یوسف مصدقی- بر اساس گزارش انجمن علمی روانپزشکی کودک و نوجوان، آمار خودکشی میان نوجوانان و جوانان ایرانی- سنین ۱۵ تا ۲۴ سال- رو به افزایش است. بنا به اظهارات یکی از اعضای هیأت مدیره این نهاد، افزایش شیب خودکشی در ایران از ۴.۵ به ۷.۲ در هر صد هزار نفر رسیده و در برخی استانها این عدد به ۲۰ هم میرسد. بنا به همین گزارش، دسترسی به آمار خودکشی در ایران، حتا برای متخصصین هم بسیار دشوار است.
انتحار، از معدود اعمال نوع بشر است که بنا به دیدگاه و چشمانداز ناظر، میتوان تفاسیری به غایت متفاوت و گاه متضاد از آن ارائه کرد. هر مفسری، بنا به ظن خود و از دیدگاه نظام ارزشی که به آن باور دارد، عمل خودکشی را مطابق ارزشهای خود داوری میکند. کمتر کنش انسانی است که چنین واکنشهای متنوع و مختلفی را- از متعالیترین اندیشههای فلسفی تا سرزنشآمیزترین قضاوتهای مبتنی بر احکام دینی- برانگیزد.
عادت کردهایم که آمار خودکشی بالا برود! سن خودکشی در ایران: ۱۵تا ۲۴ سال
خودکشی، در دورانی از تاریخ تمدن، نه تنها عملی درست و اخلاقی شمرده میشد بلکه در پارهای مواقع، تنها راه نمایش شرافت و انسانیت فرد گرفتار در مخمصه، به حساب میآمد. قهرمانان بسیاری از اسطورههای پیشاتاریخی اقوام مختلف، خودکشی را به عنوان عملی شرافتمندانه و رهاییبخش، تأیید میکردند. از این رو، فرمانروایان، پادشاهان و نجبای دوران باستان، به وقت شکست و سقوط، خودکشی را به عنوان تنها راه حل شرافتمندانه برای اتمام زندگی- بجای پذیرش خفّت و تحقیر ناشی از شکستگی و اسارت- با آغوش باز میپذیرفتند.
با گذشت زمان، ظهور و نفوذ مسیحیت و اسلام در بخش بزرگی از ربع مسکون، موجب شد که ارزشهای غالب در این ادیان، از جمله منع و حرمت خودکشی، به اصول اخلاقی و هنجارهای اجتماعی باشندگان قلمروهای زیر سلطه این دو دین ابراهیمی، وارد شوند. بنا به باور این ادیان، انسان موجودی است متعلق به خداوند که نه تنها مالک جان و تن خود نیست بلکه از هر نوع دخل و تصرف خلاف احکام الهی در مورد زندگیاش منع شده است. طبق اصول این ادیان، انسان چیزی جز رمه، عبد و بندهی پرودگارش نیست و همواره نیاز به شبان و پیامبر و مالک دارد. بر این مبنا، انسانها، بیاذن و اراده خداوندگار، حتا اجازه کوچکترین دخل و تصرفی در امور جاری خود را ندارند چه رسد به اینکه آسیبی جدی به جسم و جان خود- که از اموال خدا هستند- وارد کنند.
از آنجا که در چارچوب اینگونه جهانبینی، آزادی انسانها محلی از اعراب ندارد و شرافت آدمی نه بر مبنای عزت نفس و کرامت فردی بلکه با معیار عبودیت او در مقابل خداوند سنجیده میشود، بنابراین خودکشی برای حفظ شرافت و عزت، نزد صاحبان و بانیان این ادیان، نه تنها مذموم و نادرست است بلکه گناهی کبیره و نابخشودنی به حساب میآید. این نگرش تا سده نوزدهم میلادی و پدید آمدن جامعهشناسی نوین، کمابیش بر بیشتر دنیای متمدن- بجز خاور دور- حاکم بود.
در انتهای قرن نوزدهم امیل دورکیم (Émile Durkheim) جامعهشناس فرانسوی در پژوهش مشهوری با عنوان «خودکشی: پژوهشی در جامعهشناسی» (Le Suicide: Étude de sociologie) برای نخستین بار، خودکشی را چون پدیدهای اجتماعی بررسی کرد و با مطالعه دهها مورد متفاوت و متنوع انتحار، به ریشهیابی علل و سپس تحلیل اجتماعی این رفتار شایع در جامعه پرداخت.
دورکیم با توجه به هنجارهای اخلاقی و همبستگیهای اجتماعی حاکم بر گروههای مختلف یک جامعه، پدیده خودکشی را بر مبنای وضعیت مرتکبین این عمل، به چهار نوع تقسیمبندی کرد:
۱.خودکشی خودخواهانه (Egoistic): به دلیل فقدان همبستگی و تعلق اجتماعی و غلبه فردگرایی رخ میدهد.
۲.خودکشی نوعدوستانه یا ایثارگرانه (Altruistic): برخلاف خودکشی خودخواهانه، به دلیل ذوب شدن در ارزشهای جمعی و فقدان فردیت، بروز می کند.
۳.خودکشی آنومیک یا ناهنجارانه (Anomic): وقتی به علت گسترش ناهنجاری و افزایش هرج و مرج در جامعه، پیشبینی آینده ممکن نیست، اضطراب و استرس به سطحی غیرقابل تحمل افزایش مییابد و فرد را به سمت انتحار سوق میدهد.
۴.خودکشی تقدیرگرایانه یا جبری (Fatalistic): زمانی که فرد به این نتیجه میرسد که به دلیل موانع، رسوم، قواعد و قوانین سرکوبگر، امکان هیچ تغییر مثبتی در شرایط زیست وی وجود ندارد و اوضاع و احوالش روز به روز تلختر و بدتر میشود، نجات را در خودکشی مییابد.
هرچند جامعهشناسان و پژوهشگران مطالعات اجتماعی، طی صد و اندی سال اخیر، نقدهای فراوان و قابل ملاحظهای به این دستهبندی وارد کردهاند ولی این انتقادات، از اهمیت و اصالت کار دورکیم نکاسته و تحلیل او از عوامل مؤثر در خودکشی، برای درک بروز این پدیده در جامعه، هنوز کارگشاست.
با تکیه بر تقسیمبندی یادشده، با تقریب معقولی میتوان به این نتیجه رسید که خودکشیهای رو به افزایش میان نوجوانان و جوانان ایرانی، بیشتر متعلق به انواع سوم و چهارم هستند. علت چنین نتیجهگیری هم کمابیش روشن است. بینظمی و ناهنجاری ناشی از چهار دهه حکمرانی فاجعهبار اصحاب جمهوری اسلامی از یکسو و فساد سازمانیافته و قبیلهگرایی نخبهکش حاکم بر نظام ولایت فقیه از سوی دیگر، نسل جوان را دچار وضعیتی کرده که بیآیندگی و ناامیدی، ترجیعبند تمام افکار و اعمال این بخش از جامعه ایران شده است.
اینکه بخشهای آیندهسازِ جامعه ایران روز به روز ناامیدتر از قبل میشوند و تعداد قابل ملاحظهای از آنها، بنا به اراده خود، برای رهایی از رنج زیستن در جامعهای بیآینده، تصمیم به اتمام زندگیشان میگیرند، نمایانگر نوعی کنش تلخ و دلخراش در تقابل با وضعیت موجود است.
از این چشمانداز، انتحار جوانانِ بیآینده و ناامید، رفتاری اعتراضی در مخالفت با رنج بیحاصل زنده ماندن در جامعهای رو به انحطاط است. چنین اعتراضی هرچند بیصدا، تلخ و دلخراش است اما به هیچ روی شایستهی سرزنش نیست. اینکه بخشی از جوانان جامعه ایران، از تنها سرمایهای که در اختیار دارند ـ یعنی جان شیرینِ خویش- چشم میپوشند و «نبودن» را به «بودن» در شرایط نکبتبار فعلی ترجیح میدهند، نشان از این دارد که این عزیزان، چه بنا به غریزه و چه بر مبنای ژرفاندیشی، زیستن در رنجی بیانتها و بیمعنا را پذیرا نیستند.
نیستی، در چشم همه ما، هولناک مینماید. آنکه نیستی را به هستی ترجیح میدهد، خود از این ترسناکی با خبر است. جسارت غلبه بر ترس و پایان دادن به رنجی که بیحاصل به نظر میرسد، رفتاری شرافتمندانه و احترامبرانگیز است. انتخاب نیستی در چنین مواردی، در نهایت چیزی از عاملیت انسان و حضور آزادی را در خود دارد که باید آنرا محترم داشت.
پرواضح است که همدلی با انتخابی چنین سخت و تلخ، به هیچ روی به معنی تأیید چنین خودکشیهایی نیست. بیشک، خوشتر آن است که پیر و جوان جامعه، با عزم راسخ و امید به آینده، برای بهبود اوضاع و احوال خود به پا خیزند و جامعه را از چنبر ناراستیها و کژرفتاریها برهانند اما چنین خیزشی با گفتارها و موعظههای «سبکباران ساحلها» ممکن نمیشود.
امیداست زمانى ، نه چندان دور ، بِرِسَد ، که ،
((( باعث و بانى کُشى ))
بفکر ِ فردى که از ناامیدى به اینده ، قصد خودکُشى مینماید ، برسد .
در اینصورت ، خودکُشى ،
(( از نوع دوم ))
یعنى ایثار گرانه ، انجام میشود .
یعنى .
براى نجات همنوعانش ، از این اوضاع ، باعث ِ بوجود امدن ِ این اوضاع را ، هدف قرار میدهد و خود نیز فدا میگردد .