در چرایی ناسپاسی ما در حق خاندان پهلوی

دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹ برابر با ۰۶ آپریل ۲۰۲۰


هوشنگ فیروز – رضاشاه و محمدرضاشاه در کنار خدمات شایان اشتباهاتی گاه بزرگ هم مرتکب شده‌اند که نتیجه‌ی حکومت‌های فردی است. اما متاسفانه اشتباه بزرگ همه منتقدین این دو ایراندوست در آنست که این دو پادشاه را در ظرف زمان حال و با معیارهای کنونی جهان معاصر نقد می‌کنند حال به خطا یا به عمد. منتقد با شهامت باید زمان و مکان و شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن زمان جهان را بطور اعم و کشورهای منطقه را بطور اخص مد نظر قرار داده و اقدامات آنان را در آن بازه زمانی و حد فکری و شعور نه عامه که حتا روشنفکران و احزاب سیاسی آن زمان که هر گروه و دسته وابسته و مجری سیاست‌های قدرت‌های جهانی و منافع آنها بودند ارزیابی کرد تا به سترگی اقدامات‌شان پی برد.

قضاوت درباره اقدامات و خدمات شاهان پهلوی هر جستجوگری به‌خصوص نسل جوان را که تشنه دانستن واقعیات آن دوران هستند دچار چنان سردرگمی‌ای می‌کند که به سختی قادرند واقعیت را از افسانه و دشمنی را از نقد صادقانه تشخیص دهند.

گروهی آنان را تا حد اساطیر افسانه‌ای و حتا مقدسین بالا می‌برند و جمعی مغرضانه چنان چهره ترسناکی از آنان ترسیم می‌کنند که جلادان جنایتکار جمهوری اسلامی و رهبران پلیدش فرشتگانی در مقابل پهلوی‌ها به نظر آیند و آنچه در این میان گم است همانا حقیقت و چهره این پدر و پسر است.

در دوران پهلوی حداقل سه بار ایران در معرض تجزیه قرار گرفت «خزعل در جنوب، پیشه‌وری در آذربایجان و جمهوری کردستان» و اگر همت این شاهان و شجاعت ارتش نبود اکنون قرنی از تجزیه ایران گذشته بود. نگاهی به تاریخ یک قرن گذشته این واقعیت را آشکار می‌کند که رضاشاه و مصطفی کمال تقریبا در یک زمان کمر به نجات کشورهای خود بستند. اما تفاوت سپاس ملت‌های ایران و ترکیه نسبت به این دو مرد بزرگ بسیار حیرت‌آور است​. ترکان نجاتبخش کشورشان را  آتاتورک یعنی پدر ترکیه نامیدند و چنان از او ستایش می‌کنند که هنوز پس از قریب  هشتاد سال از مرگ او هرگاه نامی‌ از وی برده شود به احترامش می‌ایستند و ادای احترام می‌کنند. و اما در ایران ما شوربختانه شیوه‌ای دیگر رقم خورد و به او نه تنها احترام و سپاسی را که بحق لایق‌اش است روا نداشته‌اند بلکه با الفاظ رکیک در حد لیاقت خود چون «قلدر» و امثالهم به او تحقیر روا داشته حتا از آنهم فراتر رفته و برخلاف تمام اصول انسانی و اخلاقی مقبره او را نیز تاب نیاورده و ویران کردند.

و اما در باب چرایی این رفتار دوگانه با دو نجاتبخش از دو ملت همسایه با تشابهات بسیار سخن‌ها رفته و مقالات نوشته شده که نتیجه‌ی آنها بطور خلاصه این است که ما در مجموع علاوه بر آنکه ملتی بدون حافظه تاریخی و یا حداقل حافظه تاریخی بلکه ملتی ناسپاس نیز هستیم که هرگز سپاس بزرگان‌مان را نداشته‌ایم.

صرف نظر از شدت و ضعف دو حقیقت غیر قابل انکار فوق، عامل سومی‌ نیز وجود دارد که به تنهایی بیش از دو عامل فوق یعنی فقدان حافظه تاریخی و ناسپاسی در بی‌مهری به بنیانگذار ایران نوین نقش داشته و هنوز هم با ته‌مانده بقایایش سعی در تخریب  شخصیت و انکار نقش تاریخی این رادمرد دارد و ان عامل مخرب چیزی نیست جز «حزب توده ایران»! آری، هیچکس و هیچ نیرویی چنین مجدانه از بدو تاسیس خود در تخریب رضاشاه و سپس فرزندش لحظه‌ای تعلل نداشت. ماجرای ۵۳ نفر و مرگ دکتر ارانی در زندان چنان آتش کینه‌ای در دل یارانش و بعدا حزب توده برافروخت که یادآور حسین و کربلا برای شیعیان است. آنها هرگز رضاشاه و متعاقبا کل پهلوی‌ها را برای آن مرگ نبخشیدند و برای انتقام خون او هر ناروایی را به آن رادمرد نسبت دادند و در تخریب وی چنان کوشیدند که به کل منکر تمام زحمات وی شدند و با نفوذی که زمانی داشتند این نامردمی‌ را در حق وی نهادینه کردند و تا آنجا در این کین‌توزی پیش رفتند که نابودی ایران را نیز در سر داشتند تا با همکاری تنگاتنگ و گاه کاسه داغ‌تر از آش با جنایتکاران جمهوری اسلامی تمام یادگاران مثبت آن دوران خوش را از بین ببرند. این است تنها فرق اساسی ما و ملت ترکیه: ما حزب توده داشتیم و آنها نداشتند!

چپ‌ها عموما و حزب توده بطور گسترده از فقدان دموکراسی و نبود آزادی‌های سیاسی و اجتماعی در دوران پهلوی شکایت دارند. بگذارید نگاهی گذرا به کل جهان در دوران پهلوی‌ها بیاندازیم:

در زمان رضا شاه اروپا در زیر چکمه دیکتاتوری هیتلر و موسولینی  و ژنرال فرانکو  لگدمال می‌شد. در آمریکا چپ‌ها و کمونیست‌ها تحت تعقیب و زندانی بودند. در شرق آسیا امپراتوری ژاپن کشور چین و بسیاری از کشورهای منطقه را زیر تسلط داشت و روس‌ها در چنگال رهبران حزب کمونیست نای نفس کشیدن نداشتند. در این میان خاورمیانه وضع‌اش کاملا معلوم بود. و اما در زمان پهلوی دوم وضع جهان از این هم بدتر شد. در آمریکا مک‌کارتیسم آزادیخواهان و چپ‌ها را به دادگاه می‌کشید و در لیست سیاه وارد می‌کرد. اسپانیا هنوز زیر چکمه‌های فرانکو و پرتغال در چنگال سالازار از نفس افتاده بودند. رفیق استالین بیست میلیون روسی را در قتلگاه‌های کشور شوراها کشت. اروپای شرقی زیر چکمه سربازان ارتش سرخ استخوان‌هایش خرد شده بود. بهار پراگ به خون کشیده شد. آلبانی تحت راهبردهای داهیانه رفیق انور خوجه در سال‌های پیشاانقلاب صنعتی زندگی می‌کرد و هنوز با الاغ و گاری رفت و آمد می‌کردند. در چین انقلاب فرهنگی به قیمت جان میلیون‌ها چینی به راه خود ادامه می‌داد و در خاورمیانه ابن سعود، تکریتی‌ها، انقلابی کبیر قدافی، زیادباره، سرهنگ جمال عبدالناصر، رفیق ژنرال حافظ اسد، سرهنگان جانشین آتاتورک و ضیاءالحق تسمه از گرده ملت‌هایشان می‌کشیدند.

در چنان جهان شیر تو شیری ما در آرامش نسبی آهسته ولی  با اطمینان به سوی آینده‌ای روشن گام بر می‌داشتیم. ریال ایران در بورس‌های جهانی معامله می‌شد. آبله و مالاریا ریشه‌کن شده بود. بی‌سوادی در حال ریشه‌کن شدن بود. پاسپورت ایرانی را روی سنگ می‌گذاشتیم آبش می‌کرد. دکترهای هندی، پاکستانی و بنگلادشی برای کار به ایران می‌آمدند و آنها را به دهات می‌فرستادیم و امیرنشینان خلیج فارس به نوکری اعلیحضرت افتخار می‌کردند. روان آن دو رادمرد شاد باد!


*پی‌نوشت: ما ایرانیان استعداد عجیبی در سوزاندن موقعیت‌ها و خلق شبه واقعیات داریم؛ در اینجا خاطره‌ای حقیقی را بازگو می‌کنم تا به اصل مطلب باز گردم. در سال‌های ۴۰ یکی از بهترین کشتی‌گیران ما حبیبی بود؛ او به قهرمانی جهان نیز رسید. اگر حافظه یاری کند شاید بیش از چند بار. در آن زمان یکی از مربیان بنام کشتی جهان در وصف او گفته بود که کشتی‌گیران ایرانی عموما و حبیبی خصوصا بدل‌کاران خوبی هستند. ما ایرانی‌ها در بدل‌کاری بی‌نظیریم؛ در همه جنبه‌های زندگی فقط منتظریم کسی از طریقی موفقیتی به دست اورد تا ما هم بلافاصله آن کالا، شیوه و یا هرچه دیگر را به میدان آوریم. حال داستان مبارزه ما با رژیم جرم و جنایت هم چیزی در حد همان بدل‌کاری ما است. بدل اپوزیسیون یا اپوزیسیون بدلی، بدل مبارز سیاسی یا سیاسی‌کار بدلی و همینطور تا به آخر و اکنون هم چشم‌مان به دولت در تبعید بدلی هم روشن شد. نگارنده با تشکیل چنین دولتی نه تنها مخالفتی ندارم بلکه با همه توان از آن حمایت هم خواهم کرد ولی دست زدن به چنین کار سترگی زمینه‌سازی‌ها و پیش‌فرض‌های به مرحله عمل درآمده‌ای دارد که بدون رسیدن به آنها جز شکست محتوم و از دست رفتن فرصتی دیگر نخواهد بود. من شخصا در صداقت این شخصیت تلویزیونی که بیش از ۳۰سال به تنهایی و با دست خالی به مبارزه با جمهوری اسلامی است تردیدی ندارم. ولی دولت در تبعید با جان من، من بمیرم و خواهش کردن از این و آن راه به جایی نخواهد برد. دولت در تبعیدی که بدون آماده بودن کلیه زمینه‌های پیشا تشکیل مانند اتحاد کلیه نیروهای اپوزیسیون واقعی گرد یک محور مشترک و برنامه کاری توافق شده با هدف و نمایندگی کلیه نیروهای سرنگونی‌خواه به رهبری چهره یا چهره‌های شناخته شده بین‌المللی و دارای پایگاه اجتماعی شرط لازم و واجب برای تاثیرگذاری در روند سرنگونی خواهد بود. وگرنه اپوزیسیون سرنگونی‌طلب آخرین کارت این بازی را در یک حرکت ناشیانه خواهد باخت و باز جز افسوس ما را از آن نصیبی نخواهد بود.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=191614