«قهوه تلخ» و «شهرزاد» و «قورباغه»؛ سه ضلع مثلث انحطاط در فیلم‌نامه‌ی شبکه‌ی نمایش خانگی

- در سرزمین ما، این «اسطوره‌»ها هستند که برای هم شاخ و شانه می‌کشند. اسطوره‌ی فردین، اسطوره‌ی خداداد عزیزی، اسطوره‌ی مدیری و سر آخر هم فردوسی‌پور. اشخاصی که بدون فرصت محک‌ زدن عقلانی، با فیگورهای تکراری و بهره‌گیری از فضای عرضه‌ی اجتماعی، جای‌شان را در دل‌ این جامعه‌ی مقدس‌باز، باز کردند. آنقدر خود را نشان می‌دهند، آنقدر عَرضه می‌شوند که دیگر در ذهن بخشی از جامعه نهادینه می‌شوند. بخشی که بدون دیدن تماشا می‌کند و بدون گوش کردن می‌شنود.
- در فضای سلبریتی‌سازی فقط کافیست نقش کوچکی در سریالی دست چندم داشته باشید تا به عنوان نظریه‌پردازی بدون نظر و صرفا به‌دلیل زیاد دیده شدن، همه‌ی توجهات فضای پوپولیسم‌ امروزی که تبدیل به هژمونی گشته را به خود جذب کنید.

جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰ برابر با ۲۵ ژوئن ۲۰۲۱


میلاد محمودی جاوید – فرض اول بر این است که این سه مجموعه‌ که در عنوان به نام آنها اشاره شده، مهم‌ترین اتفاق‌ها در شبکه‌ی نمایش خانگی باشند.

اولین اتفاقی که در شبکه‌ی نمایش خانگی افتاد به همان تلخی‌ قهوه، تلخ بود. «قهوه تلخ» اولین مجموعه‌ی این شبکه که ساخته‌ی محبوب‌ترین «اسطوره‌»ی جریان پوپولیست دهه‌ی اخیر (مهران مدیری) است، اصلا تمام نشد. باورتان می‌شود؟ سریال را تمام نکرده رها کردند. سپس مدیری جلوی دوربین آمد و به راحتی گفت قهوه تلخ تمام نشد. البته مدیری حتا خوابش را هم نمی‌دید که قهوه تلخ اینهمه بگیرد.

جذابیت‌ اولیه‌ی مجموعه‌های مدیری یا به عبارتی اغواگری‌ آنها همان تک‌شخصیت‌پردازی اولیه است که در معرفی کاراکتر به‌کار برده می‌شود که آنهم آنقدر غرق‌ شکلک‌سازی و لودگی شده (بهترین نمونه شخصیت بامشاد در نقطه‌چین) و آنقدر در موقعیت‌های تکراری و کودکانه قرار می‌گیرند که شخصیت‌های ناقص در همین تکرار‌ موقعیت‌ها رسوب می‌شوند و بیننده را خسته می‌کنند. تو گویی فقط اولین موقعیت را پرداخته‌اند و خلق‌ آنچه را باقی مانده به دست زمان سپرده‌اند. سریال‌های مدیری کلا بی‌محتوا هستند و در ادامه‌ی صنعت سرگرم‌سازی چیده شده‌اند و اگر کسی فکر می‌کند که مدیری طنزپرداز است در بد چاله‌ای افتاده. از این رو شخصیت‌های‌ این مجموعه (قهوه تلخ) نیز مانند شخصیت‌پردازی‌ اکثر مجموعه‌های تلویزیونی‌ مدیری هیچ بهره‌ای از عقلانیت نبرده‌اند و اگر هم شخصیتی چون کاراکتر‌ مستشار از کمی عقلانیت برخوردار است، در سایه‌ی سایر کاراکترهای بی‌مغز وا می‌دهد و میدان را به آنها واگذار می‌کند. در سریال‌های مدیری، اکثر شخصیت‌ها یا ر‌ند هستند یا کودن یا ترکیبی از هردو. بدین سبب اکثر شخصیت‌ها در برخی موقعیت‌ها به شدت کودن هستند و در برخی موقعیت‌ها ناگهان ر‌ند می‌شوند و در طیفی که دوسرش رندی و کودنی است، تلوتلو می‌خورند. «قهوه‌ی تلخ» نیز از این‌همه مستثنا نیست.

اما بزرگترین ایراد «قهوه‌ی تلخ» ضدتاریخی بودن روایت‌اش است. نه به آن دلیل که تاریخ را تحریف می‌کند بلکه از آن جهت که روایت‌اش توان‌ جا گرفتن در قاب‌ تاریخ را ندارد (این عارضه در سریال «شهرزاد» بیشتر خودنمایی می‌کند). به عبارت دیگر روایتی می‌شود که فقط تاریخ‌ زمانی‌اش با تاریخ می‌خواند و شُل‌بست‌ بی‌منطقی‌ آن آنقدر تکرار می‌شود که در نهایت نویسندگان از سر ناچاری تاریخ روایت را تغییر داده و به زمان حال کوچ می‌کند. تو گویی آنقدر شخصیت‌ها و داستان پرکشش است که زمان را هم بازیچه‌ی قدرت‌ خود می‌کنند به عبارتی آنقدر قدرتمند هستند که هروقت بخواهند می‌توانند جای‌ خود را در تاریخ تغییر دهند. البته در یکی دو قسمت اول شاید به نظر برسد که با طنزی تاریخی و جدی روبرو هستیم. ایرادهای مستشار بر برنامه‌ی رادیویی، پولدوستی‌ صاحبخانه‌اش که نشان از هژمونی اصالت سود در دوره‌ی کنونی است و انبوه‌ کتاب‌هایی که تحصیل‌کرده‌ی تاریخ را همراهی می‌کند، می‌تواند دلیلی بر این ادعا باشد. اما زهی خیال باطل! پس از عزیمت مستشار به گذشته آرام آرام مجموعه در باتلاق‌ موقعیت‌های تکراری و نابخردانه و همچنین سنگینی‌ لوده‌بازی‌های درباری‌ها غرق شد. حتا ورود خود مدیری به سریال هم که در عنوان‌بندی نقش اول را به خود داده بود نتوانست کوچکترین چرخشی از کلیت‌ انجماد‌ فیلمنامه بکاهد و سرانجام نیز همان شد که دیدید.

پس از «قهوه‌ی تلخ» محبوبیت مدیری به سراشیبی افتاد. البته جای نگرانی نیست. کس دیگری وجود ندارد که رقابت کند! از آنسو نیز محرز است که ضربه‌ی روحی اسطوره‌سازی در جامعه‌ی عوام‌گرای امروز ایران نه تنها دینامیک هست بلکه ارگانیک نیز هست. در اینجا لازم است به نظریات تئودور آدورنو اشاره کنم که این عصر را دوران‌ نبرد عقل با عقل* در غرب می‌نامد. این در حالیست که در سرزمین ما، این «اسطوره‌»ها هستند که برای هم شاخ و شانه می‌کشند. اسطوره‌ی فردین، اسطوره‌ی خداداد عزیزی، اسطوره‌ی مدیری و سر آخر هم فردوسی‌پور. اشخاصی که بدون فرصت محک‌ زدن عقلانی، با فیگورهای تکراری و بهره‌گیری از فضای عرضه‌ی اجتماعی، جای‌شان را در دل‌ این جامعه‌ی مقدس‌باز، باز کردند. آنقدر خود را نشان می‌دهند، آنقدر عَرضه می‌شوند که دیگر در ذهن بخشی از جامعه نهادینه می‌شوند. بخشی که بدون دیدن تماشا می‌کند و بدون گوش کردن می‌شنود.

بازگردیم به «قهوه‌ی تلخ». مدیری پس از «قهوه‌ی تلخ» به تکرار‌ فیلم‌نامه‌های نخ‌نما و کودک‌پسند (ویلای من، شوخی کردم، در حاشیه و عطسه) ادامه داد، تا اینکه در جستجوی «محبوبیت» از دست رفته‌اش «دور همی» را ساخت تا خودشیفتگی‌ ارضانشدنی‌ خود را بازتولید کند. و در حقیقت بر آن شد تا خودش، خودش را نشان دهد. از این رو بود که هیچ جمله‌ای بدون موج تشویق‌ تماشاگران تمام نمی‌شد و لبخند پیروزمندانه‌ی مدیری تک‌تاز‌ میدان بود. فقط کافیست جملات این نماد‌ پوپولیسم را دوباره گوش کنید ببینید کدام‌شان ارزش آنهمه دست زدن دارد! به‌ درستی که ضربه‌ی روحی مهران مدیری بازنمایی‌ بی‌خردی‌ جامعه‌ای است که همواره اندیشه و تفکر را فدای عدد کرده است. بیشتر خود را نمایش بده تا دوست‌داشتنی‌تر شوی!

مجموعه‌ی دومی (شهرزاد) البته به طرز متفاوت از قبلی سهم‌ انحطاط خود را ایفا کرد. شهرزاد، ترکیبی نادر از بازیگران سرشناس‌ سینمای ایران را به کار گرفت و هزینه‌های گزافی نیز بابت طراحی صحنه یا به عبارتی دقیق‌تر صحنه‌آرایی و پُرگویی‌ نمایشی خرج کرد ولی در نهایت به زباله‌دان‌ تاریخ افتاد. شهرزاد واقعا افتضاح بود. انگار تمام دست‌اندرکاران بطور جمعی به این توافق رسیده بودند که بازیگران‌ معروف را یکجا له کنند. فیلم‌نامه آنقدر شخصی و بی‌مایه بود که فقط چراهایی بی‌جواب را به ذهن تحمیل می‌کرد. از این رو تمام شخصیت‌ها و اسامی از دَم فدای روایت توخالی و پرادعای نویسندگان شدند. فیگورهای توخالی‌ سیاسی‌ بزرگ آقا و تاکید بی‌معنی‌اش بر ازدواج‌ قباد و شهرزاد، هم محور اصلی‌ فیلم‌نامه بود و هم اتفاقا حفره‌ی اصلی‌ آن! هیچگاه در فیلمنامه پاسخ درستی به علاقه‌ی بزرگ آقا به شهرزاد داده نشد. از این رو دعوا بر سر‌ به دست آوردن شهرزاد کاملا بی‌معنی بود. در عوض شخصیت «شیرین» دختر بزرگ آقا از استحکام بیشتری برخوردار بود و الحق با بازی‌ خوب پریناز ایزدیار بهتر این بود تا نام این مجموعه را «شیرین» می‌گذاشتند تا شهرزاد.

لکه‌های فیلم‌نامه به اینجا تمام نمی‌شود. از همه مفتضح‌تر جاییست که پیرمرد با سه گلوله‌ی یک تروریست‌ زن(!) از پای در نمی‌آید ولی در یک مثلا عصبانیت به اصطلاح سکته می‌کند و می‌میرد (البته علت مرگ هرگز به درستی توضیح داده نشد). از آنطرف کارآگاهی را داریم که با فیگور دانای مطلق بودنش به‌ طرز کودکانه‌ای تمام‌ مدارکش را از دست داد و از این طرف به اصطلاح مبارزی را داریم که فقط اسم مصدق را می‌دانست و در هیچ‌ جای روایت نه مصدق را درست معرفی کرد و نه خود را. او فقط (معلوم نیست به چه دلیل) شهرزاد را می‌دید، همین و بس! البته همه شهرزاد را می‌دیدند، اما پرسش اینجاست که مگر چه چیز در شهرزاد اینقدر قابل دیدن بود که دوئل قباد و فرهاد، دوئل شیرین و شهرزاد و نیز دوئل بزرگ آقا و دو خانواده‌ی دیگر را رقم زد؟!

و البته از همه حوصله‌سربر و تُرکی‌تر (اشاره به سریال‌های ترکی) رئیس پلیسی بود که عاشق یک بازیگر تیاتر‌ نامزددار شده بود که سرآخر با شلیک چند گلوله مسئله ختم به خیر شد. حفره‌های فیلم‌نامه‌ای شهرزاد آنقدر زیاد است که نام بردن هرکدام و رسیدگی به آنها از حوصله‌ی نویسنده و خواننده خارج است. البته روایت‌ دیگری که باورپذیر جلوه کرد حضور‌ نصفه نیمه‌ی زنی شاعر و مبارز بود که نقشش را «غزل شاکری» بازی می‌کرد.

جالب اینکه در پایان‌ مجموعه، فاجعه تمام نشد، چون شهرزاد هم تمام نشد! گویا عوامل خود به این نتیجه رسیدند که به چاله افتاده‌اند، از این رو برای اینکه داستان را تمام کنند، دو دنباله نیز بر آن ساختند. هردو از اولی بدتر و هریک از آن دیگری بدتر. شخصیت‌های تحمیلی‌ عمه‌ی قباد، دوستش، شوهر‌ دوستش و پلیس‌ فاسد همگی نه تنها باعث نجات‌ فیلم‌نامه‌ی غیرمنطقی و بدقواره‌ی شهرزاد نشدند بلکه همان شاکله‌ی نصفه نیمه‌ی آن را نیز بدریخت‌تر کردند و در نهایت سرنوشتش شد سرنوشت‌ بقیه‌ی مجموعه‌ها.

قصه‌ی سومی (قورباغه) جالب‌تر است. سازندگانی پر ادعا که با تکیه بر فضاسازی‌ ناکجاآبادی آموزه‌های توهم‌آگین‌ بدریخت‌ خود را به خورد تماشاچی دادند. سازندگان این مجموعه با جابجایی‌ بیجای گذشته و آینده یکی از درس‌های فاضل‌مآبانه‌ای که به تماشاچی می‌دهند این است که صرفا با تماشای چند قسمت اول نمی‌توانید در مورد کل روایت قضاوت کنید، چون اصل‌ روایت (که در گذشته اتفاق افتاده) در آخر تعریف خواهد شد. همین امر، تماشای «قورباغه» را تحمیلی کرد و شاید اگر جابجایی‌ زمان را دست‌مایه‌ی فریب‌ بیننده نمی‌کردند، همان چند قسمت‌ اول کافی بود تا تهی بودن فحوای فیلم‌نامه زودتر درک شود. و زودتر می‌فهمیدیم که فیلم‌نامه، صرفا نوشته‌ای می‌شود بیشتر تخیلی که بجای راست‌قامتی بر روی شخصیت‌های کلیدی‌ روایت، کاراکترسازی را فدای معرفی و قاچاق‌ ماده‌ای همچون چراغ جادو که محصول کارخانه‌ی ذهن پرادعای نویسندگان است، می‌کند و از این رو در فضاسازی‌ تخیلی، عملی جز تخریب‌ شخصیت‌ها درست انجام نمی‌شود.

شخصیت اول فیلم با بازی‌ صابر ابَر خیلی اتفاقی از گلوله‌ای که از کمتر از پنج متری به سرش شلیک می‌شود جاخالی می‌دهد و خیلی اتفاقی وقتی به سمت چپ بدنش از فاصله‌ی پنج سانتی‌متری شلیک می‌شود، زنده می‌ماند چون قلبش در سمت راست است.  چند قسمتی نیز با یک انگشت بریده شده عروسک‌گردانی می‌کند. به نشانگان چند قسمت اول دقت کنید: گلوله‌ای که فقط پوست سر را خراش می‌دهد، قلبی که در سمت راست قرار دارد و انگشت بریده شده‌ای که بر شخصیت‌ها تاثیر گذاشته و رام‌شان می‌کند. همین‌ها کافیست تا بفهمیم شخصیتی قرار نیست پرداخته شود. و هرچه جلوتر می‌رویم قرار است با گردی که قرار نیست ماده‌ مخدر باشد آشنا شویم.  شخصیت زنی که در آزمایشگاه نیز کار می‌کند فدای معرفی‌ همان ماده می‌شود. اما آنجا که انتظار بیننده متلاشی می‌شود عدم شخصیت‌پردازی در «نوری» یا همان علی‌بابای چراغ جادو است. شخصیتی که نقش آن را نوید محمدزاده بازیگر‌ معروف نسل جدید ارائه می‌کند. قطعا تماشاگر انتظار دارد وقتی نوید محمدزاده فیلمی بازی می‌کند آن شخصیت‌پردازی‌ ایستا و منطقی‌ «محسن» در «ابد و یک روز» را دوباره نظاره کند، اما کاراکتر او هم فدای ماده‌ی تخیلی و نشأت گرفته از همان کارخانه‌ی توهم نویسندگان می‌گردد و طرز نگاه‌ آرام و تیپ‌ جملاتی که می‌گوید به درد‌ روند آشنایی با کاراکترش نمی‌خورد. به عبارت دیگر، شخصیت‌ها بطور سیستماتیک در تک‌تازی‌ ماده‌ی جادویی‌ مورد نظر رسوب می‌شوند و از بین می‌روند. «قورباغه» نیز همچون سایر فیلم‌های هومن سیدی رهسپار‌ زباله‌دان می‌شود.

البته اضافه کنم متاسفانه این سه مجموعه بهترین‌های شبکه‌ی نمایش خانگی نیز هستند و حتما باید دیده شوند! البته تماشای دیگر مجموعه‌ها خالی از لطف نیست، ولی بدترین سریال‌ نمایش خانگی تا امروز قطعا سریال‌ «ملکه‌ی گدایان» است.

فرض دوم را بر این می‌گذارم که هر نمایشی بدون پشتوانه‌ی نظری که فیلم‌نامه‌اش می‌گویند عملا به ارابه‌ای بدل می‌شود که چرخ ندارد. چه بپذیرید چه نپذیرید فیلم‌نامه (به تبع‌ طرح داستان یا روایت) چهارستون‌ بدنه‌ی فیلم است. زیربنا و ساختاریست برای یک عمارت که هرچه محکم‌تر و ضدضربه‌تر باشد، فشارهای بیرونی کمتر می‌تواند راستی‌ اثر را به کژی بدل کند. اما این مهم در رسانه‌ی خانگی امروز ایران رعایت نمی‌شود. در شبکه‌ی نمایش خانگی (به تبع‌ تلویزیون) با تعداد کثیری از فیلم‌نامه‌ها با بی‌مایه‌گی‌ فکری/ تجربی مواجه هستیم. چهارستونی لرزان که من‌ بیننده را با یک ناعمارت یا ناساختمان مواجه می‌سازد (ناساختمان سازه‌ای‌ست که از ترکیب‌ ساختن و نساختن بنا شده). اینجاست که مطرح‌ترین سریال‌های شبکه‌ی نمایش خانگی نیز در دام‌ فیلم‌نامه‌های بی‌پایه افتاده، زحمت خود و بدتر از آن ساعات‌ گرانبهای یک جامعه را فدای سلبریتی شدن‌ عناصر‌ خود کرده و چنین موجب‌ زوال تاریخی‌ سینما نیز می‌شود.

این نبود چهارستون‌ مهم در شبکه‌ی نمایش خانگی، تلویزیون و تا حدی خود سینمای ایران موجب شده تا بازیگران سوژه شدن‌ خود را در مقام بازیگر از دست بدهند و نتوانند خوب بازی کنند (کافیست بازی‌ شهاب حسینی را در فیلم تحسین‌برانگیز اصغر فرهادی «درباره الی» با بازی‌ همین بازیگر در سریال شهرزاد مقایسه کنید) و این شد که اینان برای بازنمایی‌ خود و یافتن‌ جایگاه‌ از دست رفته‌شان در جستجوی بازار جدیدی شدند. یعنی همان بازار سلبریتی شدن! در فضای سلبریتی‌سازی فقط کافیست نقش کوچکی در سریالی دست چندم داشته باشید تا به عنوان نظریه‌پردازی بدون نظر و صرفا به‌دلیل زیاد دیده شدن، همه‌ی توجهات فضای پوپولیسم‌ امروزی که تبدیل به هژمونی گشته را به خود جذب کنید. اظهارات ضد مجازات اعدام باران کوثری، بیانیه‌ی حمایت از محیط زیست مهناز افشار، تساهل و تسامح‌ شهاب حسینی در مورد سقوط هواپیمای اوکراینی و اظهارات‌ وقیحانه‌اش نسبت به مسعود کیمیایی و سرآخر فریادهای سحر ذکریا و افاضات دیگر نمونه‌های بارز و البته حرفه‌ای‌ این پدیده است، غیرحرفه‌ای‌ها بماند. و صد البته «تاک شو»سازی هم از همین دسته است. همین شهاب حسینی بعد از چند نقش‌آفرینی‌ بیجا و تهی برای بازیافتن محبوبیت از دست رفته‌ی پوپولیستی‌ خود به تبَع مهران مدیری دست به دامن «تاک‌شو» می‌شود.

چنین است که هنر سینما در ایران بدل به تریبون‌ افرادی می‌شود که به دلیل‌ «فالوو‌ر» زیاد نمی‌توانند از خود افاضه صادر نکنند و  جریانی را پدید می‌آورند که در دهه‌ی اخیر بسیار باب شده که آن را جریان «سلبریتی» نامیدند. درواقع سلبریتی‌های فضای سینمایی چیزی نیستند جز بازیگرانی که به دلیل افول فیلم‌نامه‌ها از جایگاه‌ اصلی‌ خود کَنده شده، بدل به پسمانده شده و به جایگاهی پَست رانده شده‌اند. البته جایگاهی که اتفاقا این روزها خوراک بسیاری از نشریات و شبکه‌های مجازی را هم تامین می‌کند.


*برگرفته از کتاب «پاره‌های ذهن» اثر مراد فرهادپور

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۱

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=245412

22 دیدگاه‌

  1. محسن محمدخانی

    تصور می کنم در هر انتقادی به هر اثر هنری و علمی و… نویسنده نقد باید در وهله اول خود را با یک چالش بزرگ مواجه نماید و آن چالش اینست که « دیکته نانوشته است که غلط ندارد» و البته این چالش بر سر راه نظر دهندگان درباره متن انتقادی نیز وجود دارد. در آنجاییکه موضوع بر سر محتوا و سیر اضمحلال معنا در سه مجموعه مورد نقد است کاملا با نویسنده موافقم. چرا که این پدیده(سطحی بودن و سطحی نگری) را در تمام شئون زندگی روزمره لمس میکنم. و بیشتر از قبل موافق می شوم وقتی که بخشی از رسالت اثر هنری را فرهنگ سازی و آگاهی دهی می پندارم. سرگرمی و ایجاد لحظاتی هر چند خوش ولو با لودگی و هر از چندگاهی اسطوره سازی و حتی سلبریتی سازی فقط به این سه مجموعه داخلی ختم نمی شود. پنداری بخش وسیعی از نمایش خانگی دنیا به این سمت رفته است. نمونه اش سریال محبوب بازی تاج و تخت با آن هزینه سنگین در قواره ناکجا آباد زمانی و تاریخی و کدامین محتوا؟ و کدامین پایان هدفمند؟ اینکه جامعه ما به شدت سطحی نگر شده اینکه مدیری و سیدی و دیگر عوامل نامبرده در متن کاسب کارانه و ارضا ناپذیر شدند گناهی کبیره نیست روالی است که متاسفانه از چندی پیش شروع شده و قطعا به زودی هم تمام نمی شود. در واقع گناه این اشخاص این است فقط به صنعت سرگرمی و اسطوره سازی می اندیشند و نه رسالت فرهنگی و صد البته شاید عدم مطالبه عموم جامعه در ایجاد محتوا این گناه را دامن زده است. در چنین فضایی نقادی افرادی چون آقای جاوید تا حد زیادی روشنگر و خردمندانه است فقط ایکاش با لحنی ملایم تر و واقع بینانه تر ( مقایسه داخل و خارج) شکل بگیرد تا شائبه مرغ همسایه غازه شکل نگیرد

  2. داریوش

    سلام.من نه بصورت حرفه ای فیلم میبینم و نه بلدم نقد کنم.نوشته نگارنده بزعم اینجانب بهانه گیری یه نوجوان نبود.بنظرم دغدغه اصلی و بجای نگارنده ،محتواست.محتوای غنی،محتوایی که مخاطب را به فکر فرو برد و به افکارش عمق بیشتری دهد.اما نگارنده و دوستانی که این نظر را می‌خوانند به این نکته توجه کنند که افت فعلی جامعه ما سطحی بودن بودن است .قاطبه مردم دیگر حوصله عمیق بودن ندارند ،میبینند و می خندند و می گذرند بدون دیدن و گوش کردن…طبیعتاً دست اندرکاران صنعت سرگرمی نیز به این نکته دست یافتند و خود را فارغ ارائه محتوای غنی می بینند.نمود این دیدگاه را می توان در علایق غالب مردم فضاهای مجازی و دنبال کردن اشخاص بی هویت ولی با ظاهر فریبنده و زیبا مشاهده کرد.
    دوست عزیز نگارنده من،واقعیت تلخ جامعه ما و شاید اکثر جوامع همین است.دغدغه ات ارزشمند است ولی…

  3. نفیس

    بادرودفراوان خدمت جناب جاوید.جای بس خوشحالی وافتخاراست که با ذکاوت وبسیارهوشمندانه به نقدچنین اثاری پرداخته اید.دراینجاموافقت خودم رابانقدهای شمااعلام میدارم وامیدوارم دراینده شاهدآثاربیشترشماباشیم…

  4. کوروش

    من از نگاه خود، مراتب تائید محتوای نگارنده‌ی این اثر را اعلام می‌کنم که با هوشیاری و تیز‌ بینی وصف‌ناپذیر خود، این سه مجموعه را زیر میکروسکوپ نگاهِ ژرف خویش قرار داده و به درستی برای مخاطبان خفته تشریح کرده است.
    مشتاقانه در انتظار آثار بعدی شما هستم

  5. سروش

    میلاد عزیز با نقدهایی که داشتید کاملا موافق هستم ولی فصل اول سریال شهرزاد رو قابل دفاع میدونم و ایکاش که ادامه داده نمیشد .

  6. رزیتا

    با درود فراوان خدمت اقای جاوید،من فقط سریال شهرزاد رو دیده بودم و بعد از دیدن چند قسمت دیگه هیچ علاقه ای به دیدن ادامه داستان رو نداشتم،این یک واقیعت هست که همه نگاه عمیق و نقد سینمایی قویی شما رو ندارند،الان که نقد شما رو خوندم دلیل لذت نبردن از همون چند قسمت رو هم فهمیدم،با ارزوی موفقیت

  7. اسد خان

    وقتی بی رقیب باشی و تنها یک محصول انهم محصول دولتی را بفروشی ان وقت سلنریتی محبوب هم میشوی و حتا در برخی از کامنت ها هم میبینیم که تشویق هم میشود به خاطر انتقاد ” هر کدام از این مجموعه ها پر از نقد زیبا هستند ” .
    نقد در رادیو تلویزیونی که حتا یک مخالف را بر نمیتابد و هر فیلم و سریالی را در آنجا ده ها بار و ” ده ها نوجوان بیسواد و عصبانی ” مورد سانسور قرار میدهند بیشتر شبیه جوک است , ولی خوب متاسفانه برخی حتا در خارج از کشور به دلایل فراوان به این سریال ها و سریال های ترکی و کره ای علاقه نشان میدهند که البته در داخل حق دارند و در خارج از کشور هم شاید به دلیل عدم حضور در اجتماع یا ضعف یاد گیری زبان ان کشور این علاقه پا گرفته است .
    سریال اول مدیری که از دید من آدم بسیار مشکوک و از همکاران این رژیم غیر انسانی است یعنی پاورچین برداشت آزاد ( دزدی آشکار ) از سریال محبوب آمریکایی ” فرند یا دوستان ” است و در بقیه سریال ها ی ایرانی هم این دزدی ها قابل دیدن است مثلا در یکی از قسمت های سریال پایتخت قهرمان داستان اتاقک کامیون را تبدیل به خانه میکند که همسرش را شاد کند که کاملا از روی یکی از فیلم های ” باستر کیتون ” کمدین محبوب سینمای صامت برداشته شده یا هنرپیشه اول این سریال که در قسمتی از ان به وسیله خانمی به منزل دعوت میشود تا پسر این خانم از وی عبرت بگیرد که دقیقا از داستانی از ” عزیز نسین ” نویسنده نامی ترکیه کپی برداری شده .
    نمونه ها بسیار است که تنها برخی از آنها نامبرده شد تا کوشش این نویسنده محترم بالا مورد ارج قرار گیرد .اگر علاقه مندان فیلم های : چارلی چاپلین , باستر کیتون , هارولد لوید و یا لورل و هاردی که قهرمانان سریال پاورچین ادای ان دو را در میاوردند دیده شود این برداشت های ” آزاد ” !! به وسیله این برادران تهیه کننده و کارگردان که در یکی از سریال های آبکی دا عش را هم شکست دادند قابل لمس است .
    شما برداشت آزاد از چخوف و شکسپیر و …میتوانید داشته باشید ولی,,,,
    در پایان :ستار بهشتی را به خاطر یک نقد کوچک غیر رژیمی در جائی که تنها ۵ یا ۶ هزار نفر خواننده داشت کشتند چطور مهران مدیری را در تلویزیون با آنهمه بیننده با اینهمه نقد زیبا کاری ندارند ؟؟!!

  8. رضا

    با سلام
    هیچ فیلم سینمایی و سریالی در جهان وجود ندارد که دارای نکته های مثبت و منفی نباشد و بسیار بی انصافی است بیان شود که فقط این سه سریالی که در بالا ذکر شده دارای انحطاط اخلاقی برای بیننده آن داشته و هیچ نکته مثبتی را برای بیننده به ارمغان نمی‌آورد

  9. مهدی

    در مجموع موافقم ولی به نظرم بخاطر برنامه های تلویزیونی بد و بدون محتوا که هیچ جای شادی هم داخلش نیست، مردم به الجبار سمت نمایش خانگی میرن و مجموعه های که بازیگران بزرگ سرشناس زیادی داره جذبس میشن

  10. سیاوش

    به نظر من نویسنده در بسیاری از موارد واقعیت ها رو گفتند و هدف تولید این مدل سریال ها و فیلم ها با احتما بسیار بالا فقط کسب درآمد هست نه محتوا، البته که در هما جای دنیا هدف اول مالی هست ولی خوب زحمت میکشن و کمی هم محتوا چاشنی کار میکنن که در این سریالها خیلی دیده نشده.
    مثل غذای بی مزه که فقط آدم رو سیر میکنه و شاید دوست نداشته باشید هرگز اون رو دوباره بخورید اما گرسنگی به شما اجازه فکر نمیده ما هم اینها رو دیدیم چون سریال با کیفیتی نیست که ببینید به جز قهوه تلخ و … این آخری هم قورباغه سبز

  11. بهاره

    نقد هوشمندانه و کارآمد چیزی که کمتر می بینیم، سریال هایی که مشهور میشن بدون اینکه واقعاً ویژگی خاصی داشته باشن نه محتوایی و نه جذابیتی. اولش انگار چون بقیه میبینن، توام باید ببینی وقتی تموم میشن، با خودت فکر میکنی حیف زمانی که واسه دیدنشون گذاشتی چقدر مزخرف . آدمایی که زیاد میبینیشون بدون اینکه بدونی چرا؟ این مثلا طنزپرداز های لوس و بی مزه و رومخ، فیلم نامه هایی که هیچ مضمونی نداره، بازیگری که تو هر فیلمی میبینیش انگار باید باشه فقط، شاید حالا یه بازی خوبم تو کارنامه ش داشته باشه ولی بعدش دیگه هیچی. انگار باید مغزت به زور قبول کنه که این آدم خیلی خاص و جذابه …

  12. موسی ربیعی

    تأسف واژه کمی است برای کسانی که با سطحی ترین نگاه کار افرادی مثل مدیری را دیده اند، پیام افرادی مثل مدیری بسیار زمان می برد تا توسط مخاطب درک شود، ما به ازای بیرونی هر تک نقش را می توان پیدا کرد، کمی انصاف می خواهد و البته هوش و نگاه غیرمغرضانه، شهاب حسینی هم افتخار حضور در اسکار را دارد، نیازی به تاک شو ندارد تا به محبوبیتش بیفزاید، التماس تفکر غیرمغرضانه

  13. علی

    جای تامل بیشتری دارد
    صرف چند جمله نقد هذیان گونه نمی‌توان شاهکارهای خانگی را زیر سوال برد
    هر کدام از این مجموعه ها پر از نقد زیبا هستند

  14. شاهدشب

    حرفهای درستی زدی فقط بدیش اینه که چون عقاید نویسندگان این مجموعه ها با عقاید شما یکسان نیست اونا رو راهی زباله دان کردی ، درصورتیکه این زباله دان را شما و افرادی مثل جوادشمقدری ساختید به سریال روزهای ابدی نگاه کن راست و دروغ و تهمت و افترا اجازه نمیده کسی تو مملکت کاری غیر دلخواه شما انجام بده ، این حرفا رو برای جوونای بیست سی ساله بزن نه برای ما که هم انقلاب رو دیدیم هم شما رو خوب میشناسیم

  15. نازنین آذری

    انتقاد در صورتیکه هوشمندانه انجام شود آثار بسیار ارزنده ایی خواهد داشت، درغیر این صورت ممکن است با واکنش های منفی مختلف مواجه شود. این رفتار، هنری است که باید آموخت و بدون آگاهی از روش کاربرد آن زیان بار خواهد بود.
    تحلیل» بخشی اجتناب‌ناپذیر ولی ابتدایی از فرایند بررسی متن است که نهایتاً به نقد آن منتهی می‌شود. 
    وجناب جاوید به زیبایی این مساله را بیان کردند

  16. مسعود

    ببین دوست من این سه مجموعه را که درباره شان قلم فرسایی کردید به هر حال موفق بود و مورد پسند مخاطب( بنا به هر دلیلی با نگاه و دید و تفسیرشان ) قرار گرفت و حالا شما به مردم میخواهید بگوئید که اشتباه کردید و میباید از منظر ما فیلم ببینید .

  17. شاهین

    فیلمای ایرانی کلا مزخرف یاخته میشن
    فقط دو سه تا سریال هستن ک درست و حسابی ساخته شدن
    مختارنامه یکیشونه
    سریال های تورکی بهترین نوع سریال هستن
    واقعیت ها رو نشون میدن
    متاسفانه جامعه ما هم از این نوع برخوردها داره
    ک زن دوست پسر داره

  18. سامان موسوی

    در این متن حتی یک جمله که حاوی نقد علمی باشد وجود نداشت. بیشتر شبیه بهانه‌گیری‌های یک نوجوان عصبانی بود

  19. محمد

    با درود
    از نویسنده محترم سپاسگذاری میکنم
    که پس از چهل سال من را از خواب غفلت بیدار کرد.
    عجب ناچیزانی بودند فردین، خداداد عزیزی، مدیری، فردوسی‌پور، شهاب حسینی، ترانه علیدوستی، محمد مصدق
    و… و ما در خواب بودیم
    باتشکر از طرف جامعه‌ی عوام‌گرای امروز ایران

  20. Mhdparsa

    خوش به حال خودم که هیچ کدام را ندیدم. باورتان میشود؟ هیچ کدام از این سریال های شبکه خانگی رو ندیدم…. راحت و آسوده هستم…. خخخ

  21. حامد.ا

    موضوعی که نویسنده به آن پرداخته ،زمینه ایست که بسیار کم به آن پرداخته میشود(شاید هم اصلا پرداخته نشده)،در حالیکه واقعیتی است که متاسفانه اتفاق افتاده.نمونه دیگری از آن هم رامبد جوان است و نمونه هایی دیگر…قلم و نگارش نویسنده را هم دوست دارم و منتظر مطالب دیگر ایشان نیز هستم.

  22. افسانه

    «بدون دیدن تماشا می‌کند و بدون گوش کردن می‌شنود» از آهنگ بیاد ماندنی « Sound of Silence» سایمون ـ گرفنکل در فیلم « the graduate» شاهکار سالهای ۱۹۶۰ میلادی ساختهٔ مایک نیکلز وبازی «دستین هفمن» و «ان بانکر وفت»
    And in the naked light I saw
    Ten thousand people, maybe more
    People talking without speaking
    People hearing without listening
    People writing songs that voices never share
    No one dared
    Disturb the sound of silence

Comments are closed.