چهره‌های نوین یک سرزمین؛ در تلاش برای آشنایی با «پیمان نوین»

- «پیمان نوین» هم بخشی از زیست شاهزاده است در شبکه‌های اجتماعی. دور از دوربین شبکه‌های هیولای لندنی یا پراگی یا آمریکایی- چه فرقی دارند؟!  دور از میکروفن و ضبط صوت خبرنگارانی که هنوز در غربت هم کارمندان نشانه‌دار و بی‌نشان جمهوری اسلامی هستند. شاهزاده نیز همچون ما تریبونی جز اینستاگرام و فیسبوک و یوتیوب ندارد.
- «پیمان نوین» به دید من، من که حالا در این متن فردیت خود را پیدا کرده، چیزی نیست جز قاب‌هایی تک‌نفره که یک سرزمین را می‌سازند. قاب‌هایی هر یک به یک شکل. متفاوت و زیبا. زیبایی یعنی خود بودن. این تعریف رهایی‌ست. قاب‌هایی که در کنار هم پازلی هستند رنگارنگ، دور از آوای دیکته شده از آسمان یا سرودهای دستجمعی خلقی!
- پهلوی گفتمانی‌ست برای خود بودن. برای نجات دادن خودمان و دیگران، پیش از آنکه «جدا جدا غرق بشویم». در میان صدای هزاران روزنامه‌نگاران تریبون‌دار نشسته بر بودجه‌های دولتی آمریکا و عربستان سعودی و انگلیس، این شاید همان صدای تنهایی مهشید امیرشاهی در سال 57 باشد.

جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹ برابر با ۰۲ اکتبر ۲۰۲۰


حامد احمدی – این نوشته‌ دوست دارد دور از ساحت سیاست، به معنای رقابت برای قدرت، گام بردارد. دوست دارد نگاهی سیاسی داشته باشد به یک اجتماع. به یک سرزمین. بهانه‌اش «پیمان نوین» است اما بغضی چهل ساله دارد. دیروز را نمی‌تواند فراموش بکند. می‌خواهد تاریخ را جدی بگیرد. پرتره‌ها و فردیت‌ها برایش اهمیت دارد. به همین خاطر این نوشته، چهار نمای نزدیک است از چهار چهره. و سعی دارد به یاری چهره‌ها و بررسی ویژ‌گی‌های آنان، به این بیاندیشد که «پیمان نوین» چیست و از چه می‌گوید.

مانوک خدابخشیان

او بیش از هر چیز در «استقلال»اش تعریف می‌شود. استقلالی که به او اجازه می‌داد حرف خودش را بزند. حرفی که دو میراث بزرگ برجا گذاشت. نخست پهلوی را از شخص‌پرستی جدا کرد و دیگر اینکه یک خط فاصله‌ی بزرگ بین سلطنت‌طلبی و پهلوی‌خواهی گذاشت. شخص‌پرستی ما را به تندیس‌ها می‌رساند. تندیس‌هایی در دل تاریخ. تندیس رضاشاه و محمدرضاشاه. تندیس اگر کارکرد تماشا شدن پیدا کند، تو را لمس و بی‌حرکت می‌کند. می‌شوی کسی پیش پای یک امامزاده. در طلب چیزی از کسی که دیگر نیست. امامزاده‌ای که شفا نمی‌دهد. دوای درد نیست. مانوک به پهلوی پویایی بخشید. آن را از خطر تبدیل شدن به خاطره‌ای دور و از دست رفته نجات داد.

مانوک خدابخشیان

دومین بخش کار او، دور ایستادن از عنوان «سلطنت‌طلب» بود. فحش مشترک گروه‌های چپ و جمهوری اسلامی به دوستداران پهلوی! سلطنت می‌تواند وارد یک دوگانه‌ی پوچ بشود. جمهوری یک سمت و سلطنت سمت دیگر. ماجرا اما این نیست. قاجار هم سلطنت بود و آنطور که «امنیتی‌های روزنامه‌نگار» می‌خواهند جا بیندازد، سیدعلی خامنه‌ای هم «سلطان» است. مانوک «پهلوی» را تبدیل کرد به گفتمان عمومی. او با این یادآوری بزرگ، توانست مخاطبان انبوه و عموما جوان را جلب کند. پهلوی گفتمان تجدید است در برابر سنت. نه صرفا یک سلسله است، نه شکلی از حکمرانی.

مانوک سال گذشته درگذشت اما حرف او برجاست. حرفی که میراث استقلال اوست. چه طعنه‌بار که برنامه‌هایش را در شبکه‌ی تلویزیونی «تپش» اجرا می‌کرد. می‌گفتند او در شبکه‌ای پیش دوربین نشسته که مشکوک به همکاری با جمهوری اسلامی است اما نمی‌گفتند رسانه‌های غول‌آسای لندنی صدای تام و تمام جمهوری اسلامی هستند و برای صدای او جایی ندارند. مانوک تک و یکه، جلو یک دوربین ساده، و بعد به یاری شبکه‌های اجتماعی، حرف خود را ساخت. حرف خود را زد.

مهشید امیرشاهی

مهشید امیرشاهی

او روشنفکر است. روشنفکر درست. روشنفکر به معنای کامل کلمه. کسی که میان مه و محو و هر آنچه مبهم شده، می‌تواند تصویری روشن ببیند و آن را برای دیگران بازگو کند. مهشید امیرشاهی در زمانی که گروه زیادی از روزنامه‌نگاران و نویسندگان، گرفتار جنون انقلاب بودند، دور ایستاد و حرف خودش را زد. بهایش را هم پرداخت. بهایش تنهایی بود در آن روزها اما دستاوردش سربلندیست در قاب تاریخ. او نگاه به ماه نداشت. امام ماه شده‌ی آن روزها را از میان هاله‌ی افسون و افیون بیرون کشید و روی زمین آورد تا چاه بزرگ پیش پا را نشان بدهد. نشان داد گرچه ندیده ماند. مهشید نفرت‌اش از انقلاب ۵۷ را پنهان نکرد. می‌توانست بکند تا بر دوش گروهی بنشیند. اما بر دوش‌نشسته‌ها چه شدند؟ جز اینکه یکی به دست جوخه‌ی امام تیرباران شد و دیگری در تبعید پاریس آنقدر نوشید تا ته کشید؟

مهشید امیرشاهی تصمیم گرفت سمت گفتن از خود بایستد، نه مغازله با مفاهیمی دروغین چون مردم و ملت و امت. حالا وقتی که کتاب‌اش «در حضر» را می‌خوانیم، با یک سند تاریخی روبرو هستیم. تصویر گروهی که بی‌آگاهی، جنون‌زده، کلمات بی‌معنا شده را تکرار می‌کردند تا انقلاب‌شان به محصول بنشیند اما مهشید که روشنفکر است، محصول را به روشنی می‌بیند و هشدار می‌دهد. محصول نیستی و نابودی. مزرعه‌ای که به دست خود مترسک مقدس می‌سازد تا زیر سایه‌اش سیاهی را مشق بنویسد. چهل سال سیاهی. چهل سالی که هرگز نتوانست مهشید و کسانی چون او را سیاه کند. روشنفکرانی که به خود تعهد داشتند، نه حزب و خلق و امت و انقلاب. روشنفکرانی که نه سیاه انقلاب شدند، نه اصلاحات، نه نسخه‌ی بعد آمده‌اش تدبیروامید.

یاسمین پهلوی

یاسمین پهلوی

تصویر او شکوهی دارد ورای همسران شاهزاده‌ها یا ملکه‌ها. تصویر با شکوه او را باید در مستند «پناهجویان بی‌صدا» یافت. یاسمین خود یکی از بی‌پناه‌هاست. دور از سرزمین مادری‌اش. او یکی از راویان معصوم یک تلخکامی ملی است. راوی‌ای که در مرکز روایت نمی‌ایستد. خود را هم‌اندازه‌ی چشم بیننده می‌کند. چشمی که نه فقط تلخکامی پناهنده‌ها، بخشی از قربانیان جمهوری اسلامی، بلکه شوربختی یک ملت و یک سرزمین را نظاره می‌کند.

مستندهایی با تم نیکوکاران، ترسناک هستند، چون ممکن است ناگهان سوژه گم بشود. نگون‌بختی برود زیر سایه‌ی طلایی مرد یا زن نیکوکار. اما در مستند «پناهجویان بی‌صدا» راوی عصای جادو ندارد. چه خوب! قرار نیست به یک چشم بر هم زدن، لباس نو بر تن برهنگان بپوشاند. چه خوب! او خود یکی از هزاران است. یکی از هزاران کسانی که هاج و واج این وضعیت زشت هستند. این زشت زمخت. ادامه‌دار. بی‌بار. طولانی. چهل ساله. یک عمر و چند دهه و چندین نسل.

راوی روضه هم نمی‌خواند. از این سنت شیعی دور است. سنتی که روضه‌خوان را پیوسته در جایی فراتر از سوژه قرار می‌دهد. به همین امروز نگاه کنید. روضه‌خوانی که چند میلیون می‌گیرد، هم‌‌ارز سوژه‌ی مقدس‌اش ارزش دارد. همان اندازه‌ی او، شاید بیشتر، مقدس است. یاسمین اما با رنج، کاسبی نمی‌کند. مبهوت رنج است. آنقدر مبهوت که دختربچه‌ی ساکن کمپ، او را دلداری می‌دهد، به بغل می‌گیرد و نوازش می‌کند؛ در مرکز یک سرنوشت مشترک. او خود یک قربانی‌ست. قربانی‌ای که تلاش دارد با سرنوشت شومی که دیگران ساخته‌اند، نبرد کند. هما‌نگونه که با سرنوشتی دیگر که بیماری مهلکی را بر بدن‌اش قرار داده. یاسمین یکی از هزاران گرفتار سرطان است. سرطان پستان و سرطان جمهوری اسلامی. اما خودش را باور دارد، پس با هر دو می‌جنگند. مثل هزارانی دیگر که روزانه در نبرد با این دو سرطان سمّی هستند.

شاهزاده رضا پهلوی

بانو یاسمین پهلوی و شاهزاده رضا پهلوی

چهره‌اش نسبتی با شاهان و شاهزادگان افسانه‌های ملل مختلف ندارد. نه تصویر آن شاه قدرت‌گرا، مستبد و خونخوار است که رل منفی افسانه‌ها را دارد، نه آن شاهزاده‌ی خوش‌بخت، شیرین‌کام و بخت‌یار است که اسب سپید داشت و همه در انتظار رسیدن‌اش بودند. او چهره‌ای شبیه دارد به بسیاری از ما. چهره‌ای از رنج‌های کشیده و رویاهای نرسیده. رنج غربت و تبعید، بی‌هیچ گناهی. رنج از دست دادن عزیزان. و رنج رویاهایی که دورند.

در بزرگداشت بیلی‌ وایلدر کارگردان سرشناس آمریکایی، دایموند همکار فیلمنامه‌نویس او، روایتی دارد از دیدارش با ولیعهد  ایران در مصر. دایموند می‌گوید از ولیعهد ایران پرسیدم چه رویایی داری؟ پاسخ داد: یکی از رویاهایم فیلمسازی‌ست. کارگردان شدن. زمانی که شاهزاده از رویای‌اش گفته، نیک می‌دانسته هرگز به آن نخواهد رسید. می‌دانسته شاهزاده‌ای شیرین‌بخت نیست که هرچه بخواهد به چشم بر هم زدنی برایش فراهم باشد. مثل بسیاری از ما که هزار رویای دور داریم که خوب می‌دانیم به آنها نخواهیم رسید. شاهزاده هم هرگز فیلمساز و کارگردان سینما نخواهد شد که مثل بسیاری از ما، بی‌آنکه بخواهد، در یک فیلم اهریمنی و شیطانی، پر از رنج و خون و تباهی، حضور دارد. فیلم یا سریالی چهل ساله که هزاران سرنوشت را به بازی گرفته. هزاران رویا را ربوده. هزاران خرابی با خود آورده اما یک چیز را هنوز نتوانسته از پای در آورد و از میان بردارد. رویای خود بودن. آزادی شخصی. رهایی در دنیای رویا.

شاهزاده مدت‌هاست به یاری شبکه‌های اجتماعی خود را روایت می‌کند. از عکس‌هایی که می‌گیرد تا حریم خانه‌اش. از همراهی با همسرش برای مبارزه با بیماری تا تخته نرد بازی کردن با دخترش تا فوتبال دیدن و غذا پختن. مثل تمام ما که زندگی دریغ شده‌ی اجتماعی را در قاب شبکه‌های اجتماعی پی می‌گیریم و روایت می‌کنیم تا ثبت بشود که ما ملت دیگری هستیم. که ما تصمیم نگرفته‌ایم به سبک انقلاب۵۷ زندگی کنیم.

«پیمان نوین» هم بخشی از زیست شاهزاده است در شبکه‌های اجتماعی. دور از دوربین شبکه‌های هیولای لندنی یا پراگی یا آمریکایی- چه فرقی دارند؟!  دور از میکروفن و ضبط صوت خبرنگارانی که هنوز در غربت هم کارمندان نشانه‌دار و بی‌نشان جمهوری اسلامی هستند. شاهزاده نیز همچون ما تریبونی جز اینستاگرام و فیسبوک و یوتیوب ندارد. پس از روایت زندگی روزمره، جایی میان مسئولیت اجتماعی، چون تمام ما برای بروز خود مکانی نمی‌یابد جز صفحه‌ی شخصی.

حالا «پیمان نوین» تصویری روشن‌تر دارد. «پیمان نوین» یعنی فردیت همه‌ی ما که دست‌آموز فرموده‌ی دولت‌ها و دیکتاتورها نمی‌شود. یعنی فردیتی که باید به مسئولیت اجتماعی پیوند بخورد. نه برای آزادی «مردم» بلکه برای رهایی خودمان. خودمان که به نجات خویش برخیزیم، ابتدا آزادی به خانه‌مان می‌آید. پس از آن صاحب خیابان می‌شویم و دست آخر سرزمین‌مان را باز پس می‌گیریم. سرزمینی که می‌توانیم در میانه‌اش برای رسیدن به رویاهای‌مان تلاش کنیم، بدون هیچ مانع ماورایی. بدون هیچ منع برآمده از قوانین غیرانسانی. سرزمینی که «نوید»ش کشتی می‌گیرد، «نیکتا»یش ساز می‌زند، «ندا»یش شادمانه می‌رقصد، «امیر»ش ترانه می‌نویسد، «سینا»ها، «ستار»ها، «پویا»ها، «امیرحسین»ها و «نادر»ها و دیگرانش «زندگی نرمال» دارند.

«پیمان نوین» به دید من، من که حالا در این متن فردیت خود را پیدا کرده، چیزی نیست جز قاب‌هایی تک‌نفره که یک سرزمین را می‌سازند. قاب‌هایی هر یک به یک شکل. متفاوت و زیبا. زیبایی یعنی خود بودن. این تعریف رهایی‌ست. قاب‌هایی که در کنار هم پازلی هستند رنگارنگ، دور از آوای دیکته شده از آسمان یا سرودهای دستجمعی خلقی!

به مانوک بر می‌گردم؛ به ابتدای متن؛ به او که پهلوی را نه سلسله می‌دید، نه تندیس‌های تاریخی. پهلوی گفتمانی‌ست برای خود بودن. برای نجات دادن خودمان و دیگران، پیش از آنکه «جدا جدا غرق بشویم». در میان صدای هزاران روزنامه‌نگاران تریبون‌دار نشسته بر بودجه‌های دولتی آمریکا و عربستان سعودی و انگلیس، این شاید همان صدای تنهایی مهشید امیرشاهی در سال ۵۷ باشد. اما «پیمان نوین» می‌‌گوید به اندازه‌ی خودت هر آنچه می‌خواهی و فکر می‌کنی بگو و انجام بده! که راه رهایی از چنگ و چنگال دیگران همین است!

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=214054

5 دیدگاه‌

  1. بهرام پارسی

    به جناب “دوران پهلوی، آنتراکت (استراحت) بین دو پرده فیلم ترسناک در سینما بود “ن .ی” ”
    درود بر شما هموطن بزرگوار و عزیزم .به امید آزادی ایران .
    من این چند روز خیلی متاسف شدم وقتی دیدم در شبکه های فارسی زبان برخی از خبرنگار ها و مهمانان ها ( وامانده های کمونیست و استمرارطلب)حرف های شسته رفته و صریح شاهزاده رضا پهلوی رو اینقدر بد بیان می کنند تا ضربه ای به او و مردم ایران بزنند .انگار دغدغه ی این مزدور ها نه نجات ایران بلکه ضربه زدن به ایران هست .چقدر به تجزیه طلب ها میدان می دهند اما حرفی از ارزش و اهمیت ایران ما نیست .حرفی از نجات سرزمین ما از دست این حرامیان ِ آدمکش و غارتگر نیست .
    ما ایرانی ها همه جا تنها هستیم .چه داخل ایران اکثریتی را نادیده می گیرند و چه خارج از ایران که جماعت مزدور رخنه کرده وحسین دی و حسین کوفت راه می اندازند .چقدر قشنگ جناب آقای حامد محمدی تصویر کردند که شاهزاده در رسانه های اجتماعی بدون دوربین های شبکه های فارسی زبانی که هر کدام هزار هدف دارند جز نجات ایران ، با مردم ایران صریح صحبت کرده و سخنانش به دل تک تک میهن دوستان نشسته است .ما ایرانی ها همدیگر رو داریم یار و یاور همدیگر هستیم .نه شبکه ها به ما کمک می کنند و نه گروههای ورشکسته ی انقلاب سیاه ۵۷ ای .

    ما کشور مون رو نجات می دیم .به زودی .به زودی در ایران به جای مراسم عذاداری ، مهرگان و تیرگان و سده رو جشن می گیریم وتمامی میراث شوم انقلاب سرخ و سیاه رو از کشور پاک می کنیم .ایران سهم ما است .سهم تک تک ما ایرانی ها

  2. دوران پهلوی، آنتراکت (استراحت) بین دو پرده فیلم ترسناک در سینما بود "ن .ی"

    نوشته های بهرام پارسی را که می خوانم چون صدای آرام بخش جویبار در سایۀ درختان است با چهچهۀ بلبل و سهره. به من نوید زندگی دائم ایران را می دهد. امیدوارم که هر چه زودتر به آزادی ایران عزیز برسد.

  3. بهرام پارسی

    بحث امروز حتی بحث جمهوری یا مشروطه ی پادشاهی هم نیست .مردم ایران دیده اند که جمهوری در خیلی از کشورهای هم مرز با ایران به پوتین و اردوغان و بشار اسد و… ختم شده است . دیگر بر کسی پوشیده نیست اکثر مردم ایران مشروطه ی پادشاهی را می خواهند و این جماعت مله کش و چریک ، می ترسند از این موضوع .این جماعت ِ خائن طرفدار اهریمن حاکم بر ایران هستند ، چون می دانند اکثر مردم از این دروغ گو ها متنفر هستند .مردم بارها و بارها شعار دادند در حمایت از پادشاهی مشروطه و پادشاهان پهلوی اما این جماعت خودشان را به کری و کوری می زنند تا باز فرصت کنند نان در خون ملت بزنند .

    یادمان نرود خبرنگاری که نان در خون مردم ایران و سوریه زد و قاتل مردم ایران و سوریه را سردار عارف خواند .یا خبرنگاری که قتل های بی شمار آدمشکان ِ رژیم را با این جمله ماست مالی کرد که سیستم های اطلاعاتی دیگر چندان علیه السلام نیستند .یا آن خبرنگاری که در ایران چادرچاقچول سر می کرد و نماز می خواند بعد به دختر فول بریتیش اش افتخار کرد .
    یا آن چریکی که به کردستان رفت تا سربازان وطن را بکشد بعد رفت در کشور پادشاهی سوئد تا علیه مردم ایران فعالیت کند . جمهوری ای که این جماعت می خواهند ، رییس جمهوری مثل پوتین و اردوغان و حافظ اسد و بشار اسد خواهد داشت .این جماعت دشمن عظمت ایران هستند و خواهان ذلت ایران هستند .

    جماعت ماله کش و کمونیست و چریک های ورشکسته همگی عاشق اهریمن هستند .عاشق رهبران قاتل هستند چه خمینی و خامنه ای باشد چه کاسترو و استالین و مائو .این جماعت عاشق لیسیدن دست های خونین کسانی هستند که مردم را به صورت میلیونی می کشتند .اسم این را هم می گذارند واقع گرایی و نسبیت گرایی فرهنگی .

  4. بهرام پارسی

    تمدن ایرانشهری در مهرپرستی و مزداپرستی و زرتشتی گری ریشه دارد ، در دوران هخامنشی و اشکانی و ساسانی به اوج می رسد و بعد از اسلام با جذب روح مسیحیت و مانوی گری ، حالت عرفانی و ادبی و فرهنگی می یابد و چنان قدرتمند می شود که بارها در شاعران و هنرمندان بزرگ وپادشاهان و سرداران ِ بزرگ هویدا می شود تا دوران بابی ها و بهایی ها و بعد مشروطه .و در آخر دوران مشروطه و دوران ِ پهلوی به شکوفایی می رسد .

    اما متاسفانه جنون ِ مدینه النبی و تروریسم اسلامی و تروریسم اسلامی-شیعی در کشورما سال ها مثل یک بیماری مهلک و عود کننده باقی مانده بود و اینبار اکثر مردم را دچار جنون و روانپریشی کرد ، و ساده دلان را به جنون سرخ و سیاه کشاند. متاسفانه بسیاری از ایرانیان یا عاشق ِ قاتلان ِ بنی قریظه و آدمکشان ِ مدینه النبی بودند یا عاشق ِ آدمخوارانی چون استالین و مائو و کاسترو و چه گوارا.همین باعث شد روح الضحاک خمینی و ضحاکعلی خامنه ای به قدرت برسند و ۴۱ سال ایرانمان را در آتش مدینه النبی بسوزانند و ۴۱ سال غارت و کشتار و شکنجه و تجاوز کنند . روح الضحاک خمینی اعلام کرد که می خواهد ایران را بنی قریظه ای کند و کاری کند که محمد و علی با ۸۰۰ مرد اسیر بنی قریظه کردند .

    حال نسل جوان ایرانی خوب می داند اسلام چیست و جامعه ی اسلامی چیست .ما در مدارس و جامعه ای بزرگ شدیم که جنون و جنایت ِ اسلامی در آن مقدس بوده .به همین دلیل اکثریت جوانان ایرانی و ایرانیان می خواهند تمام جامعه ی اسلامی و مدینه النبی را برای همیشه به گورستان تاریخ ببرند .ما جز نوزایش تمدن ایرانشهری چاره ای نداریم .

    تمدن ایرانشهری با مدرنیزم و انسانمداری تمدن بشری و رفاه و پیشرفت ، تقویت شده و تقویت می شود .برخلاف ِ تروریسم ِ مدینه النبی که جز کشتار و تجاوز و دشمنی با تمدن و انسانیت ، هنری نداشته و ندارد .

    حال پیمان نوین شاهزاده رضا پهلوی روشنگر یک حقیقت است برای ما .اینکه امروز ، یا طرف ایران باید بود یا طرف اهریمن حاکم بر ایران و هیچ جناح میانی وجود ندارد .فارغ از گذشته ی مان باید ببینیم کدام طرف اکنون ایستاده ایم .

    در همین چند روز ، خیلی ها موضع شان را روشن کرده اند .کمونیست های چریک که مخالف عظمت ایران و ملت ایران هستند ، خبرنگارانی که ۲۰ سال امید به ماله کشان را توصیه می کردند ، مزدورانی که روزی نوکر شوروی بودند تا ایران را در سال ۵۷ نابود کنند و حالا نوکران رژیم هستند در ماله کشی ، همه ی این جماعت دشمن ایران و ایرانی هستند .این جماعت مثل همان مثلا بزرگانی هستند که در زمان ضحاک ، نامه ی بی گناهی او را امضا می کردند .این جماعت نانشان را در خون ملت می زنند و به اسم ( نسبیت گرایی فرهنگی ) حامی قاتلان رژیم خمینی و رژیم های کمونیستی هستند .

    رستاخیز مردم ایران از دی ۹۶ آغاز شد .دی ۹۶ ، امرداد ۹۷ و آبان ۹۸ سه خیزشِ این رستاخیز بود .اما خیزش پیش رو ، خیزشی است به مراتب سهمگین تر .دیگر نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان .کل اسلام مدینه با تمام ضحاک پرستانش را به فاضلاب تاریخ خواهیم سپرد.

  5. paniranist

    خیابان های ایران در دست ماست ما با یک اراده میتوانیم این خیابان هارا پس بگیریم.
    شاه برگرد شاه برگرد شاه برگرد بگو.
    شاه برگرد شاه برگرد شاه برگرد بگو.
    شاه برگرد شاه برگرد شاه برگرد بگو.

Comments are closed.