فیروزه رمضانزاده- رمان «مرگ آسان» نوشته مژگان عطاالهی نویسنده و فیلمنامه نویس ایرانی ساکن تهران در سال ۲۰۱۵ با ترجمه سوزانه باغستانی از سوی Resident verlag منتشر شد.
در آغاز «مرگ آسان» خواننده با شخصیت اول داستان آشنا میشود. مادری جوان به نام مژگان که خود راوی داستان است در جلسه خانه و مدرسه دخترش به خاطر رعایت نکردن حجاب اسلامی با نگاه سنگین دیگران روبرو میشود.
در همین بخش، نویسنده به یکی از مسائل مطرح زن در جامعه ایران یعنی نگاه طبقه مذهبی به مقوله «بدحجابی» اشاره میکند.
محور کلیدی داستان، مجادله شخصیت داستان به عنوان یک زن نویسنده است که سیگار میکشد، مقید به اسلام و حجاب اسلامی نیست اما زنی است که به تعبیر راوی، «تظاهر به خوشبختی» میکند. این نکته حرف اصلی داستان است.
خواننده در جایجای این رمان با تحقیرها، کشمکشها و ویرانیهای روانی شخصیت داستان از سوی همسرش روبرو میشود. مردی که با رفتارهای مازوخیست و آزار و درد و رنج همسرش لذت میبرد. مردی برخاسته از جامعهی مردسالار که با نوشتن و کتاب خواندن همسرش نیز مخالف است: «مرا به دیوار چسباند و دسته چوبی کارد را وسط گلویم گذاشت. نمیدانم چقدر فشار داد. آنقدری بود که من تا سه ماه وسط تابستان مجبور شدم یقه اسکی بپوشم. ول نمیکرد. هر بار که شروع میکرد میدانستم تا اتفاقی نیافتد دست برنمیداد. ماتیسا گریه میکرد. به سختی از دستش فرار کردم و ماتیسا را به اتاق خواب بردم و در را قفل کردم که بیرون نیاید. بیرحمانه در را باز کرد و دست او را گرفت و بیرون آورد و گفت: بذار ببینه مامانش عین سگ کتک میخوره.»
در جایی از داستان، مجید همسر مژگان در شب چهارشنبه سوری تمام دستنوشتهها و کتابهای مژگان را از لابلای ملافه و تشکهای خانه پیدا میکند و آنها را در مقابل چشمان او در آتش میاندازد. این اختلال روانی مجید مسئلهای است که راوی در بخشهای مختلف داستان به آن میپردازد.
شخصیت رمان که به خاطر زندگی پر تلاطم زناشویی تصمیم دارد به زندگی خود پایان دهد بعد از بررسی انواع و اقسام روشهای خودکشی قرص برنج را انتخاب میکند. آن را لای یک دستمال کاغذی میپیچد و در جایی پنهان میکند: «هیچکس نمیتواند مثل من بفهمد یک زن که از نظر همه خوشبخت است و هیچ چیز کم ندارد تا چه حد میتواند بدبخت و بیچاره باشد. فقط یک زن متظاهر مثل من میتواند به معنی واقعی خوشبختی پی برده باشد. مادرم تعریف میکرد که فالنی گفته است دخترک قرص برنج میخورد و یک لحظه هم طول نمیکشد که میمیرد. میگفت قرص برنج سیانور دارد و جابجا تمام میکند. خودش است. قرص برنج!»
خواننده با مرور دیالوگها و خردهروایتهای پراکنده زن و همسرش به عمق سقوط رابطه زناشویی آنها پی میبرد. در حقیقت حادثه اصلی رمان یعنی تصمیم به مرگ و خودکشی که نام رمان از آن گرفته شده از آبشخور این رابطه نافرجام منشاء گرفته است، «او در ظاهر زن خوشبختی است» اما از درون تکه تکه شده و همه چیز برای وی در حال ویرانی است.
این رمان همچنین جزو آثاریست که به موضوع بازماندگان جنگ ایران و عراق نیز نگاهی متفاوت دارد.
شخصیت رمان در مقطعی از زندگی خود قبل از ازدواج با «مجید»، شیفته «مجتبی»، مرد جوانی میشود که به تعبیری عشق به «یک موجی قطع نخاعی» بوده که در زمان جنگ ایران و عراق دچار معلولیت جسمیو روانی شده است.
بنمایه اصلی این رمان بر چند اصل استوار است؛ روزهایی در دهه شصت خورشیدی، سالهای وقوع جنگ ایران و عراق و دوران کودکی زن جوان، برشی از درماندگی و مصائب مردم در زمان جنگ و زندگی در حال احتضارشان با نمایش ایستادن در صف برای دریافت پیتهای نفت، پناه گرفتن در پناهگاه مدرسه هنگام شنیدن آژیر قرمز و حمله هوایی در آن سالها.
سپس در بخش دیگری از داستان، نگاه راوی داستان به ماجراهای دوران کودکی و نوجوانی و به تعبیر او در «محیطی وحشتناک که هوا مسموم از سیاست است» معطوف میشود.
زن راوی همچنین به «رامین» پسربچه یهودی، همبازی دوران کودکی خود، اشاره میکند که همراه خانوادهاش از ایران میگریزند. او بعدها در مدرسه با وجود تهدید و پرخاش ناظم مدرسه از سر دادن شعار «مرگ بر اسرائیل» خودداری میکند: «به آنها فهماندم که دوست ندارم بگویم مرگ بر اسرائیل. مدیر مدرسه با خشم گفت: برای چی دوست نداری بگی؟ مگه مامان بابات بهت نگفتن این اسرائیل چه شیطون بدجنسیه؟! من چشمهایم را میچرخاندم و در دل میگفتم: خیلی هم خوبن. من یکیشون رو میشناسم که تانک داره هیچوقت هم به قطار من نمیکوبه، مثل نیما پسر رضا پنچرگیر! هر وقتم داره از من جلو میزنه وایمیسه من تندتر برم. هر چقدرم یواش میرم که برسه نمیرسه! تازشم خیلی هم خوشگله.»
در لابلای داستان او تصمیم میگیرد پس از تحمل چند سال فشار و آزار و اذیت روانی و جسمی از سوی همسرش با وجود یک دختر چهار ساله از او جدا شود و برای انجام کارهای اداری به مازندران محل زندگی خانواده همسرش سفر میکند.
در اینجا، اقامت موقت او در یک اتاق مخروبه بدون امکانات اولیه زندگی در گوشهای از شهر ساری همراه دختر کوچک وی، خواننده را بسیار تحت تاثیر قرار میدهد.
نویسنده بار دیگر به مرور زندگی فلاکتبار زناشویی شخصیت داستاناش میپردازد و خواننده را به هزارتوی روان زن میبرد با دنیایی پر از کابوسها و رنجهایی که گویی تمامی ندارند و هرگز رهایش نمیکنند؛ از جمله خواننده را به کارگاه نجاری پدرش هنگام جنگ ایران و عراق میبرد که در آن اسلحههای اسباببازی چوبی میساخت.
در جایی زن راوی که در داستان نیز نویسنده است، به پدر همسرش و به رفتار ریاکارانه برخی از شهروندان ایرانی بعد از پیروزی انقلاب و آسیبشناسی پیامدهای اجتماعی این جنگ اشاره میکند: «پدر و مادرش آدمهای سرشناسی بودند. پدرش چنان نفوذی در شهر داشت که میتوانست هر کار بخواهد انجام دهد. آنها به ظاهر مدیر و دفتردار مدرسه بودند اما نفوذ آنان بیش از این بود. از خودشان شنیده بودم اوایل انقلاب پدرشوهرم کراواتش را باز میکند. مشروب را دیگر نمیخورد و تصمیم میگیرد توبه کند و به صف بسیجیان میپیوندد.»
بخشی از رمان «مرگ آسان» نیز برشهایی از وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۸ و همدلی شهروندان با معترضان را به تصویر میکشد: «بعضی از خانهها درهایشان باز بود و جمعیت پخش میشدند و به خانهها پناه میبردند. ما خودمان زودتر دویدیم و در آپارتمان را باز گذاشتیم.»
آنچه این رمان را جذاب میکند به کار گرفتن توصیفات، زبان بیتکلف و ساده نویسنده در ادبیات داستانی است. عناصر داستانی به بهترین نحو در روایت به کار گرفته شدهاند.
نویسنده تصویرهای متعددی از مکانها و روابط آدمها را در تهران و ساری، سبک زندگی و تفاوتهای فرهنگی آدمها و قابهایی متناقض از شخصیت داستان را نشان میدهد.
این رمان با نقل قولهای بسیاری از شخصیت داستان به عنوان راوی زن از مجادلات او به عنوان یک زن در یک جامعه مردسالار، بدون داشتن حقوق برابر، پایان مییابد.