خلیل نیک خصال – دوستی تعریف میکرد مدتها پیش وقتی یک پیام خواندم که یک نوجوان کار ایرانی البته با تشویق و کمک یک خیرخواه ایرانی توانست تحصیل کند و حتا به درجه دکترا برسد تا نه تنها سربار دیگران نباشد بلکه کمک کننده و مفید برای جامعه خود باشد. اشک به چشمم آمد و دلم فرو ریخت که آیا نمیشود بیشتر دست به چنین کاری زد و به تعداد بیشتری از این کودکان کمک کرد و حتا اگر تعداد کمی هم باشد باز هم میتوان شماری را از فلاکت نجات داد و به گفته دانشمند بزرگ: «نجات یک معتاد نجات یک جامعه است!»
او ادامه داد که با کمک تعدادی از دوستان گروهی تشکیل دادیم و به حد توانایی خودمان چند نوجوان کار را در حمایت خود قرار دادیم و به آنها منزل دادیم و به دبستان فرستادیم و انها را با دیگران آشنا کردیم که با اجتماع بزرگ شوند تا راه و رسم زندگی را بیاموزند و زندگی آینده خود را بسازند. کار به جلو میرفت تا زمانی که کودکی کتاب نقاشیاش با اشکال مختلف رنگی را گم میکند و بعدا معلوم میشود که یکی از آنها آن را برداشته است. کتاب از او پس گرفته میشود و به صاحب آن برگشت داده میشود و آن کودک هم معذرتخواهی میکند و برای کودک کار یک کتاب مشابه خریداری میشود ولی آن کودک کار یکمرتبه آن کتاب را با تهدید میگیرد و نابود میکند. و دیگری از آنها، حتا اگر او نیازی نداشت و همه چیز برای او فراهم شده بود، او همچنان در فروشگاهها و مکانهای عمومی سرقت میکند. باید چه کرد؟
این موضوع مدتی ذهن ما را مشغول کرده بود و بسیار پریشان و ناامید شده بودیم. آیا باید آنها را در یک محیط بسته و دور از اجتماع نگهداری نمود؟ یا باید قطع امید نمود؟ آینده آن بیچارگان بیگناه که تقصیری جز در محیط غیراخلاقی و ظالم به وجود آمدهاند ندارند چه میشود؟ واقعا باید آنها را مثل علف خشک دور انداخت و یا سوزاند؟
این جاییست که تعلیم و تربیت و آموزش صحیح در یک محیط سالم و عشق لازم میتواند آنها را وادار کند تا رفتار خود را تغییر دهند و بدون اینکه متوجه شوند از آنچه دارند راضی باشند. البته باید در نظر گرفت که آنها در زندگی چه سابقهای داشتهاند و در چه خانوادهای به دنیا آمدهاند. جواهرات گرانبها با صیقلی شدن و تعلیم دادن جواهرساز ساخته و ارزشمند میشوند وگرنه سنگی ناشناخته در در معدن چه فایده دارد؟
باید جوهر وجود هر انسان را را شناخت و طبق آن تعلیم داد و تربیت کرد. این کودکان دارای احساس و عواطف هستند و میتوان با تعلیم و تربیت صحیح و در خور آنها به جوهر وجودشان پی برد و آنها را راهنمایی نمود. البته این به زمان و زحمت زیاد نیاز دارد. شما چه فکر میکنید؟ جامعه ایران سالانه بطور متوسط چند ساعت مطالعه دارد! آیا آنها واقعاً حتا یک ساعت در سال را به مطالعه اختصاص میدهند؟ آیا آنها تاریخ خود را میدانند یا میراث و آثار مشاهیر فرهنگی یا هنری خود را میشناسند؟ چه تعداد از خانوادههای ایرانی بجز کتابهای درسی و کتابهای آشپزی در خانه خود کتابخانه یا کتابی دارند؟ بنابراین میتوانیم سطح مطالعه خود را درک کنیم.
یکی از دوستانم برایم تعریف میکرد: وقتی در یکی از کشورهای اروپایی دانشجو بودم، باید هر روز صبح با قطار از محل زندگی خود به دانشکده بروم که حدود نیم ساعت طول میکشید. در قطار بعد از مدتی متوجه شدم همه مساقران بدون استثنا مطالعه میکنند. افراد مسنتر روزنامه و جوانان کتاب رمان، مجله فرهنگی هنری یا سیاسی میخواندند و کودکان با کتابهای نقاشی ویا با اشکال سرگرم بودند، من تنها کسی بودم که بدون واکنش و سرگردان نشسته بودم.
او گفت که بعد از مدتی واقعاً خجالت میکشیدم و من هم ظاهراً کتابهای درسی خود را خواندم. سپس یک رمان خریدم و شروع به خواندن آن نمودم. یکبار فهمیدم که یک کتاب کامل ۴۰۰ صفحهای را در قطار و راه دانشگاه خواندهام. حالا من یک کتابخانه کوچک در خانه دارم که همه آنها را مطالعه نمودهام و این را مدیون جبر محیطی هستم که بدون هیچگونه توصیه و فشار باعث کتاب خواندن من شد. من از این موضوع بسیار خوشحالم و افتخار میکنم. البته همه ما میدانیم که چگونه رفتار و منش افراد اطرافمان و همراه ما، بدون اینکه خودمان بدانیم، میتواند بر نحوه حرکت و در زندگی آینده ما تأثیر بگذارد. امیدوارم که فقط به دانستن اکتفا نکنیم.
مشکل اروپا و پناهندگان کشورهای دارای دولتهای استبدادی که بیشتر آنها از خاورمیانه هستند را در نظر بگیرید.
غربیها آنها را به کشورشان راه دادند و همه امکانات از جمله مسکن را برای آنها فراهم کردند و آنها را جزیی از شهر خود میدانستند و دوستشان داشتند. اما چه اتفاقی افتاد؟ چرا هنوز هم، البته نه همه، ولی بیشتر آنها نتوانستند بفهمند و به آنها عادت کنند، دست به کارهای خلاف زدند و به گروههای خرابکارانه و تروریستی پیوستند، که به گذشته آنها بر میگردد. اگرچه بیشتر ایرانیها خود را با مردم آن کشورها وفق میدهند چون صادق نیستند و هیچ وابستگی ملی و یا مذهبی ندارند و این موارد اصلاً برای آنها اهمیتی ندارد بلکه فقط من بتوانم خودم را از مهلکه نجات دهم. البته همه اینگونه نیستند و بطور حتم تعداد معدودی میباشند ولی اعمال آنها بیشتر دیده میشود و به حساب دیگران نیز گذاشته میشود.
فرض کنید شما در خانوادهای بزرگ شدهاید که در کودکی میدیدید پدرتان در خانه و محل کار متفاوت رفتار میکند، یا مادر شما در خانه و بیرون از خانه رفتاری متفاوت از خود نشان میدهد و پدران و مادران آنها نیز قرنها چنین رفتاری داشتند. دوران کودکی رفتار شما باید در دبستان یا دبیرستان و حتا در دانشگاه متفاوت از خانه باشد. اکنون چگونه میبودید؟ آیا دیگر خانه، کشور یا دین برای شما مفهومی میداشت؟ نه، و مطمئناً نه!
آیا فکر نمیکردید که من باید خودم را با آنچه حتا اگر دوست ندارم وفق دهم، شاید فرصتی پیدا شود به نفع خودم بهرهبرداری کنم و به دیگران ضربه بزنم؟ اینگونه بود که یاد گرفتیم و خود را یافتیم. من باید خودم باشم و با دیگران کاری نداشته باشم. به موسسات خیریه کمک نکنم و در سازمانهای اجتماعی یا ملی شرکت نکنم. من باید به دیگران ضربه بزنم چون فکر میکنم باعث دوگانگی یا حسادت من شدهاند.
جامعه سنتی، بیسواد و به شدت متعصب ایران در دوره قاجار، عمدتاً مقلدان و تحت تاثیر روحانیون عمامهای وابسته بودند زیرا هیچ اختیاری از خود نداشتند و هرچه آنها میگفتند عمل میکردند و همچنین پادشاهان ستمگر و تمامیتخواه قاجار افراد بیسواد و نادان را به مصلحت خود میدانستند.
با ظهور سلسله پهلوی و آغاز مدرنیسم رضاشاهی و سپس با پیشرفتهای شگرف ایران در زمان محمدرضاشاه آن شوک تاریخی که در ایران اتفاق افتاد و جامعه بسته ایران رو به جلو رانده شده تحمل آنهمه تغییرات را نداشت. جامعهای که حتا یک شناسنامه نداشت یکباره همه چیز پیدا کرد. زنانی که تا آن زمان باید زیر چادر بودند و اجازه نداشتند به تنهایی بیرون بروند، آزاد شدند و میتوانستند با مردان کار کنند و شخصیت پیدا کنند. جامعه ایران خیلی سریع پیشرفت کرد اما آگاهی و آموزش با آن هماهنگ نبود زیرا آموزش افراد با گذشته بیسوادی و تعصب که سالها توسط دولتهای خودخواه و نادان اداره میشد، به زمان بسیار بیشتری نیاز داشت و نمیتوان با یکی دو نسل آن را تغییر داد یا مردمش را به آگاهی و خرد رسانید.
آنقدر سریع اتفاق افتاد که مردم ایران نمیتوانستند آن را درک کنند. آنها با گوش دادن به مثلا روشنفکرانی که ایران را مانند سوئیس میخواستند و تحریک روحانیت و همکاری کمونیستها و ملیگرایان مذهبی، جمهوری اسلامی را ایجاد کردند. آنها کشور ما را که به جلو میرفت به روحانیون خونخوار و یک ضحاک زمان سپردند که کشتند و بردند و خوردند و تمام زیرساختهای این سرزمین را نابود کردند. با کمک کشورهای خارجی مانند روسیه و چین و حتا اروپا چون مردم ایران را ضعیف و مطیع تصور کردند، آنها بر سر سفره غنی این سرزمین نشستند و مانند لاشخورها تقسیم و ویران کردند.
چه خوب گفتهاند که «در دنیا فقط یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است و فقط یک گناه و آن جهل و نادانی است.»
گفتن بعضی چیزها بسیار دشوار است. چگونه میتوانم بگویم یا بنویسم؟ چگونه تعصب و جهل میتواند ملتی را با فرهنگ چند هزار ساله، ثروتمند و مغرور با سرزمینی پربرکت و پر از معادن خدادادی از بین ببرد و اکنون درمانده، فقیر، تشنه و گرسنه میشود که با دروغ و دوگانه زندگی میکند. برای این ملت، دموکراسی یک شوخی و آزادی یک خیال است.
جامعه بیمار و ناآرام ایران با وجود اینهمه نارضایتی و بیاعتمادی و تحمل فشارهای جسمی و روانی و با نداشتن یک رهبر دلسوز که نتواند آنها را هماهنگ و کنترل کند آیا ممکن نیست که مردم بار دیگر عکس شخص دیگری را بر ماه بینند؟
جامعه ایران بیمار و بیقرار است؛ باید آنها را التیام بخشید تا آرام شود. آیا میتوان با این جامعه بیقرار و گرسنه درباره دموکراسی یا آزادی صحبت کرد؟ در مرحله اول، همراه با بهبود اوضاع اقتصادی و مراقبت از محیط زیست و زیرساختها، با تعلیم و تربیت و سالها آموزش صحیح، بطوری که ذات مردم ایران را پاکسازی و تصفیه نمود تا مانند نگینی بدرخشد وخود را نشان دهد، خود سپس عاقل میشود. این زمانی است که میتوانید در مورد دموکراسی و آزادی صحبت کنید و آن را نهادینه کنید. این جامعه به عنوان یک کشور دموکراسی و وجود آزادی و حاکمیت قانون، مورد رشک کل جهان قرار خواهد گرفت، اما با صبر، خرد و تدبیر.
بسیار جالب بود. با تشکر
… چه خوب گفتهاند که «در دنیا فقط یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است و فقط یک گناه و آن جهل و نادانی است.»
موضوعی در این مقاله نوشته شده است باید مدتها پیش مطرح میشد. خوشحال هستم که بحر حال گفته شد.