چنگیز امیری – تابستان سال ۶۷ یادآور یکی از غیرانسانیترین کشتارهای دستجمعی در یکصد سال گذشته است. من برای بربریت، قساوت و ددمنشی روحانیان حاکم بر ایران که منبع جنایاتشان از دینشان الهام میگیرد، هیچ کلمه مناسبی نمیشناسم. انسانها برای ابراز خشم و مهر، نفرت و دوستی، عشق و کینه از کلمات مدد میگیرند و من در تعجبم که چرا در ادبیات ما کلمهای یافت نمیشود که توصیف کنندهی این حجم از «ویرانگری انسانیت» باشد. تنها منبعی که میتوانم از آن الهام بگیرم یاری جستن از اساطیر ایرانی و شاهنامه است که اهریمن را نماد مجسم شرّ و تباهی میداند.
در این مطلب اما بنا ندارم تا نهاد پلید و خونریز حاکمان اسلامی را که هزاران بار توصیف شده تکرار کنم بلکه میخواهم از منظری دیگر به این قتل عامهای سازمانیافته نظری بیندازم.
هانا آرنت فیلسوف و اندیشمند آلمانی نظری دارد که در آن بر «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری» تأکید میکند. وی جامعه آلمان را در کلیتاش روی صندلی متهمان مینشاند و شهروندان را نیز شریک جرم تمام جنایتهای هیتلر میداند. او معتقد است «بدون حمایت روشنفکران حقیر هیچ حکومت توتالیتری ادامه حیات پیدا نمیکند».
با یاری گرفتن از این نظر عمیق و شجاعانه هانا آرنت که متکی بر واقعیات جامعهی دوران هیتلری بود، من نیز با توجه به تجربه شخصی به این باور رسیدهام که در حیات اجتماعی معادله دو سویهای وجود دارد که هستی اجتماعی ما را سامان میدهد . یکسوی معادله حاکمیت است و در سوی دیگر این معادله مردم و روشنفکران جامعه قرار دارند. سمت روشن داستان این است که ما با حکومتی خونریز و «ویرانگر انسانیت» روبرو هستیم. ولی سمت خاکستری داستان (که ما تمایل داریم عملکردش همچنان در هالهای از ابهام باقی بماند تا بیگناهی مادرزادی روشنفکران تضمین شده باشد)، مردم و واکنش روشنفکران به کنش ددمنشانه حکومت است.
ارزیابی درندهخویی حکومت یعنی سمت روشن معادله، فقط نور تاباندن بر نیمی از حقیقت است و اگر واکنش سمت خاکستری قضیه (مردم و روشنفکران)در همراهی با درندهخویی حکومت از ابتدای پیروزی اسلامگرایان در ایران توضیح داده نشود، آنگاه تکرار نیمی از حقیقت برای پنهان نگهداشتن تمامیحقیقت است.
آیا آن زمان ما مخالف اعدام بودیم؟ بیگمان نه!
ما (چپها) با نفس اعدام به عنوان عملی مجرمانه و ضدانسانی مخالف نبودیم. ما به سود عقاید خود میسنجیدیم چه کسی اعدام میکند و چه کسی اعدام میشود! اگر اعدام شونده از مخالفین ما بود اعدام برحق بود و اگر اعدام شونده از ما بود آنگاه اعدام عملی جنایتکارانه قلمداد میشد!
خمینی با هوش آخوندیش همه ماها را محک میزد تا حساسیت شاخکهای ما را در مقابل نقض حقوق شهروندی ارزیابی کند. او به سرعت متوجه شد که ما هیچ توجهی به نقض حقوق شهروندی و حقوق دیگران از خود نشان نمیدهیم. او از نادانی و ناآگاهی و غفلت ما کمال سوء استفاده را کرد و در ادامهی تلاشهایش برای تخریب جامعه مدنی که مبارزه ارتجاعی علیه آن را از سال ۱۳۴۲ آغاز کرده بود، سنگر به سنگر حقوق انسانی و شهروندی مردم ایران را در هم کوبید و تسخیر کرد.
ما در آن زمان تشکیلاتهای منسجمی داشتی؛، ارگانها و امکانات خبر رسانی فراوانی به نسبت شرایط آن دوران در اختیار ما بود؛ ما نیروهای جوانی در اختیار داشتیم که حاضر بودند هر خطری را به جان بخرند؛ و ما این نیروها را در مقابل حکومت برای دفاع از حقوق شهروندی به کار نگرفتیم، چون میخواستیم «تودهها» را از خمینی بدزدیم و در بزنگاهی مناسب قدرت را به شیوه لنینی تسخیر کنیم!
روزی که امیران ارتش را بر بام مدرسه علوی بدون هیچ دادرسی عادلانهای اعدام کردند، ما نه تنها هیچ نگفتیم بلکه با صدای بلند فریاد کشیدیم که «حکومت با ارتش امپریالیستی مماشات میکند» و خواهان اعدامهای بیشتری بودیم. با اعدام امیران ارتش بر بام مدرسه علوی و در پی آن اعدام صدها افسر بیگناه دیگری که در خفا و بینام و نشان اعدام شدند ما مخالفتی نکردیم چون ما افسر نبودیم!(۱)
وقتی در خیابانهای به گمانم تبریز مرد بهایی و فرزند ۱۱ سالهاش را بهم طنابپیچ کردند و روی آنها بنزین ریخته و به آتش کشیدند و در پی آن هولوکاست بهاییکشی گسترده در گوشه و کنار کشور به راه افتاد و این هموطنان بیگناه و بیپناه در سکوت خبری قتل عام شدند و خانههاشان را بر سرشان ویران کردند و سوزاندند، دریغ از یک جمله که در ارگانها و روزنامههای بیشماری که آن روزها منتشر میشد نوشته باشیم. ما از قتل عام خاموش بهاییها هیچ نگفتیم چون ما بهایی نبودیم!
وقتی جمهوری اسلامی با لشکر اوباشان و قمهکشان حسینی با تیغ موکتبُری و اسید و زنجیر به جان زنان افتادند و با فریاد «یا روسری یا توسری» زنها را از حقوق اولیه انسانی محروم کردند ما نه تنها هیچ نگفتیم که بعضا در همراهی با «تودهها» که منظور «امت اسلامی» و لشکر اجامر و اوباش خمینی بود به زنان همحزبی و تشکیلاتی توصیه کردیم روسری بر سر بنهند.
ما کارهای بسیار مهمتری داشتیم. ما میبایست «پرولتاریا» را از بند اسارت نجات میدادیم؛ ما رسالت رهایی خلقها را بر دوش داشتیم؛ ما میبایست پرچم مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم را برافراشته نگهداریم که از قضای روزگار تمام این نکاتی که گفتم و وظیفهی خود میپنداشتیم، پرچماش در دست خمینی بود!
به یاد بیاوریم وقتی که سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان «پیرو خط امام» تسخیر شد، تمام گروههای سیاسی از چپترین چپها تا راست و ملی و ملی- مذهبی و شخصیتهای ریز و درشت ادبی و سیاسی با انتشار بیانیه و دادن میتینگ و سخنرانی سعی میکردند تا بلندتر از دیگران «مرگ بر امپریالیسم» را فریاد بزنند. ولی هیچکس کلمهای درباره اعدامهای در خفای ارتشیان، حذف خاموش بهاییان و نقض حقوق انسانی زنان نگفت و ننوشت.
خمینی از ضعیفترین و آسیبپذیرترین لایههای جامعه مدنی، یورش به کلیت حقوق شهروندی را شروع کرد.
ارتش بیپناهترین ارگان آن روز در کشور بعد از فاجعه بهمن ۵۷ بود چرا که به گمان ما و «تودهها»، ارتش پسماندهی نظام طاغوت و ساخته و پرداخته امپریالیسم بود. بنابراین خمینی میدانست که کشتار ارتشیان هیچ حساسیتی بر نمیانگیزد.
گروه بعدی بهاییان بودند؛ کشتار بهاییان نیز هیچ حساسیتی در به اصطلاح روشنفکران برنیانگیخت.
آماج بعدی و همهجانبه رژیم حمله به زنان و حقوق آنها در دوران پهلویها بود. زنان به عنوان ۵۰ درصد جامعه هیچ یاور و پناهگاهی نداشتند. خمینی به خوبی دریافته بود که روح مردسالارانه حاکم بر جامعه و سازمانهای سیاسی نه تنها مانعی جدی برایش در یورش همهجانبه و از قبل برنامهریزی شده برای ویران کردن جامعه مدنی نخواهد بود بلکه با سکوت تاییدآمیزشان نیز همراه خواهد شد.
ما (چپها) در مقابل نقض آشکار حقوق شهروندی و انسانی آنقدر ساکت ماندیم تا تیغ حذف همهجانبه حکومت اسلامی به خود ما رسید. وقتی تیغ حذف خمینی به ما رسید دیگر در جامعه حساسیتی به نام دفاع از حقوق شهروندی بجا نمانده بود. دیگرانی که قبلا با سکوت ما از حقوقشان محروم شده بودند(زنان) و آن دیگرانی که باز هم ما با سکوت نظارهگر قتل عام آنها بودیم (ارتشیان و بهاییان) انگیزهای برای دفاع از ما نداشتند.
اعدامهای سال شصت هفت اوج وحشیگری خمینی و حاکمان اسلامی بود که متاسفانه با سکوت جامعه همراه شد. ولی در حقیقت این کشتار بیحساب و کتاب جوانان پر از آرزو که با جواب کوتاه «نه» در دادگاههای دو دقیقهای بر حکم اعدام خود مُهر خونین میزدند ادامهی منطقی کشتار امیران دریادل ارتش شاهنشاهی بود(۲).
ما تک به تک هدف انسانستیزی و و یرانگری کرامت انسانی خمینی و رژیم اسلامی قرار گرفتیم چون ذات «ویرانگر انسانیت» رژیم اسلامی را درنیافته بودیم؛ درنیافته بودیم که برای ساختن ایرانی آباد و آزاد، شرط اول دفاع از حقوق شهروندی و کرامت انسانیِ یکدیگر فارغ از جنسیت و قوم و مذهب و نژاد و عقیده است.
امروز بسیاری از ما با پرداختن هزینه بسیار سنگین در پیرانهسری به این باور رسیدهایم که حکومت خوب حکومتی است که کرامت انسانی را پاس بدارد. ما چارهای نداریم که با وجود گوناگونی عقاید و نظرات بر سر یک نظام سکولار با قانون اساسی مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر در ایرانی یکپارچه با هم متحد شویم تا شاید اندکی از اشتباه گذشته را جبران کنیم.
(۱) فریدریش گوستاو امیل مارتین نیمولر کشیش پروتستان ضدنازیسم به خاطر مقاومت در برابر رژیم هیتلری و گفتار کوتاه شعرگونهاش که به اشتباه به برتولت برشت نسبت میدهند و مدام دستکاری و کم و زیاد میشود، شهرت جهانی دارد:
اول سراغ کمونیستها آمدند، سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند، سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودیها آمدند، سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند، دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.
(۲) من خود شاهد اینگونه دادگاهها بودهام؛ البته پیش از اعدامهای ۶۷٫
بلاخره آن روز رسید که چپ به اشتباه خود پی برده و آشکارا از اشتباه خود سخن می گوید. بسیار دلگرم کننده بود . با درود بر نویسنده شجاع و آگاه که بی شک از سوی بسیاری از دوستان قدیمی خود که هنوز به این باور نرسیده اند مورد حمله قرار خواهد گرفت.
گذشته چراغ راه آینده. به امید روزی که از گذشته عبرت گرفته باشیم. ممنون از شما
بسیار خوشحالم که چیزی را که سالهاست فریاد میزنم از دهان های دیگر هم میشنوم . سالهاست در هرجا که صحبت سیاست و اعدام های سال ۶۷ هست میگویم یا در کامنت ها مینویسم که : اعدام ملت ایران از سال ۵۷ آغاز شد از سینما رکس و بعد کشتار ارتشیان که تنها جرمشان میهن پرستی بود انهم در بالای مدرسه رفاه یعنی مدرسه بچه های همین مذهبیون , که نشان از ستیز خمینی قاتل با علم داشت , یعنی جائی که قاتل بزرگ قرن خمینی در طبقه پایینی ان نماز جماعت میخواند و خلخالی ها و ابراهیم یزدی ها در نقش قاضی کشتار میکردند . تاکید هر میهن دوستی باید بر این قضیه باشد که همانگونه که کشتارهای ۶۱ و ۶۷ و ۱۳۸۸ , ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ را فراموش نمیکنیم کشتارسران ارتش و کارگزاران با سواد میهن پرست ایران و همچنین شهیدان قیام “” نقاب “” یا نوژه را که زودتر از هر قشر و طبقه ای به فکر نجات میهن افتاده بودند را نیز فراموش نمیکنیم .
سپاس. بسیار تحلیل آگاهانه و درستی بود
این دومین متن جالبیست که از شما خواندم. اون متن آخر را هم من فکر می کردم برتولت برشت گفته ولی ممنون که گوینده اصلی را اعلام کردید.
بعد از مقاله آقای زاهدی بعنوان یک مشروطه خواه خیلی خوشحال شدم از طیف چپ نیز مطلبی بسیار خوب بخوانم.
https://kayhan.london/fa/?p=210617اعدام نه!
دردی که با پوست و استخوان لمس کرده ایم رو بخوبی بیان نمودید . بی تفاوتی بزرگترین خیانت در حق مردم و کشور است .
ممنون و سپاسگزارم از مطلب خوبی که نوشتی این بهترین مطلبی بود که تا حالا از شما خوندم یعنی مطالب خوبی مینویسید ولی این بهترینش بود در ضمن خود چپها در به قدرت رسیدن خمینی دیو صفت و اهریمن سرشت نقش زیادی داشتند خوبه دارین تلویحا اشتباهات خودتون رو قبول میکنید
جاوید شاه شاهان رضاشاه کبیر
جاوید باد خاندان ایرانساز پهلوی
جاوید شاه