پهلویسم، بناپارتیسم و پاسداریسم

- در شرایط خاص  جهانی و منطقه‌ای از یکسو و شرایط  سخت اقتصادی و اجتماعی و سن و سال  «حضرت آقا» از سوی دیگر، همه اینها دست به دست هم داده  تا برخی برای یافتن کوره‌راهی اندیشه کنند. برنامه اینست: چگونه می‌توان همه چیز را دگرگون کرد بی آنکه همه چیز از هم بپاشد؟!
- در طول تاریخِ شیعه‌گری در ایران، آخوندها حریفی به دلیری و تیزهوشی و اقتدار رضاشاه ندیده بودند. مشکل‌شان اینجاست که هرچه او را می‌کوبند، بزرگتر می‌شود. آرامگاهش را با خاک یکسان می‌کنند، ناگهان از جایی دیگر سر از آرامگاه بر می‌آورد. «قلدر»ش می‌نامند، فریادِ «رضا شاه، روحت شادِ» انبوه جوانان رضاشاه ندیده را می‌شنوند.
- مشروطه ایرانی، یک انقلاب صرفاً سیاسی بود، در حالی که انقلاب فرانسه «کبیر» بود چون هم سیاسی بود، هم اجتماعی و هم فکری.
- رضاشاه اولین پادشاه ملّی ایرانیان است. این سرباز سوادکوه، با ایجاد دانشگاه، ایجاد فرهنگستان، ایجاد بانک ملی، با بزرگداشت فردوسی، با سرود ای ایران، و صدها کار بزرگ دیگر، کوشید جان تازه‌ای به حس ملّی ایرانیان بدمد و حس سربلندیِ را درآنان دوباره زنده کند.  اینست رمز فریادِ برآمده از حنجره جوانان ایرانی: رضاشاه، روحت شاد!
- و اما رویه خامنه‌ای بسیار شبیه رویه استالین است. برخلاف هیتلر که به امور کلی می‌پرداخت (مثل خمینی)، خامنه‌ای مثل استالین توجه خاصی به امور جزیی هم دارد.

جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ برابر با ۰۱ ژانویه ۲۰۲۱


مهدی مظفری – از دیدگاه علوم سیاسی، رژیم جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام حکومتی، نظامی است بی‌همتا. با هیچیک از نظام های پیشین جهان و نظام‌های کنونی قابل مقایسه نیست. معجونی است از همه چیز که این همه چیز با سریشم شیعه دوازده امامی و چهارده معصومی بهم چسبانده شده که ولی فقیه  سریشم‌دار اعظم آنست. چون رژیم «همه چیز» است و همه چیز در عالم نظر مترادف است با «هیچ چیز»، از این رو، مقایسه این رژیم با رژیم‌های سیاسیِ دیگر ناممکن است.

در اینجا نظام حکومتی مورد نظر است و نه ایدئولوژی رژیم که به این مهم پیشتر پرداخته‌ام.* ویژگی ذاتی این رژیم نه تنها دنیای خارج را سرگردان می‌کند بلکه نیرو های درون رژیم را نیز به اصطکاک‌های روزمرّه و گاهی بسیار خشن می‌کشاند.  چون خصلت ذاتیِ همه چیز و هیچ چیز بودن، رژیم را غیرقابل ترمیم می‌سازد و همکاری‌های درونی رژیم نیز طبعاً به نازل‌ترین درجه و زد و خوردهای درونی (مثلاً بین سران سه قوّه) به بالاترین حدّ می‌رسد.

حال، در شرایط خاص  جهانی و منطقه‌ای از یکسو و شرایط  سخت اقتصادی و اجتماعی و سن و سال  «حضرت آقا» از سوی دیگر، همه اینها دست به دست هم داده  تا برخی برای یافتن کوره‌راهی اندیشه کنند.

برنامه اینست:
چگونه می‌توان همه چیز را دگرگون کرد بی آنکه همه چیز از هم بپاشد؟!

اینجاست که باز شَبح رضاشاه سر بر می‌آورد. و این رنج‌آورترین عذاب روحی برای ارباب سریشم است. در طول تاریخِ شیعه‌گری در ایران، آخوندها حریفی به دلیری و تیزهوشی و اقتدار رضاشاه ندیده بودند. مشکل‌شان اینجاست که هرچه او را می‌کوبند، بزرگتر می‌شود. آرامگاهش را با خاک یکسان می‌کنند، ناگهان از جایی دیگر سر از آرامگاه بر می‌آورد. «قلدر»ش می‌نامند، فریادِ «رضا شاه، روحت شادِ» انبوه جوانان رضاشاه ندیده را می‌شنوند. در این اواخر، برخی از همین خودی‌ها، حتا راه حل «رضاشاه اسلامی» را پیش کشیده‌اند. اما گویی حتی با افزودهِ «اسلامی» هم غیظ آخوندها فرو نمی‌نشیند. اصلاً خود این اسم رنج‌آور است.

حال برای رهانیدن روح معذب آخوندها، قرارشده جای رضاشاه را با بناپارت عوض کنند. بناپارتیسم بجای پهلویسم!

بناپارت و رضاشاه

بین بناپارت و رضاشاه شباهت‌های فراوانی وجود دارد. هر دو نظامی‌اند. هردو فرزندان انقلاب‌اند. از اشراف و فئودالیته و اربابِ دین و مذهب نیستند. هردو با کودتا به قدرت رسیدند. هر یک در کمتر از بیست سال حکومت کردند. و در همان برهه زمان، هردو  توانسته‌اند شالوده و زیرساخت‌های دولت- ملت را پایه‌ریزی کنند. و شگفت آنکه هر دو به حکم دولت انگلیس به تبعید فرستاده شدند و هردو در همان تبعید درگذشتند.

مادام دو استائل بانوی فرهیخته عصر انقلاب کبیر فرانسه و نویسنده کتاب ملاحظاتی درباره انقلاب فرانسه و نیز یکی از مخالفان بناپارت، دقیق‌ترین وصف بناپارت را با ایجاز بیان کرده است. او می‌گوید: «بناپارت همانا روبسپیر است سوار بر اسب!» در اینجا، روبسپیر مظهر انقلاب فرانسه تصور شده و اسب‌سوار، سردار مقتدر! انقلاب فرانسه ، انقلابی بود لائیک که کلیسا را از حوزه قدرت سیاسی بیرون راند. برخلاف تصور عمومی، انقلاب فرانسه در سرشت خود ضدسلطنت نبود. چند سال نظام سلطنتی را حفظ کرد. سپس، سلطنت استبدادی را ملغی و بجای آن مشروطه سلطنتی اعلام کرد. منتها چون پادشاه گریخت، چاره‌ای نبود، جز اعلام جمهوری. در ایران نیز، پادشاه صدای انقلاب را شنید، با مشروطه تجدید عهد کرد، آنگاه گذاشت و رفت.

بناپارت  بلافاصله پس از به قدرت رسیدن، برای قطع دست کلیسا از امرِ قضا، قانون مدنی را تنظیم کرد که به «کُد ناپلئون» معروف است که امروز هم اساس ساختار حقوقی فرانسه را تشکیل می‌دهد. به موازات تنظیم قوانین دیگر، تشکیلات کشوری را یکدست و منظم کرد؛ ارتشِ واحد و بانک ملّی ایجاد کرد؛ سازمان‌های آموزشی و علمی ‌مدرن به وجود آورد و بسیار اقدامات مشابه دیگر. در میان همه اقدامات بزرگ و بی‌سابقه، ایجاد حس ملّی و احساس سربلندی از فرانسوی بودن قطعاً مهم‌ترین دستاورد بناپارت است. انقلاب فرانسه واژه ناسیون/ ملت را ابداع کرد؛ بناپارت ساختارهای ضروری تحقق دولت- ملت را ایجاد کرد. حدود شصت سال پس ازحکومتِ او و نود سال پس از انقلاب فرانسه بود که با تأسیس جمهوری سوم، سرانجام این خواستِ انقلابی تحقق عینی یافت.

اکنون با توجه به همین فهرستِ مختصر و فشرده از اقدامات بناپارت، می‌بینیم که در جمع، اینها همان اقداماتی هستند که رضاشاه نیز انجام داد. با این تفاوت که کار رضاشاه بسی دشوارتر از کار بناپارت بود. همانطور که گفته شد، انقلاب فرانسه با خلع ید کشیشان، با الغای مذهب رسمی، با سه‌گانه‌ی آزادی- برابری- برادری، راه را هموار کرده و نهال شهروندی را کاشته بود. اصل حاکمیت ملّی را بجای حاکمیتِ اسطوره‌ای الهی جا انداخته بود. در عوض، رضا شاه وارثِ انقلابی بود که حرفِ آخر را هنوز نزده بود!

با کوشش مجدانه جمعی از نخبگان ایرانی و تحت تأثیر همان انقلاب فرانسه، واژه ملت به معنای ناسیون و تساوی اهالی مملکت در برابر قانون و ایجاد مجلس شورای ملّی و جز اینها وارد قانون اساسی شده بود. با اینهمه، ساختارهای جان‌سخت مذهبی و ایلیاتی همچنان دست‌نخورده باقی مانده بود. مشروطه ایرانی، یک انقلاب صرفاً سیاسی بود، در حالی که انقلاب فرانسه «کبیر» بود چون هم سیاسی بود، هم اجتماعی و هم فکری.

حال چگونه می‌توان در ایران، با وجود اختاپوس چند قرنی آخوندها و در یک جامعه ایلیاتی، دولت- ملت ایجاد کرد؟! با وجود این ساختارهای ریشه‌دار و سخت‌جان، رضاشاه  بر آن شد که ساختارهای اولیه و ضروری دولت- ملت ایرانی را پایه‌گذاری کند. با آخوند‌ها در بیفتد و ساختارهای ایلیاتی را دگرگون کند. در ایران، پادشاهان مثل هخامنشیان و ساسانیان، یا برگرده مذهب سوار بودند و مذهب نیز سوار بر آنان، یا مثل بسیاری از سلسله‌های دیگر ایلیاتی بوده‌اند. با ظهور رضاشاه برای نخستین بار در تاریخ ایران، شاهی بر آمد رها از ساختارهای مذهبی و گسسته از بافت‌های ایلیاتی. با این حساب، تردید نیست که رضاشاه اولین پادشاه ملّی ایرانیان است. این سرباز سوادکوه، با ایجاد دانشگاه، ایجاد فرهنگستان، ایجاد بانک ملی، با بزرگداشت فردوسی، با سرود ای ایران، و صدها کار بزرگ دیگر، کوشید جان تازه‌ای به حس ملّی ایرانیان بدمد و حس سربلندیِ را درآنان دوباره زنده کند.  اینست رمز فریادِ برآمده از حنجره جوانان ایرانی: رضاشاه، روحت شاد!

بناپارت اسلامی یا دایی‌جان ناپلئون؟

سال‌هاست که در سایه ولایت مطلقه فقیه، سپاه پاسداران به یک قدرت فراگیر تبدیل شده که کنترل بخش‌های مهمی‌ از منابع مالی و اقتصادی کشور را در دست دارد همراه با سرویس‌های اطلاعاتی و سیاسی و فرهنگی‌اش که همگان می‌دانند و نیاز به تکرار ندارد. در حال حاضر دو چیز است که مسئله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به مسئله روز تبدیل ساخته است: یکی انتخابات ریاست جمهوری اسلامی سال آینده و دیگری احتمال مرگ یا به هر حال تحلیل جسمانی خامنه‌ای. در این میان آنچه تازگی دارد، گره خوردن این دو موضوع به یکدیگر است. حال اگر فرض کنیم که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی واقعاً توانمند‌ترین قدرت کشور است، باید این را نیز بپذیریم که چنین قدرتی ناگزیر توسعه‌گرا است. زیرا قدرت، انجمادناپذیر است وتوسعه‌گرایی سرشت آن. این فقط در نظام‌های دموکراتیک لیبرال است که سَیلان قدرت بطور متوازن و کنترل شده انجام می‌گیرد. در نظام توتالیتر مذهبیِ ایران، قدرتِ انباشته شده می‌کوشد خرده‌قدرت‌ها را از راه معامله یا با تهدید و ارعاب، در خود جذب کند. وگرنه، کار به اصطکاک و زد و خورد می‌کشد.

تا کنون خامنه‌ای توانسته توازنی، هرچند لرزان، بین آنچه را که بطور صوری می‌توان دولتیان نامید از یکسو و پاسداران از سوی دیگر ایجاد کند. او می‌گذارد این دو نیرو به یکدیگر حمله کنند، اتهام بزنند، پرونده‌های یکدیگر را رو کنند، یکدیگر را تضعیف کنند. منتها، این اوست که حد و حدود این رویارویی رامشخص می‌کند (فصل‌الخطاب). حال اگر او نباشد یا او نتواند، در این صورت، چه خواهد شد؟ اینست پرسش اساسی و نیز یکی از علل التهابات سیاسی کنونی در جمهوری اسلامی.

حال فرض کنیم رژیم همچنان به حیات خود ادامه دهد؛ نه با قیام مردمی‌ فرو بپاشد و نه با درگیری و جنگ. در این صورت، تنها مسئله مهم، وضعیت شخص خامنه‌ای است. همه می‌دانند که سران نظام به مسئله جانشینی خامنه‌ای اندیشیده‌اند و از تشکیل گروهی اندک از میان مجلس خبرگان خبر داده‌اند که وظیفه‌اش «کشف» بهترین جانشین یا شورای رهبری است. اسامی‌اعضای این گروه مخفی است. بر این قرار، می‌توان تصور کرد که رژیم آمادگی لازم را برای دوران پس از خامنه‌ای دارد. منتها این سناریو با مشکلات و چالش‌های خطیری روبروست.

مهمترین مشکل، وزنه و جایگاه خود خامنه‌ای است. او در این سی و چند سال که زمام تمامی ‌امور کشور را در دست دارد توانسته در سرتاسر کشور و در کلیه امور و بخش‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و طبعا دینی ریشه بدواند. با شبکه‌های گسترده، متشکل از ائمه جمعه و نمایندگان رهبری در تمام حوزه‌های زندگی روزمره مردم، از طریق «بیت رهبری» در جریان امور باشد. به اینها، شبکه‌های گوناگون جاسوسی و خبرچینی را هم بیفزایید تا به عمق سلطه این اختاپوس مهیب پی ببرید. در این مورد، رویه خامنه‌ای بسیار شبیه رویه استالین است. برخلاف هیتلر که به امور کلی می‌پرداخت (مثل خمینی)، خامنه‌ای مثل استالین توجه خاصی به امور جزیی هم دارد.

حال با توجه به وزنه سنگین خامنه‌ای و ارتباطات شخصی و حتی عاطفی او با بسیاری از مراجع دینی و به ویژه با سران سپاه، هر کسی بر جای او بنشیند، طبعا اقتدار و هیمنه او را نخواهد داشت. و مهم‌تر از این، کسانی که در طول سال‌های متمادی- در غم و شادی- با او همراه و هم‌پیمان بوده‌اند و در سایه مرحمت‌اش به مقام و منصب رسیده و حتی در او ذوب شده‌اند، بسیار بعید است که همانِ احساس اخلاص و وفاداری را به جانشین وی داشته باشند. حتی به پسرش!

اینجاست که ناگزیر و به حکمِ تجربه‌ی بی‌رحم تاریخ، جنگ قدرت آغاز خواهد شد. به منوال درگیریی‌هایی که بر سر جانشینی محمد ابن عبدالله و لنین و مائو و خمینی در گرفت، شکل و وسعت و میزان این ستیز را شرایط و مقتضیات زمان تعیین می‌کند. اکنون اگر به مواضع برخی از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مورد انتخابات آینده ریاست جمهوری اسلامی توجه کنیم و آنها را با سخنان غیرمنتظره حسن روحانی در مورد رفراندوم مقایسه نماییم، در می‌یابیم که مصافِ جانشینی خامنه‌ای از هم‌اکنون آغاز شده است زیرا اگر فقط منصب ریاست جمهوری هدف می‌بود، در ساختار کنونی نظام ولایی، چه فرقی می‌کند که رئیس جمهوری اسلامی عمامه داشته باشد یا کلاه خود! باریش باشد یا بی‌ریش و یقه باز! بنابراین باید هدفی فراتر از این مقام در کار باشد که حسن روحانی با پیش کشیدن رفراندوم (برای چه؟) و ایجاد نظام حزبی، در راه بناپارت‌های اسلامی سنگ می‌اندازد. پس می‌توان نتیجه گرفت که گویا دعوا بر سر تسخیر قدرت در دوران پس از خامنه‌ای است.

اکنون بنا را بر این بگذاریم که یکی از همین سرداران سپاه پاسداران، مثلأ همان قلدر طرقبه، رئیس جمهوری اسلامی شود و خامنه‌ای هم زئده بماند. به  نظر نمی‌رسد چنین سناریویی به سود خامنه‌ای باشد. چون با واگذاری تشکیلات دولتی به پاسداران، قدرت اینان، افزایش می‌یابد و به همان میزان، میدان عمل و حوزه موضع‌گیری‌های چند پهلویی او محدود می‌شود. او تنها در صورتی به این کار تن می‌دهد که پاسداران به کرسی نشاندن جانشین مورد نظر او را ضمانت کنند. هرچند بر حَسَب تجربه تاریخ، ضمانتی بر دوام اینگونه ضمانت‌ها نیست.

سناریوی دیگر اینکه یک سردار سپاه به ریاست جمهوری اسلامی برسد و خامنه‌ای هم به «امام راحل» بپیوندد. در چنین وضعیتی، این پرزیدنت- سردار چه خواهد کرد؟! آیا می‌تواند و می‌خواهد به شیوه بناپارت، نظام موجود را ملغی و بناپارتیسم اعلام کند؟ بنا را بر فرض امکانِ محال بگذاریم. در اینصورت، چنین شخصی ناگزیر است مشروعیت/ حقانیت خود را بر پایه مشروعیتی کاملأ متفاوت و حتی متضاد با مشروعیت/ حقانیت نظامِ درهم‌شکسته اسلامی بنا کند. آن مشروعیت چه می‌تواند باشد؟  تنها مشروعیت متصور، ملی‌گرایی و ناسیونالیسم ایرانی است (بحث دموکراسی دراینجا مطرح نیست، چون بناپارتیسم دموکراتیک نیست).

این  سناریو هم با توجه به کارنامه سراسر سیاه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در طی چهل سال گذشته، غیرممکن است. این سرداران که سال‌های سال ایران را غارت کرده، زن و مرد و پیر و جوان ایرانی را به گلوله بسته‌اند و شخصیت‌ها و مبارزان ملی‌گرای ایرانی اعم از کُرد و لُر و بلوچ و آذری و ترکمن و… را در داخل و خارج ایران کشته‌اند، سر بریده‌اند، ترور کرده‌اند، چگونه این دزدان قداره‌بند می‌توانند ناگهان به نام «ایران» و «ملی‌گرایی» بر اریکه‌ی قدرت بنشینند؟!  آنهم گروهی که از بی‌غیرت‌ترین افراد جهان‌اند بطوری که یک آخوند، عمامه بر سر و عبا بر تن، در بالای بالا، بر کرسی می‌نشیند و در زیر پای او، در فاصله زیاد، همین به اصطلاح امیران، در نهایت تحقیر، مثل احشام، روی زمین زانو می‌زنند و دست به سینه در برابر او می‌نشینند!

جمعی از فرماندهان و مسئولان سپاه پاسداران که دست به سینه در برابر علی خامنه‎ای زانو زده‌اند!

هیچ افسر و هیچ نظامی که برای خود و اونیفورم‌اش اندکی اخترام قائل با شد، به چنین دریوزگی تن نمی‌دهد. بگذریم.

افزون بر آنچه گفته شد، راه دیگری هم متصور است: راه طغرل سلجوقی. و به گمان بهترین راه در جهت تأمین منافع پاسداران انقلاب اسلامی.

در قرن پنجم هجری، آنگاه که طغرل بر غزنویان پیروز شد، برای کسب مشروعیت، خلیفه عباسی را در منصب‌اش ابقا کرد. وی اندیشه کرد و برای پیشگیری از آنکه خلیفه روزی او را نامسلمان بخواند، خودش یک لقب صد درصد اسلامی برای خودش تراشید: ابوطالب رکن‌الدین محمد و آن را به تأیید خلیفه رساند! سپس او و جانشینانش، بدون کوچکترین توجهی به خوشایند و بدآیند خلیفه، هرچه خواستند به نام او و به نام خود کردند.

بناپارت اسلامی! نقاشی برگرفته از کتابخانه ملی پاریس

هرچند برای پاسداران انقلاب اسلامی چنین سناریویی غریب می‌نماید اما امکان آن  قابل تصور است. یک ولی امر مئمنین به عنوان حفظ ظاهر اسلامیت نظام، اما عاری از اختیاراتی که امروز دارد. یک دولت تکنوکرات تحت فرماندهی پاسداران که در حال حاضر هم عملا بیش از نیمی ‌از تشکیلات و منابع کشور را در اختیار دارند. آنگاه و به تدریج با رفع ممنوعیت حجاب و نوشیدن الکل، آزادی فیلم‌های با فعل حرام، آزادی آواز خواندن و رقص و دوچرخه‌سواری زنان، رفع منع آبتنی زنان با لباس شنا، ممنوعیت سنگسار و قطع دست و زدن شلاق و اقداماتی از این دست، رژیم پاسداران می‌تواند بخش بزرگی از انرژی متراکم شده در جامعه را آزاد و به مردم و به دنیای خارج بنمایاند که نظامِ دیگری به نام  پاسداریسم روی کار آمده است. اینان می‌توانند صد تا آیت‌الله و حجت‌الاسلام هم پیدا کنند که با چند تا فتوا، همه این حرام‌ها را یک ضرب، حلال و عین شرع انور و مبین اسلام اعلام کنند!

دیدیم که همین روزها که هنوز خبری هیچ نشده، یکی از همین آیت‌الله‌های قم که معلم اخلاق  هم هست، ناگهان حکم بر قاتل بودن خامنه‌ای و شهادت بر شهادتِ شادروان امیرعباس هویدا و دیگران داده است. چه بسا، این عملِ غیرمترقبه، با نشانه گرفتن مستقیم شخص خامنه‌ای، یکی از علائم ظهور پاسداریسم بوده باشد. بنابر این، با چنین فتواهایی، فتوای رفع ممنوعیت حجاب که آب خوردن است. مردم هم پس از سال‌های سال اختناق که نفس‌شان به تنگ آمده و جان‌شان به لب رسیده، می‌توانند نفسکی بکشند. علاوه بر این، رژیم پاسداران، با چنین اقداماتی، می‌تواند به یک هدف مهمتر و بالاتری هم برسد که آن سد کردن یا به عقب انداختن واژگونی تمامیت نظام است زیرا تردید نیست که با واژگونی نظام، خود آنها از اولین قربانیان آن خواهند بود.

بنابر این اگر پاسداران با منطق سرد قدرت صرفا به منافع گروهی خودشان بیندیشند، چنین راهی آنها را زودتر به قدرت می‌رساند. به ویژه آنکه همه نشانه‌ها دلالت بر این دارد که اینان به مقام و موقعیتی که در حال حاضر دارند راضی نیستند و بیشتر از اینها می‌خواهند. به این دلیل، مقام ریاست جمهوری اسلامی را نشانه گرفته‌اند. ریاست جمهوری اسلامی، هدفِ نهایی یا پلکانی برای تسخیر تمامی ‌قدرت؟ چون اگر فقط ریاست دولت هدف نهایی باشد، این منصب که قدرت چندانی ندارد! قدرت اصلی جای دیگر است.

در رژیم‌های استبدادی به ویژه از نوع توتالیترِ، قدرت اصلی در یک منصب و در یک شخص جمع می‌شود که ذات آن غیرقابل تقسیم و لایه‌هایی از آن قابل تفویض است. در حال حاضر، این قدرت در منصبِ ولایت فقیه و در دست خامنه‌ای متمرکز است. پس اگر عقلانیت و جسارتی در کارِ پاسداران انقلاب اسلامی باشد، ناگزیر و در نهایت، هدف می‌بایست تسخیر همین قدرت بوده باشد. حال که نمی‌توانند رضاشاه و بناپارت بشوند، چنانچه عصبیت گروهی و نیز اندکی جرأت و جسارت داشته باشند، لااقل می‌توانند با حفظ ظاهر و تخلیه‌ی باطن، طغرل و ملکشاه بشوند.

سخن پایانی

چنانکه در آغاز این نوشته آمد، نظام حکومتی جمهوری اسلامی نه شباهتی به نظام‌های گذشته جهان دارد و نه به نظام‌های معاصر. همین امر، کارِ پژوهندگان و نیز فعالان سیاسی را بسی دشوار کرده و کار تطبیق و مقایسه را نامطمئن. استدلال کردم که پاسداران نه می‌توانند رضاشاه باشند و نه بناپارت. اینان فقط  بلدند در برابر مردم بی‌دفاع شاخ و شانه  بکشند، وگرنه به پاشنه پای دایی‌جان ناپلئون هم نمی‌رسند چه برسد به خود بناپارت!

اما همینکه برای برون‌رفت از وضع فلاکت بار کشور، از جانب خودِ مسئولان رژیم و کارگزارانشان اینگونه سناریوها عنوان می‌شود، خود نشانه‌ی بن‌بستی است که این رژیمِ عجیب و غریب گرفتار آن شده است. سپس به بررسی چند فرضیه پرداختم. به خواننده حق می‌دهم اگر با لبخندی یا با قهقه‌ای، سناریوهای مطرح شده را به سُخره بگیرد. اما در روزگار ما، اندیشکده‌ها و اتاق‌های فکر جدی و بی‌شماری در جهان هستند که با بودجه‌های کلان، روز و شب به مطالعه و بررسی سناریو‌های گوناگون در رشته‌های مختلف می‌پردازند. از این گذشته، این نویسنده جزو آن جمع اندکی است که نه‌تنها در انقلاب اسلامی شرکت نکرده بلکه ضد آن بوده و هست. اما آنان که انقلاب کردند، چه آنها که پیروز شدند و چه آنها که سرکوب، آیا رویداد انقلاب و سناریو‌های بعد از آن را پیش‌بینی کرده بودند؟ پس اکنون که اپوزیسیون در حال گشت و گذار است، چه بسا که یکی از همین سناریوها یا شکلی از آن عملی شود. به امیدِ آنکه هیچیک از اینها عملی نشود و ایرانیان دموکرات، سکولار و ایراندوست، دست به دست هم دهند و نظام جمهوری اسلامی را در کلیت‌اش واژگون ساخته و یک نظام عادی و امروزی و دموکراتیک را جانشین آن سازند.


•پروفسور دکتر مهدی مظفری از دانشکده علوم سیاسی دانشگاه Aarhus دانمارک
* Authority in Islam : From Muhammad to Khomeini, M.E. Sharpe, USA & UK, 198
Pouvoir Shî’ite: Théorie et Evolution, Paris, L’Harmattan, 1998
Islamism : A New Totalitarianism, Schiller, Germany & Lynne Rienner, USA and UK, 2017

 

                                             

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=224672

13 دیدگاه‌

  1. پیروز نهاوندی قرن21

    گور پدر پاسدار آدمکش من خودم آبان ۹۸ کشتار اونا با اسلحه رو دیدم که چند نفر رو به خاک و خون کشیدند پاسداریسم؟؟؟؟؟ واقعاً اونی که فکر میکنه مشکل ملت ما فقط آزادی حجاب و شراب و رقص و آوازه عجب نفهمیه مشکل ما با پاسدار و آخوندهایی هست که پول ملی ما را به رتبه قبل از ونزوئلا کشاندند و ملت ما را کشتند چطور یه پاسدار بعد یه عمر آدمکشی و سرکوب یباره بیاد به حرف مردم گوش بده و آزادی سیاسی بهشون بده؟ خوب اگه آزادی سیاسی بده که به سرعت سرنگونه پس آنها هم دیکتاتور خواهند بود ملتی بدون عزت ملی و آبروی جهانی و نون خوردن و… ، آزادی های غیر اسلامی‌ چه به دردشون میخوره؟ کدوم احمقی انتظار داره پاسداریسم قاتلان سرکوب و کشتار های چهل و دو سال رو مجازات کنه؟؟؟ خودشون کشتن آیا اینها زندانهای سیاسی را میبندند؟ به هیچ وجه چون با بستن زندان جز چند ماه زنده نمیمونن واقعاً کدوم خر فکر کرده ملت از خون جوانانشون به سادگی میگذرن و پاسدار آدمکش رو قبول میکنن؟؟؟؟؟ هیییییچ کس بهتر از رضا شاه دوم شاهزاده رضا پهلوی نیست که ملت ایران رو نجات بده بقیه همش سراب و پوچیه باور ندارین به تعداد طرفداران پادشاهی نگاه کنین تا متوجه بشین بسیاری از جمهوری خواهان‌ هم طرفدار ایشون اند #رضا_شاه_روحت_شاد #رضا_رضا_پهلوی #تنها_ره_رهایی_بازگشت_پادشاهی جاویدان باد رضا شاه دوم که تنها امید واقعی ملت ایرانه???

  2. بابک

    از بس مقاله های بی سر و ته به زبان فارسی درباره وضعیت کنونی نوشته و خوانده شده که انگار بسیاری از خوانندگان بد عادت شده قدر مقاله ای محققانه و مستدل بالا را متوجه نشده اند و میشود دید که بعضی از کامنتها به محتوی این مقاله کم توجه اند. این مقاله تلاش میکند وضعیت کنونی را به ما نشان بدهد. بهتر است با چشم باز به دنیای سیاست نگاه بکنیم. احساسات شرافتمندانه لازم است اما کافی نیست. حتی تیمهای ورزشی برای شناختن بازی همدیگر وقت صرف میکنند. دیگر چه به رسد به سیاست که خیلی سختتر و مهمتر از مسابقات ورزشی است. نمیشود که همینطوری دیمی و شعاری وسط زمین رفت و مسابقه داد. مقاله بالا کار یک استاد متبحر علوم سیاسی است و همینطوری سرسری نوشته نشده است. امیدوارم که این این مقاله به دقت خوانده و بررسی شود. و اگر نقدی به ان هست ان نقد با بررسی همراه باشد.

  3. فرح رو

    سلام
    فرما یشتان صحیح ولی بنظر حقیر، خانه از پای بست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
    چطور حکومتی ظالمانه، پست و فرومایه پس از چهل سال و اندی حکومت نامشروع بتواند بدون خراجات و عواقب نامردمیها برود یا نابود شود، همین هیچ و پوچ، یکی مرد و یکی مردار شد، سومی بغضب خدا گرفتار شد، اگر پاسدایسم باشد و یا هر زهر مار دیگری که باشد ‌باید مسئولیت کشتارهای خود را جوابگو باشد، اینها مشتی آدم فریب، دزد و قطائ ازطریق هستند که به جان، مال و نوامیس مردم بی اعتنا بوده اند، آنوقت بدنبال وصله پینه آقا باشیم که حالا که به درک واصل شد، پس چه بشود؟ این حرف‌ها کدام است جناب آقای محترم، فقط با نبردی بی پایان است که قتل عام انانر واجب میسازد، با احترامات، فرح رو

  4. پرویز

    قابل توجه payva مثل اینکه شما این مقاله را از روی بی حوصلگی و با عجله سر سری خوانده اید که میگوئید ما اینجا احتیاج به درس تاریخ نداریم و فعلا میخواهیم رژیم را بیاندازیم و…. آقا یا خانم ! همین نظر و حرف شما در سال ۵۷ بکار گرفته شد و ۴۲ سال است که گرفتار زندان ولایت شده ایم ! ندانستن تاریخ نتیجه اش همین وضع امروز من و شماست !

  5. توماس جفرسون

    با تشکر از نویسنده محترم،

    مفهوم ملیت نسبتا جدید است و رضا شاه قطعا اولین پادشاه ملی است و چه بسا مهمترین پادشاه تاریخ ایران نیز باشد.

    بر اساس نظریه کارل مارکس ( بعنوان یکی از بنیانگذاران فلسفه تاریخ و نه یک مارکسیست) تکامل تاریخی دارای شش مرحله است و از این منظر ایران دوران قاجار متعلق به اعصار تاریک برده داری-فئودالی بود. اما رضا شاه در مدت کوتاهی، ایران را از اعماق آن منجلاب به سمت جهانی جدید بیرون کشید.

    اصلاحات و‌اقدامات او همه در جهت منافع طبقات فرودست بود و بنظرم مهمترین دستاوردش الغای نظام دیرپای ارباب-رعیتی و جایگزین کردن نظام شهروندی بود.

    اتقلاب سفید محمد رضا شاه نیز تکمیل کننده انقلاب رضا شاه بود.

    عامل اصلی مخالفت بیمارگونه و‌کینه توزانه طبقه الیت شبعه اثنی با پهلویسم ، که کماکان در اشکال جبهه ملی و‌مصدقی و ملی-مذهبی و نو اندیشی دینی و چپگرایی و دیگر تفاله های قاجاریسم ادامه دارد، این بوده که در جنگ طبقاتی شکست خورده بودند و مزایا و رانتهای دیرین خود را از دست داده و‌حاضر نبودند صاحبان اصلی کشور در منابع ملی سهیم و‌ازحقوق‌شهروندی برخوردار شوند.

    شاید اگر در آن موقع کارل مارکس زنده بود، رضا شاه را بعنوان یک پادشاه چپگرا می ستود زیرا نبرد طبقاتی را به نفع طبقات ضعیف رهبری کرد.

    بنظرم بررسی تاریخ معاصر ایران از منظر نظریه نبرد طبقاتی ‌ و تکامل تاریخی کارل مارکس می تواند زوایای دیگری از حقیقت را بیان کند.

    اگر چپگرایان ایرانی بر ادعاهای خود صادق بودند باید در جهت اعتلای پهلویسم می کوشیدند، در حالیکه به زیر عبای آخوندها خزیدند و برای برپایی یک نظام برده داری- الهیاتی کوشیدند و خود را به کوچه علی چپ زدند که مارکس گفته بود دین افیون توده هاست.

    بهر روی، در ضد انقلاب سال ۵۷، طبقه الیت شیعه اثنی عشری معتقد به قاجاریسم ( نمادی از نظم کهن و سرکوبگر و تمامیت خواه و واپسگرا) انتقام خود را گرفت.

  6. #دختر_آبى BlueGirl#

    سعادت ایران در جلوگیری از باز تولید استبداد است و این مهم مقدور نیست مگر در ایجاد احزاب سیاسی.

    سازماندهی و احزاب تنها راه رهایی و آزادی و توسعه و اجتناب از باز‌تولید استبداد است. دوستان، حزب بسازید؛ حزب سیاسی!

    هم چنانچه، شیخ پرزیدنت روحانی نیز اخیرآ گفت که اگر در رژیم گذشته انتخابات آزاد و مشارکت عمومی در اداره کشور میداشتیم، انقلاب نمی‌شد.

  7. سیمین

    سپاس آقای پروفسور مظفری برای این مقاله بسیار دقیق و آموزنده.
    چیزی که من آموخته‌ام این است که هر سیستمی یک هدف ذاتی دارد و آن حفظ ثبات یا رسیدن به آن است، چه سیستم ساخته دست بشر و چه یک جامعه. . سناریویی که شما یرای پاسداریسم در مقایسه با طغرل مطرح میکنید کاملا با این اصل فنی یا آموزش‌های تئوری سیستم می‌خواند. موافق یا مخالف با پاسداران یک سو، رسیدن به یک کشور با ثبات از سوی دیگر مهمتر است. اولین نتیجه این ثبات هم پایان یافتن توطئه های تجزیه ایران خواهد بود. این ثبات مهمتر از آن است که چه کسی یا رژیمی حکومت خواهد کرد.
    سربلند باشید.

  8. payva

    گرفتاری ما درحال حاضر ایران مربوط به گذشته نیست که رضا شاه چه کرد وچگونه آخوند خمینی به مقام امامت رسید.

    موضوع ما موضوع امروز وفرداست وسرنگونی این رژیم آدمکش دروغگو فاسد وبی کفایت است.در گذشته همگی اشتباه کردیم کمتر یا بیشتر ولی موضوع ما در حال حاضر درس تاریخ نیست بلکه چگونه این رژیم آخوندی را از هستی ساقط کرد.

  9. عسگرآقا

    همه مرز ایران پُر از دشمن است !

    گفته می شود که ” گذاشت و رفت “، هیچ دانسته هم نیست اگر نمی گذاشت و نمی رفت، حال وروزگار ایران و ایرانیان اکنون چگونه بود، و یا اینکه اگر آن پیک آسمانی را سقوط داده بودند، اکنون چند امام و امامزاده و…به نکبت های ایران افزوده شده بود.

    هرگز، هیچ جریان و شاهی هم نمی توانست جز خود این ملایان، ایران وایرانی را از منجلاب و عفونت و حقیقت این مذهب خدعه، تقیه و ریا و زنجیر آگاه کرده و مردمان را بیدار تا به حقارتشان پایان داده شود.

    در تاریخها آورده اند که ۱۴۰۰ سال پیش، ۶۰ تا ۱۰۰ هزار نفر لشگر چپوگر تازی با ۱۰۰ تا ۱۲۰ هزار سپاه ایرانی در قادسیه به جنگ پرداختند، ایرانیان شکست خورده و شاهنشاهی ساسانیان فرو پاشید. اما هرگز هم کسی نپرسید و نمی پرسد که مگر حجاز آنروز (عربستان امروزی) چه اندازه جمعیت داشته که ۶۰ هزار سرباز جنگی به قادسیه برای جنگ با سپاه ایرانیان فرستاده باشد؟ (در باستان شناسی ها از محل قادسیه و حتی در جنگ نهاوند هرگز اسکلت مردگان جنگی و یا ابزار جنگی تا کنون یافت نشده است).

    در آنزمان نیز ملایان زرتشتی مانند ملایان تبهکار تازی صفت امروزی، در اثر ظلم و ستم و بی عدالتی علل شورش مردم تو سری خورده و انتقام جوی ایران و هجوم چپوگران بیگانه گشته تا شاهنشاهی ساسانیان آنچنان از هم فرو پاشید. مردم تو سری خورده، رنج کشیده و انتقام جوی ایران با کمک بیگانگان چنان آتشی بر افروختند که دل وجان همه ایراندوستان را سوزاند و خواهد سوزانید… ۹ سده تاریخ ایران به خواب رفت…و تا…

    چهل سال ظلم و ستم و قتل و غارت بی امان ملایان جنایتکار، اقیانوسی ازکینه و نفرت و فقر و حقارت و بی اعتمادی در جان ایرانیان انباشته که در روز مبادای حمله بیگانگان و یا سقط شدن رهبر دیکتاتور جارو بی دین و آیین ، هیج سپاه و سدی قادر به جلو گیری و کنترل قیام و شورش آنان نخواهد بود…و همان خواهد شد که بر ساسانیان رفت…

    تنها راه بقای ایران، احیای فوری قانون اساسی مشروطه گذشته و تشکیل فوری مجلس موسسان است. تا دیر نشده، ملایان و بخشی از ارتش و سپاه ایراندوست نیز بایستی فورا اعلان همبستگی با مردم کرده و بیت و بارگاه خامنه ای را ویران کنند.

    پاینده بماند ایران

  10. بینام

    ملی بودن و ضد آخوند بودن یک امر ذاتی و درونی است که شخص وقتی از شکم مادر متولد میشود با این گوهر و جنم به دنیا می آید یعنی یک امر کاملن مادرزادی است این ویژگی ملی بودن و ضد آخوند بودن با بالا ترین تحصیلات دانشگاهی و زندگی در پیشرفته ترین کشورهای غربی در بیشتر انسانها ایجاد نمیشود رضاشاه بزرگ و پیرامونیانش مانند فروغی بزرگ این دو ویژگی یعنی ملی بودن و ضد آخوند بودن که لازمه ایجاد تجدد و مدرنیته میباشد را در ذات و خمیره و گوهر خود داشتند. پس از ۱۴۰۰ سال تنها کسی که در تاریخ ایران در مقابل سیطره بی چون و چرای آخوند و اندیشه های پلید این قشر مفت خور و نیرنگباز ایستاد رضاشاه بزرگ بود که دیدیم پس از کاهش این سیطره شوم و ویرانگر که مبلغ گریه و ماتم و غم و اندوه و مرده پرستی خرافات و جهل و نادانی و دشمنی با شادی و خنده و موسیقی و رقص و پایکوبی و اختلاط زن و مرد و عاشق شدن دختر و پسر در جامعه و تحمیل حجاب مهوع و ننگین اسلامی بودند در مدت بسیار بسیار کوتاه ۱۶ ساله چه دگرگونی عظیمی در ایران رخ داد که به معجزه شبیه است در تمام زمینه ها ایران پیشرفت کرد به ویژه در زمینه فرهنگ و هنر و شادزیستن و شادخواری و خندیدن و دم را غنیمت شمردن این عمر بسیار بسیار کوتاه را در شادی و زیبایی شناسی و لذت بردن از غریزه های فطری انسان مانند عاشق شدن و با جنس مخالف بی هیچ شرم و حیایی در مدارس و دانشگاه و جامعه به صورت مختلط بسر بردن و کشف حجاب ننگین و مهوع اسلامی که زنان نگون بخت را ۱۴۰۰ سال تحقیر و خوار و خفیف میکرد به نظر من کاری بود کارستان رضاشاه بزرگ با این کار چشم اسفندیار آخوندیسم را مورد هدف قرار داد روانش شاد و راهش پر رهرو باد اگر جنگ شوم جهانی دوم نبود و ایران به اشغال متفقین در نمی آمد و برنامه های توسعه و پیشرفت ایران نیمه کاره نمیشد امروز ایران یکی از پیشروترین کشورهای جهان بود

  11. سودابه

    به میلاد
    جناب ، مذهب نمیتواند یک پایهٔ هویت ملی باشد چونکه یک ملت از مجموعهٔ مردمانی دارای مذاهب مختلف تشکیل میشود.
    مذهب درکشورهائی چون عربستان سعودی میتواند یک پایهٔ هویتی شمرده شود؛ شما ظاهرأ مذهب را با فرهنگ ملی اشتباه گرفته اید.

  12. میلاد

    با درود و سپاس از نویسنده گرامی
    گزاره های نادرستی در این مقاله وجود دارد.
    ۱٫انقلاب مشروط تنها یک انقلاب سیاسی نبود بلکه بیش از آن یک انقلاب حقوقی بود. همچنین نمی توان سویه های فکری آن را در نظر نیاورد.
    ۲٫سرود ای ایران مربوط به دوره رضا شاه نیست بلکه در دوره اشغال نوشته شد و چند سال بعد به صورت رسمی اجرا و منتشر شد.
    ۳٫رضاشاه با کودتا به قدرت نرسید، چون احمدشاه را دستگیر یا برکنار نکرد وبنیان های سیاسی کشور و نظم آن را بهم نریخت. با توجه به ماهیت کودتا و به عقیده برخی از اساتید علم سیاست، آنچه در سوم اسفند ۱۲۹۹ رخ داد کودتا نبود بلکه خواست بسیاری از گروه های سیاسی و اجتماعی و اغلب ملت ایران بود که فردی به آشفتگی احمدشاهی پایان دهد.
    ۴٫اعلام جمهوری در فرانسه صرفا به دلیل فرار شاه نبود.انقلاب فرانسه انقلاب برابری طلبی و به نوعی ضدسلطنت بود به این معنا که چون سططنت نمی توانست نماد ملت و نماد برابری مردم فرانسه باشد برانداخته شد و اعلام جمهوری شد. جمهوری عاملی بود که ملت فرانسه را در مفهوم جدید آن نمایندگی کند.
    ۵٫مذهب، همانند زبان، یکی از پایه های هویت ملی است. اینکه رضاشاه رها از ساختارهای مذهبی و گسسته از بافت‌های ایلیاتی است و به همین دلیل اولین پادشاه ملّی ایرانیان است، سخن نادرستی است. رضاشاه خودش باور مذهبی داشت هر چند آن را در امر سیاست ملی دخیل نمی کرد. او قطعا یک پادشاه ملی بود ولی نخستین پادشاه ملی نبود.

  13. سودابه

    انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) یک انقلاب « ضد روحانیت = Anticlérical» بود که ثروت کلان کلیسای کاتولیک وطبقهٔ روحانی را مصادره نمود وکلیساها را ویران کرد ، اعیاد مذهبی را لغو وجایشان جشنهای ملی وانقلابی گذاشت وگاهشماری رسمی را که ماه هایش با نامهای «طبیعی» چون « ماه شکفتن گلها = Floréal» گذاشت که دورشان مانند ماه های ایرانی بود (مثلأ روز اول ماه Floréal مطابق با روز اول اردیبهشت بود)

Comments are closed.