یوسف مصدقی- انسان به راستی موجودی محتاج فراموشی است. حافظه نازنین ما که تلخیها و فجایع روزگار را همراه خوشیها و بهروزیهای زیستن، بی هیچ اغماضی در خود میانبارد، گاهی چنان سنگین از بودن ماست که زیر بار آنچه از تجربههای ما در «خود» انباشته، شکسته و خُرد میشود. این شکستگی، گاهی نوعی از جنون را به دنبال دارد که حاصل یادآوری مدام رنجهای زیستهی آدمی است. در چنین وضعیتی، ضمیر ناخودآگاه ما، در مقابله با بروز چنین شکلی از جنون، دست به دامان فراموشی میشود تا ما را از خطر دیوانگی برهاند. بنابراین، پر بیراه نیست اگر به این باور برسیم که بعضی اوقات، فراموشی حصاری مستحکم میشود که عقل آدمی را در برابر ناگواریهای زیستن در جهانی مملو از رنج و خطر، پاس میدارد.
از سوی دیگر اما، فراموشی مثل افیون یا هر مخدر دیگری، هرچند تسکیندهنده است، همزمان، اعتیاد میآورد. گرفتاری در دام چنین اعتیادی، جدا از خماری و افتادگی مداوم، نیاز به مصرف مخدر را افزون میکند و این افزایش مصرف، باز موجب افزایش بیعملی و افتادگی بیشتر میشود. این شکل از فراموشی، هرچند، گاهی میتواند برای سلامت روان افراد جامعه کارآمد باشد اما اگر به عادتی جمعی و مستمر تبدیل شود، از خطرناکترین عارضههایی است که دامنگیر یک ملت میشود.
ملتهای تاریخی که حافظهی جمعی گرانباری همراه خود دارند، همواره بیشترین درگیری را با گذشته خود پیدا میکنند و این درگیری مستمر، فرسایندهی روان جمعی آن ملتهاست. تاریخ طولانی، حامل خاطرات شکستها و ناکامیهای فراوان است. هرچه میزان شکستهای یک ملت بیشتر و معاصرتر باشند، نیاز به فراموشی برای التیام از آن ناملایمات تاریخی، میان فرد فرد باشندگان آن ملت، بیشتر احساس میشود.
ضمیر ناخودآگاه ما، اگرچه بدون اذن از آگاهی و ارادهمان، این نوع فراموشی را به گستره زیست ما میآورد اما اگر این نوع فراموشی، با ارادهای جمعی به عرصه آگاهی و تصمیمات یک جامعه وارد شود، عواقبی هولناک و ویرانگر برای آن جامعه به همراه خواهد آورد.
به عنوان مثال، اگر ملتی اشتباهات و شکستهایش را به وادی نسیان بسپرد و برای خلاصی از رنج و تحقیری که ناشی از آن ناکامیهای تاریخی شده، به ریسمان فراموشی چنگ بیاندازد، همواره و همیشه، اشتباهاتی مشابه را در طول تاریخاش تکرار میکند و از این رو، نه تنها از تجربیاتش درس نمیگیرد، بلکه رو به قهقرا و انحطاط میرود. فراموشی جمعی وقتی به عادتی همگانی تبدیل شود، بیگانگی با تاریخ را به همراه میآورد. این بیگانگی، مقدمهای برای واپسگرایی و درجا زدن یک ملت است.
در حال حاضر، بیشتر ملتهای مسلمان خاورمیانه، دچار این عارضه هستند. ملتهایی که تکرار مداوم اشتباهات مشابه در بازههای زمانی کوتاه از ویژگیهای آنهاست. اگر تنها به آنچه پس از جنگ جهانی اول بر باشندگان سرزمینهای این بخش از دنیا گذشته متمرکز شویم، طی این صد و اندی سال، جز اغتشاش، بینظمی، بیثباتی، کودتا، جنگهای داخلی، برادرکشی و همسایهآزاری، چیزی نمییابیم.
اگرچه نمیتوان نقش عوامل خارجی و بازیگران قدرتمند عرصه سیاست جهانی را در این بیسامانیها و نزاعهای خونبار منکر شد اما نباید از نظر دور داشت که ریشه بسیاری از دخالتهای خارجی در امور ملتهای خاورمیانه، در مرام و مسلک عمومی و حاکم بر مردم این منطقه از دنیاست. تشابه شگفتانگیز نخبگان دینخو* و عوام خوابزده در نقاط مختلف این جغرافیای باستانی، خود حکایت از زمینهای مساعد برای نسیان جمعی و انحطاط دارد.
این خصوصیت فراگیر باشندگان خاورمیانه، برای استعمارگران کهنه و نو، صاحبان قدرت در اقتصاد جهانی، ابرقدرتهای مستقر یا در حال ظهور و در نهایت، هر جوینده منفعتی که به دنبال سوء استفاده از منابع و امکانات مادی و معنوی دیگران است، همواره شرایط مطلوبی را برای بهرهکشی از آنها فراهم آورده است.
اینکه توقع داشته باشیم، سودجویان، استعمارگران و راهزنان دنیا، از ضعف و تفرقه ما استفاده نکنند و در نهایت حسن نیت و مودت به اصلاح امور ما بکوشند یا بیذرهای چشمداشت، دخالتی در احوال و اوضاع ما نکنند، فراتر از سادهلوحی، نشانهی حماقتی خودخواسته است.
احوال اسفناک اکنون افغانستان، اوضاع مفتضح مصر در دوران کوتاه به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین، حمام خون مستمر در لیبی و سوریه پس از بهار عربی کذایی، ظهور نامیمون و ماندگار اردوغان در سپهر سیاست ترکیه، باتلاق پاکستان پس از کودتای ضیاءالحق تا اکنون، اوضاع خونین و بیثبات عراق از میانه دهه پنجاه میلادی تا زمان حاضر و از همه هولناکتر وضعیت فجیع و ناهنجار ایران پس از انقلاب بهمن ۵۷ تا امروز، بیش از آنکه محصول دخالت خارجی یا نقشههای شوم ابرقدرتهای شرق و غرب عالم باشند، همگی حکایت از حضور فراموشی و نسیان خودخواسته و پرآسیبی است که بر بخش بزرگی از مردم خاومیانه عارض بوده و تا هنوز ادامه دارد.
طالبان افغانستان، نوعثمانیهای ترکیه، اخوانالمسلمین مصر، مؤمنان به ولایت فقیه و شیعهگری سیاسی نکبتبار در ایران، همگی به این خاطر در این جوامع پر و بال گرفتهاند که بخش مهم و تأثیرگذاری از این جوامع، با چنگ زدن به ریسمان فراموشی، به تکرار فجایع ناشی از حضور این فرقهها در عرصه عمومی تن دادهاند. اراذلی چون طالبان یا آخوندهای جانی شیعه، نه تنها روی تاریخگریزی ناشی از این نوع نسیان جمعی حساب میکنند بلکه به کمک باورهای ایدئولوژیک و آخرالزمانی خود، به این فراموشی دامن میزنند زیرا اکسیر بقاء حکمرانیشان، در اعتیاد روزافزون جوامع تحت کنترلشان به افیون فراموشی است.
چون نیک بنگریم، هر جامعهی نسیانزدهای، به واسطه آسیبی که فراموشی به حافظه جمعی و قوه داوریاش وارد میکند، به تدریج توان تشخیص تمایز میان خیر و شرّ و قدرت درک تفاوت بین خوب و بد را از دست میدهد. باشندگان چنین جامعهای، به مرور به موجوداتی سرگشته و بیعمل تبدیل میشوند که هر فاجعهای را با کمترین مقاومت میپذیرند و به سرعت فراموش می کنند. چنین مردمی، هر جنایتکار تبهکاری را به حکومت میپذیرند و در سکوت، نابودی و سلاخی دگراندیشان و دگرباشان جامعهشان را به دست حاکمان تبهکار نظاره میکنند. سکه رایج در چنین جامعهای، سپردن امور به قضا و قدر است و لقلقه زبان مردماش، توکل به ذات اقدس باریتعالی. نمایشی تلخ و تکراری، همواره بر صحنه چنین جامعهای در جریان است و بیشینهی مردمان آن، به نظاره، عمر تلف میکنند.
تماشائیان چنین معرکهای، بیگمان شرمسار تاریخ هستند.
* اصطلاح «دینخویی» بنا به تعریف واضع آن، آرامش دوستدار(تنها فیلسوف دوران معاصر ایران) چنین معنی میشود: «دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش میفهمد». برای اطلاع بیشتر به صفحات ۴۳ تا ۴۹ کتاب «درخششهای تیره» (چاپ دوم انتشارات خاوران) رجوع کنید. نگارنده همچنین خواندن کتابگزاری الاهه بقراط https://kayhan.london/?p=13823 درباره این کتاب مهم را توصیه میکند.