جنون و تماشا؛ اندر تفاوت دایی‌جان ناپلئونِ ما و دُن کیشوتِ دیگران

- ذکر احوال نویسندگان جدی و استخواندار در سرزمین مصیبت‌زده ما، معمولا میان فراموشی و بدنامی در نوسان است. اینکه نویسنده‌ای، در عمری به درازای نزدیک به یک قرن، نه مشمول فراموشی و نه گرفتار بدنامی شود، هم حکایت از کیفیت بالای آثارش دارد و هم تصمیمات درست او را در زیست سیاسی و اجتماعی‌اش نشان می‌دهد.
- هرچند دُن کیشوتِ سروانتس و دایی‌جانِ پزشکزاد هر دو نمایندگانی شیرین‌عقل از طبقه‌ای رو به زوال در جامعه‌ای در حال پوست انداختن هستند اما فارغ از برخی شباهت‌های سطحی، در ژرفای شخصیت‌شان، فرسنگ‌ها از یکدیگر فاصله دارند.
- دور و بر خودمان را که نگاه کنیم، اطراف ما پر است از دایی‌جان‌هایی که در هر نسلی بازتولید شده‌اند. بدبختی البته از زمانی بیشتر شد که برخی از این دایی‌جان‌ها قصد کردند سوار یابوی دُن کیشوت بشوند بی‌آنکه سواری بلد باشند!

جمعه ۱ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۲۱ ژانویه ۲۰۲۲


یوسف مصدقی- درگذشت ایرج پزشکزاد پس از عمری طولانی و پربار، هرچند که علاقمندان به فرهنگ و ادبیات معاصر ایران را غمگین کرد اما گذر او از آستانه‌ی ناگزیر، چنان غیرمنتظره و ناگهانی رخ نداد که این افسوس را صدچندان کند.

ایرج پزشکزاد در جوانی

پزشکزاد در مقایسه با بسیاری از اصحاب فرهنگ در تاریخ ایران معاصر، آدمی بختیار و خوش‌اقبال بود. او اگرچه در سال‌های تبعید، دچار تنگی معاش بود و مثل قریب به اتفاق نویسندگان ایرانی امکان بهره‌مندی از منافع مالی آثارش را نداشت اما خوشبختانه تا پایان حیات، مورد احترام عموم ایرانیان داخل و خارج از کشور بود و در هر مجلس و محفلی که حاضر می‌شد، قدر می‌دید و بر صدر می‌نشست. در مملکتی که سرنوشت اهل قلم معمولا چشیدن طعم داغ و درفش است و دستمزد نویسنده و روزنامه‌نگار با پس‌گردنی پرداخت می‌شود، داشتن عمر طولانی و با عزت برای اصحاب این صنف، حتی بدون مکنت و ثروت، اقبالی شایان می‌طلبد.

به همین سیاق، ذکر احوال نویسندگان جدی و استخواندار در سرزمین مصیبت‌زده ما، معمولا میان فراموشی و بدنامی در نوسان است. اینکه نویسنده‌ای، در عمری به درازای نزدیک به یک قرن، نه مشمول فراموشی و نه گرفتار بدنامی شود، هم حکایت از کیفیت بالای آثارش دارد و هم تصمیمات درست او را در زیست سیاسی و اجتماعی‌اش نشان می‌دهد.

در کنار اینها، البته نباید از این نکته هم غافل شد که ایرج پزشکزاد، در زمان و مکانی درست به عرصه رسید تا علاوه بر استفاده از استعداد سرشارش در نویسندگی، به مدد همراهان و همکارانی دانا و توانا، با انتشار، به تصویر درآمدن و اجرای زُبده‌ی آثارش توسط آن کاربلدان، ماندگاری و نیکنامی‌اش در خاطره جمعی ایرانیان، افزون شود. خوشبختانه پزشکزاد از اینهمه برخوردار بود و هم از این روست که می‌توان او را از جمله بختیاران اهل ادب معاصر ایران دانست.

ایرج پزشکزاد در نیمه نخست زندگی‌اش، با وجود اشتغال در مناصب قضائی و دیپلماتیک، فراغت این را داشت که مجموعه‌ای قابل توجه و خواندنی از تألیف و ترجمه، به طنز و جِدّ، تولید کند و از خود به یادگار بگذارد. آثار این دوره او، هرچند مثل کارهای هر نویسنده‌ای غثّ و سمین دارند اما منصفانه است اگر بپذیریم که بیشتر آنها، تا امروز، مورد توجه چند نسل از کتابخوان‌های ایرانی بوده‌اند. مشهورترین نوشته پزشکزاد، «دایی‌جان ناپلئون» محصول همین دوران زندگی اوست که تا هنوز، شاید مشهور‌ترین رمان‌ ایرانی و از پرخواننده‌ترین کتاب‌های زبان فارسی است.

نیمه دوم دوران نویسندگی پزشکزاد مصادف بود با ایام زندگی او در تبعید. این دوره با همکاری او با تشکیلات «نهضت مقاومت ملی ایران» به رهبری شاپور بختیار آغاز می‌شود و پس از قتل بختیار رنگی دیگر می‌گیرد. هر چند پزشکزاد از اواسط این دوره و پس از ترور بختیار، با طبع‌آزمایی در داستان‌نویسی تاریخی و پژوهش ادبی سعی کرد که قدری از فضای مبارزه سیاسی فاصله بگیرد اما تأثیر سیاست روز در بیشتر آثار این دوره مشهود است. هجویه‌ها و طنزینه‌های سیاسی‌ پزشکزاد در دهه نخست پس از انقلاب، هنوز خواندنی و خوشمزه هستند هرچند گذر زمان تا حدی از تازگی و طراوت آنها کاسته است. بهترین نمونه‌ها از این نوع آثار را می‌توانیم در کتاب «انترناسیونال بچه‌پُرروها» (هفده مقاله و لطیفه سیاسی) بیابیم.

آثار پزشکزاد از نقد ادبی تا لطیفه‌های سیاسی، از پاورقی‌های طنزآمیز تا ترجمه‌ها و تالیفات تاریخی، هرچند جز یکی(دایی‌جان ناپلئون)، شاهکار نیستند اما همگی دارای استانداردی بالاتر از میانگین محصولات منتشره در آن سبک هستند و می‌توان بسیاری از آنها را از بهترین‌های نمونه‌های نشر در صد سال اخیر زبان فارسی دانست.

از کلیات که بگذریم، بهانه اصلی نگارنده برای نوشتن این چند سطر، اشاره به نکته‌ای مهم درباره شاهکار ایرج پزشکزاد، رمان «دایی‌جان ناپلئون» است. پیش از پرداختن به آن نکته، بی‌فایده نیست اگر به اهمیت تاریخی این کتاب در فرهنگ معاصر ایران- با وجود نظر نویسنده‌اش- بپردازیم و در آخرِ مقال، نکته‌سنجی کنیم.

معمولاً هر نویسنده نامداری را با یکی از آثار مشهورش می‌شناسند. گاهی البته شهرت اثر چنان از نویسنده‌اش پیشی می‌گیرد که صاحب اثر احساسی دوگانه درباره آن پیدا می‌کند. از یکطرف شهرت و موفقیت خودش را مدیون اقبال خوانندگان به آن اثر می‌بیند و از سوی دیگر، باقی فعالیت‌ها و آثارش را به قدری زیر سایه آن کتاب خاص می‌بیند که ترجیح می‌دهد در مقابل اقبال عمومی به شاهکارش بایستد و برخی دیگر از کتاب‌ها و نوشته‌جاتش را بهتر از اثر مشهورش ارزیابی کند. البته در اکثر قریب به اتفاق موارد، چنین تلاشی به نتیجه نمی‌رسد و عام و خاص مخاطبان، همچنان شاهکارِ مشهورشده را بهترین نماینده دوران کاری آن نویسنده می‌دانند.

حکایت ایرج پزشکزاد و رمان مشهورش «دایی‌جان ناپلئون»، از همین جنس است. پزشکزاد با خلق کاراکترهایی زنده و جذاب- که ریشه در وضعیت نژند و مالیخولیایی جامعه ما دارند- اثری خلق کرده که فراتر از انتظار نویسنده‌اش در فرهنگ و ادبیات ایران ماندگار شده است. اذهان چندین نسل خوانندگان این رمان و بینندگان برداشت تلویزیونی آن، چنان با شخصیت‌ها و ماجراهای این داستان همذات‌پندار و عجین شده‌اند و خودآگاه یا ناخودآگاه نقش خود و آباء و اجدادشان را در آن دیده‌اند که هیچ بنی‌بشری از جمله خالق اثر را توان آن نیست که آنرا شاهکار نویسنده‌اش نداند و مخاطبان را به توجهی یکسان به اثری دیگر از آن نویسنده‌ی فقید بخواند.

به اصل سخن برگردیم و نکته‌سنجیِ وعده‌شده را ادا کنیم.
از همان آغاز انتشار پاورقی «دایی‌جان ناپلئون» در مجله فردوسی، موضوع شباهت شخصیت‌های اصلی و همچنین وضعیت روانی و موقعیت اجتماعی قهرمان داستان پزشکزاد با الگوی داستانی و شخصیت‌پردازی رمان «دُن کیشوت» شاهکار میگل دو سروانتس (Miguel de Cervantes) مطرح شد. تا همین امروز هم هر از گاهی یکی از دارودسته ادبیاتچی‌های وطنی وسط یکی از پریشانگویی‌های معمولشان درباره ادبیات داستانی معاصر فارسی، دو سه جمله‌ای هم در باب همانندی دایی‌جان و دُن کیشوت و شباهت مشقاسم و سانچو پانزا (Sancho Panza)، اظهار لحیه می‌کنند. واقعیت اما این است که، وضعیت نمایشیِ وابسته به ماجراهای یک ارباب و نوکرش یا یک پهلوان و مهترش یا یک فرمانده و مصدرش، از الگوهای بسیار قدیمی ادبیات داستانی دنیاست و ابداع هیچ نویسنده‌ خاصی نیست.

هرچند دُن کیشوتِ سروانتس و دایی‌جانِ پزشکزاد هر دو نمایندگانی شیرین‌عقل از طبقه‌ای رو به زوال در جامعه‌ای در حال پوست انداختن هستند اما فارغ از برخی شباهت‌های سطحی، در ژرفای شخصیت‌شان، فرسنگ‌ها از یکدیگر فاصله دارند.

جنون دُن کیشوت ناشی از مطالعه بیش از حدّ کتاب‌های حماسی و داستان‌های پهلوانی است. او با افراط در خواندن احوال و ماجراهای سلحشوران رزمنامه‌های کهن، خود را در قامت سلحشوری دلاور می‌بیند. دُن کیشوت در عین همذات‌پنداری با پهلوانان قصه‌ها، برای خود هویتی مستقل از تمامی پهلوانان پیشین قائل است و از همین رو برای کسب افتخار پا در رکاب یابوی مردنی‌اش روسینانت (Rocinante) می‌گذارد و به دنبال ماجرا می‌رود.

دایی‌جان اما جز علاقه به سرگذشت ناپلئون و همذات‌پنداری با امپراتور معزول فرانسه، با هیچ شخصیتی همدلی ندارد. دشمنی‌اش با «اینگیلیسا» هم بیشتر بابت استحاله‌اش در شخصیت ناپلئون است تا داشتن یک خصومت معنی‌دار با استعمار پیر. دایی‌جان قهرمان و دشمنش را ساده و سرراست انتخاب کرده و از این رو، عملا چیزی از فردیت برای خودش باقی نگذاشته است. او موجودی جبون و بازمانده‌ی اشرافیتی قلابی از اولاد ببرالدوله‌ها و پلنگ‌السلطنه‌هاست که نه عرضه ماجراجویی دارد و نه آرزوی فتح و ظفر. از همین روست که در روند پیشرفت جنونش، هر چند نخست به گریختن می‌اندیشد و چند گامی هم به گریز بر می‌دارد اما در نهایت تسلیم قضا و قدر شده و منتهای آرزویش می‌شود طلب مرگی چون مرگ ناپلئون.

دُن کیشوتِ سروانتس با همه دیوانگی‌اش محصول دوران پس از رنسانس اروپاست. شخصیتی ماجراجوست که در پیری هوای افتخارآفرینی و عشق‌ورزی در سر دارد. در تمام داستان طولانی او، هیچ اثری از ترس و تردید در اعمال و رفتارش پیدا نیست. نیت پاک و آرمان‌های بلندی دارد و به نوکرش سانچو وعده حکومت و ثروت می‌دهد. دایی‌جانِ پزشکزاد اما از جنس دیگری است. آدمیزاد مفلوکی است که از ترس دزد زیر میز پنهان می‌شود و در ساعت‌های آخر عمرش هم بجای پنج هزار تومان پس‌انداز مشقاسم که پیشش امانت بوده، زمینی بی‌ارزش وسط بیابان خدا را به او می‌اندازد.

تفاوت سانچو پانزا و مشقاسم هم از همین دست است. سانچو برخلاف مشقاسم که محو دایی‌جان و مطیع تام و تمام اوامر اوست، در بیشتر مواقع منتقد کارهای دُن کیشوت است. او معمولا به وقت اوهام و هذیان‌گویی‌های اربابش، بصیرتش را از کف نمی‌دهد و کمتر پیش می‌آید که در پرت و پلاگویی‌های دُن کیشوت همدلانه با او همراهی کند.

تفاوت میان دُن کیشوت و دایی‌جان، تفاوت میان کنشگر و کنش‌پذیر، میان گذشته و آینده، میان فعال بودن و منفعل ماندن است. ایرج پزشکزاد با خلق دایی‌جان به سیاق دُن کیشوت، آگاهانه یا ناخودآگاه، در شاهکاری ادبی، تفاوت میان «ما» و «دیگران» را نمایانده است.

هرچند ناصر تقوایی به ضرورت یکدستی روایت تصویری داستان، فصل پایانی رمان «دایی‌جان ناپلئون» را در برداشت تلویزیونی عالی‌اش از این قصه نیاورده، اما آنهایی که مؤخره داستان را خوانده‌اند، خوب می‌دانند که زمین‌های بی‌ارزشی که دایی‌جان در آخر عمرش زورکی به مشقاسم فروخته بود، موجب ثروتی بادآورده برای نوکر دایی‌جان شده و مکنت بادآورده، موجب بازتولید یک دایی‌جان جدید در هیبت آقای سالار (مشقاسم سابق) می‌شود.

دور و بر خودمان را که نگاه کنیم، اطراف ما پر است از دایی‌جان‌هایی که در هر نسلی بازتولید شده‌اند. بدبختی البته از زمانی بیشتر شد که برخی از این دایی‌جان‌ها قصد کردند سوار یابوی دُن کیشوت بشوند بی‌آنکه سواری بلد باشند!

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=271324