آدوم صابونچیان – این متن با استفاده از اطلاعات گردآوری شده برای پژوهشهایی که طی حدود دو دهه اخیر در مورد جامعه ایرانی بریتانیا انجام شده، تهیه شده است. تمرکز در این نوشتار بر تفاوتهای موجود در ذهنیت دو گروه از مهاجرانِ ایرانی است. گروه اول، مهاجرانی که در سالهای اول بعد از انقلاب اسلامی مهاجرت کردهاند و اکنون بسیاری از آنها در میانسالی هستند. گروه دوم مهاجران جوان ایرانی که در سالهای اخیر در غرب اقامت گزیدهاند.
مسلم است که تفاوتهایی– در کنار وجوه مشترک- در ذهنیت و علائق نسل قدیم مهاجر و مهاجران جوان سالهای اخیر وجود دارد. تفاوتهایی که هم ریشه در شکافِ طبیعی نسلها دارند وهم از شرایطِ متفاوتِ زندگی در داخل و خارج کشور سرچشمه میگیرند. اما نکته مهم تعیین مشخصات این تفاوتهاست.
امواج مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور در دورههای مختلف شامل طبقات، گروههایِ اجتماعی و فرهنگی مختلف با انگیزههای متفاوت بوده و نمیتوان تفاوتها را به کلیت یک نسل تعمیم داد هرچند که در نهایت وجوه مشترکی وجود دارند که در این نوشته به آنها پرداخته میشود.
نگاه نسل قدیم و جدید به همدیگر
امروزه از برخی مهاجران قدیمی میشنویم که مهاجران جوان دوره اخیر، معمولاً کمتر از آنان به مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه نشان میدهند و تمایل کمتری به آرمانگرایی دارند. «جوانان قدیم» این «جوانان جدید» را مادیگرا میدانند که فکر و ذکرشان رسیدن هرچه سریعتر به آسایش، رفاه و تفریحات مختلف است و دلشان برای هموطنانِ خود نمیسوزد. در مقابل، جوانانِ امروز نسل قدیم را نکوهش میکنند که مگر قبل از انقلاب چه چیزی کم داشتند که بر ضد حکومت پهلوی قیام کردند و وضعیت کنونی را برای خود و نسلهایِ آینده به وجود آوردند بطوری که بسیاری از خود آنان نیز مجبور به ترک کشور شدند. این جوانان به ویژه از این شاکیاند که اتفاقا حاکمان جمهوری اسلامی جوانان را به آرمانگرایی، قناعت و ازخودگذشتگی دعوت میکنند در حالی که خود و فرزندانشان از بهترین شرایط مادی زندگی، در داخل و خارج کشور، صرفاً به دلیل حضور در قدرت برخورداند.
در مقابل قدیمیها، ذهنیت «خودمحوربینانه»، «خودبزرگبینانه» و «جاهطلبانه» این جوانان را ناشی از شرایطی میدانند که رژیم اسلامی در ایران کنونی به وجود آورده است. به این ترتیب تصویری از جامعه امروزی ترسیم میشود که به شدت دوقطبی است و انسانها بسیار دور از هم شدهاند. دیگر خبری از برادری، مودّت، همدردی و پشتیبانی از همدیگر نیست. مردم برای رسیدن به منافع خود حاضرند با وجدان راحت دیگران را، از جمله خانواده و بستگان و دوستان را فدا کنند.
تصویر بستری که مهاجران جدید در آن پرورش یافتهاند بدون شک دور از واقعیت نیست. این فضای تلخ در نبود الگوهایِ اخلاقیِ و ضعف فرهنگ دمکراتیک، فقدان امید به آیندهای بهتر که میتواند با اراده و حرکت جمعی و متشکل ایرانیان و در همبستگی با یکدیگر بنا شود، تشدید نیز میشود.
اما مشکل مواضع بالا مانند تمام نظرات عامیانه، کلیگویی و نادقیق بودن آنهاست. چنین رویکردی چشم فرو بستن بر ابعاد دیگری از واقعیتِ پیچیده و چند وجهی موجود در ایران است. این رویکرد نادیده گرفتن حرکتهایِ متشکل ومدنی در میان زنان، کارگران، دانشجویان، معلمان، پرستاران و بازنشستگان است که حکایت از حس قوی همبستگی در اقشاری از جامعه ایران دارد که وجه دیگری از جامعه دوقطبی ایران را به نمایش میگذارد.
عمومیت دادن خصایص «منفی» به هزاران جوان ایرانی مهاجر در دوره اخیر، بدون دادههای مشخص و تحقیق شده، واقعبینانه نیست. نمیتوان منکر وجود جوانانِ آرمانگرا و دردمند هموطنان خود در میان مهاجرانِ جدید بود که برای باورهای خود مجبور به ترک وطن شدهاند.
افزون بر این، در میان مهاجران قدیمی نیز همه آرمانگرا و دارای علائق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نبودهاند. در عین حال بسیاری از آرمانگرایانِ نسل قدیم هم از آرمانهایِ دوره جوانی فاصله گرفته و در صدد ایجاد رفاه و آسایش در زندگی خود برآمدهاند و جز شاید حرف زدن، فعالیتی در مسائل سیاسی و اجتماعی ندارند. تفاوت آنان با نسل جدید مهاجر، شاید در آن باشد که رسیدن به این مرحله از زندگی در آنها کندتر و همراه با تضاد بوده است. در حالی که در نسل جوان موانع کمتری در برابر گرایش آنان به ارزشهای مادی و اولویت دادن به منافع شخصی وجود دارد و آنان برای رسیدن به رفاه و امکانات مادی برخلاف شماری از «جوانان آرمانگرای» قدیم، تردید کمتری نسبت به منافع شخصی خود داشتهاند.
گرایش قوی به ارزشهای مادی و اولویت دادن به سود و منافع شخصی و آرزوی اقامت در کشورهای پیشرفته غربی در میان جوانان ایرانی، ریشه دیگری نیز دارد. این گرایش از گسترش و قوام روزافزون نظام سرمایهداری در جهان و سیطره ذهنیت مصرفی مربوط به آن در چهل سال گذشته نیز سرچشمه میگیرد. این ذهنیت شاید در میان جوانان ایرانی بیشتر شایع باشد زیرا شاهد تبعیض آشکار از سوی قدرتمندان در ایران بودهاند.
یکی از تفاوتهایِ دو نسل را که میتوان تا درجهای آنرا عمومیت داد برخورد آنان به مذهب است. در میان بخشی از مهاجران نسل قدیم که پناهندگان سیاسی دارای گرایش چپ هستند، گرایش غیرمذهبی و ضدمذهبی گسترده است. در همین نسل اما در میان برخی پناهندگان علاوه بر گرایش ضدمذهبی میتوان گرایش برگشت به زرتشت و یا گرویدن به مسیحیت را نیز مشاهده نمود.
در میان جوانان مهاجر اخیر نیز که بیشتر از طبقات مرفه جامعه هستند و مهاجر فرهنگی شمرده میشوند، گرایش به زرتشت و مسیحیت را میتوان دید ولی اکثریت آنها خود را مسلمان میدانند و شمار قابل توجهی از آنان در مراسم و مناسک شیعه در شهرهایِ اروپایی و شمال آمریکا شرکت میکنند. کوروش عرفانی جامعهشناس مقیم آمریکا در مورد دلایل شرکت این گروه در مراسم و مناسک اسلام شیعه توضیح میدهد بخش قابل توجهی از این گروه، مهاجرانی هستند که در سالهای اخیر همزمان با تیره شدنِ چشماندازِ بهبود وضعیت اقتصادی و ناامیدی از برقراری مجدد ارتباط با دنیا، راه مهاجرت در پیش گرفتهاند. او اکثریت اینان را مهاجران اقتصادی میداند که دغدغهشان تامین مخارج زندگی است. این گروه لزوماً با دیدی انتقادی به سنتها و مراسم مذهبی نگاه نمیکند و شرکت در چنین مراسمی برای آنها بسیارعادی و معمولی است.
برای درک بیشترتفاوتها میبایست نظری کوتاه به شرایط و ذهنیت اجتماعی قبل و بعد از انقلاب انداخت. تصویری که در اینجا ترسیم میشود بیشتر مربوط به شرایط زندگی طبقات متوسط و مرفه جامعه است زیرا در هر دو موج مهاجرت این اقشار اکثریت را داشتهاند.
قبل از انقلاب
ایران پیش از انقلاب به درجه بالایی از ادغام در دنیایی رسیده بود که به سرعت به سوی جهانی شدن پیش میرفت. زندگی در ایران آن روزگار برای طبقات مرفه جامعه چندان از زندگی در کشورهایِ پیشرفته غربی متفاوت نبود. به همین دلیل ایرانیان شیفته غرب در آن زمان نیازی حس نمیکردند که در اروپا و آمریکا زندگی کنند. آخرین محصولات صنعتی، مصرفی و فرهنگی غرب در زمان کوتاهی در ایران قابل دسترس بود. آخرین فیلمهای سینمایی و سریالهایِ تلویزیونی، بهخصوص از آمریکا، با فاصله اندکی در ایران به نمایش در میآمد. پول ایران از قدرت بالایی در تبادلات ارزی برخوردار بود. به دلیل ثبات سیاسی ایران و سیاست خارجی متوازن آن، سفر و اقامت گزیدن در کشورهایِ اروپای غربی و آمریکای شمالی، برای ایرانیان بدون نیاز به ویزا بسیار آسان شده بود. شمار زیادی از این ایرانیان در رفت و آمد و تماس مکرر با کشورهای غربی بودند. دانشجویان ایرانی درصد بالایی از دانشجویان خارجی دانشگاههایِ غربی را تشکیل میدادند که بیشترین آنها پس از پایان تحصیلات به کشور باز میگشتند. مجموعه این عوامل، ارزشها، شیوه زندگی، نوع مصرف، تفریحات و کلاً ذهنیت طبقه متوسط و مرفه ایران را شکل میداد که تشابه زیادی با ذهنیت طبقات مرفه در کشورهای غربی داشت. شرایط اقتصادی ایران آنقدر خوب و امکان پیشرفت حرفهای به اندازهای فراهم بود که اکثریت مطلق دانشجویان بیصبرانه در انتظار پایان تحصیل در خارج و برگشت به کشور و شروع کار بودند. در کنار رفاه اقتصادی، مردم ایران از آزادیهایِ نامحدود اجتماعی و فرهنگی و از جمله اختیار انتخاب پوشش و کلاً شیوه زندگی، برخوردار بودند، هرچند که فضای سیاسی بسته بود.
همراه با افزایش حضور کالاها و محصولات فرهنگی غربی در ایران آن روز، به مرور برخورد از بالا به فرهنگ و محصولات صنتعی وطن رایج میشد. کم نبودند کسانی که اجناس و کالاهایِ ایرانی و محصولات فرهنگی وطنی را قبول نداشتند و از جمله به تماشای فیلمهای سینمایی ایرانی نمیرفتند. بسیاری نیز موسیقی سنتی و ملی ایرانی را ملالآور و فاقد ارزشهایِ هنری میدانستند و تنها به موسیقی کلاسیک و پاپ غربی گوش میدادند. اگر اهل مطالعه بودند، تنها ترجمه و یا اصل ادبیات و پژوهشهایِ مغرب زمین را میخواندند؛ مدارس و دانشگاههای ایران را از نظر آکادمیک قبول نداشتند و فرزندانشان را برای ادامه تحصیل به اروپا و آمریکا میفرستادند.
اما با وجود تماسهایِ مکرر و گسترده با غرب، درک اکثر این ایرانیان از غرب بیشتر محدود به مصرفگرایی و تقلید از تفریحات غربی بود. به عبارت دیگر، شناخت عمیق از آن جهانبینی پویایی که غرب را به درجه بالایی از تکامل و پیشرفت رسانده وجود نداشت.
طبیعتاً علاوه بر گرایش شیفتگی به غرب، گرایشهای دیگری در جامعه حضور داشتند. درست در نقطه مقابل «غربزدگی» (به قول جلال ال احمد) گرایشِ تند غربستیزانه نیز وجود داشت که فرهنگ و مظاهر غربی را مردود میدانست. روحانیون طبیعتاً نبض تپندهی این گرایش بودند و هستند. البته در میانه این دو گرایش افراطی، شاهد گرایشی نیز بودیم که هم به فرهنگ پیشرفته غرب علاقه و احترام داشت، و هم میهن و فرهنگ خود را به راستی دوست میداشت. ولی این گرایشِ متعادل پژواک لازم را در جامعه آن روز پیدا نکرد.
برای بیشتر اقشار مرفه ایرانی در آن زمان، در ارتباط نزدیک با غرب بودن و برخورداری آسان و سریع از امکاناتِ پیشرفته و بهرهمندی از آزادیهایِ اجتماعی و فرهنگی بدیهی شمرده میشد و قدر آنها شناخته نمیشد. شاید این تاییدی است بر آنکه انسان تنها ارزش واقعی چیزی را میداند و پاس میدارد که برای به دست آوردن آن زحمت کشیده باشد. در حالی که پیش از انقلاب، حکومت این فضای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی مناسب را به مردم ایران درواقع اعطا کرده بود.
بعد از انقلاب
فضایی که دربالا ترسیم شد در تضادِ کامل با فضایِ فرهنگی و اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی قرار دارد. رژیم اسلامی، ابتداییترین مظاهر غربگرایی را به شدت نکوهش و سرکوب میکند. در چنین فضایی است که جوانان امروز، نسل قدیم را به «جرم» آرمانگرایی و شرکت در انقلابی تقبیح میکنند که خود آنان را به خارج از کشور پرتاب کرد. اما همه را با یک چوب راندن نیز درست نیست.
در دنیای جهانیشدهی امروز و گسترش ارتباطات جهانی، اساساً به انزوا کشاندن نسل جوان ایران مقدور نیست. فنآوری پیشرفته امکانِ مشاهدهی شیوه زندگی و آزادیها و امکانات پیشرفته غرب را برای جوانان ایرانی فراهم میکند. در چنین شرایطی رژیم اسلامی بیش از چهل سال است که پیگیرانه در صدد ساختن و پرداختن فضای مورد نظر اسلامی خود تلاش میکند ولی هنوز موفق به آن نشده است. تلاش سرکوبگرانه و عملکرد خشن رژیمِ پس از انقلاب همین عطش و آتش رسیدن به «معبود» را در دل جوانان شعلهورتر میکند. بسیاری از آنان برای رهایی از آن شرایط و دستیابی به دنیایِ آزاد عزم خود را جزم میکنند و رنج سفر دشوار و پا نهادن به سرزمینهایِ ناشناخته و سفر پُرمخاطره را بر خود هموار میکنند. با هدف کوچیدن به غرب، زبانهای خارجی را با انگیزه قوی فرا میگیرند و از نظر ذهنی خود را آماده ادغام در فرهنگ غربی میکنند. از آنجا که برای رسیدن به هدف خود و دستیابی به آزادیهایِ فردی تلاش میکنند، قدر وضعیت به دست آمدهی خود را در غرب میدانند. بسیاری از جوانان مهاجر جدید با تصمیم آگاهانه و با هدف شروع زندگی جدید در غرب از کشور خارج شدهاند.
حال آنکه بسیارانی در میان نسل قدیم مهاجران نه با خواست خود بلکه از روی اجبار ترک وطن کردهاند. به همین دلیل تا مدتها با واقعیت زندگی خود در خارج از کشور کنار نمیآمدند تا اینکه شرایط عینی به مرور ذهنیت آنها را تغییر داد. به این دلیل ادغام آنها در جامعه میزبان پیچیدهتر بود و به زمان بیشتری نیاز داشت.
وضعیت کنونی
بسیاری از مهاجران نسل قدیم که قبل از انقلاب یا غربگرا بودند و یا «سیاستزدگانی» که توجه اساسی به فرهنگ و هنر ایرانی نداشتند با گذر عمر در میانسالی دور از وطن، با دیدی نوستالژیک به زندگی خود در ایران مینگرند. پیوندهای احساسی و عاطفی آنها با میهن خود تقویت میشود. در اینجا آنان از نقطهای دور به میهن، فرهنگ و تاریخ خود مینگرند و این به آنها امکان میدهد ارزشهایی را که از آنها قبلاً غافل بودند کشف کنند. همین تغییر است که پیوند آنها را با ایران و فرهنگ آن تقویت میکند و آنها را نسبت به مرزهای جدایی بین خود از جامعه میزبان حساستر کرده است.
در مورد نسل جوان مهاجر هم اتفاقی مشابه روی میدهد. شیفتگان جوان غرب نیز به زودی در مییابند که هرچند خود را همپیوسته با جامعه میزبان میدانند، ولی جامعه میزبان به دلایل مختلف فاصله خود را با آنان حفظ میکند. این واکنش لزوماً از نژادپرستی سرچشمه نمیگیرد. تفاوتهای فرهنگی و زبانی با جریان اصلی جامعه میزبان عینی هستند و به ندرت در فاصله زندگی یک نسل از بین میروند هرچند استثناهایی هم وجود دارد. «میزبانان» چندان دوست ندارند که مهاجران بیش از حد، زودهنگام و بطور تصنعی خود را اهل کشور آنها بدانند. اتفاقا برای کشور میزبان تنوع قومی و فرهنگی جامعه تازه جذابیت دارد.
به این ترتیب نسلهای قدیم و جدید که با انگیزهها و ذهنیتها و دلایل مختلف به خارج کوچیدهاند، در «فرنگ» به سرنوشتی کمابیش مشترک میرسند. به مرور تفاوتهایِ بین آنها رنگ میبازد و به همگنی بیشتری میرسند. شاید راست میگویند که انسان با بالا رفتن سن به درستی حرفهایِ نسل قدیم بیشتر پی میبرد.
در این نوشتار تفاوت میان نسل های «قدیمی» و «جدید» ایرانیان (مهاجر) در کشورهای غربی بخوبی تشریح شده ولی چیزی که در روابط میان ایرانیان وجوامع غربی به آن اشاره نشده تفاوت تصویری است که نسلهای «قدیمی» و «جدید» غربی از ایران و ایرانی دارند.
پیش از وقوع فتنهٔ خمینی در ایران و درسایهٔ رفورم های مدنی سازنده ورنسانس ایران نوین دردوران پادشاهان پهلوی، ایران یک کشورقابل احترام گردیده و«ملت» ایران درخارج، با شناسنامه ای بنام «گذرنامهٔ کشورشاهنشاهی ایران» شناخته میشد.
مردم کشورهای غربی ایران را یک کشور باستانی، دارای تمدن وفرهنگی اصیل خردگرا و تاریخ درخشان و دادگستر میشناختند.
با وقوع فتنهٔ خمینی در سال ۵۷ که با نام «انقلاب اسلامی» ودر واقع شورشی سازمان یافته ازخارج بود، ایران به تسلط «اسلام»؛ یک ایدئولوژی «حکومتی ــ مذهبی» قرون وسطائی شرور وخرافاتی درآمده و به مرکز آموزش وتربیت تروریسم اسلامی تبدیل شد.
ظهور پدیدهٔ «تروریسم اسلامی» وعملیات کشتار جمعی کورکورانه انفجار بمب و حملات تروریستی انتحاری فردی وگروهی توسط «اسلامیست»ها درشهرهای اروپا (مادرید ۲۰۰ کشته ، پاریس ۱۳۰ کشته ، نیس ۸۶ کشته) و اخیرأ با هجوم سیل آوارگان جنگ فرقه های اسلامی عراق وسوریه وافغانستان، تصویری که اروپائیان از اسلام و کشورهای مسلمان نشین داشتند تغیر کرد.
ایرانیان در خارج با شناسنامه ای بنام «گذرنامهٔ جمهوری اسلامی ایران» شناخته شدند وروی همه شان اتیکت «اسلام» خورد .
امروزه در کشورهای اروپای غربی احزاب وکاندیداهای مقام ریاست کشور با برنامهٔ «ضد اسلام» بوجود آمده ( AFD در آلمان با آلکساندر گوولاند ، Vox Populi در فرانسه با اِریک زمور ، PVV درهلند با کرت ویلدرز…) ودر برخی کشورهای اروپای شرقی مانند مجارستان و لهستان حتی رسمأ دولتهایش «پناه جوی مسلمان» نمی پذیرند.
ده درصد از ملت، هشت میلیون از هشتاد میلیون، به خارج کوچیدهاند. ده درصد از نخبگان جامعه، از باسوادان، از تحصیلکردگان، از متخصصین، کارآمدانی که میتوانستند جامعه را بسازند؛ بلایی که امروزه بر سر افغانستان نیز آمده.
هزینه فرار مغزها برای ایران به مراتب بیشتر از هزینه هشت سال جنگ با عراق است.
تنها فایده این کوچ گروهی ایرانیان به «فرنگ» میتواند یادگیری از فرهنگ و تمدن غرب باشد، تمرین دموکراسی باشد، تجدد باشد، اگر ما مهاجرین در جامعه و احزاب سیاسی غرب شرکت کنیم، یاد بگیریم، و این تجربه را به ایران انتقال بدهیم. این بهترین هدیه به ایران است.
سعادت ایران در جلوگیری از باز تولید استبداد است و این مهم مقدور نیست مگر با ایجاد احزاب سیاسی مقتدر.
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#NoToIRI
(Ir = Iran, IRI = Islamic Republic of Iran)
سال هاست که به این دیدگاه رسیده ام:
«برای بیشتر اقشار مرفه ایرانی در آن زمان، در ارتباط نزدیک با غرب بودن و برخورداری آسان و سریع از امکاناتِ پیشرفته و بهرهمندی از آزادیهایِ اجتماعی و فرهنگی بدیهی شمرده میشد و قدر آنها شناخته نمیشد. شاید این تاییدی است بر آنکه انسان تنها ارزش واقعی چیزی را میداند و پاس میدارد که برای به دست آوردن آن زحمت کشیده باشد. در حالی که پیش از انقلاب، حکومت این فضای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی مناسب را به مردم ایران درواقع اعطا کرده بود.»