهوری اسلامی و اصلاحطلبان صادراتی سعی در برانگیختن احساسات مردم کنند، غافل از اینکه در عصر گردش آزاد اطلاعات چنین اقداماتی دیگر رنگ باخته و مردم نسبت به گذشته بسیار هشیارتر شدهاند. حقیقت این است که در زمانی که سپاه پایهریزی میشد، وقتی بنیانگذاران آن نزد خمینی رفتند تا نظرش را در مورد نام آن بدانند، وی گفت: «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» و شما هرگز نشانی از نام ایران چه در گذشته و چه در زمان حال پیدا نمیکنید، وانگهی طبق اصل ۱۵۰ قانون اساسی، این دستگاه عریض و طویل نقش «نگهبانی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن» را بر عهده دارد و اصلاً مسئله ایران در آن مطرح نیست. ماده ۱ اساسنامه این مرکز نیز اشاره دارد به وظیفه آن در: «نگهبانی از انقلاب اسلامی ایران و دستاوردهایآن و کوشش مستمر در راه تحقق آرمانهای الهی و گسترش حاکمیت قانون خدا طبق قوانین جمهوری اسلامی» که منظور همان «صادرات انقلاب» است که از سوی خمینی در اوایل انقلاب مطرح شد؛ در ماده ۳۴ این اساسنامه آمده است که پاسدار کسی است که: «برای جهاد همه جانبه در راه خدا و نگهبانی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن بهعنوان وظیفه شرعی» با شرایطی از جمله «اعتقاد به مبانی اسلام، انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی؛ اعتقاد و التزام عملی به ولایت فقیه؛ و التزام عملی به احکام اسلام و قوانین جمهوری اسلامی و رعایت موازین اخلاق اسلامی» به عضویت این بازوی نظام در آمده باشد. ناگفته نماند که بسیج نیز زیرمجموعه سپاه محسوب میشود و فصل چهارم اساسنامه سپاه به این گروهک تخصیص یافته است. بنابراین همانطور که میبینیم، قاسم سلیمانی نه تنها سردار ایرانی محسوب نمیشود که شخصی بود در خدمت جمهوری اسلامی و خامنهای و نمیتوان عرق ملی را برای او متصور شد.
سلیمانی و داعش در ایران: یکی از تبلیغاتی که پیرامون سلیمانی میشود، مبارزه او با تروریستهای افراطی اسلامی، از جمله طالبان و داعش ذکر گردیده و بهخصوص در مورد اخیر این نقش بسیار پر رنگ شده است در حالی که همانطور که پیشتر نیز آمد، زمانی که او به سوریه میرود، چالش معترضان سوری در برابر دیکتاتوری بشار الاسد مطرح بوده و حدود ۳ سال پس از آن تازه داعش به وجود میآید. وانگهی اینکه مدام بر سر ایرانی میکوبند که اگر او نبود داعش به ایران میآمد نیز توهمی بیش نیست، چراکه اساساً داعش چه میخواست با ایران بکند که جمهوری اسلامی نکرده است؟ از نخستین روزهای انقلاب توسط خلخالی خون فرزندان ایران ریخته شد تا همین امروز، و در آخرین نمونه در اعتراضات آبان ماه، سپاه بین ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ ایرانی را برای حفظ قدرت رژیم به قتل رساند و هنوز از بسیاری از دستگیرشدگان با وجود گذشت قریب به دو ماه خبری در دست نیست، باری داعش نام دیگر جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران آن است.
ایرانیان و سندروم استکهلم: در این میان ایرانیان سادهانگار برای قاسم سلیمانی چنان مویه میکنند که گویی فراموش کردهاند در همین چند هفته پیش عده زیادی از هممیهنان دلیر و آزادیخواه آنها توسط سلیمانی و همردیفانش به خاک و خون کشیده شدند. پرسش اینجاست که پس از یک هفته که دسترسی به اینترنت قطع بود تا خبری به بیرون از ایران درز نکند و از ابراز شادمانی منتظری، دادستان کل جمهوری اسلامی، که سازمانها و نهادهای بینالمللی هیچ آمار دقیقی از بازداشتیان و مجروحان در دست ندارند، تا ربودن مجروحان توسط سازمان اطلاعات سپاه از بیمارستانها و مراکز درمانی، همین مردمی که امروز در فضای مجازی به عزای سلیمانی نشستهاند، پس از وصل شدن اینترنت شروع به گذاشتن فیلم از رقص و شادی خود کردند و تنها معدود افرادی بودند که از جانباختگان سخنی گفتند. باری، ایرانیان تحت تاثیر تبلیغات رژیم با گروگانگیر خود ابراز همدردی میکنند ولی با هممیهنانشان نه!
از صفویه تا جمهوری اسلامی: نخستین بار شاه اسماعیل صفوی بود که با ابداع ناسیونالیته مذهبی و بنیانگذاری شیعه، تلاش بر پایان دادن تلاشهای ایرانیان در مقابله با اسلام کرد و با خلق شخصیت «شهربانو» و داستان تخیلی ازدواج او با امام سوم شیعیان «حسین» سایر امامان را ایرانی کرد و شیعه را مذهبی ایرانی شناخت. جاویدنام احمد کسروی نیز در نوشتههای خود اشاره میکند که ایرانیان یک حکومت به ملایان بدهکارند. امروز گروهی که موسوم به «موج سوم» هستند نیز خط مشی «شیعه آریایی» را در پی گرفتهاند که آغاز آن را به اسفندیار رحیم مشایی، معاون احمدی نژاد نسبت میدهند و چند تن از مزدوران صادراتی نیز در پی ترویج این تفکر هستند، فمینیسم اسلامی و سردار ایرانی دانستن سلیمانی دو نمونه بارز از این خط مشی است.
سرکوب اعتراضات آبان و مزدوران وارداتی: پرسش مهم این است که اساساً قاسم سلیمانی با معاون حشد الشعبی در اتومبیل چه میکرده و چرا در بغداد بوده است؟ بسیاری شهادت دادهاند که نیروهای سرکوبگر قادر به سخن گفتن به زبان فارسی نبودهاند و همزمان با اعتراضات آبانماه در روزهای نخست، خبر ورود نیروهای فاطمیون و حشدالشعبی به ایران منتشر شد. به خاطر داریم که اندکی پیش از وقایع آبانماه، سلیمانی با حضور در عراق گفته بود در ایران میدانند چگونه با معترضان باید برخورد شود و شیوه سرکوب را بلدند، حال با کنار هم قرار دادن این پازل مشخص میشود که وی در حال مشایعت دوستان خود که در سرکوب و کشتار مردم ایران دست داشتند بوده وگرنه هیچ توجیه منطقی دیگری برای حضور وی در عراق نمیتوان یافت.
سلیمانی ترور شد یا تروریستی که کشته شد؟ لغتنامه روابط بینالملل، در ذیل کلمه تروریسم چنین آورده است: «ترور و تروریسم به فعالیتهای بازیگران دولتی و غیردولتی که شیوهها و تمهیدات خشن را دراعمال خود برای رسیدن به اهداف سیاسی به کار میبرند، اطلاق میشود». بنابراین میتوان گفت که ترور عبارت است از حذف حریف سیاسی با هر شیوه ممکن و به هر وسیلهای که بتوان نیل به این هدف را تسهیل کند. پس هر اقدام خشونتآمیزی را نمیتوان ترور نامید اگر چه میتوان آن را جرم تلقی کرد، البته این دیدگاه با دیدگاه کسانی که تروریسم را به سیاسی و غیرسیاسی تقسیم میکنند متفاوت است چه آنکه امروزه اقدامات تروریستی عموماً با پیش زمینه سیاسی به وقوع میپیوندند وکمتر میتوان جرایم سازمانیافتهای را سراغ گرفت که عنوان تروریسم را بتوان بر آن اطلاق کرد بیآنکه فاقد انگیزههای سیاسی باشد. اسناد متعدد بینالمللی درباره محکوم کردن تروریسم و وضع قوانین متعددی برای بازدارندگی از اقدامات تروریستی وجود دارد که یکی از آنها «کنوانسیون جلوگیری و مجازات جرایم ارتکابی علیه اشخاصی که از لحاظ بینالمللی موردحمایت هستند، از جمله نمایندگان سیاسی مصوب مجمع عمومیسازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۳» میباشد. به هر تقدیر هنوز تعریف جامع و کاملی از ترور و تروریسم چه در سطوح ملی یا بینالمللی ارائه نشده است و در سطح بینالملل نیز از معدود مواردی که به این موضوع پرداخته، قطعنامه ۱۵۶۶ شورای امنیت (اکتبر ۲۰۰۴ میلادی) است که درباره اقدامات تروریستی اینگونه نوشته است: «اقدامات جنایتکارانه به ویژه اقدامات علیه غیرنظامیان با هدف کشتن یا وارد کردن آسیب بدنی جدی به آنها، یا گروگانگیری با هدف گسترش ترور در میان مردم یا وادار کردن دولت یا سازمانهای بینالمللی برای انجام عملی یا خودداری از انجام عملی که در کنوانسیونها و پروتکلهای بینالمللی مربوط به تروریسم به آنها اشاره شده است، به هیچ وجه با دلایل سیاسی، فلسفی، عقیدتی، نژادی، قومی، مذهبی یا مشابهی توجیه نمیشود…» به این ترتیب در سطح بینالملل تروریستی خواندن حمله به کاروانی که قاسم سلیمانی نیز در آن حضور داشته، نمیتواند ترور قلمداد شود. از سوی دیگر، مشخص است که جمهوری اسلامی و ایالات متحده از سال ۵۷ تا کنون در جنگ هستند، البته جنگ نه به معنای کلاسیک آن، و در چنین شرایط جنگی و همچنین با امعان نظر بر موقعیت عراق که پس از سرنگونی صدام حسین تا کنون درگیر جنگهای داخلی بوده و هنوز دولت مقتدر و یکپارچهای در آن وجود ندارد، و نیز حضور سلیمانی برای حمایت از نخست وزیری عبدالمهدی و جلوگیری از برکناری او از قدرت و حفظ نفوذ جمهوری اسلامی در عراق که مورد اعتراض مردم عراقیها نیز قرار گرفته است این نظر را تقویت میکند که کشته شدن قاسم سلیمانی یک قتل هدفمند بوده است و نه یک ترور. از سوی دیگر، با توجه به مجموعه اقدامات وی در سوریه و عراق و همچنین لبنان و ارتباط نزدیک با سید حسن نصرالله، و با عنایت به اینکه سپاه پاسداران در فهرست گروه های تروریستی قرار دارد، میتوان گفت که وی تروریستی بینالمللی بوده است، کسی که از ریختن خون ایرانیان تا غیرایرانیان هیچ ابایی نداشت.
جمهوری اسلامی پساسلیمانی: رژیم در تلاش است که این امر را القا کند که ایران بدون سلیمانی، با تهدیدات جدی مواجه است و مردم باید اختلافاتشان را کنار بگذارند؛ به دیگر بیان، رژیم به خوبی میدانست که در انتخابات پیش رو مشارکت حداقلی مردم را شاهد خواهد بود و جایگاه خود را بسیار متزلزل میدید، حال با استفاده از این شرایط، سعی میکند تا مردم را به پای صندوقها کشانده و مانند گذشته از این حضور نهایت استفاده را برده و آن را به مثابه مشروعیت خود قلمداد کند. بیجهت نیست که در این رهگذر دست به اقداماتی جهت قدیسسازی سلیمانی و خامنهای زدهاند، یعنی از ترسیم مینیاتورهایی از سلیمانی در آغوش حسین و ابوالفضل تا حضورش در بهشت در کنار ایشان گرفته تا نوحهسرایی که ایشان مانند ابوالفضل کشته شد تا اظهار نظرهایی مانند اینکه چون انگشتر «متبرک آقا» در دستش بود، تنها آن دست سالم ماند و این را به معجزه خامنهای و نشانی دال بر اینکه او از سوی الله فرستاده شده است، همه و همه برای این است که نهایت استفاده را از این موضوع ببرند. رژیم جمهوری اسلامی با یا بدون سلیمانی و سلیمانیها به برنامههای خود ادامه میدهد و این بسیار سطحینگری است که بگوییم خروج از برجام در ارتباط با این موضوع صورت گرفته است، چه اینکه از مدتها پیش زمزمه خروج خود را سر داده بودند و حتی جناح موسوم به اصولگرا از روز نخست مخالف آن بودند و البته آژانس بینالمللی انرژی اتمینیز از فعالیتهای پنهانی رژیم خبر داده است.
بطور کلی، با توجه به اینکه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درواقع دولت در سایه رژیم ولایت فقیه محسوب میشود و به تعبیر احمدی نژاد «برادران قاچاقچی» هستند و عمده عملیات تروریستی تحت حمایت رژیم توسط این نهاد در خارج کشور صورت میگیرد و همچنین نقش پر رنگ این نهاد در دور زدن تحریمها و پولشویی که علت اصلی مخالفت رژیم در پیوستن به CFT و FATF محسوب میشود، و همچنین با تدقیق در نام این نهاد که نشانی از «ایران» در آن نبوده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی و اساسنامه این نهاد نیز وظیفه آن صادرات رژیم دینی و نگهبانی از آن است، نمیتوان قاسم سلیمانی را یک قهرمان ملی دانست، بلکه او تنها فردی بود که دغدغه ولی فقیه و جمهوری اسلامی را داشت و نقش وی در حضور فاطمیون و حشدالشعبی برای سرکوب ایرانیان معترض و آزادیخواه در آبان ماه غیرقابل انکار است، حال ایرانیانی که اینگونه برای او به عزا نشسته اند باید از خود بپرسند کدام یک برای ایران عزیزتر بود، ۱۵۰۰ تن کشته و هزاران زخمی و زندانی و مفقود که جسم بیجانشان را از رودخانهها و کنار خیابانها پیدا میکنند و آثار شکنجه بر روی بدنشان مشهود است یا فردی که به دفاع از دیکتاتورهای منطقه میپرداخت و ایران برای او مهم نبود؟