یوسف مصدقی- سالی دیگر گذشت و یک شماره به تقویم خورشیدی و گاهشمار جلالی اضافه شد. سال ۱۴۰۰ هجری خورشیدی، سرشار بود از وقایع و حوادث تکاندهندهای که روز به روز، اوقات و احوال طیف وسیعی از انسانهای سراسر این کره خاکی را از شرق تا غرب عالم، به خود مشغول کردند. بیشینه این اتفاقات، فجایعی بودند که بخشی از آدمیان بدکردار بر قسمتی دیگر از باشندگان جامعه بشری روا داشتند. از آنجایی که واکنش ناگزیر بسیاری از ما- از جمله صاحب این صفحهکلید- در برابر این فجایع جنونآسا جز نظاره کردن چیزی نبود، نگارنده، از پیش خود، سال سپریشده را «سال جنون و تماشا» نامید.
از سال کهنه که بگذریم، نباید از ذکر نوروز و آمدن بهار غفلت کنیم. هرچند که بهانه برای خوشدلی، کمتر از همیشه است و سال بعد از سال دریغ پارسال را میخوریم و حالیه، برای بسیاری از باشندگان ایرانزمین، موسم نو شدنِ جامه طبیعت و رسیدن بهار دیگر آن دلخوشی و ذوقی را که شایسته و بایسته این ایام است، ندارد.
اهل درد به درستی بر این نکته تأکید میکنند که برای مردمی که زیستنشان مردنِ تدریجی است و گذر ایام و فصول جز به شکستگی و رنجشان نمیافزاید، تفاوتی میان دی و تیرماه نیست. شاید تنها تمایز میان این ماهها، برای بسیاری از ایرانیانِ گرفتار در چنبر فقر و فلاکتِ ناشی از استمرار حکومت چپاولگر جمهوری اسلامی، این است که آیا روزی دیگر را میشود نان نسیه به خانه برد یا نه؟ درواقع، حکایت تغییر فصول برای بخش بزرگی از مردم ایران، در تفاوتِ گشنگی کشیدن در سرمای زمستان یا گرسنه ماندن در تموز تابستان است.
اینهمه اما نه از قدر نوروز در فرهنگ پربار ما میکاهد و نه از شکوه بهار کم میکند. سرزمین کهن ما در درازای قرنها و هزارهها، خزان و بهاران بسیار به خود دیده و از پست و بلند روزگار زخم و پیرایه فراوان به چهره گرفته است. میهن ما، در طول تاریخش، گاه چشم و چراغ ربع مسکون بوده و گاه مایه عبرت باشندگان باقی سرزمینهای جهان. گاه پیشگام تحول در تمدن انسانی بوده و گاه دنبالهرو مسیری که دیگر ملتها قافلهسالار سفر در آن بودهاند. با اینهمه اما ایرانیان، حتی در تاریکترین دوران تاریخ ایرانزمین، هیچگاه از ستایش بهار و امید به زندگی دست نکشیدهاند و همهنگام، در حد بضاعت و توانِ حال خود، به بهبود اوضاع جهان کوشیدهاند.
شاهد مثال این مطلب را ذکاءالملک محمدعلی فروغی در مقاله «ایران را چرا باید دوست داشت» به خردمندی و زیبایی آورده است:
«…هر کس به احوال ایرانیان درست معرفت یابد تصدیق خواهد کرد که این قوم در وظیفۀ خود در عالم انسانیت کوتاهی نکرده بلکه نسبت به بسیاری از اقوام دیگر در راه وظیفهشناسی پیشقدم است و مداومتش در این راه نیز از اکثر ملل بیشتر بوده است.
هر چند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متأسفانه دورههای تنزل و انحطاط نیز پیش آمده که در آن دورهها از ابراز استعداد و مایۀ خداداد ممنوع و محروم گردیده است، و لیکن ظلمت آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندباد حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده… قوم ایرانی هر وقت شوکت و سیادت داشته، قدرت خود را برای استقرار امنیت و آسایش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زیردست خویش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصیات قومیت آنها نشده، هرگز به هدم و تخریب آبادیها و قتل عام نفوس نپرداخته، و با آن که از طرف دشمنان مکرر به بلیات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گردیده هنگام قدرت درصدد تلافی بر نیامده است.
کیش باستانی ما ویرانی و درندگی را مانند بیماری و تاریکی از آثار شیطان و اهریمن خوانده و ایجاد وسایل آبادی و روشنایی و تندرستی را مایۀ تقرب یزدان دانسته است.»*
غرض از این نقل قول، صدالبته تأیید همه اطوار و اعمال ایرانیان و چشمپوشی بر کاستیها و ناهمواریهای فرهنگی مردم ایرانزمین نیست. شک نیست که ما مردم، در طول تاریخ طولانی و پر فراز و نشیبمان مرتکب اشتباهات هولناک و غفلتهای ناهنجار هم شدهایم و گاهی از طریق راستی و آیین بِهی دوری گزیدهایم اما چنانکه جناب فروغی به بیانی دیگر آورده، از آنجاکه اساس فرهنگ ایرانی بر مدارا و نیکی در پندار و گفتار و کردار استوار شده، خدمات این فرهنگ به جامعه انسانی صدها بار بیش از جفاهایش بوده است.
فروغی، این همیشهمعلمِ سیاستمدار، در ادامه آن مقاله، با اشاره به توانایی ایرانیانِ رَسته از دوران انحطاط قاجاری برای رشد و پیشرفت، چنین نوشته: «از ذکر این جملات مقصود در رجزخوانی نیست، بلکه غرض این است که به عقیدۀ من ایرانی از آن اقوام است که استعداد ادای وظایف انسانیت را دارد. چنانکه امروز هم با آنکه تازه از یکی از دورههای تاریکی تاریخ ایران بیرون آمدهایم معهذا آثار استعداد ایرانی ظاهر است و میتوان امیدوار بود که باز با کاروان ترقی نوع بشر همقدم شود و در این موقع که به نظر میرسد که تمدنهای مختلف شرق و غرب به یکدیگر بر خورده، و با هم اختلاط و امتزاج یافته، و یک یا چند تمدن تازه باید ایجاد گردد، ذوق و هوش و فکر ایرانی هم مثل ایام گذشته یک عنصر مفید با قیمت واقع شود.»**
جناب ذکاءالملک البته همیشه چنین امیدوارانه به آینده و جهان نمینگریسته است. اگر بخت خواندن یادداشتهای روزانه ایام جوانی فروغی را پیدا کنید***، درخواهید یافت که رنج و ناامیدی در بیشتر آنها خودنمایی میکنند. او در آن ایام، به واسطه وضع ناهنجار کشور- ناشی از حکمرانی فاجعهبار شاهان قاجار- چنان غمزده و شکسته بود که هر از چندگاهی در میان گپ و گفت با رفیق شفیقاش آقاشیخ محمد (بعدها علامه محمد قزوینی) ضمن ابراز ناامیدی از امکان بهبود اوضاع ایران، سخن را به تصمیم ترک وطن و مهاجرت دائمی به اروپا میکشاند. همه این ناامیدی اما چند سال بعد با بروز انقلاب مشروطه به امیدواری بدل میشود و فروغی در کسوت مردی سیاسی در کنار رضاشاه به انقراض سلطنت قاجار و تشکیل ایران نوین مدد میرساند.
به قول قدما، این گفتارها بدان آوردم که به خود و خوانندگان این سطور یادآوری کنم که آمدن بهار و سال نو بهانهای برای تجدید امید است تا برآمدن ایران چون ققنوسی از خاکسترش.
جا دارد که با رسیدن نوبهار، این غزل پر امید سعدی را بارها زمزمه کنیم:
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختهست و دستار
بس خانه که سوختهست و دکان
ما را سر دوست بر کنار است
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست
سهل است جفای بوستانبان
* مقالات فروغی، محمدعلی ذکاءالملک، جلد اول، انتشارات توس، چاپ سوم، زمستان ۱۳۸۷. صص ۴۶-۲۴۵
**همان ص ۲۵۰
***برای مطالعه ر.ک. یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی(۲۶ شوّال ۱۳۲۱- ۲۸ ربیعالاول ۱۳۲۲ قمری) به کوشش ایرج افشار؛ نشر علم؛ ۱۳۹۰