ریشه‌یابی فقر فرهنگی ایرانیان؛ مصیبتی با نام «احمد فردید»

- بی‌تردید مصیبت وارده بر جامعه را نمی‌توان تنها بر دوش یک نفر و یا یک جریان فکری نهاد. سیستم حاکم و افرادی که فردید را با وجود نداشتن تحصیل حداقلی آکادمیک در فلسفه و بدون تألیف هیچگونه اثری در این زمینه لقب «دکتر» داده و به مقام استادی فلسفه در مهمترین دانشگاه کشور رساندند و به او امکان دادند که در کلاس‌های دانشکده ادبیات و فلسفه تهران با فحاشی والفاظ ناموزون به نفی کلی فلسفه غرب پردازد نیز به همان اندازه مقصرند.
- افکار فردید پرسشگری و به کار گرفتن عقل در مسائل دینی را که یکی از اصول بنیادین پیشرفت در عصر جدید است در نطفه خفه می‌سازد. او نه تنها در کلاس‌های دانشگاهی بلکه در جلسات فلسفی که با حضور افراد سرشناسی تشکیل می‌شد متکلم وحده بود و دیگران شنوندگان خاموش! سکوت و تمکین شنوندگان فردید را می‌توان چنین توجیه نمود که او با سیاه‌نمایی تحولات غرب و تمجید اغراق‌آمیز از انسان شرقی، شنوندگان خود را چنان سرمست و راضی از خود و فرهنگ خود می‌ساخت که دیگر نیازی به پرسشگری و تحقیق و جستجو حس نمی‌شد.

دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹ برابر با ۰۵ اکتبر ۲۰۲۰


فرح دوستدار – تفکر در مورد علل قهقرای فرهنگی ایرانیان دغدغه فکری بسیاری از فرهیختگان کنونی ایران است. چه شد که ما به اینجا رسیدیم؟ نقدهای تخصصی متعددی در پاسخ به این پرسش نگاشته شده و با توجه به عمق بحران‌های اجتماعی و اخلاقی و سیاسی حاکم بر ایران در دهه‌های آینده نیز این پرسش همچنان ما را به خود مشغول خواهد ساخت. ریشه بسیاری از مشکلات کنونی جامعه را باید در سنت‌ها و در مکتب‌های فکری جستجو نمود که در دهه‌های قبل از انقلاب به وسیله به اصطلاح متفکرین، نویسندگان و دانشگاهیان به مغز نسل جوان تزریق می‌شد.

این مقاله به تحلیل چند آسیب فکری می‌پردازد که در اشاعه‌ی آن، افکار احمد فردید در دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی نقش بسزایی داشت. هواداران فردید او را یکی ازشناخته شده‌ترین و پر نفوذترین «فیلسوفان» تاریخ معاصر ایران می‌دانند. بسیاری از شاگردان او چهره‌های شناخته شده در عرصه علم و فرهنگ ایران را تشکیل می‌دهند. مفهوم «غربزدگی» او و تقابل دوگانه شرق و غرب و طرد تمامی ارزش‌های تمدن مدرن یکی ازشعارهای اصلی انقلاب اسلامی شد و اثرات مخرب آن تا امروز در جامعه ایران دیده می‌شود.

بی‌تردید مصیبت وارده بر جامعه را نمی‌توان تنها بر دوش یک نفر و یا یک جریان فکری نهاد. سیستم حاکم و افرادی که فردید را با وجود نداشتن تحصیل حداقلی آکادمیک در فلسفه و بدون تألیف هیچگونه اثری در این زمینه لقب «دکتر» داده و به مقام استادی فلسفه در مهمترین دانشگاه کشور رساندند و به او امکان دادند که در کلاس‌های دانشکده ادبیات و فلسفه تهران با فحاشی والفاظ ناموزون به نفی کلی فلسفه غرب پردازد نیز به همان اندازه مقصرند. افکار و رفتار آقایان یحیی مهدوی، احسان نراقی و سیدحسین نصر و برخی دیگر که راه را برای تاخت و تازهای ویرانگر فردید هموار ساختند و بیش از همه سیستمی ‌که به این آقایان تا این حد اختیار داده بود نیز باید در آینده مورد کنکاش و قضاوت جامعه‌شناسان و تاریخ‌نگاران قرار گیرد.

آسیب نخست: تولید انسان‌های منفعل و نظاره‌گر

در نگاه فردید دوگونه انسان وجود دارد: انسان شرقی که از عالم شهود و حقیقت است و انسان غربی یا غربزده که به دنیایی تعلق دارد که در آن حقیقت غروب کرده. فردید بنیاد هستی و خویشتن خویش بشر امروز را «نفس اماره» می‌داند یا همان سوبژه دکارتی. از دید او با سوبژکتیویته دکارتی «انانیّت»، «نحنانیّت»، «منی» و «مایی» و «نفس اماره» حاکم شده و انسان از حق و حقیقت و خدا دور افتاده و این همان غربزدگی است.

لازمه غربزدگی از دید او مکتب فکری اومانیسم است که انسان خودبنیاد را تولید کرده و فردید آن را منشاء بحران تاریخ غرب می‌داند. انسان غربزده وحی را نمی‌پذیرد و آن را انکار می‌کند و با این کار از طاعت الله و تعبد و تمکین او خارج شده و به طاغوت می‌پیوندد. طاغوت خدای فلسفه یونان و خدای امروز غرب است که فردید آن را «دیو مطلق» می‌نامد. او نتیجه می‌گیرد که تمام تاریخ فلسفه‌ مغرب زمین طاغوت شدن انسان است.

از اینجاست که مغلطه فلسفی فردید و جعل تاریخ‌ اندیشه آغاز می‌شود. او مبنای تفکر خود را عقاید مارتین‌ هایدگر که یکی از بزرگترین فلاسفه قرن بیستم به شمار می‌آید قرار می‌دهد و او را به گونه‌ای تفسیر و تحریف می‌کند که از دید آلمانی‌زبانانی که آثارش را به زبان اصلی می‌شناسند ناآشناست. نقد‌ هایدگر که ابتدا به تحصیل الهیات با هدف کشیش شدن پرداخته بود بیش از هرچیز نقدی فلسفی و در زمینه هستی‌شناسی‌ست. او نظریه اجتماعی ارائه نمی‌دهد و مانند فلاسفه‌ای نظیر کانت در مباحث آزادی، حقوق، سیستم سیاسی و جامعه مدرن و در محور آن انسان مدرن وارد نمی‌شود.

انسان مدرن کیست؟ در فلسفه عهد عتیق و قرون وسطا و به همین نحو در ادیان ابراهیمی ‌یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام، انسان مهره ناچیزی در چرخ آفرینش است. مهمترین فضیلت او سرسپردگی و تمکین در برابر فرامین الهی است تا بعد از مرگ به بهشت واصل شده و نجات یابد. با اومانیسم که یک جنبش فرهنگی است موقعیت انسان تغییر می‌کند. فلسفه اومانیسم انسان را از بردگی نجات داده به او اعتماد به نفس و کرامت می‌بخشد. انسان در محور قرار می‌گیرد و زندگی این جهانی ارزش می‌یابد. دوران جدیدی شروع می‌شود و نیروی خلاقه انسان در بهبود شرایط زندگی و کشفیات علمی‌ و خلق آثار هنری فعال می‌گردد. بی‌تردید انسان مختار و صاحب فکر و اراده بیش از بردگان با خطر «انانیت» و غلبه «نفس اماره» روبروست ولی الزاما به این ورطه نخواهد افتاد.

پس از رنسانس با شروع عصر جدید دکارت توجه را به نیروی تفکر انسان و بهره‌برداری از آن در علم معطوف می‌سازد. او با مطرح ساختن شکّ و تردید و  پرسشگری، تفحص و جستجوی فردی را تقویت می‌کند. از این زمان انسان بطور آشکار پرسشگر می‌شود. حدود یک قرن پس از دکارت در عصر روشنگری بهره‌گیری از نیروی عقل و خرد انسان در روشن ساختن ابهامات دینی و طراحی جامعه‌ای نوین بر مبنای آزادی و برابری انسان‌ها اهمیت می‌یابد. به این ترتیب شالوده‌های دموکراسی و جامعه باز نهاده می‌شود. توانایی‌های انسان مدرن او را در قبال رفتارش مسئول می‌سازد. انسان قرون وسطایی که برده و منفعل است تبدیل می‌شود به نیرویی متفکر و خلاق و مسئولیت‌پذیر. پیشرفت‌های شگرف علمی ‌و صنعتی و رفاه و امنیت کنونی مدیون آزادی فکر و خلاقیت انسان مدرن است. تحقیر انسان مدرن به وسیله فردید ضربه جبران‌ناپذیری به رشد فکری و تقویت قوای خلاقه جوانان ایرانی بود.

دوگانه شرق و غرب با استناد به فلسفه‌ هایدگر آنگونه که فردید توجیه می‌کند و امروزه بسیاری از دانشگاهیان ایران نیز به آن معتقدند «قیاس مع‌الفارق» است. معرفت شهودی و معنویت شرقی که از نظر فردید وجه تمایز انسان شرقی‌ست، بحثی عرفانی‌ست که در جای خود درخور تعمق است و در بحث‌های متافیزیک و االهیات می‌تواند در برابر عقاید فلاسفه دیگر قرار گیرد. در حالی که تفکر عقلانی سوبژه دکارتی و تحولات فلسفی که به دنبال آن صورت گرفت در شکل‌گیری علم مدرن و گفتمان اجتماعی و سیاسی عصر جدید نقش بسزایی داشت. آزادی فکر و قلم و امنیت در برابر استبداد حاکمان سیاسی و دینی خواسته‌های محوری انسان مدرنند بدون آنکه او را به دیوصفتی کشاند. علاوه بر آن، صوفیانه در جستجوی حق و حقیقت بودن منافاتی با تفکر منطقی و مدرن بودن ندارد بلکه هر دو طریق می‌تواند در زندگی روزمره همگام گردد. تفکر علمی‌ و عقلانی شحص را از پرتاب شدن در خرافات و مهملات دینی حفظ می‌کند و تفکر صوفیانه عشق به هستی و موجودات و انسان‌ها را تقویت کرده و تعلق بیش از حد به مادیات را تعدیل می‌بخشد.

نیروی وحی که فردید آن را وجه تمایز شرق می‌داند به تصدیق او تنها از آنِ تعدادی از برگزیدگان است. توده مردم به تمکین و سرسپردگی در برابر الله مأمورند و باید «انانیت» یا به عبارت دیگر، صاحب نظر و اراده بودن را کنار گذارده و نظاره‌گر و منتظر فرا رسیدن روز موعود و ظهور «مهدی» باشند با این اطمینان که با ظهور او جهان خودبخود به بهشت موعود خواهد رسید.

جای تعجب است که هیچیک از شنوندگان فردید فرضیات او را به زیر سؤال نمی‌برد و به فکر هیچیک خطور نمی‌کند که انسان‌های روی کره زمین چه شرقی و چه غربی همگی به یک نوع واحد تعلق داشته و نیازهای بنیادین آنان مشترک است. از این رو اسارت و بردگی برای تمامی آنها دردآور است. تلاش جهت آزادی و رفاه حق تمامی انسان‌هاست. در کلیه عقاید و نظراتی که به فردید نسبت داده می‌شود و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایی که از او موجود است کلمه‌ای درباره حق و حقوق فرد ایرانی شنیده نمی‌شود. او رستگاری حقیقی را آزادی از قید «آزادی» می‌داند! بدون آنکه فهم خود را از آزادی عنوان کند. بی‌تردید آزادی فکر و اراده می‌تواند در شرایطی مخرب باشد. ولی به این بهانه انسان را در بردگی باقی گذاشتن و به حقوق فردی بی‌توجه بودن شرط عقل نیست.

افکار فردید پرسشگری و به کار گرفتن عقل در مسائل دینی را که یکی از اصول بنیادین پیشرفت در عصر جدید است در نطفه خفه می‌سازد. او نه تنها در کلاس‌های دانشگاهی بلکه در جلسات فلسفی که با حضور افراد سرشناسی تشکیل می‌شد متکلم وحده بود و دیگران شنوندگان خاموش! سکوت و تمکین شنوندگان فردید را می‌توان چنین توجیه نمود که او با سیاه‌نمایی تحولات غرب و تمجید اغراق‌آمیز از انسان شرقی، شنوندگان خود را چنان سرمست و راضی از خود و فرهنگ خود می‌ساخت که دیگر نیازی به پرسشگری و تحقیق و جستجو حس نمی‌شد. به این ترتیب منفعل و نظاره‌گربودن و امتناع از پرسش به نسل جوان ایرانی و طیف وسیعی از طبقه تحصیلکرده تلقین شد. حال می‌توان حدس زد که خوشباوری و خوشامدگویی ایرانیان نسبت به «امام خمینی» و کل روحانیت شیعه از کجا سرچشمه می‌گرفت و چگونه بود که اکثریت تحصیلکرده جامعه نیز به انقلاب اسلامی و فرامین خمینی «لبیک» گفته و یا لااقل در آن خطری ندیده‌اند.

آسیب دوم: ایجاد غرور کاذب

از نظر روانشناختی می‌توان روش فردید را نوعی پوپولیسم یا مردم‌فریبی علمی ‌با هدف اعمال نفوذ بر طبقه تحصیلکرده و دانشگاهی نامید. به این معنی که شخص سخنور نقطه ضعف و علائق وتمایلات شنوندگان خود را می‌شناسد و با روش‌های زیر سعی بر تلقین افکار خود به آنان می‌کند:

١- تولید ترس و وحشت اولین قدم پوپولیسم برای تأثیرگذاری: پدیده «غربزدگی» که در محور افکار فردید قرار دارد اخطار به ایرانیان است نسبت به «تهاجم فرهنگی» غرب و ربودن و تخریب هویت و سنت‌های ما به وسیله «طاغوت» یا خدای دیوصفت غربی. فوت و فن دشمن‌سازی و ترساندن مردم از نفوذ و تهاجم دشمن خیالی تا امروز بخشی از سیاست رسمی دولت اسلامی را در ایران با هدف اعمال قدرت و پیشبرد مقاصد خود تشکیل می‌دهد.

٢- مستثنا کردن و مرزکشی: پوپولیست‌ها با ایجاد دوگانه «ما» و «دیگران» دو گروه را از هم متمایز کرده و در دو جبهه در مقابل هم قرار می‌دهند. فردید تمامی شرقیان را به عنوان امت والا و صاحبان حقیقت در یکسو قرار می‌دهد و در مقابل آنان غرب یا طاغوتیانی قرار دارند که مظهر دیوصفتی و دوری از حقیقت‌اند که باید با آنان جنگید و نابودشان کرد. به این ترتیب پوپولیست موفق می‌شود شمار زیادی را به دنیال خود گسیل کند.

٣- همگن‌سازی: پوپولیست‌ها با ارائه تصویری ساده‌انگارانه فکر کردن و قضاوت شنوندگان را سهل و آسان کرده و دنیا و تحولات آن را برایشان تشریح و تحلیل می‌کند. در روش فردید تمامی شرقی‌ها (متشکل از چند میلیارد انسان با فرهنگ‌های متفاوت) چنین‌اند و تمامی غربی‌ها (یا میلیاردها انسان با فرهنگ‌های مختلف در نیمکره غربی) چنان‌اند. در حالی که در هر جامعه طیف‌های گوناگون و برداشت‌های متفاوتی وجود دارد. گرایش‌های کلی جامعه غرب را می‌توان تا حدی مشخص نمود ولی هیچگاه در فرهنگ مغرب زمین یک روند غالب و همه‌گیر وجود نداشته. ظهور مکتب‌های متعدد فکری و پدیده ایدئولوژی‌ها و احزاب و وجود باورهای گوناگون دینی ومذهبی و یا علمی‌ و فعالیت‌های متنوع نهادهای مدنی از خصایص بارز فرهنگ غرب است. فردید با ترسیم تصویری سیاه و سفید سعی می‌کند فرهنگ متکثر و رنگارنگ بشری را به دو نظریه کلی شرقی و غربی تقلیل دهد. شنوندگانی که این تصویر سیاه و سفید را به سادگی می‌پذیرند یا باید از تحولات فکری در جهان بی‌اطلاع باشند و یا شستشوی مغزی شده باشند.

۴- مطابق ذوق شنوندگان صحبت کردن: شخص پوپولیست دقیقا می‌داند چه چیزی شنوندگان او را خرسند و راضی می‌سازد و بر همانها تکیه می‌کند. از این رو فردید انسان شرقی را تا عرش اعلی بالا می‌برد و به شنوندگان خود چنین تلقین می‌کند که شما صاحبان حقیقت و برتر از غربی‌هایید و نیازی به تقلید از آنان ندارید. شاگردان و هواخواهان او بدون هیچگونه تلاش و زحمتی خود را در طرف برنده و بهره‌گیرنده از این فرهنگ والا مشاهده م‌یکنند! حال چه لزومی ‌دارد به خود زحمت داده و این دنیای زیبای خیالی را در هم شکنند! حال آنکه یک ملت با هوش دائم در حال جستجو و تلاش است تا عوامل پیشرفت و توسعه را تشخیص داده و آن را با سنت‌هایش هماهنگ سازد. ژاپنی‌ها و بسیاری دیگر از ممالک شرقی به این نحو پیشرفت نمودند و ایرانیان با تلقین‌های فیلسوفان دروغینی نظیر احمد فردید به قهقرا رفته‌اند.

آسیب سوم: اعتقاد به جبری بودن تاریخ

فردید نگاه ادواری به تاریخ دارد و آن را به پنج دوره پریروز، دیروز، امروز، فردا، پس‌فردا تقسیم می‌کند.
پریروز را همان شرق می‌داند که خدای آن الله است.
دیروز با یونان آغاز می‌شود که نادیده گرفتن وجود حق است. در این دوران  گروه‌های متخاصم مستضعف و مستکبر ظهور می‌یابند و مستکبران تشکیلات و نظام‌های ستمگر و نهادهای اجتماعی متناسب با آن را پدید می‌آورند.
دوره بعدی امروز است که زمان نیهیلیسم یا نیست انگاشتن همه چیز غیر از نفسانیت است. امروز دوره «طاغوت» است که ویژگی‌های «نفس اماره» و خودبنیاد را حمل می‌کند.
دوره بعد از امروز، دوره فرداست که دوره انتظار آماده‌کننده است و آن هنگامی‌ست که نیست‌انگاری و نفسانیت به اوج خود می‌رسد.
پس فردا هم، دوره آخرالزمان است که نور حقیقت شرق از حجاب سر بر می‌آورد و دوباره امت واحده شکل می‌گیرد. این دوره با ظهور «امام زمان» آغاز می‌شود و حکومت ولایت الله برقرار می‌شود!

نکته مهم در این نگاه به تاریخ این است که انسان‌ها در رسیدن به دوره طلایی آخرالزمان نقشی بازی نمی‌کنند. «امام زمان» در آن روز به خودی خود ظاهر خواهد شد. وظیفه شرقیان تنها تمکین و نظاره‌گری‌ست. حال با نشر و قبول چنین افکاری جای تعجب نیست که ذهنیت نظاره‌گر و عقیده به جبری بودن یکی از خصایص ایرانیان گشته. در جامعه‌ای که «هرچه خدا بخواهد همان می‌شود» اراده و اختیار معنا و مفهومی ‌ندارد و نیازی به کوشش و فعالیت نیز احساس نمی‌شود.

آسیب چهارم: برداشت غلط از نیهیلیسم یا هیچ‌انگاری

نظریه نیهیلیسم یا هیچ‌انگاری که با فریدریش نیچه به گونه وسیعی در فلسفه غرب مطرح می‌شود به معنی روند انحلال ارزش‌های اساسی و کلی است که تا آن زمان به جامعه انسجام می‌بخشید. منشاء و مبنای این ارزش‌ها در طول قرون وسطا تا دوران روشنگری مسیحیت بود. کشفیات علمی ‌عصر جدید بسیاری از متون انجیل و عقاید رایج آن زمان از قبیل داستان آفرینش و مفاهیم بهشت و جهنم و مقام پاپ و کشیشان به عنوان نمایندگان خدا بر زمین و لزوم تمکین در برابر کلیسا و غیره را به زیر سؤال برد. در عصر روشنگری و با موفقیت‌های علوم تجربی و خصوصا رد اصل علیّت به وسیله دیوید هیوم فیلسوف اسکاتلندی تمامی استدلال‌های متافیزیک در اثبات وجود خدا اعتبار فلسفی خود را از دست دادند. بی‌اعتبار شدن کلیسا و بطلان بسیاری از فرضیه‌های مسیحی در زمینه انسان و خدا و اخلاقیات موجب گردید که نیچه فیلسوف آلمانی در اواخر قرن نوزده میلادی «مرگ خدا» را اعلام کند. مخالفت شدید کلیسا با کشفیات جدید علمی ‌و تقابل آن با خواسته آزادی و برابری انسان‌ها عامل اصلی بی‌اعتبار شدن دین بود. در این دوران فلاسفه به جستجوی مبنای جدیدی جهت توجیه موقعیت انسان، جامعه، سیاست، علم و فلسفه بر می‌آیند.

نیهیلیسم یعنی رد تمامی ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر جامعه مسیحی یا به عبارتی تهی شدن جامعه از مفاهیمی‌ که تا آن زمان دین رایج مبدأ و منبع آن بود و به زندگی انسان غربی معنا و هدف می‌بخشید. به این ترتیب نیهیلیسم یا هیچ‌انگاری زاده‌ی فرهنگ مدرن نبود بلکه نتیجه ناتوانی دین در جوابگو بودن به نیازهای انسان روشنفکر بود. فردید و همفکران او بدون توجه به عمق این مسئله پدیده نیهیلیسم در فرهنگ غرب را دلیل برتری اسلام یا شرق قلمداد می‌کنند! حال آنکه روند نیهیلیسم در مورد اسلام و ارزش‌های سنتی حاکم بر جوامع اسلامی نیز همانگونه صادق است! رهبران اسلامی نیز مانند کلیسای مسیحی با هرگونه پیشرفت علمی‌ و سیاسی خصوصا آزادی و برابری انسان‌ها مقابله می‌کنند و قادر به پاسخگویی به نیازهای انسان مدرن نیستند!

حال باید از فردیدیان امروزی پرسید کدامیک از تعالیم اسلام جوابگوی خواسته‌های نسل جوان کنونی‌ست؟ کدامیک از مشکلات جوامع شرقی و یا غربی امروز را می‌توان تنها با عرفان شرقی رفع نمود؟ نیهیلیسم شرقی بسیار عمیق‌تر و نتایج آن وخیم‌تر از نیهیلیسم غربی خواهد بود زیرا حاکمیت اقتدارگرایانه رهبران دینی در چند قرن گذشته مانع رشد هرگونه تحول فکری در جوامع اسلامی بوده و این فرهنگ‌ها نتوانسته‌اند جایگزینی برای دین خرافی سنتی ایجاد کنند. از این رو توده مردم از چاله‌ی دین به چاه تجملات و زرق و برق‌های زندگی پوچ و سطحی گرفتار گشته و در آن در حال غرق شدن هستند.

آسیب پنجم: بی‌ارزش ساختن حقوق بشر

فردید اعتقادی به حقوق بشر، دموکراسی، لیبرالیسم و دستاوردهای انقلاب فرانسه و یا انقلاب مشروطیت و علوم انسانی نداشت و آنها را نتیجه غربزدگی و خردگرایی یونانی می‌دانست. محمد مددپور یکی از شاگردان فردید که مجموعه درس‌های او در دانشگاه تهران را تحت عنوان «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» به چاپ رسانده عقاید او را در مورد دموکراسی چنین نقل می‌کند: «دموکراسی اصلاً عین استبداد است، اصلاً امامت کفر است. در دموکراسی هرکس باید خودبنیادانه امام بشود»(ص ۱۹۶). به عقیده فردید حکومت مردمسالار با اسلام سنخیتی ندارد: «دموکراسی را به هیچ طریق قرآنی نمی‌توان طرح کرد. حقیقت پریروزی و پس‌فردایی است که در حکومت اسلامی تحقق می‌یابد. دموکراسی مال یونان است و انسان یونانی مظهر طاغوت. بشر یونانی ظل الطاغوت است و خدا می‌خواهد، دوره جدید وارونه می‌شود و اومانیسم می‌آید. طاغوت می‌شود ظل‌البشر، این یعنی اومانیسم. دوره جدید اصالت با بشر است، طاغوت بشر است»(ص۷۹).

به این ترتیب جای تعجب نیست که فردید اعتقادی به حقوق بشر ندارد: «اعلامیه جهانی حقوق بشر اثری از انسانیت ندارد، آنچه هست انسان ممسوخ [مسخ‌شده] یعنی نسناس است، قِرَدَه [میمون] خاضعه است که اعلامیه جهانی حقوق بشر را نوشته است»(ص ۷۸).

با رد کامل فرهنگ غرب تمامی دستاوردهای آن نیز بی‌ارزش می‌شود. فردید حقوق بشر را سانسور سیاسی می‌داند که «نفس اماره» بر «نفس مطمئنه» تحمیل می‌کند. با توجه به این اظهارات گنگ و غیرمنطقی قلمداد کردن فردید به عنوان فردی روان‌پریش از سوی برخی از منتقدان او چندان نابجا به نظر نمی‌آید.

آسیب ششم : مشروعیت یافتن با توسل به‌هایدگر خیالی

فردید با توسل به ‌هایدگر و ادعای سنخیت داشتن با او سعی دارد به افکار خود مشروعیت ببخشد و شنوندگان خود را که اکثرا اطلاع چندانی از فلسفه پیچیده و مبهم ‌هایدگر نداشتند تحت تأثیر قرار دهد. سنخیّت او با‌ هایدگر و تطابق عقاید او با اسلام و انقلاب اسلامی بر مبنای دو نقد رادیکال ‌هایدگر از متافیزیک و تکنولوژی است که فردید آن را نفی کلی فرهنگ غرب و دستاوردهای آن تعبیر می‌کند و با این تعبیر اشتباه مغلطه‌گری او آغاز می‌شود و این خشت کج تا امروز ساختار فکری شماری از ایرانیان را به کژراهه می‌برد.

بنا به نوشته‌ها و مصاحبه‌های‌ هایدگر که در یوتیوب قابل دسترسی است هدف او از نقد رادیکال آنست که بر وسعت افق ذهن بشری بیفزاید و ابعاد جدیدی برای تفکّر مطرح کرده و به اینوسیله فلسفه و فرهنگ غرب را به مرحله والاتری اعتلا دهد. او صراحتا دریکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید که مخالف تکنولوژی نیست و نقد او به نحوه‌ی بهره‌برداری از آنست.

نکته‌ای که فردید و فردیدی‌ها به آن توجه ندارند تفاوت بین نقد با طرد یا رد مسئله‌ای‌ست. نقد چه به صورت رادیکال و یا مقطعی نقطه آغاز و بخشی از فرهنگ عصر جدید به حساب می‌آید و ضامن بقا و پیشرفت آنست. افکار بزرگ فلسفی از دکارت و اسپینوزا تا کانت و‌ هایدگر همگی با نقد افکار گذشتگان آغاز شده و به طرحی جدید منجر می‌شود و سپس آن طرح جدید نیز با تیزبینی و موشکافی مورد نقد دیگران قرار گرفته و از درون این نقدها جوانه تازه ای سر می‌زند و برگ دیگری بر درخت تنومند علم و‌ اندیشه افزوده می‌شود. آنچه تفکر فردید را مخرب می‌کند آنست که او نقد غرب را با طرد و رد تمامی دستاوردهای آن یکی می‌داند و با واژگانی ناموزون به نکوهش و تحقیر آن می‌پردازد.

فرهنگ دوهزار ساله اروپا فراز و نشیب‌ها و اعتلا و انحطاط‌های بسیاری را پشت سر نهاده. ‌هایدگر شاهد دوران بحرانی و تنش‌آلود حاکم بر اروپا در آستانه جنگی همه‌گیر است. او سربازی خود را در جنگ جهانی اول می‌گذراند و در جوانی شاهد شکست و سرافکندگی ملت آلمان و سقوط بسیاری از ارزش‌های فرهنگی در اروپا است. با توجه به بی‌اعتبار شدن الهیات مسیحی و نقد رادیکال کانت به متافیزیک و اعلام «مرگ خدا» به وسیله نیچه، مارتین ‌هایدگر در تلاش یافتن آغازی جدید است. او مشکل اصلی را در متافیزیک می‌بیند که با سقراط آغاز می‌شود و مبنای فلسفی ادیان توحیدی را تشکیل می‌دهد. ‌هایدگر با بازگشت به اسطوره‌های یونان پیش از سقراط و الهام گرفتن از مفاهیم آن که به گمان برخی نمادی از هماهنگی، وحدت، زیبایی و قهرمانی را در بر دارد به جستجوی تعبیرهای جدید می‌پردازد.

هایدگر با خدای ادیان توحیدی یعنی خدای قادر و مطلق و قانونگزار که دائم انسان را از آتش جهنم می‌ترساند هیچ سنخیتی ندارد و این همان خدایی‌ست که نیچه مرگ او را اعلام کرده بود. هایدگر بر این عقیده بود که باید از متافیزیک و الهیات ادیان ابراهیمی ‌و خدای آنها عبور کرد. از این رو نقد رادیکال او نه تنها به الهیات مسیحی و متافیزیک غربی بلکه به یهودیت و اسلام نیز وارد است. او در مهمترین اثر خود «هستی و زمان» تحلیل نوینی ارائه می‌دهد بدون نیاز به عنوان کردن و یا اثبات وجود خدا و زندگی بعد از مرگ. در هیچیک از آثار ‌هایدگر و یا تفاسیری که متفکرین آلمانی بر آنها نوشته‌اند نام و نشانی از آنکه او به عرفان اسلامی تمایلی داشته دیده نمی‌شود. نظرگاه او اسطوره‌های یونان پیش از سقراط و ارزش‌های نمادین آنست که در اشعار هولدرلین شاعر معروف آلمانی در اواخر قرن هجده میلادی تجسم یافته و نیچه نیز مسحور همان دوره بوده است. برخی مانند‌ هانری کُربَن برداشت‌های‌ هایدگر را به فسفه اشراق و افکار ملاصدرا نزدیک می‌بینند. فرضیه فردید که فلسفه‌ هایدگر را تأییدی بر عرفان اسلامی دانسته و او را فیلسوفی مفید برای انقلاب اسلامی تلقی می‌کند بیشتر بر مبنای تأویل و تفسیر خود فردید است! [هایدگر در آغاز برآمدن ناسیونال سوسیالیسم در آلمان با آن به عنوان یک جنبش مدرن الفتی داشت.]

نتیجه‌گیری: چه باید کرد؟

مکتب فکری فردید تنها دامی‌ نبود که برای جوانان ایرانی گسترده شد. نحوه استدلال و برداشت گرایش‌های چپ ایرانی نیز تله دیگری بود که در خور نقد و راستی‌آزمایی بسیار است.

در دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم محققین غربی به تجزیه و تحلیل نظریه‌های مارکس پرداخته و عقاید و عناصر منطقی و مفید آن را در فلسفه سوسیالیسم و برنامه‌های احزاب سوسیالیستی اروپا ادغام و آن را با اصول دموکراسی لیبرال همگام ساختند. یکی از عوامل شکوفایی و موفقیت کشور آلمان و سایر دموکراسی‌های غربی نیز ترکیب عناصر مارکسیستی و سوسیالیستی با اصول لیبرالیسم و دموکراسی است. جای تعجب و بسی حیرت است که در همین زمان انجمن‌های دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و آمریکا بدون توجه به این روند موفقیت‌آمیز به سمت مارکسیم رادیکال انقلابی و مائوییسم و سیستم بسته و خفقان‌آور آن رفته و کشورهای عقب‌مانده اروپای شرقی مانند آلبانی را ایده‌آل خود قرار می‌دادند.

توجیه سطحی و مغزشویی جوانان را در افکار افراد دیگری مانند علی شریعتی نیز می‌توان یافت. جالب توجه است که گروه دیگری پس از انقلاب اسلامی به طرفداری از نظریه‌های کارل پوپر پرداخته و به عنوان «مسلمانان انقلابی پوپری» به مقابله با «مسلمانان انقلابی‌ هایدگری» می‌پردازند! بدون آنکه به عناصر اصلی جامعه باز و دموکراتیک که محور اصلی افکار پوپر است اعتنایی داشته باشند. کژفهمی‌های این گروه نیز داستان دیگری از تراژدی انقلاب فرهنگی و گمراه ساختن جوانان ایرانی‌ست.

درد و رنج چهار دهه گذشته چشمان ایرانیان را بر بسیاری از حقایق گشوده و موجی از چاره‌اندیشی را به حرکت درآورده. حال از کجا باید آغاز کرد؟ یکی از موانع پیشرفت فکری ایرانیان تعصب و پیشداوری‌ست. خصوصیتی که قرن‌ها به وسیله طبقه روحانیون در جامعه تزریق شده. برای کشف حقایق باید ابتدا طرح پرسش نمود. باید پرسشگر و جوینده بود و در این جستجو ابتدا هرگونه تعصبی را از خود دور ساخت. انسان پژوهنده باید با چشم خود ببیند و با گوش خود بشنود و از هرگونه تقلید و یا برداشت بی‌چون و چرای عقاید دیگران بپرهیزد. در یافتن جواب باید دقیق و عمیق بود و با موشکافی به کُنه مطلب دست یافت.

یکی از تعصبات مخرب ایرانیان در دو قرن گذشته فرق گذاشتن بین شرقی و غربی‌ست. انسان‌های روی زمین چه شرقی چه غربی همه به یک نژاد واحد یعنی هوموساپینس تعلق دارند و نیازهای اولیه آنان یکی‌ست. اسارت، بردگی، جهل، نادانی، فقر، بی‌خانمانی، ظلم، بی‌قانونی، استبداد و غیره برای تمامی انسان‌ها دردآور است چه شرقی چه غربی. مبارزه با آنها و دستیابی به عدالت اجتماعی وظیفه یک یک انسان‌هاست در هر جای زمین که ساکن باشند. ابتدا باید کمبود‌ها و راهکار‌ها را تشخیص داد و سپس اقدام نمود. رمز پیشرفت در دو کلمه «تشخیص» و «اقدام» است. دوران نظاره‌گری و تقلید و تمکین و دنباله‌روی بسر رسیده. ما ایرانیان از هوش بالایی برخورداریم. برای موفقیت در این راه باید بر کوش خود نیز بیفزاییم.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=214472

6 دیدگاه‌

  1. بیژن

    مطلبی که خواننده گرامی در زیر با نام “بهین نام” نوشته اند احتمالا در ارتباط با مقاله دیگریست زیرا بنظر میرسد یا مطالب این مقاله ارتباطی نداشته باشد.

  2. بهین نام

    درود یاران:با جمع دوستان در محفلی بودیم در همسایگی ان جا خانه ای مجلل باامکاناتی که هتل های
    بالاتر از هفت ستاره ببالا دارند.کسی گفت صاحب آن خانه لاجرم دزد است وحق مردم خوار.چند دقیقه
    نگذشته بود که آقای اجازه چند کلام گفتن خواست وگفت : من صاحب خانه روبروی این جا هستم ویکی
    از مهمانان امشب شما که من مدتی افتخار همکاری با ایشان راداشته ام خواستند بیایم بله من دبیرستان
    را تمام نکردم وجوشکار شدم در خوزستان جوشکاری لوله های بزرگ وتحت فشار را آموختم واز کارگری به
    پیمانکا ر دست سوم چهارم به پیمانکار شرکت نفت رسیدم ودر همین لحظه ای بیش از ده هزار نفر همکاران
    من در شیفت شب مشغول کارند.بهشهادت همین دوست ارجمندی که مرا بحضورتان دعوت کرد اگر کاغذ
    بازی ودیگر مشغله هااجازه دهند گاه گاهی چند ساعتی کار سابقم را انجام میدهم .البته میدانید که کار
    مرا هم دیگر ماشین ها انجام می دهند.
    بله ساده ترین کارها تهمت به غربیها ودزدی انان از کتاب های ماست وگرنه ما خیلی خیلی بهتریم .گاهی
    هم چیزهایی مثل کرونا وچشم براهی واکسن یا داروی ان تلنگری می زند که بابا زرشک به اشراقتان و
    فیلسوفان اشراقیتان .

  3. 1

    نقل قول کوتاهی از کارل یونگ ترجمه گوگل. امیدوارم چاپ کنید :
    به همین دلیل است که احساس می کنیم مشکلی در جهان وجود دارد. تمام منافع مادی ، اتومبیل و رادیو و آسمان خراش هایی که داریم ، روح گرسنه را پر نمی کنند. پادشاهی آسمان درون شماست. این یک حقیقت بزرگ روانشناختی است. آن انسان قرون وسطایی رابطه زیبایی با خدا داشت. اما به انسان مدرن چه گفته می شود؟ علم به او گفته است که هیچ کس از او مراقبت نمی کند. و بنابراین او پر از ترس است. انسان مدرن باید کاملاً از خطرات مهیب ناشی از حرکات جمعی آگاه باشد. به آنچه ناخودآگاه می گوید گوش دهید. به صدای آن پیرمرد بزرگ درون خود که اینقدر عمر کرده و این همه چیز را دیده و تجربه کرده گوش فرا دهید. سعی کنید اراده خدا را بفهمید: نیروی فوق العاده قوی روان. می گویم: آهسته برو. آهسته برو. با هر خیر ، شر مطابقت دارد و با هر شر ، خیر مربوط است. خیلی سریع به یکی برخورد نکنید ، مگر اینکه آماده رویارویی با دیگری باشید. آنچه برای زندگی من مهم و معنادار است این است که من برای تحقق اراده الهی در درون خود تا حد ممکن زندگی می کنم. این وظیفه کارهای زیادی را به من می دهد که وقت و کار دیگری ندارم. بگذارید خاطرنشان کنم که اگر همه ما به این شیوه زندگی می کردیم ، به ارتش ، پلیس ، دیپلماسی ، سیاست و بانک احتیاج نداشتیم. ما زندگی معناداری خواهیم داشت و نه آنچه در حال حاضر داریم – جنون. آنچه طبیعت از درخت سیب می خواهد این است که آن سیب و از درخت گلابی که گلابی می آورد. طبیعت می خواهد که من یک انسان باشم، اما یک انسان آگاه از آنچه من هستم و از آنچه انجام می دهم . خداوند آگاهی را در انسان جستجو می کند. هرچه انسانهای متفکر بیشتری به این امر برسند ، این همان تولد معنوی جهان است. – کارل یونگ

  4. 1

    با این روانپریشانهایی که ایرانیان داشتند به نام فیلسوف و روشنفکران و شاعرهای افسرده و دلمرده و دینی به نهایت دروغ و ساختگی به نام اسلام و آخوندکهای بی سواد عنکبوتی ملکه انگلستان آشکار هست که چرا ما به اینجا رسیدیم! به حسین مرده می گریند در حالیکه ایرانیان خود قرنهاست که در رنج بی بیان هستند! شگفتا که شگردهای اهریمن بس زیاد است…
    چرا از هر جهت فقیریم و روز به روز فقیرتر می شویم؟ زیرا روح ما ایرانیان فقیر شده است. هر چه از دانش و خوراک روحی از نیاکان خود داشتیم را در ریشه خشکاندند. به جای آن دروغ و ناراستی و دشمنی و جدایی ریختند تا به همین امروز.

  5. حمید

    فردید و نراقی و نصر فیلسوف نیستند. اینها اخوند های کراواتی هستند که کشورهای غربی با پشتیبانی از انها (دو نفر اخیر در کشور های غربی به عنوان استاد فلسفه اسلامی حقوق بگیر این کشور ها هستند) میخواهند وسیله ای برای تحمیق مسلمانان داشته باشند!

  6. شهرام

    خانم دوستدار عزیز، گر چه در حدی نیستم که داخل مباحث فلسفی مطرح شده شما بشوم، اما مشکل عقب افتادگی فرهنگی ایرانیان معاصر مدتهاست که مرا هم مشغول به خود کرده. واقعیت است که یکی از ایرادات اساسی به دوران شاه فقید همین غیبت یا کم بودن کار فرهنگی اساسی بود که باید در مدارس، دانشگاه ها و وسایل ارتباط جمعی صورت می‌گرفت.
    از نظر من ساده نگر، دید و درک بیشتر ایرانیان از تمدن غرب به غایت سطحی و تا حدی مبتذل است. به نظر من فرهنگ جامعه از پایین اصلاح نمی‌شود. باید از بالا، از طریق اندیشمندان و تا حدی سیستم سیاسی که آموزش و پرورش را هدایت می‌کند، فرهنگ سازی کرد. کدام اندیشمندان؟ آیا قبل و بعد از انقلاب می‌شود حتی شش نفر اندیشمند فرهنگ‌ساز را نام برد؟
    متاسفانه اندیشمندان خودخوانده قبل از انقلاب، که به روشنفکر هم مشهور بودند، مترسکهای پوشالی مانند این فردید بیسواد و جاعل مدرک بودند، یا آخوندزاده هایی مانند آل احمد و یا یک مشت توده‌ای وطن فروش. مهمترین چهره فرهنگ ساز دولتی هم شهبانو فرح عزیز بودند که طبیعتا مانند هر انسان دیگری اشتباهات خود را داشتند، مانند نصر و نراقی و فردید و مرحوم قطبی. اینکه این فردید در آنزمان با پارتی بازی ولی با جعل مدرک دکترا به قولی، یا بدون حتی یک لیسانس به قول دیگری از سمت استادی یک دانشگاه بنام ایران سر در آورد قابل توجیه و بخشش نیست. اگر چه این تقلبات در ج ا معمول‌ترین کارها شده اند.
    در خاتمه این گمانه زنی بی‌ربط نیست که امثال فردید، آل احمد، شاملو، نصر،شریعتی، سروش و… به جامعه شان آن را می‌دهند، که آن جامعه میخواهد و طلب می‌کند. ایرانیان، حداقل تا چندی پیش امثال سعدی و فردوسی و کسروی را نه طلب می‌کردند و نه حتی درست می‌شناختند. شاید روزی این وضع عوض شود.

Comments are closed.